صباغیان: به بختیار پیغام دادم نخستوزیری را قبول نکن
***
سابقه آشنایی شما با بختیار به چه دورهای برمیگردد؟
من ابتدا از نشریه شما تشکر میکنم که با طرح موضوعات تاریخ معاصر، کمک قابل توجهی به انعکاس واقعیات کمتر گفته شده دارد. اما آشنایی من با آقای دکتر شاپور بختیار، به دوران دانشجوییام برمیگردد. میدانید که در سال ۱۳۳۹ وقتی شاه با فشار آمریکا مجبور به آزادتر کردن فضای سیاسی شد، جبهه ملی هم مجدداً فعال شد که جبهه ملی دوم تاسیس شد. طبیعی بود که چهرههای فعال و شاخص این جریان دوباره برگردند و سازمان جبهه را طرحریزی کنند. بعد از تشکیل شورای مرکزی بود که کمیتهها فعال شدند. آن زمان مهمترین کمیته احزاب، کمیته دانشجویی بود و بعد کمیته بازار. چون غیر از این دو گروه، بقیه منفعل بودند و به همین دلیل هم دانشجویان تاثیر مهمی در فضای سیاسی وقت داشتند.
شما در کمیته دانشجویی جبهه ملی بودید؟
بله، من نماینده دانشکده فنی در این کمیته بودم. دیگر دانشکدهها هم در این کمیته یک نماینده داشتند. مثلاً نماینده دانشکده پزشکی، آقایان شیبانی و کیهانی بودند؛ نماینده دانشکده حقوق، آقای سلامتیان بود که بعد از مدتی آقای بنیصدر شد؛ نماینده دانشکده ادبیات، آقای حسن پارسا بود که بعداً خانم پروانه اسکندری اضافه شد.
فقط از دانشگاه تهران در این کمیته بودند؟
دانشگاه دیگری که نبود به غیر از دانشگاه تهران، آن زمان دانشسرای عالی هم بود که نماینده آنها، آقای حقیقی بود.
بختیار هم مسئول این کمیته بود؟
بله، ایشان از سوی جبهه ملی توسط آقای دکتر آذر معرفی شدند تا مسئولیت کمیته دانشجویی به عهدهشان باشد.
قبل از آن هم از او شناختی داشتید و حرفی شنیده بودید؟
خیر، ایشان چهره شناخته شدهای نبودند و با معرفی آقای دکتر آذر ما ایشان را شناختیم. اما پس از آن چون ارتباط مستمر با آقای دکتر شاپور بختیار داشتیم، شناخت کاملی از ایشان پیدا کردیم. مثلاً یکی از صفات بارز ایشان، خودرأیی ایشان بود. اگر رأی اکثریت مطابق نظرش نبود، خیلی از آن تبعیت نمیکرد و حاضر به پذیرش آن نمیشد.
مورد خاصی از خودرأیی او به خاطر دارید؟
یکی از مواردی که الان به خاطر میآورم، ماجرای شرکت در مراسم هفتم آیتالله العظمی بروجردی بود. سال ۱۳۴۰ بود که ایشان فوت کردند، اعضای کمیته میخواستند در مراسم هفتم که در قم برگزار میشد، حضور داشته باشند. آقای دکتر بختیار مصوبه کمیته را به شورای جبهه ملی برد، ولی برگشت و گفت که شورا موافقت نکرده است.
خوب چرا این را میگذارید به حساب خودرأیی بختیار؟
به خاطر اینکه برداشت اکثر دوستان این بود که نظر خود آقای بختیار همین بوده و یا از مصوبه به قدر کافی در شورا حمایت نکرده، به همین دلیل هم انجمن اسلامی دانشجویان، مستقلاً دو تا اتوبوس گرفت و در مراسم هفتم آیتالله العظمی بروجردی شرکت کرد. ماجراهای آن مراسم هم مفصل است.
آیا تنشهای دیگری بین اعضای کمیته و بختیار بود؟
بله، بعد از مدتی که کمیته دانشجویی فعال شد، به خاطر تاثیرگذاری قابل توجهاش، با تهدید مواجه شد و اعضای کمیته دستگیر شدند. ما اولین سری زندانیان سیاسی و دانشجویان دستگیر شده بودیم. آن زمان هنوز ساواک تاسیس نشده بود و دستگیریها زیر نظر فرماندار نظامی انجام میشد که رئیساش سپهبد تیمور بختیار بود، پسرعموی آقای شاپور بختیار. ما را بردند زندان قزلقلعه که سرگرد جناب رئیساش بود.
خود بختیار هم دستگیر شد؟
خیر، فقط اعضای کمیته را گرفتند. بعد از دستگیری، در اواخر دی ماه سال ۳۹ بود که دانشگاه به اعتصاب کشید و تمام کلاسها تعطیل شد و حتی تحصن شبانه شد. یکی از تنشهای دانشجویان با آقای بختیار همین زمان بود که تا حدی چهره ملیاش را هم تخریب کرد. ایشان رفته بودند دانشگاه و به متحصنین گفته بودند که اعتصاب را بشکنید و از تحصن خارج شوید. آنطور که ما بعدها شنیدیم، دانشجویان قبول نکرده بودند و خصومتی هم پیش آمده بود. نهایتاً پلیس به دانشجویان متحصن حمله کرده بود و این اولین حمله نیروهای نظامی به دانشگاه هم محسوب میشود.
شاید بختیار برای جلوگیری از چنین اتفاقی از تحصنکنندگان خواسته بود، اعتصاب خود را پایان دهند.
اگر ایشان گفته بود که اعتصاب تمام شود و در مقابلش قول پیگیری و آزادی زندانیان را داده بود، حرف شما درست بود ولی آقای بختیار فقط به دانشجویان گفته بود که اعتصاب را بشکنید، بدون آنکه حتی نظر آنها را جویا شود و این هم یکی دیگر از موارد خودرأیی ایشان بود که باعث شده بود به تلخی دانشگاه را ترک کند.
به هر ترتیب دانشجو، شور و حرارت دارد و بختیار احتمالاً آمده بوده که آنها را تعدیل کند.
به قول شما باید آنها را تعدیل میکرد، نه اینکه دستور بدهد اعتصابتان را پایان دهید، بدون اینکه هیچ پیگیریای صورت بگیرد. جوانان هم منطق خود را دارند و نمیتوان به خواسته آنها بیتفاوت بود.
بازرگان هم تقریباً اینطور بود.
اصلاً این طور نبود، موارد فراوانی هست که ایشان از نظر خود به خاطر نظر جمع، صرفنظر میکردند. اتفاقاً مرحوم مهندس بازرگان به رغم اختلاف سنی و تجربه مبارزاتیای که با سایرین داشتند، کاملاً تسلیم تصمیم جمع بود، حتی اگر آن جمع، جوان میبودند. همین رفتار مهندس بازرگان بود که باعث میشد، جوانان جذب ایشان شوند.
بعد از آنکه از زندان برگشتید، رابطهتان با بختیار ادامه پیدا کرد؟
آن زمان ما عضو نهضت آزادی شده بودیم و ارتباطی با جبهه ملی و مشخصاً آقای بختیار نداشتیم. فکر کنم آخرین جلسهای که با ایشان داشتیم، دفتر خودشان بود. آقای دکتر بختیار، یک شرکت پیمانکاری در خیابان جمهوری فعلی داشت که اکثر جلسات کمیته دانشجویی جبهه ملی هم آنجا تشکیل میشد.
نهضت آزادی و مشخصاً بازرگان، اگرچه از جبهه ملی انشعاب کرده بودند، اما رابطهشان با جبهه ملی بد نبود. ارتباط خود شما با جبهه ملی، پس از عضویت در نهضت چگونه بود؟
همانطور که گفتید نهضت آزادی، مرحوم مهندس بازرگان و دیگر اعضای نهضت، با جبهه ملی مشکلی نداشتند و تنها جناح مذهبی جبهه ملی از آنها جدا شده بودند و به همین دلیل هم خود من بعد از فارغالتحصیلی ترجیح دادم فعالیتهای سیاسیام را در نهضت پیگیری کنم، بنابراین بدون اینکه دلخوریای باشد، از جبهه جدا شدم و بعد از مؤسسین نهضت، آیتالله طالقانی، دکتر سحابی و مهندس بازرگان، جزء اولین کسانی بودم که عضو نهضت آزادی شدم.
بپردازیم به بختیار نخستوزیر. شما هم احتمالاً جزء مخالفان قبول این سمت بودید. آیا در اینباره با هم صحبتی داشتید؟
قبل از اینکه به این بخش برسیم، اجازه دهید یک مقدمهای بگویم، تا بحث نخستوزیری دکتر بختیار روشنتر شود. سال ۱۳۴۲ همزمان با انقلاب سفید شاه، هم نهضت آزادی و هم جبهه ملی بیانیه دادند. به همین دلیل اکثر سران این دو حزب، دستگیر شدند. از نهضت آزادی، مرحوم مهندس بازرگان، دکتر سحابی و مهندس سحابی، دکتر شیبانی و خود من دستگیر شدیم؛ از جبهه ملی هم دکتر آذر، محمود مانیان، سنجابی، آقای شاهحسینی و لباسچی دستگیر شدند.
بختیار هم جزء دستگیرشدگان جبهه ملی بود؟
خیر. در ابتدا همهمان را بردند زندان قصر، بند ۴. اما بعد از مدتی آنها را از ما جدا کردند. آنها همانجا ماندند و نهضتیها را بردند قزلقلعه. شاه گفته بود میخواهد انتخابات آزاد برگزار کند. یکی از طرف دربار به نام صنعتیزاده، به زندان آمده بود که هم با نهضت و هم با جبهه ملی مذاکره کند. من نمیدانم بین آنها و نماینده دربار چه گذشته بود، ولی وقتی آقای صنعتیزاده به زندان قزلقلعه آمد، با دکتر سحابی و مهندس بازرگان گفتوگو کرد. او گفته بود چند وکیل از سوی نهضت آزادی به مجلس راه پیدا کنند، شما راضی میشوید؟ آقایان جواب داده بودند ما وکیلی که شاه تعیین کند، نمیخواهیم، وکلا را باید مردم انتخاب کنند. اگر واقعاً انتخابات آزاد باشد و وکلا انتخاب مردم باشند، نهضت هم شرکت میکند و بعد از آن دیگر فرقی نمیکند که از نهضت کسی انتخاب بشود یا نشود. به هر ترتیب این اتفاق نیفتاد و انتخابات آن دوره هم مثل دورههای پیش برگزار شد. تنها آقای دکتر آذر از کاشان انتخاب شدند. مثلاً در حوزه طالقان، انتخابات را به هم زده و دخالت کرده بودند که آیتالله طالقانی انتخاب نشود. به هر ترتیب با این مقدمه خواستم بگویم که ماجرای نخستوزیری بختیار، اولین رجوع دربار به نیروهای ملی نبود. اما تا آنجایی که من میدانم، وقتی بحث نخستوزیری بختیار مطرح شد، شورای جبهه ملی هم مخالف بود و با روحیهای که از ایشان سراغ داشتند، این کار را رد کرده بودند.
منظورتان کدام روحیه بختیار است؟ همان خودرأییاش؟
بله. نهضت هم با نخستوزیری بختیار به صراحت مخالفت کرد. در پاسخ سؤال قبلتان هم باید بگویم، من نیز به نوعی به آقای بختیار پیام دادم. آن زمان من در کمیته استقبال از امام بودم. ماجراهای این کمیته خیلی مفصل است و من در مصاحبههای دیگر بخشی از آنها را گفتم. خلاصه اینکه ابتدا شهید مطهری مسئول این کمیته بودند و بعد من مسئول این کمیته شدم. سمت مهمی و تاثیرگذاری بود. همان زمان به عنوان مسئول کمیته استقبال، به ایشان پیام دادم که نباید این مسئولیت را قبول کنی که عاقبت خوبی ندارد و آخرین آبرو و حرمت خود را در بین ملیون از دست میدهی و هیچ موفقیتی هم نصیباش نمیشود، چون مرکز تصمیمگیری رهبر کبیر انقلاب است نه درباری که به تو پست داده.
رابطتان چه کسی بود؟
فرد مطمئنی بود که البته آقای بختیار قبول نکرده بود و راه خود را رفت و به همان عاقبتی دچار شد که همه دوستان و دلسوزان به او گفته بودند.
بختیار به پیام شما پاسخ هم داد؟
خوب نپذیرفته بود و گفته بود من حاضرم بروم پاریس و در آنجا با رهبر انقلاب دیدار و گفتوگو کنم. اما از آن سو، امام پیغام داده بودند که اگر او میخواهد مرا ببیند، باید اول استعفا بدهد و بعد بیاید، چون من کسی را با عنوان نخستوزیر شاه نمیشناسم.
بختیار برای تشکیل کابینهاش، به اعضای نهضت آزادی پیشنهادی داده بود؟
اصلاً. چون میدانست که ما قبول نمیکنیم. ما نقطه مقابل او بودیم. نهضت آزادی با نظامی مبارزه میکرد که شاهاش، بختیار را انتخاب کرده بود. طبیعی بود که او به ما پیشنهادی ندهد. خیلی از اعضای جبهه ملی هم با او همکاری نکردند. میدانید در خود جبهه ملی هم بختیار عضو حزب ایران بود، حزبی که سنجابی دبیرش بود.
شما به عنوان مسئول کمیته استقبال هم علیالقاعده با بختیار همکاری داشتید؟
خیر، او هیچ همکاریای در این زمینه با ما نداشت. مثلاً ما باید همکاریهای لازم با فرودگاه و هواپیمایی انجام میدادیم، اما چون بختیار همکاری نمیکرد با خود نیرو هوایی هماهنگ کردیم. چون آقای بختیار اعتقاد داشت که آقای خمینی باید برود قم و چیزی مثل واتیکان تشکیل دهد. او میگفت آیتالله خمینی نمیتواند یک انقلاب را رهبری کند. همین نکات را او در مصاحبههایش هم گفته بود. ولی اتفاقات بعد از آن، اشتباه پیشبینیهای بختیار را نشان داد. ۱۵ بهمن امام حکم نخستوزیری مهندس بازرگان را صادر کردند و مراسمی با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی برگزار شد که به نوعی پایان نخستوزیری بختیار هم بود. بعد از پیروزی انقلاب، ۲۳ و ۲۴ بود که ما رفتیم مجموعه نخستوزیری. دو ساختمان بود، یک ساختمان ۴ طبقه که نیروهای اداری مجموعه نخستوزیری در آن بودند و یک ساختمان هم بغل آن بود به نام کاخ نخستوزیری. نخستوزیرها، در کاخ نخستوزیری مستقر بودند، خودشان و معاونشان در کاخ دفتر داشتند. اما وقتی مرحوم مهندس بازرگان با سه تا از معاونشان که بنده هم یکی از آنان بودم، به مجموعه پاستور رفتند، تصمیم گرفتند در همان ساختمان ۴ طبقه مستقر شوند.
چرا؟
به خاطر شعارها و جو انقلابیای که حاکم بود. در هر صورت مهندس بازرگان طبقه دوم مستقر شدند و ما هم در همان ساختمان ماندیم، اما وقتی برای اولین بار به ساختمان کاخ نخستوزیری رفتم، دیدم در همان اتاق نخستوزیری همه چیز سر جایش بود و جالب آنکه روی میز بختیار یک پرس غذای نیمه کاره بود. معلوم بود از ترس فرار کرده و حتی فرصت نکرده که غذایش را تمام کند.
شاید غذای نیمه کاره محافظ یا نگهبانی بوده که بعد از انقلاب در آنجا مشغول بوده.
خیر، میز نخستوزیری، همه چیزش مخصوص بود و هیچ وسیلهای از آن جابجا نشده بود. در مورد محافظان هم اتفاقاً به نکته خوبی اشاره کردید. محافظان ساختمان نخستوزیری پاستور، نیروهای آموزش دیده و منضبطی بودند که وقتی ما رفتیم خیلی هم از ما استقبال کردند و برخورد آنان حاکی از آن بود که با انقلاب همراه هستند. به همین دلیل نیز ما همانها را حفظ کردیم.
مجموع صحبتهای شما در مورد بختیار منفی است. بختیار هم به خوبی از شما یاد نمیکرده و ظاهرا فامیلیتان را هم با تمسخر، دباغیان میگفته. نوع خصومت به گونهای است که انگار یک اختلاف شخصی هم مطرح بوده. مثلاً آن زمان که شما در کمیته دانشجویی جبهه ملی بودید، با بختیار مشکل شخصی نداشتید؟
برخورد شخصی نبود، حتی همان زمان که در کمیته دانشجویی جبهه ملی با هم همکاری میکردیم. بعد از آن هم یکی، دو بار ایشان را اتفاقی در اصفهان دیدم (بختیار قشقایی بود و مدتی اصفهان ساکن بود). یک بار در رستوران بود که با هم صحبت کردیم و گفت مطالعه میکنم و کمی هم بحث سیاسی کردیم. اما به طور کلی در کمیته دانشجویی به صورت طبیعی من سخنگوی بچهها شده بودم و بیش از دیگران صحبت میکردم و از آنجایی که با صراحت حرفهایم را میزنم، شاید تا حدی از من ناراحت میشد. ظاهراً هر کس دیگری هم میخواست با آقای بختیار مخالفت کند، میگفت صباغیان گفته یا خود آقای بختیار فکر میکرد که من فقط با ایشان مخالفت میکنم. بعد از ماجرای نخستوزیری هم شاید برای ایشان خیلی سنگین بوده که من هم پیغام دادم که این سمت را قبول نکن. در مجموع او خوشش نمیآمد که کسی مخالفتی کند و دوست داشت همه تصمیماتش را تایید کنند و خوب من نمیتوانستم این کار را بکنم.
به نظر شما اگر بختیار، نخستوزیری را قبول نمیکرد، بعد از انقلاب میتوانست رقیب بازرگان برای تشکیل دولت موقت باشد؟
خیلی بعید است، به نظر من حتی اگر در آن مقطع هم آقای بختیار دست رد به سینه شاه میزد، نهایتاً جزء نیروهای با سابقه جبهه ملی میشد که بعد از انقلاب هم خیلی شانسی برای تشکیل دولت موقت نداشت. الان هم کسانی که از بختیار تعریف میکنند، بیشتر سلطنتطلبان هستند، والا نیروهای ملی هم خیلی از او به نیکی یاد نمیکنند. آقای بختیار اساساً در خود حزب ایران هم خیلی چهره شناخته شده و شاخصی نبود، چه برسد در جبهه ملی.
اگر تا این حد ناشناخته بود، چرا شاه برای نخستوزیری سراغ او آمد؟
شاید شاه فکر میکرد بختیار میتواند التیامی بین ملیون و انقلابیون به وجود آورد. اما این اتفاق نیفتاد، چون بختیار در جبهه ملی هم جایگاه مناسبی نداشت. اساساً من فکر میکنم او بعد از سخنرانی میدان جلالیه تا حدی معروف شد. جبهه ملی میتینگی در میدان جلالیه گذاشته بود که سخنران آن آقای دکتر بختیار بود. از آن زمان تا حدی ایشان شناخته شدند. توجه داشته باشید، آن زمان که مثل الان رسانههای گسترده و فراگیر نبود تا همه مردم بدانند چه کسی دبیر حزب است، چه کسی چهره برجسته حزب یا یک گروه است، وقتی یک میتینگی برپا میشد، مردم میآمدند و هر کس آنجا صحبت میکرد، میشد معروفترین چهره حزب یا گروه برگزارکننده میتینگ. بختیار هم پس سخنرانی میتینگ میدان جلالیه به نوعی شد یکی از معروفترین چهرههای جبهه ملی و شاه هم به همین دلیل رفت سراغ وی.
منبع: ماهنامه مهرنامه
نظر شما :