سیگار برگ و گاز مرگ

ترجمه: بهرنگ رجبی
۲۷ فروردین ۱۳۹۳ | ۱۵:۰۴ کد : ۴۲۲۳ پاورقی
سیگار برگ و گاز مرگ
تاریخ ایرانی: پاتریک اوردنیک الان ۵۷ ساله است، متولد چک‌اسلواکی و ساکن پاریس، مترجم ادبیات چک به فرانسه (کارهای کسانی چون بهومیل هرابال، ولادیمیر هولان، میروسلاو هولوب و بسیاری دیگر) و نویسندهٔ دوجین رمان که بیست و پنج سال است او را بدل به یکی از بحث‌برانگیز‌ترین نویسندگان معاصر ادبیات فرانسوی زبان کرده است. سه ‌تا از رمان‌هایش به انگلیسی ترجمه شده‌اند و روایت پرشتاب و نامتعارفش از جهانی سراسر هراس و بی‌معنایی، راهی تازه پیش روی داستان‌پردازی معاصر دنیا گذاشته است. مشهور‌ترین و غریب‌ترین اثرش، «اروپایی»، که آغازش را اینجا می‌خوانید، تکه‌هایی از تاریخ حقیقی را در بر می‌گیرد، با تخیلی لجام گسیخته می‌آمیزد و نهایتاً روایتی یکه از برهه‌های مهم سدهٔ بیستم به دست می‌دهد که تاریخش هست و نیست. روایت اوردنیک از غرایب این سدهٔ دهشت‌بار را از این هفته در «تاریخ ایرانی» خواهید خواند.

 

***

 

آخر قرن بیستم آدم‌ها مطمئن نبودند باید آغاز هزارهٔ تازه را سال ۲۰۰۰ جشن بگیرند یا سال ۲۰۰۱. برای آدم‌هایی که منتظر پایان دنیا بودند مهم بود، اما بیشتر مردم اعتقادی به پایان دنیا نداشتند، برای همین هم اهمیتی نمی‌دادند. آدم‌های دیگر منتظر پایان دنیا بودند اما فکر می‌کردند این اتفاق همین‌زودی‌ها می‌افتد. و مسیحی‌ها گفتند در واقعیت الان سال ۲۰۰۴ است چون عیسی چهار سال زود‌تر از آنچه فکر می‌کردند به دنیا آمده بوده. و بنا به تقویم یهودی سال ۵۷۶۰ بود و بنا به تقویم اسلامی تازه سال ۱۴۱۹ بود و بنا به تقویم رومی عدد سال کمتر از تقویم گریگوری بود، به همین دلیل هم بود که تا نوامبر طول کشید تا انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ اتفاق بیفتد. برای بودایی‌ها هم مهم نبود چون بنا به تقویم بودایی سال ۲۵۴۲ بود و بودایی‌ها بیشتر علاقمند این بودند که بدانند در زندگی بعدیشان چه چیزی خواهند شد، قورباغه، میمونی دُم‌دراز و غیره. در قرن بیستم بودیسم و تائوئیسم در اروپا انبوه طرفدارانی پیدا کردند که سنج می‌زدند و از دیافراگم نفس می‌کشیدند و دربارهٔ یین و یانگ حرف می‌زدند و کتاب‌های عرفانی می‌نوشتند و می‌گفتند جهان پُر از راز است، اما فقط ظاهرش این‌طور بود، چون در واقعیت همه چیز جور و هماهنگ بود. و وقتی کسی تجربه‌ای رازآمیز از سر می‌گذراند درباره‌اش کتاب می‌نوشتند چون عصر رسانه‌ها رسیده بود و همه می‌خواستند کتاب بنویسند. و آدم‌ها آن‌قدری نگران پایان جهان نبودند که نگران حمله‌های تروریستی و اختلال سیستم‌های الکترونیکی که تلویزیون و وی‌سی‌آر‌ها و مایکروویو‌ها و خودپرداز‌ها و فرودگاه‌ها و تابلوهای راهنمای بزرگراه‌ها و چراغ‌های راهنما و آسانسور‌ها را آن بالا بالاها از کار می‌انداخت. در قرن بیستم حمله‌های تروریستی چند برابر شد چون راهی بود برای نشان دادن اینکه کسی عمیقاً با چیزی مخالف است و میان همهٔ حمله‌های تروریستی مشهور‌ترینش، قتل سال ۱۹۱۴ دوک بزرگ اتریش در سارایوو بود که آغازگر جنگ اول جهانی و نیز از رهگذرش قرن بیستم شد. آن اختلال در سیستم‌های الکترونیکی را که متخصصان درباره‌اش به شهروندان هشدار می‌دادند «نقص هزاره» می‌خواندند و می‌توانست نیمه شب ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹ اتفاق افتاده باشد، همان وقت که تاریخ روز عوض شد به یک یک صفر، چون بیشتر برنامه‌های کامپیوتری از کُد دورقمی برای مشخص کردن سال استفاده می‌کردند و خطر این بود که سیستم‌های الکترونیکی سال ۲۰۰۰ را با سال ۱۹۰۰ یکی بگیرند، انگار قرن بیستم و قتل دوک بزرگ اتریش کلاً اتفاق نیفتاده.

 

حین جنگ اول جهانی تبلیغات جنگی هم راه انداختند، چون جنگ همه جا فراگیر بود، حتی در خانه‌ها و اگر قرار بود هرچه زود‌تر تمام شود، آدم‌ها باید آمادهٔ فداکاری می‌بودند و این فداکاری‌ها را مصمم به جان می‌خریدند. و مردهای زیادی داشتند در جبهه‌ها می‌جنگیدند و زن‌ها مجبور بودند به جایشان توی کارخانه‌ها و در بخش حمل و نقل عمومی و غیره کار کنند. و وزارتخانه‌های اطلاع‌رسانی پوسترهایی چاپ می‌کردند که خطابشان به جمعیت شهرنشین بود. و زنان اتریشی توی پوستر‌ها می‌گفتند «ما خاکمان را حفظ می‌کنیم!» و زنان انگلیسی توی پوستر‌ها می‌گفتند «زنان بریتانیا می‌گویند ــ برو!» و زنان مجار توی پوستر‌ها می‌گفتند «کاش روزی همه‌شان برگردند!» و زنان ایتالیایی توی پوستر‌ها می‌گفتند «همواره به پیش!» و زنان فرانسوی توی پوستر‌ها می‌گفتند «شجاع‌اند مردان ما!» و زنان آمریکایی توی پوستر‌ها می‌گفتند «وای! کاش من مرد بودم! می‌رفتم عضو نیروی دریایی می‌شدم!» و منظور زن‌ها این بود که ما تسلیم نمی‌شویم، ‌پیشروی، آن‌ها بالاخره روزی به خانه خواهند آمد، همیشه به پیش، پسرهای ما ترس نمی‌شناسند. خیلی زود سر و کلهٔ بچه‌ها هم روی پوستر‌ها پیدا شد و یک پوستر انگلیسی نقاشی تخم‌مرغی بود که از تویش کودک تازه راه ‌افتاده‌ای تاتی‌تاتی‌کنان با اسلحه بیرون آمده بود و خیره به سرنیزهٔ تفنگ می‌پرسید «آلمانی‌ای باقی مونده؟» و در وزارتخانه‌های اطلاع‌رسانی سعی می‌کردند بهترین راه را برای کمک رساندن به پیروزی نهایی پیدا کنند. و آلمانی‌ها می‌گفتند فرانسوی‌ها قورباغه می‌خورند و روس‌ها بچه‌های کوچک می‌خورند و فرانسوی‌‌ها می‌گفتند آلمانی‌ها بچه‌های کوچک و سیرابی‌شان را می‌خورند. و زن‌ها برای سربازهای غریبهٔ توی جبهه‌ها هم بسته و نامه می‌فرستادند و سرباز‌ها جواب می‌دادند و می‌پرسیدند آن‌ها چند سالشان است. بعضی وقت‌ها سربازی پیش از آنکه نامه به دستش برسد کُشته می‌شد و فرمانده بین سرباز‌هایش پی سربازی با‌‌ همان اسم می‌گشت که هنوز نامه‌ای برایش نیامده. زن‌ها نامه می‌فرستادند و توی کارخانه‌های مهمات‌سازی کار می‌کردند و بمب و گاز سمّی می‌ساختند. در انگلستان یک میلیون زن توی کارخانه‌های مهمات‌سازی‌ کار می‌کردند و روزانه میانگین هجده نفرشان کور می‌شدند و دیگرانی هم از مسمومیت گاز می‌مردند. زن‌هایی که توی کارخانه‌های مهمات‌سازی کار می‌کردند موی نارنجی و صورت زرد داشتند و مردم بهشان می‌گفتند قناری. و تخمین پزشک‌ها این بود که بعد جنگ دوسوم‌شان نازا خواهند بود. گاز سمّی را برای تضعیف روحیهٔ سربازهای دشمن استفاده می‌کردند، اما فقط با گاز نمی‌شد خطوط دشمن را در هم شکست. و سربازهایی که موفق نمی‌شدند سر وقت ماسک بگذارند جوری رفتار می‌کردند انگار دارند غرق می‌شوند. آن‌هایی که کرال سینه بلد بودند ادای این را می‌آمدند که دارند در دل گاز شنا می‌کنند و آن‌هایی هم که کرال بلد نبودند شنای قورباغه می‌کردند یا شنای پا دوچرخه می‌رفتند. و سعی می‌کردند آن‌قدر شنا کنند که از دل گاز بیرون بروند و به جایی برسند که امکان نفس کشیدن باشد.

 

پیش از جنگ اول جهانی شهرنشین‌ها برای روشنایی از چراغ نفتی استفاده می‌کردند و در روستا شمع روشن می‌کردند و برای گرما از زغال‌سنگ و چوب استفاده می‌کردند، اما خیلی طول نکشید که برق به شهر‌ها رسید و به مرحمتش در قرن تازه حتی لجام‌گسیخته‌ترین رؤیاهای بشری امکان تحقق یافتند. در دهات‌ها مردم اولش از برق می‌ترسیدند و نمی‌دانستند به چه درد ممکن است بخورد، چون آدم‌های خیلی کمی رادیو یا گرامافون داشتند. تازه بعد جنگ دوم جهانی بود، وقتی تولید یخچال و ماشین لباس‌شویی و تلویزیون شروع شد، که دهاتی‌ها گفتند می‌خواهند رادیو گوش کنند و تلویزیون ببینند تا بفهمند در شهر‌ها چه خبر است و از دولت‌ها خواستند برایشان برق بکشند. مهندس‌ها به رادیو می‌گفتند تلفن بی‌سیم و بعضی آدم‌های پیر فکر می‌کردند رادیو مثل تلفن است و آدم‌ها پیش پیش به یک کسی پول داده‌اند تا بهشان زنگ بزند و خبرشان کند کجا جنگ شده. و اولین بار که تلویزیون تماشا کردند فکر کردند چیزی شبیه دستگاه شهرفرنگی است که در نمایشگاه بین‌المللی آغاز سده دیده بودند، و توی ساختمان کسی، مثلاً عروس یا نوهٔ خانواده، دارد دسته‌ای را می‌چرخاند و آن‌ها را سر کار می‌گذارد. بعضی آدم‌های پیر هم عادت داشتند به سؤال‌هایی که مجری‌های تلویزیون یا رادیو می‌پرسیدند جواب بدهند، مثلاً وقتی کسی توی رادیو یا تلویزیون می‌گفت «فکر می‌کنین بعدش چی شد؟» آن‌ها جواب می‌دادند «خب راستش نمی‌دونم»، یا وقتی کسی توی تلویزیون یا رادیو می‌گفت «فکر می‌کنین فردا هوا چه جوری باشه؟» آن‌ها می‌گفتند «دیگه کم‌کم وقتشه یه چیکه بارونی بیاد، وگرنه محصول‌ها نابودن.»

 

در زمینهٔ بهداشت هم دستاورد‌ها عظیم بود، چون قبل جنگ اول جهانی آدم‌ها خیلی دیر به دیر حمام می‌کردند و وقتی هم می‌کردند، کل خانواده توی یک وان حمام می‌کردند، یا کل خانواده و همسایه‌ها و غیره. شهرنشین‌های پولدار برای خودشان وان داشتند و نهایتاً لوله‌کشی آب‌ گرم هم کردند. اما تا مدت‌های مدید باقی شهرنشین‌ها و روستایی‌ها از آب گرم وحشت داشتند چون فکر می‌کردند تویش میکروب است. مطمئن نبودند چه میکروب‌هایی، ولی تصورشان چیزهایی بود که به درد زندگی سالم نمی‌خوردند. و پزشک‌ها برنامه‌هایی برای اطلاع‌رسانی راه انداختند تا به آدم‌ها اطلاع و توضیح بدهند همان قدر میکروب توی آب گرم هست که توی آب سرد هست، گرچه کامل هم معلوم نبود این‌طوری باشد. نتیجه اینکه کم‌کم آدم‌ها شروع کردند به مرتب حمام رفتن، ماهی یک بار، دو هفته یا هفته‌ای یک بار، حتی در روستا‌ها. و قرن که به آخر رسید دیگر مردم ممالک پیشرفته روزی دو بار یا بیشتر حمام می‌کردند یا دوش می‌گرفتند و همه سیفون و دستمال توالت رولی داشتند. دستمال توالت رولی را سال ۱۹۰۱ یک تولید کنندهٔ سوئدی اختراع کرد،‌‌ همان روزی که دولت سوئد آنارشیستی مظنون به قتل پادشاه ایتالیا را تحویل ایتالیا داد، و روزنامه‌ها گفتند اختراع معمولی اما مهمی است. و سال ۱۹۱۴ زنی فرانسوی سینه‌بند را اختراع کرد و روزنامه‌ها نوشتند اختراع سینه‌بند به معنای راه و رسمی تازه برای زندگی زن‌هایی خواهد بود که خواهان زندگی ورزشکارانه‌تر و مدرن‌ترند و اینکه افول نیم‌تنهٔ بنددار نشان پایان عصر کهن است، عصری گرفتار همه جور بندهای تعصب. و سال ۱۹۳۵ آمریکایی‌ها برای زن‌هایی که سینه‌های کوچک داشتند سینه‌بند ابر‌دار را اختراع کردند. و سال ۱۹۶۸ که زن‌ها توی شهرهای غرب برای حقوق زنان راهپیمایی می‌کردند جلوی خبرنگار‌ها از قصد سینه‌بند‌هایشان را کَندند تا نشان بدهند حقوق زن‌ها و مرد‌ها باید برابر باشد. و مصرف سرانهٔ آب از ۱۰ لیتر در روز افزایش یافت به ۱۱۵ لیتر و سطح آب‌های زیرزمینی در سرتاسر دنیا پایین آمد و این خطر بود که تا ۵۰ یا ۱۰۰ سال دیگر کم‌کم آب کمیاب شود.

 

در سال اول یا یک سال و نیم اول جنگ اول جهانی بعضی وقت‌ها پیش می‌آمد که سرباز‌ها دست از شلیک کردن به همدیگر بر می‌داشتند و چند ساعتی آتش‌بسی اعلام نشده حاکم می‌شد، و سرباز‌ها کم و بیش جوری رفتار می‌کردند انگار جنگی در جریان نیست. در واکوئی فرانسه، آلمانی‌ها سگ دست‌آموزی داشتند که بین خطوط آلمانی‌ها و انگلیسی‌ها در رفت و آمد بود و نان و سیگار و شکلات و کُنیاک می‌بُرد و می‌آورد. آلمانی‌ها سیگار و شکلات داشتند اما نان یا کُنیاک نداشتند، و انگلیسی‌ها کلی نان و کُنیاک داشتند اما به اندازهٔ کافی سیگار نداشتند. و در پرداتسوی ایتالیا سربازهای اتریشی گربه‌ای سمت ایتالیایی‌ها فرستادند همراه برگه‌ای که این عبارت رویش بود: «داریم گربه‌مان را همراه یک سیگار برگ می‌فرستیم.» سیگار با تکه نخی به پشت گربه بسته شده بود. و ایتالیایی‌ها سیگار را کشیدند و گربه را کُشتند و خوردند. و سال ۱۹۱۴ در کارنسی فرانسه شب میلاد مسیح سربازهای آلمانی و فرانسوی همراه همدیگر سرود کریسمس خواندند و به سلامتی هم نوشیدند و برای هم با صدای بلند جوک گفتند. و آلمانی‌ها با صدای بلند از فرانسوی‌ها پرسیدند راست است که آن‌ها قورباغه می‌خورند یا نه و فرانسوی‌ها از آلمانی‌ها پرسیدند راست است که آبجو ریش را پُرپشت می‌کند یا نه. در ستادهای فرماندهی نظامی این آتش‌بس‌های اعلام‌نشده تحمل می‌شد چون راهی بود برای اینکه سرباز‌ها بتوانند آرام شوند و در مرخصی‌ها صرفه‌جویی شود. و بعد‌تر در ستاد عالی فرماندهی آلمان به این نتیجه رسیدند که حیف است از این آتش‌بس‌های اعلام نشده صرفاً برای تبلیغات و اطلاع‌رسانی خطاب به دشمن استفاده نکرد و شروع کردند به چاپ کردن اعلامیه‌ها و کارت‌پستال‌هایی که آن زمان سربازهای آلمانی همراه سیگار از وسط میدان‌های مین می‌فرستادند آن طرف. اعلامیه‌ها می‌گفتند انگلیسی‌ها فقط وانمود به کمک کردن فرانسوی‌ها می‌کنند، یا اینکه دیگر جبههٔ شرقی وجود ندارد و ارتش روسیه به آن‌سوی کوه‌های اورال عقب رانده شده‌ است. و کارت‌پستال‌ها سربازهای فرانسوی‌ای را نشان می‌دادند که اسیر آلمانی‌ها شده بودند، و همه‌شان صورت‌های آفتاب سوخته و یونیفرم‌های تمیز داشتند.

 

و آدم‌هایی هم بودند که مشتاقانه چشم انتظار قرن بیست و یکم بودند و می‌گفتند این قرن فرصتی تازه برای نوع بشر است و باید از اشتباهات گذشته درس بگیریم و انسانی تازه خلق کنیم که با زمانهٔ تازه بیشتر بخواند. و اینکه اگر آدم‌ها از اشتباهاتشان درس می‌گرفتند، دیگر از جنگ و مریضی و سیل و زلزله و قحطی و حکومت‌های خودکامه خبری نبود، چون انسان تازه فعال و بردبار و مثبت خواهد بود. گفته شد قرن بیستم مرگبار‌ترین قرن در تاریخ بشری بوده و آن‌ها که مشتاقانه چشم انتظار فرا رسیدن بیست و یکم بودند می‌گفتند به هر حال ممکن بود از این هم بد‌تر باشد، اما دیگرانی می‌گفتند همیشه ممکن است از این بد‌تر یا دست‌کم همین‌قدر بد باشد. بعضی‌ها که کتاب مقدس می‌خواندند می‌گفتند نوع بشر اصلاح‌ناپذیر است و مثال همه چیز در کتاب مقدس آمده و کتاب مقدس مثلاً گفته کی کی را کی و کجا می‌کُشد و کی جنگ خواهد شد و کی به ریاست‌جمهوری می‌رسد و با اطلاعات کامل و جزئیات گفته مثلاً نیم میلیون نفر طی رویارویی آلمان و فرانسه در شهر وردون خواهند مُرد و از گاز سیکلُن‌بی و شیوع ایدز و سقوط روسیهٔ کمونیستی خبر داده، خیلی ساده، همهٔ آنچه‌ها که اتفاق افتاده بوده یا قرار بوده اتفاق بیفتد، اما امکان نداشت از پیش چیزی را فهمید چون نمی‌دانستیم داریم دنبال چی می‌گردیم، و اگر می‌دانستیم داریم دنبال چی می‌گردیم، سر وقت و تمام و کمال آنجا پیدایش می‌کردیم، اما در این صورت دیگر آن اتفاق نمی‌افتاد و در نتیجه اصلاً چیزی نمی‌توانست توی کتاب مقدس باشد.

 

می‌گفتند شاید به نظر عجیب بیاید که کسی قضیه را نمی‌فهمد اما آن‌ها حقیقت را به کف آورده‌اند. و کسانی هم می‌گفتند پایان جهان خیلی زود خواهد بود و دیگرانی می‌گفتند هنوز وقت هست. و انسان‌شناس‌ها می‌گفتند پایان جهان عامل مهمی در زندگی انسان‌ها و جوامع است چون کمک می‌کند آدم‌ها ترس و روحیهٔ پرخاشگری را کنار بگذارند و دیگر کسی با مرگ مشکلی نداشته باشد. و روان‌شناس‌ها می‌گفتند مهم است که آدم‌ها بتوانند روحیهٔ پرخاشگری‌شان را تخلیه کنند و بهترین راه هم ورزش‌های مسابقه‌ای است، چون هر کس در آن‌ها شرکت می‌کند روحیهٔ پرخاشگری‌اش را تخلیه می‌کند و در نتیجه آدم‌های خیلی کمتری در جنگ‌ها خواهند مُرد.

 

در سال‌های ۱۹۴۴ و ۱۹۴۵ نیم میلیون زن در ارتش آلمان جنگیدند و بعضی‌شان در یگان‌های ویژهٔ پاکسازی مین کار می‌کردند و این‌طوری سربازهای آلمانی راه عقب‌نشینی داشتند و بقیه هم هواپیمای دشمن را که داشت شهرهای آلمان را بمباران می‌کرد می‌زدند. و چهار میلیون زن نیروهای دفاع غیرنظامی بودند و جنازه‌ها را از توی ویرانه‌های ساختمان‌های بمباران شده بیرون می‌کشیدند و منتقل‌شان می‌کردند به گورهایی دسته‌جمعی تا جلوی شیوع طاعون را بگیرند. و در بعضی شهر‌ها دوره‌هایی مخصوص آموزش مُرده‌سوزی داشتند. این دوره‌ها چهار روز طول می‌کشید و برای گروه‌های ۱۵ تا ۲۰ نفرهٔ کارآموزان برنامه‌ریزی شده بود. یاد می‌گرفتند چطور با ماشین‌های استخوان خردکن کار کنند، چطور چا‌له‌هایی را که جنازه‌های تویشان گذاشته شده صاف کنند، و چطور زمینش را کشت کنند که روی چاله‌ها درخت بروید. درخت برای شهر‌ها مهم بود تا مطمئن باشند اکسیژن دوباره تولید می‌شود و خاکستر جنازه‌ها را هم می‌شد کود باغ‌های میوه و باغچه‌های سبزی‌کاری کرد، چون در آلمان کود طبیعی کم‌کم داشت کمیاب می‌شد. جنازه‌های توی ویرانه‌های ساختمان‌ها لای همدیگر مچاله بودند و بعضی وقت‌ها دو سه جنازه دست به دست بودند یا همدیگر را بغل کرده بودند و چاره‌ای نبود جز اینکه با اره برید و از هم آزادشان کرد. و یک زنی نمی‌خواست جنازه‌ها را از هم جدا کند و فرماندهٔ جوخهٔ مسئول عملیات می‌خواست او را به خاطر کارشکنی و خرابکاری تیرباران کنند اما وسط جر و بحث، سربازهایی که بنا به وظیفه‌شان باید زن را تیرباران می‌کردند، پا گذاشتند به فرار.

 

بین همهٔ گازهای سمّی ایپریت مؤثر‌ترین بود و کم‌کم جای گازهای دیگری را گرفت که قبل‌ترش در جنگ‌ها استفاده می‌شدند، گازهایی مثل کلُر، فوسژن، کلُرُپیکرین، هیدروژن سیانید، یا آرسین، و کماکان تا مدت‌ها بعد جنگ اول جهانی هم با موفقیت ازش استفاده می‌شد. این وسط دانشمندان گازهای اعصاب دیگری هم اختراع کردند: لوزیت، تابون، سارین، سُمَن و غیره. استفاده از گاز اعصاب در اجلاس‌های مختلفی در سال‌های ۱۸۹۹، ۱۹۰۷، ۱۹۲۲، ۱۹۲۵، ۱۹۴۶، ۱۹۵۴، ۱۹۷۲، ۱۹۹۰ و ۱۹۹۲ ممنوع شد. در خطوط مقدم جنگ‌ها و در خطوط عقب‌تر هم آموزش‌های مقابله با گاز به راه بود و سربازان و غیرنظامی‌ها یاد می‌گرفتند چطور به سریع‌ترین صورت ممکن، ماسک گاز بزنند و مطمئن شوند خاک و خل آوار از صافی ماسک رد نشود. و سال ۱۹۱۵ فرانسوی‌ها ماسک‌های گازی مخصوص اسب‌ اختراع کردند و سال ۱۹۲۲ هم آلمانی‌ها ماسک‌های گازی مخصوص سگ. و در پایان قرن، پزشکان داروهای پیشگیری‌ای برای درمان هپاتیت، سل، میگرن و ضعف حافظهٔ ناشی از مسمومیت گاز اختراع کردند. در جریان جنگ دوم جهانی آلمان‌ها سالی ۱۸ هزار تُن گاز سَمّی تولید کردند اما استراتژیست‌های آلمان نهایتاً به این نتیجه رسیدند که استفاده از گاز سَمّی، سرعت پیشروی و متعاقبش عقب‌نشینی نیرو‌ها را می‌گیرد. آلمانی‌ها گاز را برای کُشتن کولی‌ها و یهودی‌ها در اردوگاه‌های کارشان به کار بُردند و گازی هم اختراع کردند مشهور به سیکلُن‌بی که باعث می‌شد شمار عظیمی آدم خیلی ارزان و سریع کشته شوند. سیکلُن‌بی به خاطر ترکیبش در ردهٔ محصولات ضد عفونی کننده طبقه‌بندی می‌شد و نخستین بار در فوریهٔ ۱۹۴۰ آزمایشش کردند، روی ۲۵۰ کودک کولی ساکن اردوگاه کار بوخن والد که پلیس چک در شهر برنو دستگیر کرده بود، و آزمایش نشان داد سیکلُن‌بی برای این هدف خاص از گازهای دیگر مناسب‌تر است.

کلید واژه ها: تاریخ مختصر قرن بیستم جنگ جهانی دوم گاز اعصاب


نظر شما :