آزادی خیابان علیه استبداد دربار

ترجمه: بهرنگ رجبی
۲۶ بهمن ۱۳۹۲ | ۱۴:۲۱ کد : ۴۰۴۴ پاورقی
آزادی خیابان علیه استبداد دربار
تاریخ ایرانی: آنچه می‌خوانید مقاله‌ای تحقیقی است از یرواند آبراهامیان، استاد تاریخ کالج باروک نیویورک که تاکنون به فارسی ترجمه نشده، تنها چاپش به انگلیسی هم متعلق است به شمارهٔ ۴۱ نشریهٔ دانشگاهی Past & Present به ‌تاریخ دسامبر ۱۹۶۸؛ شرحی از نقش جمعیت و مردم، در مهم‌ترین تحولات نیم سدهٔ دوران‌ساز تاریخ ایران، از مشروطه تا کودتای سال ۱۳۳۲.

 

***

 

۴) مقایسه‌هایی با نقش‌آفرینی جمعیت‌ها در اروپا

 

رود در مورد فرانسه و انگلستان به نتایج بسیاری می‌رسد که در مورد ایران هم صدق می‌کنند. در هر سه جامعه، جمعیت ابزار ــ اغلب تنها ابزار ــ بیان توده‌ها بود. قبل انقلاب مشروطه، تظاهرات را شکلی از اعتراض می‌دیدند و روشی پذیرفته برای محک زدن توان شاه در برقراری استبداد. سال ۱۲۸۵، طبقات ملاک و متمکن حق رأی به دست آوردند اما اکثریتی وسیع از جمعیت بیرون از محدودهٔ سیاست باقی ماندند. در ایران سال ۱۲۹۸ بود که حق رأی برای مردان قائل شدند ــ حقی که آن زمان در همهٔ دنیا باب بود ــ اما به دلیل روابط اقتصادی آن زمان میان زمین‌داران و دهقانان و همچنین به دلیل دست بُردن‌های فزایندهٔ حکومت در رأی‌ها، الزاماً نمایندگانی که حقشان بود، در انتخابات برنده نمی‌شدند. در فاصلهٔ سال ۱۲۹۸ تا ۱۳۳۲، ۵۷ درصد نماینده‌های مجلس زمین‌دار بودند، ۲۰ درصد از دولتی‌های بلندپایه بودند، ۱۰ درصد تاجران ثروتمند و فقط یک درصد از «طبقات فرودست» بودند.(۱) تا جایی که به ناراضیان مربوط می‌شد، حق رأی در انتخابات بی‌معنا و بی‌ارزش بود؛ چیزی که اهمیت بسیار داشت، حق رأی دادن به واسطهٔ پا گذاشتنشان در خیابان‌ها بود.

 

در جمعیت‌های هر سه جامعه، چهره‌های مشابهی رخ نمودند. کسانی که به زندان باستیل حمله کردند، در شورش‌های گوردون نقش داشتند و در ایران در راهپیمایی‌های سیاسی شرکت می‌کردند، نه لات، دزد، بزهکار، ولگرد، یا بیکار بلکه چهره‌های معقول و حتی «محترم» اجتماع بودند. در دورهٔ پیشاصنعتی ایران، تجار، کسبه، بازرگانان، صنعتگران، شاگرد کارگاه‌ها، مزدبگیر‌ها، روحانیان و دانش‌آموزان مدارس سنتی تنهٔ اصلی جمعیت را شکل می‌دادند. کشور که صنعتی شد، کارگران کارخانه‌ها، کارمندان، معلمان، دانشجویان و دانش‌آموزان دبیرستانی هم به جمعیت‌ها پیوستند. در تهران، همچنان که در پاریس و لندن، کانون‌های اصلی فعالیت‌های رادیکال نه زاغه‌ها بلکه مناطق صنعتی، کارگاه‌ها و محل‌های کسب و کار و تجارت بودند.

 

هم در اروپا و هم در ایران، هرچه جامعه بیشتر پیشرفت کرد و رادیکالیسم غیرمذهبی جای وفاداری به قدرت و دین سنتی را گرفت، عناصر محافظه‌کار و مذهبی ــ منادیان بلوای «کلیسا و پادشاه» و راهپیمایی‌های «اسلام و شاه» ــ بیشتر آب رفتند و کم شدند.

 

در ایران، همچنان که در اروپا، کمبود نان و قیمت‌های بالا اغلب نقش محرک در کشاندن مردم به جنبش‌های سیاسی داشتند که دغدغه‌هایشان صرفاً مسائل اقتصادی نبود. ناآرامی‌های عمومی سال‌های ۱۲۸۴ تا ۱۲۹۲ و ۱۲۹۸ تا ۱۳۰۰ مال سال‌های بدی محصول و کمبود نان بودند؛ ناآرامی‌های عمومی سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ و ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ مال دوره‌هایی از تورم حاد بودند. فقط بحران سال ۱۳۰۳ ماهیتی به تمامی ایدئولوژیک داشت.

 

بعلاوه، در هیچ کدام از سه کشور، جمعیت‌ها دمدمی و نامعقول نبودند؛ جز به وقت گرسنگی و قحطی، سفاک و خونریز هم نبودند. وقت‌هایی هم که شورشیان دیگر زیاده از حد می‌افتادند به ویرانی و تخریب، آماج خشونتشان بیشتر املاک و بنا‌ها بود تا آدم‌ها. در غالب مواقع، مقام‌های حکومتی خون می‌ریختند ــ تظاهرکنندگان به ندرت.

 

بحث مشابهت‌ها مفصل شد. سه تفاوت عمده هم می‌توان دید. یکم، در ایران ناآرامی‌ عمومی فقط در شهر‌ها درمی‌گرفت اما در اروپا همان قدر در روستا‌ها شایع بود که در شهر‌ها. دوم، در ایران جمعیت‌ها موفق‌تر بودند از همتایان فرانسوی و انگلیسی‌شان. سوم، اروپا در دوران پیشرفت اقتصادی، گذار از آشوب و بلوا به اعتصاب و تظاهرات و راهپیمایی سازماندهی‌ شده را از سر گذراند؛ در ایران این تغییر اتفاق نیفتاد چون اعتصاب عمومی، تجمع مردمی و اعتراض سازماندهی شده، به یکسان خصایص هم جامعهٔ پیشاصنعتی و هم جامعهٔ نیمه صنعتی بودند.

 

آرامش روستا‌ها را می‌توان به واسطهٔ انفعال دهقانان و کشاورزان توضیح داد. در جریان سال‌های پُرتلاطم ۱۲۸۵ تا ۱۲۹۲، که شهر‌ها اغلب ناآرام بودند، فقط سه نمونه از خروش دهقانان و کشاورزان ثبت شده. جایی حوالی رشت، دهقان‌ها حاضر نشدند مالیات بدهند و بست نشستند در مسجد قصبه.(۲) جایی حوالی طالش حمله کردند به خانهٔ فرماندار.(۳) در حرکتی جمعی علیه مالیات بستن‌های بالا هم دهقانان شهر یزد را تسخیر کردند.(۴) در فاصلهٔ ۱۲ سالهٔ ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، فقط چهار مورد خیزش روستایی مهم ثبت شده که به چشم می‌آیند. سال ۱۳۲۰ در آذربایجان، بعد از فرار مقام‌های حکومتی از ترس ارتش در حال پیشروی شوروی، تعدادی روستایی غلاتی را که برای صاحبان زمین‌هایشان کنار گذاشته بودند، خودشان برداشتند.(۵) سال ۱۳۲۴ در حوالی تبریز، جماعتی از دهقانان، مالک زمین‌هایشان را کُشتند.(۶) در مرداد ماه ۱۳۲۵ ترسی فراگیر از این بود که در نواحی جنوب تهران «بین دهقانان و اربابانشان جنگ دربگیرد.»(۷) و سال ۱۳۳۱ هم در کردستان روستاییانی مسلح با مالکان زمین‌هایشان مدتی جنگیدند.(۸) به هر حال این اتفاقات به ندرت و کمیاب بودند؛ دهقان‌ها و کشاورزان بی‌تفاوت بودند و فعالیت سیاسی‌شان هم محدود بود به اینکه فله‌ای بُرده شوند به محل‌های اخذ رأی تا به متنفذان محلی رأی بدهند. متخصصان علوم اجتماعی و تاریخ‌نگاران نتوانسته‌اند برای این پدیدهٔ انفعال روستاییان توضیحی بدهند. پاسخ را احتمالاً روان‌شناسان اجتماعی خواهند یافت.

 

رود دو عامل پیش می‌کشد که مشخص می‌کنند جمعیت موفق شده یا شکست خورده: رویه و قابلیت نیروهای مسلح و سیاست طبقهٔ حاکم. در ایران جمعیت اغلب اوقات در شرایطی مساعد عمل کرده. تا پیش از رضاشاه، سربازان در خدمت حکومت، کم و غیرقابل اتکا بودند. در بحران تیرماه ۱۲۸۵ که ۱۴ هزار نفر رفتند بست نشستند، فرماندهٔ قوای تهران «اعلامیهٔ مهلک»ی داد با این مضمون که سربازانش با معترضان درگیر نخواهند شد.(۹) چنان که تحلیلگری اشاره می‌کرد «شاه با این سربازان بی‌ساز و برگ حقوق نگرفتهٔ ژنده‌پوش گرسنه‌اش، در مواجهه با تهدید اعتصاب عمومی یا بلوا چکار می‌تواند بکند؟»(۱۰) بعد از رضاشاه، اوضاع ساز و برگ و حقوق ارتش بهتر شد اما همیشه هم مایل نبود از دستور‌ها تبعیت کند. در جریان اعتصاب عمومی صنعت نفت در سال ۱۳۳۰، سربازان محلی حاضر نشدند شلیک کنند.(۱۱) در رخدادهای پُر فراز و نشیب‌ تیرماه ۱۳۳۱، بین سربازان اختلاف عقیده بود. بعلاوه، تظاهرکنندگان اغلب حمایت سیاسی هم می‌شدند.

 

در جریان انقلاب مشروطه، بریتانیایی‌ها و حتی تعدادی از درباریان از جمعیت‌ معترض حمایت کردند. سال ۱۳۰۳ رئیس مجلس به نفعشان پا وسط گذاشت و مداخله کرد؛ و در سراسر دورهٔ سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، بسیاری سیاستمداران سفت و سخت علاقه داشتند آزادی خیابان‌ها را حفظ کنند چون متوجه بودند که سرکوب جمعیت به استقرار مجدد استبداد دربار می‌انجامد. وقت‌هایی که خبری از این عوامل نبود، به نظر می‌آمد جمعیت‌های ایرانی هم همان قدر ناکارآمدند که همتاهای اروپایی‌شان.

 

بلوا‌ها و ناآرامی‌ها حاصل خودانگیختگی و خیزش‌های خودجوش‌اند؛ اعتصاب‌ها، راهپیمایی‌ها و تظاهرات‌ها حاصل برنامه‌ریزی و سازماندهی. در اروپا مدت‌هایی مدید از زمان زوال اصناف سنتی تا ظهور اتحادیه‌های صنفی مدرن، معدود نهادهایی می‌توانستند نمایندگی منافع مردم را بکنند و کارگران مزدبگیر را تبدیل کنند به گروه فشاری کارآمد. بنابراین نارضایتی عمومی اغلب به صورت طغیان بلواهایی از پیش برنامه‌ریزی نشده و به ندرت به شکل اعتراض‌هایی سازماندهی شده جلوه می‌یافت. در ایران، دورهٔ واسط گذار از زوال اصناف تا تولد اتحادیه‌ها نه چند قرن بلکه صرفاً ۱۵ سال طول کشید. در نتیجه در ایران، جمعیت به ندرت «جماعت» بوده و معمولاً هیات یک تظاهرات یا راهپیمایی را داشته ــ حتی بیشتر از اروپا.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 

۱- شجیعی، همان، ص۱۷۷.

 

2- Great Britain, op. cit., i , p. 26.

 

3- Ibid., p. 43

 

4- Ibid., p. I44.

 

5- J. Moose, "Memorandum on Azerbaijan"(unpublished report sent to the State Department in Oct. 1941, filed in the State Department, no. 740.0011 EW) .

 

6- H. Faboud, L'Evolution Politique de l'Iran (Lausane,1 957), p. 206.

 

 

۷- خواندنیها، ۲۲ شهریور ماه ۱۳۲۵.

 

۸- اطلاعات هفتگی، ۲۸ شهریور ماه ۱۳۳۱.

 

9- British Government, op. cit., i , no. I, p. 4-

 

10- Browne, op. cit., p . 137

 

۱۱- اطلاعات هفتگی، ۲۹ فروردین ماه ۱۳۳۰.

کلید واژه ها: یرواند آبراهامیان


نظر شما :