«جعبه سیاه دستگاه نفت» در میزگرد تورج اتابکی، کاوه احسانی، بیژن خواجه‌پور و اعظم خاتم

۲۹ اسفند ۱۳۹۲ | ۱۴:۰۶ کد : ۴۱۴۶ از دیگر رسانه‌ها
اگر پدیده نفت را یکی از مهم‌ترین سرفصل‌های تاریخ معاصر ایران محسوب کنیم، شاید بتوان نشان‌ داد تاثیر این پدیده پس از یکصد سال در تاریخ سیاسی - اجتماعی ما و نقش تعیین‌کننده‌اش در سرنوشت مردم ایران انکارناپذیر بوده. پدیده نفت، چه نقشی در گره خوردن تاریخ آن به تاریخ سیاسی - اجتماعی ما ایفا کرده و صنعت نفت در تاریخ سیاسی - اجتماعی ما چه جایگاهی داشته است؟

 

تورج اتابکی: نخست اجازه دهید یک کلام بگویم که به داوری من جایگاه نفت در تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران کمتر از انقلاب مشروطه نیست. بیش از صد سالی است که سایه پر برکتش را بر بود و باش‌مان گسترده، اما ما ناسپاسانه آن را «بلای سیاه» و گاه «آفت» یا «نفرین زمین» خوانده‌ایم که گویا اگر نبود زمانه‌ای بهتر داشتیم؛ چرا که بسیاری از معضلات نبود رابطه قانونمند بین دولت و جامعه‌مان را متاثر از حضور همین نفت می‌دانیم. از تاریخش نیز زیاد باخبر نیستیم و گزارشی نیز از کارنامه و زمانه آنانی که بردبارانه آن را از دل زمین بیرون کشیدند و بر سر سفره‌مان آوردند، نداریم. تاریخ نفتمان با نهضت ملی شدن نفت آغاز می‌شود و با سهم کارگران در انقلاب ۱۳۵۷ پایان می‌گیرد. دو رویداد و دیگر هیچ. کتاب‌های تاریخ معاصر میهن‌مان، چه آن‌ها که به فارسی نوشته شده‌اند و چه فرنگی، همه مصداق این ادعاست. در روایت‌های کلان تجدد و نوسازی، همه هستند، جز نفت و همه خبرگان هستند، جز کارگرانی که سهمشان در نوسازی و مشق تجدد در محاق فراموشی رفته است. تاریخ کشف نفت غایب است. زایش طبقه کارگر در این صنعت، غایب است. تاریخ تلاش‌های کارکنان این صنعت برای ساختن جامعه مدنی، غایب است. تاریخ شهر و شهر‌نشینی مرتبط با این صنعت، غایب است. سالگرد ملی شدن صنعت را گرامی می‌داریم، اما به سراغ تاریخ کشف نفت نمی‌رویم و به زادروزش بی‌اعتناییم. گویا صنعت نفت جز یکی، دو رویداد، دیگر تاریخی ندارد. از سوی دیگر فرهنگ بیگانه‌گریز و بیگانه‌ستیزمان که حاصل حضور دیرپای استعمار در میهن‌مان بوده، سبب شده تا جز دست بیگانه، عاملیتی دیگر را در تاریخمان نبینیم. به نحو غریبی دچار فراموشی گزینشی شده‌ایم. آنچه از تاریخ نفت می‌دانیم، وابستگی است و استعمار. همین و بس:

دوشینه به چشم خویش در خانه خویش / آبی‌ دیدم به سان آتش می‌سوخت

گفتم که ای وا ز کجا آمده‌ای / ای آب که می‌توانی‌ آتش افروخت؟

با چند زبان زبانه آتش گفت / رازی‌ که مرا زبان پندار بدوخت

من نفتم و چون نسوزم از غیرت خویش / جایی که خودی مرا به بیگانه فروخت؟

 

تنها گرته‌ای که از نفت در حافظه تاریخی ما بر جای مانده، همین حکایت تکراری تاراج آن بوده و دست بلند استعمار بر سر آن. همواره استعمار و وابستگی پیش‌رویمان بوده و هیچ گاه نتوانسته‌ایم فرای استعمار به نفت همچون پدیده اجتماعی بنگریم؛ پدیده‌ای که با خود روابط تازه اجتماعی را داشته است. روابط اجتماعی برخاسته از زایش و توانمندی گروه‌ها و طبقات اجتماعی نو، که طرحی تازه از تقابل و تعامل دولت و جامعه را پیش کشیده‌اند.

 

کاوه احسانی: همان‌طور که آقای اتابکی نیز اشاره کردند، تاریخ سیاسی - اجتماعی معاصر ما از آغاز قرن بیستم با تاریخ نفت عجین بوده و این دو از یکدیگر تفکیک‌ناپذیرند. شیوه‌ای که درباره بررسی پدیده‌ اجتماعی صنعت نفت انتخاب شده، نوع نگرش، برخورد و فهم ما را نسبت به این پدیده‌ها شکل داده است. اگر به تاریخچه نفت در ایران بازگردیم، متوجه خواهیم شد در حدود ۲۰، ۳۰ سال آغازین کشف نفت، ادبیاتی که در مطبوعات و رساله‌هایی که درباره نفت پیش از قرارداد ۱۹۳۳ وجود داشته، نفت را صرفا به عنوان رابطه‌ای حقوقی بررسی کرده است؛ به این معنا که نگاه جریان روشنفکر و سیاستگذار نسبت به نفت از چارچوب ابعاد قرارداد حقوقی خارج نبود و با امتیاز دارسی بین دولت ایران و انگلستان - به عنوان سهامدار عمده صنعت نفت - شکل گرفته بود. بنابراین دست‌کم در ربع قرن اخیری که نفت در ایران کشف شده بود نزد جریان روشنفکری و سیاستگذار ما، صرفا به عنوان منبع درآمد از طریق امتیاز آن شناخته می‌شد. حال آنکه در‌‌ همان دوره تاسیس صنعت نفت، تحولات جغرافیایی و اجتماعی گسترده‌ای در ایران به وجود آورده بود. به این اعتبار که از یک‌سو، منطقه خوزستان را به قطب صنعتی ایران بدل کرد و از سوی دیگر، روابطی که میان خوانین بختیاری و شیوخ عرب با شرکت ملی نفت برقرار شد، تمام ساختار ایلاتی و عشایری و منطقه‌ای جنوب را دستخوش تغییر و تحولات اساسی کرد و شهرهای بزرگی مثل آبادان و مسجدسلیمان را به وجود آورد.

 

بنابراین به رغم آنکه تحولات اجتماعی شگرفی در روابط شکل گرفت اما در ذهنیت غالب جریان روشنفکری و سیاستگذاران ایران، نفت از یک رابطه حقوقی میان شرکت نفت و دولت فرا‌تر نرفت. در دوره ملی شدن صنعت نفت، مردمی که در مناطق نفتی زندگی می‌کردند و کارگرانی که در آنجا مشغول به کار بودند و فعالان سیاسی‌ این حوزه، اصطکاک‌های جدی‌ای به وجود آوردند. آن‌ها با اقدامات و دخالت‌های سیاسی خود، بُعد جدیدی را در گفتار، ادبیات و نگرش نفت گشودند که نشان داد نفت در عین حال، رابطه‌ای سیاسی، اجتماعی و جغرافیایی است و فضا‌ها و سلسله مراتبی به وجود می‌آورد که صرفا سلسله مراتب حقوقی و مالی نیستند. این تغییر موضع، تعبیری موجود از نفت را با تعابیر سیاسی و اجتماعی همراه کرد. پس از کودتای ۳۲، نفت مجددا در ادبیات غالب و مسلط آن دوره، به پدیده‌ای غیراجتماعی و غیرسیاسی تبدیل شد که در وهله نخست تعبیر اقتصادی و صنعتی از خود ارائه داد. حتی تصویر و پروپاگاندای آن دوره از نفت به تاسیساتی خلاصه می‌شد که «کسی در پالایشگاه‌ها نیست جز تعدادی کارگر با لباس‌های شیک و تمیز که مشغول به کار هستند». در واقع نفت صرفا به بخشی اقتصادی در دولت و همچنین به صنعتی بدل شد که از هرگونه رابطه و حضور اجتماعی در درونش تهی بود. در دهه ۵۰ همراه با افزایش چشمگیر درآمد نفت، گفتار جدیدی نسبت به نفت پدیدار شد؛ «گفتار رانتی»، با نوشته بسیار پر نفوذ حسین مهدوی در آن دوره این مساله به این شکل مطرح شد که نفت صرفا بخشی صنعتی نیست بلکه منبع درآمدی مالی است و خصلت دولت تنها از طریق این درآمد و نحوه توزیع آن قابل تحلیل است. به این معنا که دینامیک رابطه دولت ایران با بدنه اجتماعی جامعه را به نوع درآمد نفتی و نحوه توزیع آن تبدیل کردند. از این‌ رو، شیوه بحث ما درباره نفت، درک ما از نفت را نیز شکل خواهد داد. غیر از دوره محدود انقلاب و دهه ۱۹۶۰ که اعتصاب کارگران نفت به لحاظ اقتصادی و استراتژیک کمر دولت شاه را شکست، دوباره به دورانی بازگشته‌ایم که واژه‌های مبهمی نظیر رانت مطرح شده و محدود به نوع درآمدی است که نفت برای دولت و خزانه آن دارد. در واقع نفت از طریق گفتاری که غالبا اقتصاددانان به آن دامن می‌زنند، تعریف شد. جداسازی نفت از بدنه سیاسی، اجتماعی و جغرافیایی‌اش شیوه غلطی است؛ چرا که تمام ابعاد تاریخی و اجتماعی آن را نادیده می‌گیرد. امروز اگر پس از صد سال به تاریخ نفت بازگردیم باید متوجه باشیم که نفت، صنعتی است که منطبق بر سلسله مراتبی اجتماعی، جغرافیایی و محیط‌زیستی است و بر این اساس تاریخ ما را شکل داده و البته رابطه‌ای جغرافیایی است که حتی درآمد مالی نیز از طریق سلسله مراتبی اجتماعی و نهادهایی پیاده می‌شود که باید مورد بررسی قرار گیرد. بنابراین نفت صرفا رابطه‌ای اقتصادی و مالی نیست، بلکه رابطه‌ای اجتماعی است.

 

 

دلایل ناتوانی بازخوانی‌های تاریخی در فهم و درک تاریخ نفت ایران یا حتی فرا‌تر، سهل‌انگاری در این زمینه را در چه می‌دانید؟ آیا کشاندن مفاهیمی نظیر رانت و بلا و... به گفتار نفت، توانست پدیده نفت را به مثابه آنچه هست (تاریخ، نقش، جایگاه و اهمیت آن) بررسی کند؟

 

بیژن خواجه‌پور: اگر بخواهم صحبت‌های آقای اتابکی و احسانی را در چند جمله خلاصه کنم باید بگویم، نفت همواره فرا‌تر از حوزه‌ای بوده که ما سعی کرده‌ایم برای آن چارچوب تعیین کنیم. شاید یکی از دلایل ناتوانی درک نفت، پیچیدگی‌های فنی این پدیده در مراحل مختلف است که آن را واجد ابعاد اجتماعی، اقتصادی و زیست‌محیطی کرده است. در حقیقت برداشت و انتظارات ما از پدیده نفت نابجا بوده و همواره این انتظارات به غلط را ادامه داده‌ایم. زمانی که در قبال انتظاراتمان از این پدیده نتیجه‌ای عایدمان نشد، انتقادات و حمله به آن را آغاز کرده و آن را با ابعاد منفی‌اش یکی گرفتیم؛ نظیر رانت، بلا، آفت و... به گمان من اگر از آغاز، برداشت صحیحی از پدیده نفت ‌داشتیم امروز در دامی که گرفتارش هستیم، نبودیم. حتی زمانی که درباره بعد اقتصادی این پدیده می‌اندیشیم، صرفا جنبه درآمدی آن را در نظر می‌گیریم. در نتیجه اولین گام در ارزیابی صحیح از بعد اقتصادی پدیده نفت این است که ما پدیده نفت و گاز را به عنوان سرمایه در نظر بگیریم. به این اعتبار که این سرمایه را در روندی سیاسی و اجتماعی به سرمایه‌های جدید تبدیل کنیم، یعنی یک سرمایه زیرزمینی را به سرمایه روزمینی بدل سازیم. در واقع از این بُعد می‌توان برداشت جدیدی از پدیده نفت داشت.

 

 

به نظر شما ورود و طرح نظریه‌هایی همچون «دولت رانتی» در کنار گفتارهای قدیمی‌تری که مبتنی بر روابط حقوقی در نفت بود (همان‌طور که آقای احسانی به آن اشاره داشتند)، چه نقشی در بر ساختن ذهنیت اجتماعی مردم ما نسبت به نفت داشت؟ بر این اساس نقش و قابلیت این گفتار‌ها در تحلیل مبانی اقتصاد نفتی با توجه به ناهنجاری‌های سیاسی و اقتصادی میان سیستم‌ها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 

اعظم خاتم: گروه‌هایی که در ساختن گفتار‌ها و ذهنیت اجتماعی مرتبط با نفت نقش دارند در طول زمان تغییر کرده‌اند، مثلا در دهه ۲۰ و ۳۰ که نفت بیشتر به مثابه رابطه‌ای حقوقی تعریف می‌شد، حقوق، علم سیاست تلقی می‌شد و بسیاری از سیاستمداران، حقوقدان بودند. ما باید به رابطه دانش و ساختار سیاسی در ساختن ادراک عمومی از نفت توجه کنیم. اما تاریخ‌نویسی نفت بعد‌ها توسط کسانی دنبال شد که یا به جنبش ملی ایران در دهه ۳۰ دلبسته بودند یا به طور کلی در جست‌وجوی فهم جنبش‌های اجتماعی در ایران بودند و به ملی شدن نفت به عنوان یک جنبش شاخص اجتماعی در تاریخ ایران توجه داشتند. اما این تاریخ‌نویسی نتوانسته با دنیای امروز مرتبط شود. نتوانسته گذشته و دنیایی را که در آن ملی شدن مالکیت منابع قدم اول توسعه کشور محسوب می‌شد با دنیای امروز (که در آن دولت را حتی از تدوین استراتژی توسعه معاف می‌کنند) مرتبط کند و بگوید ما چرا و چگونه از آنجا به اینجا رسیده‌ایم. ما باید ببینیم گفتار مسلط این روز‌ها درباره نفت به عنوان «رانت» و «دولت رانتی» در عمل چه نگرشی به توسعه را دنبال می‌کند. لازمه این امر آن است که توجه کنیم بحث «اقتصاد نفتی و دولت رانتی» می‌خواهد ناکامی برنامه‌های توسعه و مدرنیزاسیون را به کشورهای صادرکننده به نفت مرتبط کند. خب، بر مبنای چه پیش‌فرض‌هایی این کار را می‌کند؟ طبق این نظریه اقتصاد نفتی به سه دلیل قادر نیست موجب «توسعه» اقتصادی شود: نخست به این دلیل که صنعت نفت به مثابه جزیره‌ای در اقتصاد ملی عمل کرده و با دیگر بخش‌ها ارتباط لازم را برقرار نمی‌کند. پس نمی‌تواند همچون سایر بخش‌هایی که پیشرو هستند به موتور محرک اقتصاد بدل شود. دوم اینکه درآمد نفت چون در دست دولت‌ها انباشت شده موجب رشد هزینه‌های عمومی دولت می‌شود که مثل بخش خصوصی انگیزه سودسازی و سرمایه‌گذاری ندارد و حتی آن را صرف توسعه زیرساخت‌ها نیز نمی‌کند (بعدا به این بحث می‌پردازم که چطور مساله توزیع رانت در جامعه برای خریداری وفاداری سیاسی باب شد). سوم اینکه اقتصاد نفتی اساسا مشوق واردات است نه صنعتی شدن. ارز از طریق فروش نفت وارد کشور شده و قیمت پول داخلی نیز با همین ارز تعیین می‌شود و چون تمام این فرآیند در اختیار دولت است بنابراین دولت برای افزایش قدرت خود تمایل دارد، قیمت پول داخلی را بالا نگه دارد و به این ترتیب واردات به صرفه خواهد بود نه تولید.

 

به عبارت دیگر، دولت‌های صادرکننده نفت در یک دوراهی قرار می‌گیرند: اینکه از صنعت حمایت کنند یا از واردات؟ در بحث درباره این سه فرض در مقاله مهدوی و بعد‌ها در مقالات دیگری که درباره سایر کشورهای صادرکننده نفت نوشته شد مفهوم رانت به عنوان درآمد نامولد ساخته و پرداخته شده و دامنه آن علاوه بر درآمد نفت حتی شامل اجاره‌داری کانال سوئز در مصر هم شد. به این ترتیب سعی شد مفاهیمی متکی بر «علم اقتصاد» و منفک از شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر نفت ساخته شود که این شکست را توضیح دهد. البته نمی‌دانم اگر دولت مصدق باقی می‌ماند و درآمد نفت را به نحو معقول‌تری صرف توسعه می‌کرد، دکتر مهدوی ملی‌گرا تا چه حد بر ناممکن بودن توسعه با استفاده از «رانت نفت» اصرار می‌کرد. به هر حال این فرضیات با بسیاری از تجارب کشورهای نفتی توسعه‌یافته‌تر در تناقض قرار داشت؛ کشورهایی مثل آمریکا در گذشته یا نظیر کانادا و نروژ در سال‌های اخیر. به دلیل وجود این تجارب تردیدهایی درباره ذاتی بودن یا نبودن عملکرد نفت در اقتصاد به وجود آمد. در پرانتز بگویم که تجربه ایران نیز در این زمینه موضوع تبدیل نفت به توسعه زیرساخت‌ها را تایید می‌کند، مثلا فرآیند صنعتی شدن دهه ۴۰ متکی بر همین درآمد نفت بود. در اینجا برخی از نظریه‌پردازان «دولت رانتی» به این نتیجه رسیدند که «نفرین نفت» بیش از آنکه پدیده‌ای اقتصادی باشد پدیده‌ای سیاسی است. به این معنا که صرف نشدن سرمایه نفت در توسعه زیرساخت‌ها نه به دلیل ناسازگاری نفت با توسعه صنعتی بلکه به دلایل سیاسی است. کسانی مثل «تری کارل» بیشتر، نهاد‌ها و رویه‌های جا افتاده در جوامع را در نظر گرفتند و دولت‌های نفتی در ممالک غیرغربی را فاقد قرارداد اجتماعی با مردم دانستند که در غرب با دریافت مالیات به وجود آمد. در فقدان این قرارداد، رویه‌های اقتدارگرایانه حکومت، نخبگان و مردم را به رانت‌خواری عادت می‌دهد و آن‌ها را از فعالیت اقتصادی مستقل و پرمخاطره بازمی‌دارد؛ بر این اساس عصای نفت در دنیای توسعه‌نیافته به مار بدل ‌می‌شود. به نظر من تز نهادگراهایی چون تری کارل نمی‌تواند موانع توسعه در کشورهای نفتی را به خوبی تجزیه و تحلیل کند. این شکست‌ها بسیار شبیه ناکامی کشورهای غیرنفتی است. به واقع اگر بسیاری از کشور‌ها اعم از نفتی و غیرنفتی در این راه ناکام بوده‌اند پس توسل به نفت چه فایده‌ای دارد؟ البته جز اینکه خیال ما را از فکر کردن به عوامل دیگر آسوده کند.

 

 

بر اساس خوانش ساختارگرایانه، جایگاه نفت در حیات اجتماعی (جامعه) با کدام نهاد‌ها در ارتباط است و هر یک واجد چه وضعیت و موقعیتی خواهد بود؟ و همچنین سهم نفت را در فرآیند تجدد و نوگرایی ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 

تورج اتابکی: در گفته‌های دوستان آنچه یافتم به درستی همه اشاره به حضور خوانش ساختار‌گرایانه در باب جایگاه نفت در حیات اجتماعی ایران بود. در این خوانش ساختارگرایانه، دولت در هیات عاملی یکتا در صحنه ایستاده و جامعه نیز منفعل و پذیراست؛ پذیرای منفعل محض. در پژوهش‌های دیگر، به تفصیل در باب تجدد آمرانه نوشته‌ام، اما در کارنامه تجدد آمرانه، هیچ‌گاه جامعه را منفعل ندیده و نیافته‌ام. به تاریخ نفتمان بنگریم، جابه‌جایی قومی، زایش گروه‌های جدید اجتماعی، زایش و شکل‌گیری طبقه کارگر صنعتی در صنعت نفت و نقش آن در اجرای تجدد ــ یعنی اجرای خواست‌های جمهور مردم برای برابری در برابر قانون و حقوق شهروندی. همه این‌ها کجا و انفعال کجا؟ مدعی‌ام که از همه این‌ها غافل مانده‌ایم و به نسیانش سپرده‌ایم. به تاریخ صد ساله نفت و به رفتار باشندگان در این صنعت نگاه کنیم، از کارگران ساده بگیر تا ماهر و مهندسان و کارمندان و مدیران؛ آن‌ها الگوی رفتار اجتماعی ویژه‌ای را پیشه کردند که چه‌بسا پسند دیگرانی از جمهور مردم ایران نیز واقع شد و آنان نیز به سیاق همین الگوی رفتار اجتماعی زیستند. جابه‌جایی قومی و گردآمدنشان در شهرهای نفتی به شکل‌گیری هویت‌ تازه‌ای انجامید که پیش‌تر نشانی از آن نبود: «آبادانی» یا «مسجدسلیمانی». سهم اینان در اجرای تجدد و نوسازی و طرح جامعه مدنی یاد کردنی است. به نمونه‌ای اشاره کنم: نخستین گزارش از اعتراضات کارگری را ۱۵ سالی پس از کشف نفت داریم. کارگران از حقوق شهروندی، نظام‌مندی و قانونمندی کار و حضورشان در صحنه اجتماعی می‌گویند. خواست‌هایی دارند که سر آخر هم شرکت نفت ایران و انگلیس آن‌ها را می‌پذیرد و هم حکومت وقت ایران. خواست‌هایی که بعد‌ها از موارد مورد استناد قانون کار می‌شود.

 

اجازه دهید در این زمینه اشاره کوتاه دیگری داشته باشم به مساله فناوری و دانش. نگاه ما به این مساله همیشه مبتنی بر این بوده که ما پذیرنده منفعل فناوری و دانشی هستیم که از غرب آمده و هیچ نقشی در شکل دادن به این فناوری نداشته‌ایم. این ادعا را یکسره باطل می‌دانم. می‌دانیم که نفت ایران ویژگی خاصی دارد. در آغاز، وجود بالای سولفور در نفت ایران، تصفیه نفت را بسیار دشوار می‌کرد، تاریخ پالایش نفت همه گواه بر تلاشی چشمگیر است برای حل این معضل. حاصل همه این تلاش‌ها، مراکز پژوهشی پالایشگاه آبادان را به جایگاهی بلند در میان همگنان خود در جهان رساند. حضور ایرانیان در کنار انگلیسی‌ها و هندی‌ها در این زمینه یاد کردنی است. دیدیم زمانی که بیگانگان پای خود را از صنعت نفت ایران بیرون کشیدند، این صنعت نخوابید و توانست همچنان روی پای خویش بایستد.

 

بیژن خواجه‌پور: در امتداد نکته‌ای که آقای اتابکی بدان اشاره کردند باید اضافه کنم که مصداق ادعای خلق فناوری و دانش از سوی صنعت نفت، وضعیت نفت ایران پس از جنگ بود: در پایان جنگ ایران و عراق ظرفیت تولید نفت ایران به حدود یک میلیون بشکه در روز رسیده بود، اما در مدت چند سال ظرفیت تولید دوباره به چهار میلیون بشکه در روز رسید که به نظرم یکی از نشانه‌های مهمی است که نشان دهنده وجود فناوری‌های لازم در داخل کشور بود. همچنین در اغلب اوقات به دلیل وجود رابطه‌های پرتنشی که با نفت در ابعاد مختلف داشته‌ایم، دستگاه‌های نفت خودمان را دست‌کم گرفته‌ایم. این مساله باعث تنش جدید میان صنعت نفت و دیگر پدیده‌های داخل جامعه شده و اجازه رشد بیشتر در صنعت نفت را نداده است. اگر بخواهیم بحث را به رابطه صنعت نفت با جامعه محلی و عوامل موجود در آن پیوند بزنیم، به گمانم در تمام دوره‌هایی که صنعت نفت به فعالیت خود ادامه داده، به دلیل نوع فعالیت این صنعت شاهد ارتقای زیرساخت‌ها در مناطق نفتی بوده‌ایم (نظیر آنچه در آبادان رخ داد) و همچنین ارتقا در سطح دانش محلی را تجربه کردیم. در واقع طیفی از دانش‌ها و فعالیت‌های پیمانکاری به این مساله متصل می‌شوند که همگی به دلیل ویژگی‌های صنعت نفت، استانداردهای خاص خود را دارند. جالب است بدانیم درباره صنعتی صحبت می‌کنیم که استانداردهای خود را همواره در سطوح بالاتری از واقعیت‌های صنعتی کشورمان تعریف کرده و کوشیده در بحرانی‌ترین وضعیت‌ها این استاندارد‌ها را حفظ کند که این مساله به توانمندی داخلی ما در این صنعت مرتبط است. اما در عین حال همواره گسستی میان متخصص‌هایی که وارد صنعت نفت شدند و آن منطقه جغرافیایی، وجود داشته. در حقیقت نیاز به پیمانکار و ساختن زیرساخت‌ها و مراکز خدماتی نتوانسته به آن جغرافیای محلی پیوند بخورد و بخشی از آن جامعه محلی شود. این گسست همواره تنش‌هایی را با خود به همراه داشته که غالبا جغرافیایی بوده است. عدم درک صحیح از پدیده نفت، یکی از کاستی‌هایی بوده که بُعد اجتماعی و اهمیت پیوند خوردن نیروهای جامعه محلی را دست‌کم گرفته.

 

 

آقای احسانی، با توجه به اینکه آقای خواجه‌پور نفت را به عنوان «سرمایه» تعریف کردند، به نظر شما این سرمایه چه خاستگاه‌هایی دارد و سایه آن بر چه روابطی در پدیده نفت سنگینی می‌کند؟

 

کاوه احسانی: آقای خواجه‌پور به این مساله اشاره کردند که نفت یک سرمایه است. اما نباید فراموش کنیم که سرمایه نیز یک رابطه اجتماعی است. به این معنا که اگر به پدیده نفت بنگریم، متوجه خواهیم شد برخی از بخش‌های نفت، نظیر چاه‌های نفتی، لوله‌های نفتی و... در مناطق بی‌جمعیت است اما بسیاری از بخش‌های آن محور زندگی شهری، روابط بین‌المللی تجاری و صنعتی و... است نظیر آنچه در آبادان یا خرمشهر شاهدش هستیم. بنابراین، نفت به لحاظ جغرافیایی و فیزیکی با زندگی شهری و اجتماعی ما درهم تنیده است. این مساله نیز صحیح است که دید خطایی از صنعت نفت در اذهان عمومی وجود دارد اما خود «نفتی»‌ها نیز در این میان دخیل‌اند. اگر به عنوان یک شهروند بخواهید از درون جعبه سیاه دستگاه نفت باخبر شوید، غیرممکن است به اطلاعات درخوری دست یابید. حتی اطلاعات پیش پا افتاده‌ای همچون تعداد افراد شاغل در صنعت نفت، اعم از کارگر و کارمند و مدیر و اینکه هر یک چه وظایفی بر عهده دارند و روابط کار و سلسله مراتب تصمیم‌گیری در این سیستم چگونه است، برای یک شهروند دست‌نیافتنی است. بنابراین تا حدود زیادی عملکرد تمام بخش نفت غیرشفاف است و در عین حال تاثیر بسیار عمیقی بر آن مناطق جغرافیایی که این صنعت در آنجا مشغول به کار است و نوع تولیدی که وارد اقتصاد ما می‌شود، خواهد گذاشت. درست است که نفت یک سرمایه است، اما سرمایه، رابطه‌ای اجتماعی است و می‌توان روابط اجتماعی دموکراتیک یا غیردموکراتیک داشت. خصلت غیردموکراتیک و غیرشفاف نفت و جایگاهش در حیات اجتماعی ما به دلیل خصلت ذاتی خود نفت نیست بلکه به دلیل حضور نهادهای نفتی و روابط دولتی در رابطه با نفت است که این روابط باید دموکراتیزه شود.

 

 

بر این اساس با توجه به سهم حضور نهادهای نفتی با زیرمجموعه روابط چندوجهی نفت، چگونه می‌توان منافع حاصل از آن را در متن خاستگاه‌های محیطی، اجتماعی و سیاسی منابع نفتی بررسی کرد؟ آیا می‌توان برخی مسائل اجتماعی و زیست‌محیطی برآمده از توسعه نفتی را تنها به عوامل اقتصادی فروکاست؟

 

اعظم خاتم: در مساله نفت، ما علاوه بر تنوع گروه‌های مختلف عامل، در سطح ملی مثل نیروی کار صنعت نفت، وزارت نفت و مدیران دولتی، بخش خصوصی و جامعه با عوامل و نهادهایی در مقیاس محلی روبه‌رو هستیم که منافع متفاوتی دارند. تصور اینکه منافع مقیاس ملی و منافع محلی یکی است و کاملا بر هم منطبق، ساده‌اندیشی است. استخراج نفت محیط ساخته شده‌ای به وجود می‌آورد که مشتمل بر تاسیسات صنعتی، پالایشگاه‌ها، مسیر لوله‌های انتقال، فرودگاه، جاده‌ها، شهر‌ها و... است. ولی در عین حال محیطی را نیز از بین می‌برد که منشا معیشت گروه‌های ساکن منطقه بوده است: بنادر ماهیگیری، تجارت آن سوی آب، باغداری و کشاورزی محلی و... همگی از بین می‌روند. گاهی یک یا چند روستا در روند گسترده خرید زمین برای توسعه تاسیسات نفت به کلی تخلیه می‌شود. معمولا حرف استخراج نفت و گاز که به میان می‌آید مردم محلی خوشحال می‌شوند که بالاخره آن‌ها نیز از این توسعه نفع می‌برند. در گام اول ممکن است فروش زمین یا توسعه مستغلات برای مهاجران، منافعی عاید مالکین محلی کند، اما این پدیده متناقض است؛ چرا که این منبع درآمد تداوم ندارد و شامل همه نیست. در حالی که معیشت سابق همه مردم مختل شده و تعادل‌های محیطی و اجتماعی به کلی از میان رفته است. بسیاری از مردم محلی نمی‌توانند جذب صنعت نوین شوند. به لحاظ سیاسی نیز استخدام نیروی محلی به نفع پیمانکاران نیست یا سازگار با منافع ملی تشخیص داده نمی‌شود. در مقابل وزارت نفت که حداکثر منافع ملی را نمایندگی می‌کند صدای قدرتمند محلی وجود ندارد که در گفت‌وگوی فعالی درباره این تضاد‌ها مشارکت کند. شاید ادارات محلی یا نهادهای بومی برخی از این تعارضات را به بالا منتقل کنند اما خودشان قدرت واکنش ندارند، مثلا درباره آلودگی‌ وسیعی که تاسیسات نفتی عسلویه در آن منطقه ایجاد کرده‌اند، چه کرده‌اند؟ مناطق نفتی به سازمان‌های توسعه منطقه‌ای نیازمندند که به نحو موثری مردم ملی را درگیر «توسعه» کنند. سازمان منطقه آزاد انرژی که در عسلویه هست و هدف آن جذب سرمایه و توسعه صنعتی است جایگزین آن نیست. هجوم توسعه به منطقه، ده‌ها بحران اجتماعی، زیست‌محیطی، شهری و مدنی به وجود آورده که ادارات محلی توان مواجه ‌شدن با آن‌ها را ندارند. تا زمانی که توسعه در استخراج نفت را به کسب درآمد خلاصه کنیم و به ایجاد محیط ساخته شده پایدار که صنعت نفت در آن به خوبی هضم، جذب و بومی شود توجه نکنیم، هم منافع محلی را نادیده گرفته‌ایم و هم در بلندمدت منافع ملی را ندیده‌ایم.

 

تورج اتابکی: اجازه دهید به این نکته اشاره کنم که این مساله موضوع تازه‌ای نیست، حتما می‌دانید که از زمان کشف نفت، این مساله دغدغه ما بوده است. چرا که هر پروژه‌ نفتی، به ناچار بافت جمعیتی و معیشتی را در منطقه اجرایی خود، تغییر می‌دهد. اگر به مدونات مجلس شورای ملی بازگردیم، به شکوائیه‌هایی می‌رسیم از اخراج و بیکاری فرودستانی که در این صنعت کار می‌کردند. بعد‌ها در دوران سلطنت رضاشاه، طرح ایرانیزه کردن نیروی کار به گونه‌ای پاسخی به این مشکل بود. شکل‌گیری ترکیب تازه و از نظر قومی و جغرافیایی‌ گونه‌گون نیروی کار در دوران رضاشاه، شاهد و گواه آن است که ثقل استخدام نیروی کار به نفع نیروی کار بومی، محلی و ملی، به تدریج دگرگون شد. بسیاری از کسانی که پدرانشان شاغل در شرکت نفت بودند، گواهند که شرکت نفت ایران و انگلیس و حتی پس از ملی شدن این صنعت، شرکت ملی نفت ایران، به توصیه دولت ایران، از نخستین سال‌ها ترجیح داد فرزندان کسانی که در شرکت نفت مشغول به کارند با پشت سر گذاشتن دوره کارآموزی به استخدام شرکت در بیایند. پیشینه این‌گونه از ترجیح استخدامی به سال‌های نخست توسعه نفت بازمی‌گردد. به گمانم به دلیل آنکه این تاریخ مورد غفلت قرار گرفته و دستاوردهای آن کمتر مورد توجه سیاستمداران ما بوده، بنابراین از این تجربه‌ها آن‌گونه که بایسته است بهره نبرده‌ایم.

 

 

ناتوانی و کوتاهی در تدوین و توجه به منافع محلی در تلاقی با منافع ملی چه تاثیراتی در ناهنجاری‌های سیاسی و اقتصادی و محیطی مناطق نفتی داشته است؟ به نظر شما خروج از تضادهای منافع پیش‌آمده چگونه ممکن است؟

 

بیژن خواجه‌پور: به گمانم از آنجا که در این ‌باره بحث‌های بسیاری شده است، اگر انعطاف ما به سویی باشد که (در همه ابعادی که خانم خاتم نیز بدان‌ها اشاره کردند) راهکارهای تعامل میان منافع پروژه‌های نفتی و نیاز‌ها و منافع جامعه محلی ارائه دهیم، سازنده‌تر خواهد بود. شاید یکی از دلایلی که تاکنون به منافع محلی توجه نشده، عدم وجود رویکرد کار‌شناسی بوده است. مثلا زمانی که در کشورهای پیشرفته یک پروژه نفت و گاز تعریف می‌شود همواره مطالعه تاثیر اجتماعی و زیست‌محیطی و منطقه‌ای نیز بر آن صورت می‌گیرد تا مشخص شود به واسطه این پروژه چه منافعی در خطر است.

 

از این ‌رو، یکی از گام‌های نخست در جلوگیری از تضادهای منافع پیش‌آمده، تعریف طیفی از ساز و کارهاست: ۱- استانداردهای مطالعاتی پیش از شروع پروژه توسط کار‌شناسان انجام شود و در دسترس عموم قرار گیرد، ۲- کانال‌هایی برای ایجاد تعامل بین شرکت‌های مجری پروژه نفتی و نماینده گروه‌های محلی شکل گیرد. ۳- شناسایی شرکت‌های معتبر و مورد اعتماد جهت انجام مطالعات تاثیر اجتماعی، زیست‌محیطی و...  اگر این ساز و کار‌ها جا بیفتد می‌توان از بسیاری از تضاد منافع و بی‌احترامی به منافع و حقوق محلی جلوگیری کرد.

 

 

زمانی که به تاریخ صنعت نفت در یکصد سال گذشته نگاه می‌کنیم، همواره این پرسش را پیش ‌روی خود داریم که ما از تاریخ این صنعت چه آموختیم و با دستاوردهای آنچه کرده‌ایم. میزان پیوستگی و گسستگی در این صنعت در حوزه‌های زندگی روزمره، کار، فناوری و غیره چگونه بوده است. مثلا آبادان (کار دیروز ما) را به عنوان نخستین تجربه یک شهر نفتی در نظر بگیریم و این شهر را با عسلویه (کار امروز ما) مقایسه کنیم؛ اگر بین دیروز و امروزمان قیاسی داشته باشیم، به نظر شما از مساله توسعه صنعت نفت و تاثیر آن در فضای عمومی چه آموخته‌ایم؟

 

اعظم خاتم: مقایسه دوره‌های مختلف تاریخ نفت از این باب که نفت پدیده‌ای چندبعدی است، کار پیچیده‌ای است؛ نفت از یک‌ سو گلوگاه ارتباط ما با اقتصاد جهانی است و از سوی دیگر مهم‌ترین صنعت و نیروی کار کشور. نفت از یک منظر یعنی محیط‌های ‌ساخته شده صنعتی، شهری و مدنی در گوشه و کنار کشور بررسی می‌شود و از منظری دیگر منبع اصلی درآمد دولت است، سرانجام کالایی عمومی است که مردم به طور روزمره به آن نیاز دارند. حال باید دید این پدیده پیچیده و چندوجهی را- که در مقیاس‌های مختلف ملی، جهانی و محلی نیز عملکرد آن متفاوت است- چگونه مدیریت می‌کنیم؟ از تاریخ نفت و مواجهه‌مان با این پدیده چه آموخته‌ایم؟ منظر مورد توجه من محیط ساخته شده نفت است. به طور کلی ساختارهای حکومتگری در طول زمان تغییر بسیاری کرده‌اند. زمانی بود که شرکت نفت ایران و انگلستان مسئول تمام امور نفت بود و دولت ایران هم در برابر شرکت قدرت چندانی نداشت. بعد‌ها (شرکت) وزارت نفت این نقش را برعهده گرفت. این روز‌ها جامعه محلی، وزارت نفت را قدرتی مرکزی می‌دانند که منطقه را در راستای منافع مرکز تغییر می‌دهد. اما این برداشت همیشه حاکم نبوده است. اگر مثلا به تجربه آبادان، شهرک فجر و عسلویه نگاه کنیم که در سه دوره متفاوت ساخته شده‌اند بهتر می‌توانیم تفاوت‌های حکومتگری را از منظر محیط ساخته شده و روابط محلی و اجتماعی بسنجیم.

 

الگویی که در آبادان دیده می‌شود مبتنی بر ساختن نیروی کار صنعتی در محیطی منزوی بر اساس ایجاد و حفظ سلسله مراتب اجتماعی و رعایت فاصله‌های طبقاتی است. موضوع آموزش و تربیت نیروی کار‌‌ همان اندازه مهم است که جداسازی مهندس و کارگر از یکدیگر و در ‌‌نهایت جداسازی مجموعه نفت از محیط محلی به عنوان یک مجموعه مدرن و توسعه‌یافته. در مقابل، شهرک توحید و پالایشگاه فجر در سال‌های دهه ۶۰ با نگاهی انتقادی به الگوی شرکت نفت پیش از انقلاب ساخته شد: در این دوره سعی بر آن بوده تا خدمات بزرگ و ممتاز آن شهرک کوچک در لبه‌های محلی قرار گیرد تا مردم محلی نیز از آن استفاده کنند. گرچه در بسیاری از موارد این مسائل بعد‌ها متحقق نشد؛ چرا که آمیزش فرهنگی کار ساده‌ای نیست و مدیریت اجتماعی بلندمدتی می‌طلبد.

 

اما با این حال در مورد بیمارستان‌ توحید شاهد بودیم که مردم محلی از آن استفاده می‌کردند و این توسعه در آن اقلیم نشت پیدا کرده بود. البته کوشش‌هایی نیز برای غلبه بر فاصله‌های طبقاتی انجام می‌شد؛ در بخش مهمی از شهر که کارگران در آنجا ساکن بودند، مسکن‌های کارگری و کارمندی تفاوت چندانی با هم نداشتند. هر چند شهرک توحید در جذب مدیران و مهندسان چندان موفق نبود چون برخلاف گذشته دیگر نمی‌توانست نماینده مدرنیته شهری باشد.

 

وزارت نفت باید به جای ساختن مجموعه‌های منزوی در میان کوه و دشت، سرمایه و توان شهری و مدنی خود را به شهرهای موجود تزریق می‌کرد و برای آن‌ها امکان‌هایی فراهم می‌کرد تا رده‌های بالا نیز جذب محیط شوند، حضور آن‌ها پروازی نباشد و استقرار شغلی داشته باشند. به هر حال مدنیت آبادان و صنعت نفت در گذشته هویت نفتی را به هویت اجتماعی افراد تبدیل کرده بود. بسیاری از افراد خود را نفتی می‌دانستند. اما زمانی که پدیده عسلویه را بررسی می‌کنیم، این مساله تقریبا به محاق رفته است، کسی از گفتن اینکه در عسلویه مشغول به کار است برای خود هویت اجتماعی کسب نمی‌کند.

 

علت اصلی این است که اساسا رویکرد نسبت به محیط ساخته شده کاملا تغییر کرده است. به این معنا که نه‌ تنها تاسیساتی در مقیاس گسترده برای سکونت ساخته نشد و وزارت نفت از مسئولیت اجتماعی‌اش در قبال اسکان نیروی کار کاملا شانه خالی کرد بلکه تاسیسات توسعه محلی و تربیت نیروی کار نیز اولویتی نداشت. تمام این‌ها در شرایطی رخ می‌دهد که نیروی کار نفت در این منطقه در اساس دیگر «نفتی» نیست. نیرویی است که با قرارداد موقت با پیمانکاران که واسطه استخدام آن‌ها هستند به محل آمده‌اند. در مجموعه عظیم چند ده هزار نفری عسلویه شاید دو، سه هزار نفر در استخدام وزارت نفت باشند. جذب نیروی بومی هم در اولویت نیست. شما می‌توانید بپرسید چرا مدرسه فنی یا دانشکده نفت یا آموزشکده‌ای برای تربیت نیروی بومی بعد از ۱۵ سال هنوز راه‌اندازی نشده است. این مساله را در دوره آبادان و دوره‌های مختلف توسعه نفت با آنچه امروز در عسلویه می‌گذرد بسنجیم. البته در آبادان نیز استقرار این نهاد‌ها زمان برد و این نهاد‌ها بدون نیروی اجتماعی مستقر نشده‌اند. نباید گمان کنیم که نیروی بومی به شکل خودبه‌خودی و در روندی طبیعی به تدریج جایگزین نیروی بیرونی می‌شود. نگاه کنونی به دولت و حکومتگری و تقلیل نقش آن از توسعه ملی و محلی به تسهیل‌گر صرف سرمایه‌گذاری از نظر تاریخ نفت عقب رفت داشته است نه پیشرفت. ما از نظر نهادسازی برای توسعه منطقه‌ای هیچ گامی به جلو بر نداشته‌ایم. پرسش من این است که برای اینکه در زمینه محیط‌ ساخته شده عملکرد هماهنگی صورت گیرد (مثلا هماهنگی‌ای که باید میان وزارت مسکن و شهرسازی و محیط‌زیست و وزارت نفت وجود داشته باشد) این هماهنگی در کجا تامین می‌شود؟ و به ویژه نقش استان‌ها و شهرستان‌ها در این فرآیند چیست؟

 

 

آقای احسانی با توجه به اشاراتی که خانم خاتم در مورد مساله عسلویه داشتند، نگاه شما درباره آبادان و پیوستگی‌اش با عسلویه چگونه است؟ شما به غیرشفاف بودن صنعت نفت اشاره کردید، آیا با تردد در وضعیت متعلق به مناسبات پنهانی و غیرشفاف نفت، امکان بروز موقعیتی دموکراتیک خواهد بود؟

 

کاوه احسانی: آقای خواجه‌پور و خانم خاتم به تاثیر نفت در جامعه محلی اشاره کردند که مساله بسیار مهمی است. به عنوان مثال شهر مسجدسلیمان را در نظر بگیرید، شهری که تقریبا ثروت و صنعت را در نیم قرن اول وارد ایران کرد، اما بعد از مصرف این شهر، گویی تاریخ ‌انقضایش گذشته و کنار گذاشته شده است.

 

شهری که زندگی در آن دشوار و پرخطر و تمام ساختار‌هایش در حال فرو ریختن است. پرسش مهمی که باید از خود پرسید این است که صنعت نفت برای مسجدسلیمان چه منفعتی داشته است؟ حتی اگر عسلویه را نیز در نظر بگیرید متاسفانه به رغم آنکه آمار دقیقی از این شهر در دسترس نیست با این حال می‌دانیم در حدود ۷۰۰ یا ۸۰۰‌ هزار نفر کارگر مهاجر برای ساختن عسلویه وارد این شهر شدند که هیچ سود و منفعتی از این فرآیند نصیب آنان نشد.

 

اگر بخش نفت این چنین غیرشفاف نمی‌بود شرایط کاری و زندگی کسانی که بزرگ‌ترین مجتمع صنعتی تاریخ ایران را ساخته و می‌سازند از سوی آحاد جامعه پذیرفتنی نبود. محدود کردن و تقلیل دادن صرف نفت به معادله تجاری و محاسبه سود و زیان برای اقتصاد کشور و دولت و تمرکز بر نحوه توزیع این درآمد، مانع از آن می‌شود که آن روابط کاری، محیط‌زیستی و محلی را بررسی کنیم که به حقوق شهروندی بازمی‌گردد. به صحبت بیژن خواجه‌پور برگردم؛ اگر ما نفت را به عنوان سرمایه در نظر می‌گیریم، یعنی منبعی که از طریق آن سازندگی، تولید، قراردادهای کاری، سلسله مراتب اجتماعی، شبکه رفاه عمومی ساخته می‌شود، پس نباید امکان تصمیم‌گیری درباره صنعت نفت و مکانیسم کاری‌اش صرفا در اختیار کسانی باشد که پشت‌ درهای بسته تصمیم می‌گیرند. نمونه‌های دیگری مثل نروژ یا اسکاتلند را در نظر بگیرید که روابط نفتی دموکراتیک‌تری دارند. مثلا در نروژ شوراهای تصمیم‌گیرنده‌ای وجود دارد که نه دولتی و نه خصوصی‌اند بلکه نماینده‌های مجلس و اتحادیه‌های کارگری آن را اداره می‌کنند و به طور شفاف درآمد حاصل از نفت و شکل هزینه شدن آن را نشان می‌دهند و در عین حال شرایط کاری، زیست‌محیطی و اجتماعی موجود در صنعت نفت را به لحاظ منافع جمعی و عمومی ارزیابی می‌کنند و بر آن تصمیم می‌گیرند. بنابراین صرفا معیار سودآوری مطرح نیست بلکه معیارهای سیاسی و اجتماعی نیز دخیل است و چه بسا در لحظه‌ای نیز منافع تجاری برای منافع اجتماعی قربانی شوند.

 

بیژن خواجه‌پور: به گمانم مهم‌ترین مساله‌ای که البته به بحث‌های آقای احسانی نیز پیوند می‌خورد، این است که این صنعت همواره غیرشفاف بوده و در انحصار دولت است. اما گسستگی‌ای که در چند دهه گذشته شکل گرفت، ظرفیت‌هایی را نیز در خارج از دولت تولید کرد. من با آقای احسانی موافقم که نباید تصمیمات نفتی پشت درهای بسته و در فرآیندی غیرشفاف اتخاذ شود، ولی زمانی که درباره تولید ساختارهای جدید بحث می‌کنیم نیاز به شکل‌گیری کمیته‌ها و شوراهای تصمیم‌گیری است که نباید تنها به یک کمیته خلاصه شود و آن بر تمام پروژه‌ها و تصمیمات، تصمیم‌سازی کند، بلکه کمیته باید طیفی از عوامل ملی در سطح مجلس و دولت و وزارتخانه و همچنین عواملی در سطح محلی داشته باشد. در واقع مساله ما اساسی‌تر از این حرف‌هاست. از این‌رو، در گام نخست باید طیفی از استانداردهای مطالعاتی و تحقیقاتی در باب پروژه‌ها رعایت شود. ما در تعامل خودمان با دنیای بیرون از صنعت نفت، همواره عنوان کرده‌ایم که به تکنولوژی و به سرمایه‌گذاری خارجی نیاز داریم، حتی همین اواخر وزارت نفت اعلام کرد ساختار حقوقی قراردادهای نفتی را تغییر داده تا بتواند سرمایه و تکنولوژی خارجی را جذب کند.

 

این مساله از این حیث که پیوندی میان صنعت نفت ما و خارج ایجاد می‌کند تدبیر خوبی است اما فراموش نکنیم بسیاری از فرآیندهایی که در خارج از ایران بهره‌وری بالاتری دارند به دلیل وجود‌‌ همان ساختارهایی است که ما در صنعت نفت خودمان با فقدان آن‌ها روبه‌روییم و تمام این مسائل به ‌ همان نکته‌ای بازمی‌گردد که همگی بر آن تاکید داشتیم: نفت پدیده‌ای چند بعدی است و تنها نباید بر یک بعد خاص تمرکز کرد. در ارزیابی رابطه ما با دنیا، تاکید دارم که نباید خود را دست‌کم بگیریم و همچنین نباید نگاه‌مان به شرکت‌های بین‌المللی در امتداد نگاه استعماری حاکم بر تاریخ نفتمان باشد. اساسا داشتن منابع نفت و گاز فرصتی است که اگر از آن به درستی استفاده شود می‌تواند بازتاب بسیار سازنده‌ای داشته باشد. مشکل اصلی ما در تاریخ نفت و گازمان این بوده که از آن به درستی استفاده نکرده‌ایم و اگر به تاکید پدیده نفت و گاز را سرمایه می‌دانم، با وجود آنکه با تمام بحث‌های آقای احسانی درباره اجتماعی بودن این سرمایه موافقم اما باید به پیوست‌های اجتماعی و اقتصادی این پدیده نیز بیندیشیم و بتوانیم سرمایه زیرزمینی را به سرمایه روزمینی بدل کنیم.

 

به عنوان مثال کشور نروژ ۱۰۰‌ درصد درآمد حاصل از صادرات نفت و گاز را وارد یک صندوق ذخیره کرده و از آن صندوق برای راه‌اندازی شرکت‌های جدید و وام‌های کارآفرینی استفاده می‌کند. تصور کنیم اگر ما فقط در ۱۰ سال گذشته این کار را کرده بودیم و هم‌اکنون می‌توانستیم نشان دهیم که از سرمایه نفت صدها هزار شغل در صنایع دیگر ایجاد شده است، چه برخورد متفاوتی با نفت وجود می‌داشت.

 

 

بحث آقای خواجه‌پور ما را به ابتدای این گفت‌وگو رساند که باید جایگاه نفت را در حیات اجتماعی ایران بیابیم؛ اینکه آیا این پدیده، «بلای سیاه است یا طلای سیاه»، «نفرین زمین است یا هدیه طبیعت». آیا می‌توان عاملیت کاذبی را که امروز از سوی برخی جریان‌‌ها نظیر نولیبرال‌های وطنی به نفت نسبت داده می‌شود در مواجهه با تمام ابعاد این پدیده پذیرفت؟

 

کاوه احسانی: به نظرم نفت نه «نفرین» است و نه «بلا» بلکه بستگی به چگونگی استفاده از آن دارد. مجددا به بحث قبلی بازمی‌گردم و تاکید می‌کنم که نفت تنها در بطن روابط سیاسی و اجتماعی است که واجد معنا می‌شود و مورد استفاده قرار می‌گیرد. دیدگاهی که به نظرم امروز حتی آگاهانه باب شده است، نفت را به طور ذاتی، فاعل اجتماعی و تاریخی می‌داند. بحثی که نفت را عامل فساد و استبداد دولتی معرفی می‌کند به نظرم نگاه اشتباهی است.

 

نفت فاعل مهم و فاکتور تاثیرگذاری در منابع درآمدی است اما به خودی ‌خود تعیین‌کننده نیست. بنابراین نفت را باید در بطن روابط اجتماعی و سیاسی قرار دهیم و آن را شفاف‌تر کنیم.

 

اعظم خاتم: به نظرم عاملیت کاذبی که در ارتباط با توسعه در نظریه رانتی به نفت داده شده، باید به جامعه برگردانده شود. باید نگاه ما به رابطه جامعه و دولت در موضوع نفت تغییر کند. در عمل، دولت، جامعه ایران را در موضوع نفت تنها به دو صورت مورد خطاب قرار می‌دهد: یا به عنوان مصرف‌کننده کالاهای نفتی که باید میزان مصرفش را کاهش دهد، یا مشتری سیاست که درآمد نفت را به او وعده می‌دهد. مردم کی و کجا به عنوان مالک و حافظ این ثروت برای آینده، مخاطب دولت قرار گرفته‌اند و مشارکت آن‌ها در تصمیم‌گیری درباره هزینه کردن نفت خواسته شده است؟ جامعه از وضعیت شهرهای نفتی نظیر عسلویه و از شرایط کارگر تولیدکننده نفت، تغییرات محیط محلی و نحوه هزینه درآمد نفت بی‌خبر است، پس چطور می‌تواند نقشی را که باید در حفاظت از این ثروت ایفا کند برعهده بگیرد. این وضع محصول دیدگاهی است که قصد دارد تصمیمات کلیدی را نخبگان و دولت بگیرند و مردم فقط در بحران‌ها به یاری بیایند. اما مسائل نفت بدون مشارکت جامعه حل نمی‌شود، از مصرف بنزین گرفته تا چانه‌زنی‌های سیاسی بر سر لوله‌کشی گاز به این شهر و آن شهر در شرایطی که ممکن است تخصیص گاز برای توسعه صنعت نفت یا دیگر مصارف صنعتی مهم باشد. این‌ها مثال‌هایی است که نشان می‌دهد جامعه به طور کلی درگیر «پرسش از نفت» نیست؛ در حالی که حیات جامعه وابسته به نفت است و راهی جز درگیر کردن جامعه در این گفت‌وگو نیست. متاسفانه روشنفکری ایران نیز با انداختن گناه به گردن نفت در تئوری دولت رانتی، به همین نگاه، خوراک تئوریک رسانده و سعی نکرده نوع این نگاه را تغییر دهد. ما باید راه‌های عمومی کردن بحث نفت را پیدا کنیم.

 

تورج اتابکی: بازخوانی تاریخ اجتماعی صد ساله نفت، می‌تواند ما را به تامل در شناخت آن به مثابه ماده‌ای حیاتی با تبعات گسترده اجتماعی بنشاند. اینکه نه بلای سیاه است و نه آفت و نفرین زمین و نه آن‌گونه که شارحان نظریه دولت رانتی اشاره دارند، مسبب رویگردانی دولت از مسئولیت‌پذیری و پاسخگویی در برابر جامعه. به داوری من، این نظریه بیشتر برخاسته از خوانشی است ذات‌باورانه از تاریخ ایران در وجه کلان و تاریخ نفت ایران در وجه خُردش. هنگام پژوهش در اسناد تاریخ شرکت نفت ایران و انگلیس، در دانشگاه واریک، به دو گزارش جامع از روزشمار تحولات این صنعت از بدو پیدایش برخوردم.

 

هر دو حاصل کار پژوهشگران انگلیسی است که به دعوت شرکت نفت ایران و انگلیس، آن را برای مدیران شرکت تهیه کرده بودند. در این دو گزارش به روشنی می‌توان دید که تلاش گزارشگران همه بر این رفته تا از توجه به هیچ نکته تاثیر‌گذاری در تاریخ این صنعت، نگذرند. هر چند نگاه مستتر استعماری در این دو گزارش را نمی‌توان و نباید نادیده گرفت، اما این همه تلاش برای حفظ پیوستگی در مدیریت یک نهاد، آن هم با ثبت دقیق رویداد‌های پیشین و گاه نیز با اشاره‌ای تحلیلی، ستودنی است و آموختنی. بازخوانی تاریخ نفت و ثبت آن، سهم همه آنانی که بار سنگین چرخه این صنعت را به دوش کشیدند و بسنده نکردن به چند رویداد تاریخی خاص و سر آخر، یافتن جایگاه آن در حیات اجتماعی میهن و مردمانمان، شاید زمینه‌ساز بهره‌گیری بهتر از این طلای سیاه باشد.

 

 

منبع: روزنامه شرق
 

کلید واژه ها: ملی شدن نفت تورج اتابکی کاوه احسانی بیژن خواجه‌ پور اعظم خاتم


نظر شما :