نامه‌هایی از بایگانی: نسل‌کشی در رواندا

فیلیپ گورویچ/ ترجمه: شیدا قماشچی
۳۱ فروردین ۱۳۹۳ | ۱۷:۲۶ کد : ۴۲۳۵ تاریخ جهان
نامه‌هایی از بایگانی: نسل‌کشی در رواندا
تاریخ ایرانی: هفتم آوریل مقارن بود با بیستمین سالگرد نسل‌کشی در رواندا در سال ۱۹۹۴؛ تلاشی منظم و برنامه‌ریزی شده در کل کشور به مدت ۱۰۰ روز برای از بین بردن اقلیت توتسی رواندا. (در رواندا، ۷ آوریل روز یادبود نسل‌کشی توتسی‌ها است و روز ۴ جولای به مناسبت پایان این کشتار روز آزادی نامگذاری شده است.)

 

نوشته‌های فیلیپ گورویچ دربارهٔ این نسل‌کشی نخستین بار در سال ۱۹۹۵ در نیویورکر منتشر شد؛ در سال ۱۹۹۸ او کتابی را با عنوان «مایلیم به اطلاع شما برسانیم ما فردا به همراه خانواده‌ قتل‌عام می‌شویم» به چاپ رساند، کتابی دربارهٔ نسل‌کشی و عواقب آن، که جایزهٔ منتقدین بخش کتاب‌های غیرداستانی جایزهٔ ملی کتاب را به خود اختصاص داد. ما از او خواستیم که به سراغ نوشته‌هایش برود، بخشی از آن‌ها را انتخاب کند و چند خطی دربارهٔ نحوهٔ نگارش این مطالب توضیح دهد و اینکه چگونه می‌توان این مطالب را با گذشت ۲۰ سال از این واقعه بازخوانی کرد.

 

 

«پس از نسل‌کشی»، ۱۸ دسامبر ۱۹۹۵

 

نخستین بار در ماه می ‌۱۹۹۵، یعنی یک سال پس از نسل‌کشی، به رواندا رسیدم. کشور از هم پاشیده شده بود. مردم کشور یا کشته شده بودند و یا فرار کرده بودند و رواندایی‌هایی که باقی مانده بودند کشورشان را «خالی و تهی» معرفی می‌کردند. ساختار‌های زیربنایی کشور از بین رفته بود. باقی‌ماندهٔ قدرت سیاسی، نظامی و نیمه نظامی هوتو که نسل‌کشی توسط آن‌ها صورت گرفته بود، در مرزهای رواندا مستقر شده و تحت نظر نیروهای سازمان ملل و کمک‌های جهانی قرار داشتند. نیروهای شورشی که در سال ۱۹۹۰ باعث بروز جنگ‌های داخلی شده بودند و در متوقف ساختن نسل‌کشی نیز دست داشتند، کیگالی، پایتخت رواندا - جبههٔ مبارزات میهن‌پرستانه - را تحت کنترل خود درآورده بودند. به وضوح مشخص بود خشونتی که در سال ۱۹۹۴ مهارگسیخته بود دیگر فرسوده شده است. نیروهای حافظ صلح که در متوقف ساختن نسل‌کشی ناموفق عمل کرده بودند، دستور داشتند تا در بازگرداندن کشور به حالت عادی کمک کنند ولی آر.پی.اف (جبهه میهن‌پرستان رواندا) خواستار خروج این نیرو‌ها بود.

 

زندان‌ها و بازداشتگاه‌ها از متهمین به نسل‌کشی پر شده بود. کشتارهای تلافی‌جویانه در حال وقوع بودند. دو هفته پیش از رسیدن من به رواندا، در تپه‌ای به نام کیبه‌ئو طی عملیاتی برای تعطیلی کمپ آوارگان، نیروهای ارتش هزاران مرد و زن و کودک را به قتل رساندند. حرکتی که نشان از فجایع عظیم‌تر می‌داد، اتفاقی که در سال ۱۹۹۶ رخ داد. نیروهای رواندا به کمپ‌های سازمان ملل واقع در کشور همسایه کنگو (زئیر) حمله کردند.

 

من به مدت سه ماه در رواندا بودم و پس از آن به خانه بازگشتم تا بنویسم. هیچ کس فکر نمی‌کرد که رواندا بتواند جان سالم به در ببرد. ناظران بین‌المللی منتظر وقوع فجایع و خون‌ریزی‌های وسیع‌تری بودند و اکثر مردم رواندا نیز امیدی به آینده نداشتند. من به رواندا رفتم زیرا هیچ درکی از آنچه اتفاق افتاده بود، نداشتم و کنجکاو بودم تا بدانم زندگی پس از نسل‌کشی چگونه ادامه خواهد یافت. هنگامی که به رواندا رفتم به خودمان فکر کردم - آمریکایی‌ها، غربی‌ها و به ظاهر جامعهٔ بین‌الملل که به مدت ۵۰ سال سخن می‌راندیم که دیگر اجازه نخواهیم داد یک نسل‌کشی دیگر صورت بگیرد ولی در لحظه‌ای که نسل‌کشی رواندا آغاز شد، آن‌ها را به حال خود‌‌ رها کردیم. مشتاق بودم بدانم که نسل‌کشی رواندا چگونه تصورمان از انسانیت جهان‌شمول را تغییر می‌دهد.

 

اما پس از مدتی اقامت در رواندا مرکز توجهم تغییر یافت، همان‌گونه که غالبا در هنگام تهیهٔ گزارش اتفاق می‌افتد و بیش از حد درگیر زندگی مردم رواندا شدم. به اطراف سفر کردم و داستان‌های تکان‌دهنده، عمیقا متحول‌‌کننده و چالش‌برانگیزشان را گردآوری کردم. یادداشت‌های دفترم، بسیار بیش از این نوشتهٔ طولانی است که برای نخستین بار در نیویورکر به چاپ رسید.

 

 

«فراموش شده»، ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۰

 

ارتش رواندا در سال ۱۹۹۶ به شرق کنگو رفت و با گروهی از شورشیان کنگو متحد شد. آن‌ها توانستند حمایت اتحادیهٔ پَن آفریقایی را که در اوگاندا، زیمبابوه، بوروندی و آنگولا، نامیبیا و اتیوپی گسترش یافته بودند را نیز جلب کنند و دیکتاتور دست‌نشاندهٔ غرب در زمان جنگ سرد -موبوتو سه سه سوکو- را سرنگون کنند. رهبر شورشیان - لوران دزیره کابیلا - مائوئیستی بود که در دههٔ شصت در کنار چه‌گوارا در کنگو مبارزه کرده بود. او پس از سرنگونی موبوتو، در ماه می ‌۱۹۹۷ رئیس‌جمهور کنگو شد.

 

محبوبیت او نزد مردم کنگو و متحدین خارجی‌اش رواندا و اوگاندا به سرعت از بین رفت. در زمان به قدرت رسیدن کابیلا، نیروهای وفادار کنگو به دفاع نظامی از موبوتو نپرداختند بلکه او توسط نیروهای هوتو از رواندا که در اردوگاه‌های مرزی سازمان ملل گردهم آمده بودند، حمایت شد. نیروهای رواندایی و کنگویی در راه به قدرت رساندن کابیلا، ده‌ها هزار نفر از هوتو‌ها و پیروانشان و مردم عادی را به قتل رساندند. اما یک سال بعد، کابیلا با دشمنان سابقش «هوتو»‌ها ائتلاف کرد تا رواندایی‌هایی که او را به قدرت رسانده بودند را سرکوب کند و ناگهان قتل‌عام توتسی‌ها در خیابان‌های پایتخت، کینشاسا به راه افتاد. بار دیگر رواندایی‌ها حمله کردند و این بار ارتش را نیز به همراه داشتند؛ اما این حمله در عوض سرنگون کردن کابیلا، همانند کاری که با موبوتو صورت گرفت، کنگو را به دو بخش تقسیم کرد.

 

نیروهای اوگاندا و رواندا و نمایندگانشان در کنگوی شرقی، علاوه بر اشغال وحشیانه به غارت منابع طبیعی نیز پرداختند. با افزایش تنش‌ها میان این دو متحد سابق، آن‌ها علیه یکدیگر نیز به مبارزه پرداختند. در بهار سال ۲۰۰۰ در میان نبردگاه‌های متعدد ارتش اوگاندا و رواندا در شهر کیساناگی، من به کینشاسا و کینگالی سفر کردم و در آنجا افسران ارتش من را سوار هواپیمایی (متعلق به ناوگان بدنام ویکتور بوت) کردند تا عازم جبهه بشوم. جنگ‌های دوم کنگو در سال ۱۹۹۸ آغاز شده بود و تا ۲۰۰۳ نیز ادامه یافت، ژنرال پل کاگامه که رهبری نیروهای شورشی آر.پی.اف و پس از آن نیز فرماندهی ارتش را بر عهده داشت، در کیگالی به قدرت رسید. ریاست جمهوری کیگامه تا به امروز نیز ادامه یافته است و به قدرت رسیدن او قابل پیش‌بینی بود. اما فضایی که بر کیگالی حاکم بود از جشن و شادی به دور بود و به فضای سنگین و بی‌روحی که من در رواندای پس از نسل‌کشی دیده بودم شباهت داشت.

 

 

«ادامۀ زندگی»، ۴ می ‌۲۰۰۹

 

من تا روز سال نوی ۲۰۰۹ به رواندا بازنگشتم - نزدیک به ۱۰ سال از آخرین سفر من می‌گذشت و چند ماه به برگزاری پانزدهمین سالگرد نسل‌کشی باقی مانده بود. کشور پیشرفت بسیاری کرده بود و برای بهبودش شهرت بیشتری یافته بود تا برای نابودی‌اش. رواندا به حیات بازگشته بود به طوری که هیچ کدام از کسانی که در سفر نخستم ملاقات کرده بودم، تصورش را نیز نمی‌کردند.

 

اما پس از آن همه خشونت فراگیر و خیانت مطلق همسایگان به یکدیگر، مصالحه چه معنایی دارد؟ به دیدار قاتلی رفتم که نخستین بار در سال ۱۹۹۶ او را دیده بودم؛ با بازماندگان قربانی‌هایش نیز دیدن کردم. او توسط دادگاه عمومی نسل‌کشی عفو شده بود زیرا به قتل اعتراف کرده بود ولی کوچکترین نشانی از پشیمانی در چهره‌اش به چشم نمی‌خورد و بازماندگان قربانیان نیز تا بخشش فاصله زیادی داشتند. همانند باقی افرادی که در رواندا با من صحبت کردند، آن‌ها نیز گفتند که مجبور شده‌اند تا در کنار یکدیگر زندگی کنند و صلح را بپذیرند.

 

به هر گوشه از رواندای جدید که می‌نگریستم، پیچیدگی‌های اجرای این تحمیل به چشم می‌آمد. برای نمونه فرماندهٔ سابق هوتو‌های کنگو، اکنون ژنرال ارتش ملی است. نسل‌کشی در میانهٔ یک دهه جنگ داخلی رخ داد، ولی اکنون از این جنگ سخن چندانی به میان نمی‌آید؛ برای پایان دادن به خشونت، بی‌عدالتی‌های صورت گرفته توسط طرفین در قبل و بعد نسل‌کشی به طور رسمی فراموش شده‌اند. در کنگوی شرقی نیز ـ پس از وقوع یک جنگ واسطه‌ای دیگر - رواندا با ژوزف کابیلا (فرزند رهبر شورشی که در سال ۲۰۰۱ به قتل رسید) به توافق دست یافتند. این توافق به مدت سه سال ادامه یافت و به ظاهر صلحی را به همراه داشت که در ۱۵ سال گذشته در این منطقه بی‌سابقه بود، تا اینکه در سال ۲۰۱۲ این مصالحه ظاهری پایان یافت. رواندا در شرایط «عادی» نبود (هر آنچه که عادی تعریف می‌شود) و نظم حاکم پس از نسل‌کشی سنگین و شکننده به نظر می‌آمد ولی فضای جامعه از آنچه که من انتظارش را داشتم بهتر بود.

 

 

منبع: نیویورکر

کلید واژه ها: رواندا


نظر شما :