انتقام از دهۀ ۶۰؛ افشاگرایان مکفارلین بازگشتهاند- محمد قوچانی
سید احمد حسینی سیرجانی، جلالالدین فارسی، نیکروش، سید محمد خامنهای، سید حسین موسویانی، حسنعلی النجفی، مرتضی فهیم کرمانی و ابراهیم اسرافیلیان نمایندگان منتهیالیه جناح راست مجلس دوم بودند که از وزیر وقت خارجه علیاکبر ولایتی خواسته بودند که به پارلمان بیاید و توضیح دهد که: «در رابطه با جنجال تبلیغاتی اخیر از داخل و خارج کشور در خصوص ارتباط با دولت آمریکا، اعلام دارند که این ارتباط در چه سطحی صورت پذیرفته است؟ نظر به اینکه مجلس هیچگونه اطلاعی از این فعل و انفعالات نداشته است اعلام دارند چه مقامی یا مقاماتی، تصمیم به این تماس و ارتباط گرفتهاند؟... به طوری که شنیده میشود افرادی خارج از کادر وزارت امور خارجه با هیات آمریکایی تماس گرفته و مذاکره نمودهاند، لطفا اعلام دارید که این افراد ماموریتی از جانب وزارت خارجه داشتهاند یا خیر و در صورتی که پاسخ منفی باشد مجوز قانونی تماس و ارتباط افراد مذکور کدام است؟... جریان سفر هیات آمریکایی به ایران به چه صورت و با چه کیفیتی صورت پذیرفته و چه کسانی در ایران با آنها مذاکره نمودهاند، محور مذاکرات چه بوده و مذاکرات به چه تصمیماتی منجر گردیده است؟»
این افراد قید کرده بودند که قبلا موضوع با وزیر امور خارجه در میان گذاشته شده و «پاسخ مشارالیه مقنع نبوده است» اما این بار جواب روشنی به آنها داده شد؛ امام خمینی در یک سخنرانی عمومی گفت: «من هیچ توقعی نداشتم از بعضی این اشخاص ولو بعضیشان در نظر من پوچاند لکن از بعضی از این اشخاص که سابقه دارند هیچ توقع نداشتم که در این زمان که باید فریاد بزنند سر آمریکا، فریاد میزنند سر مسئولین ما! چه شده است؟ شماها چهتان است؟ چه کردید شماها؟ شماها چرا باید تحت تاثیر تبلیغات خارجی واقع شوید یا تحت تاثیرات نفسانیت خودتان؟ در یک همچون مساله مهمی که باید همهٔ شما دست به هم بدهید و ثابت کنید به دنیا که ما وحدت داریم، وحدت ما اینطور شده است... چرا شماها میخواهید تفرقه ایجاد کنید؟ چرا میخواهید بین سران کشور تفرقه ایجاد کنید؟ چرا میخواهید دودستگی ایجاد کنید؟ چه شده است شما را؟ کجا دارید میروید؟ این تذهبون؟... لحن شما در آن چیزی که به مجلس دادید از لحن اسرائیل تندتر است...»
ماجرا چه بود که امام شخصا وارد موضوع شدند و چنین روشن و صریح پاسخ دادند؟
واقعیت تاریخی این است که در سال ۱۳۶۵ جنگ تحمیلی عراق با ایران به مرحلهٔ حساس رسیده بود. حمایتهای شرق و غرب از صدام حسین، ایران را در وضعیت خطیری قرار داده بود. توان نظامی ایران تحلیل رفته بود و در یک مورد در عملیات کربلای چهار ایران ۱۰۰۰ شهید و ۳۹۰۰ مفقودالاثر و ۱۱۰۰۰ مجروح داده بود.
از سوی دیگر بحران گروگانگیری در لبنان به اوج خود رسیده بود. گروههای چریکی لبنانی به انتقام دخالت رژیم صهیونیستی و حامیان آن در خاورمیانه به گروگانگیری متهم میشدند و به قول هاشمی رفسنجانی در خاطراتش این وضعیت ایران را به عنوان حامی شیعیان لبنان در موقعیت برتری قرار میداد. بدین معنا که دولتهای آمریکا و انگلیس از دولت ایران میخواستند به فرمول سلاح در برابر گروگان یا کمک به آزادی گروگانها رضایت دهد. فرمانده وقت جنگ در خاطراتش نوشته است: «گرفتن مسائل پدافندی مانند هاک از دشمنی مثل آمریکا مهم است. این را مرهون مجاهدات مسلمانان مجاهد لبنان هستیم.»
در چنین شرایطی با تصویب ارکان نظام جمهوری اسلامی و به طور مشخص رهبر انقلاب، سران قوا و نخستوزیر، پیشنهاد آمریکاییها بررسی و پذیرفته شد که ایران از نفوذ خود در لبنان برای آزادی گروگانهای غربی بهره بگیرد و غرب در مقابل به ایران سلاح بدهد.
بدیهی است که فارغ از هر نوع قضاوت دربارهٔ این روش در روابط بینالملل، علنی کردن آن نقض غرض بود. علنی شدن این معامله بزرگ میتوانست به پایان یافتن آن بدل شود در حالی که کشور به شدت به سلاح برای مقاومت در برابر صدام نیاز داشت. مساله البته تنها حفظ نظام نبود؛ اگر صدام حسین موفق میشد ایران را شکست دهد و نظام را ساقط کند در تجزیه ایران و یا حداقل جدایی بخشهایی از آن تردیدی نبود. در چنین شرایطی حکومت اسلامی در برابر یک واقعیت سیاسی قرار داشت. شاید برخی فکر میکردند پایان جنگ بهترین راه باشد اما پایان جنگ هم نیاز به راهحل مناسبی داشت. اگر ایران در شرایط ضعف نظامی تن به پایان جنگ میداد مجبور به امتیازاتی بود که باید به طرف مقابل میداد و شاید کمتر از شرایط شکست در جنگ نبود. براساس این تحلیل دو کانال برای برقراری مذاکره با غرب باز شد:
کانال اول از طریق یکی از دلالان فروش اسلحه به نام منوچهر قربانیفر و کانال دوم از طریق علی هاشمی رفسنجانی برادرزاده آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی که البته ظاهرا بدون اطلاع عمو و با نظر فرمانده وقت سپاه پاسداران، محسن رضایی برقرار شد.
کانال اول تنها یک کانال تجاری بود که به زودی دچار آلودگی امنیتی شد: منوچهر قربانیفر نقش جاسوس دوجانبه را بازی میکرد و در اوج کار خود در ۴ خرداد ۶۵ رابرت مکفارلین مشاور سابق امنیت ملی آمریکا را به تهران آورد که در نهایت این راه به بنبست خورد. آمریکاییها سلاح دست دوم به ایران دادند و کانال اول به بنبست رسید.
کانال دوم در مردادماه همان سال ایجاد شد و پس از چند دیدار هماهنگ شده علی هاشمی رفسنجانی با غربیها ـ که مورد تایید سپاه پاسداران و سران نظام بود ـ ناگهان ماجرا افشا شد. در این دیدارها ۶ مرحلهٔ توافق پیشبینی شده بود که آزادی گروگانهای شیعه کویتی در برابر آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان مهمترین مرحله آن بود اما در نهایت کاری بزرگتر صورت میگرفت: نمایندگان دولتهای ایران و آمریکا به یک گفتوگوی راهبردی میرسیدند اما درست یک روز پس از آزادی گروگان آمریکایی موضوع در نشریه عربیزبان الشراع افشا شد و کل ماجرا دود شد و به آسمان رفت. اندکی بعد ماجرا به پارلمان ایران کشید و تذکر ۸ نماینده راستگرا رخ داد.
چه کسانی مذاکرات محرمانه ایران و آمریکا را افشا کردند؟
اولین گزینه در آن دوره جریان سید مهدی هاشمی بود که به جناح چپ رادیکال اسلامی تعلق داشت. سید مهدی هاشمی ظاهرا به علت سابقهٔ اداره واحد نهضتهای آزادیبخش سپاه انقلاب اسلامی در خارج از ایران در میان مبارزان مسلمان نفوذ داشت و هنگامی که از توفیق مذاکرات مطلع شد به افشاگری علیه آن از طریق نشریه الشراع دست زد. در برخی منابع تاریخی آمده است که جریان سید مهدی هاشمی چون احساس میکرد ممکن است با توفیق برادرزاده اکبر هاشمی رفسنجانی جهتگیری آینده رهبری جمهوری اسلامی از آیتالله منتظری به آیتالله هاشمی تغییر کند سعی کرد ماجرا را افشا کند.
گزینه دوم در گمانهزنی دربارهٔ افشاکنندگان مذاکرات ایران و آمریکا گزینه روسیه شوروی است. روسهای کمونیست گرچه متحدان استراتژیک رژیم بعثی عراق بودند اما نمیخواستند ایران را کاملا در سبد آمریکا ببینند. ارتش و حزب بعث عراق ساختاری روسی داشتند و اگر ایران ارتشی با ساختار آمریکایی مییافت و سازمانی که محمدرضا پهلوی پایهگذاری کرده بود به دوران اقتدار خود در خاورمیانه بازمیگشت، پایگاه روسیه شوروی در خاورمیانه به شدت ضعیف میشد. شکست احتمالی عراق هم نگرانی بزرگی برای روسها بود. آمریکاییها میتوانستند و وعده داده بودند که عربستان را به تغییر صدام حسین راضی کنند اما افشاگری روسیه از طریق عوامل خود در سوریه کار را ناتمام گذاشت.
گزینه سوم در همین زمینه نقش اسرائیل در افشای مذاکرات بود. اسرائیلیها میدانستند که ساختار فنی ارتش ایران، آمریکایی است چون محمدرضا پهلوی سازمان ارتش ایران را اینگونه تعریف کرده بود. آنها همچنین میدانستند که دولت آمریکا از نظر قانونی نمیتواند به ایران اسلحه بفروشد در نتیجه نقش واسطه را برعهده گرفتند: از تسهیلات خود به عنوان دولت یهود مورد علاقه لابی یهود آمریکا استفاده کردند، اسلحه را از آمریکا خریدند و با تعویض آنها با اسلحه کهنه دولت تلآویو سعی کردند در معامله با ایران خدشه ایجاد کنند: هم سلاح دست دوم را به ایران بفروشند و هم از نظر تبلیغاتی جایگاه ایران در میان اعراب مبارز را تضعیف کنند. پس بهترین کار پس از پس زدن ایران افشاگری بود. در هواپیمای اختصاصی مکفارلین یک مقام اسرائیلی هم بود. هیات اعزامی آمریکا ابتدا به اسرائیل سفر کرده و روز بعد با یک دستگاه جت ۷۰۷ از فرودگاه تلآویو عازم تهران شدند... مکفارلین تا هنگامی که به اسرائیل رسید نمیدانست که قرار است که یک اسرائیلی به نام «امیرام نیر» مشاور نخستوزیر اسرائیل در امور مربوط به تروریسم او را در سفر به تهران همراهی کند. (ماجرای مکفارلین، نشر معارف انقلاب، صص ۱۱۹-۱۱۸)
اما از هیات آمریکایی – اسرائیلی در تهران استقبال نشد و مذاکرات به نتیجه مطلوب نرسید. چند ماه بعد آمریکاییها این بار مستقل از یهودیها و از طریق عربها با ایران تماس گرفتند. هنگامی که علی هاشمی رفسنجانی برای درمان بیماری چشم خود راهی لندن شد سفیر وقت ایران درخواست ملاقات یک ایرانی مقیم خارج به نام آلبرت حکیم را به او منتقل کرد که در دیدار با علی هاشمی گفته بود آمریکاییها میخواهند به ایران برای پیروزی در جنگ و سقوط صدام حسین کمک کنند. در اول شهریور ۱۳۶۵ یک آمریکایی به نام سیکورد در بروکسل با علی هاشمی دیدار کرد و پیشنهادات روشن آمریکا را طرح کرد. اولین نشانههای مثبت با آزادی یک گروگان و اعلام آمادگی برای فروش موشک تاو به ایران شروع شد. مذاکرات در ترکیه هم ادامه یافت و بحث به استراتژی ایران در رابطه با روسیه و امنیت خلیج فارس کشیده شد. در این دور از مذاکرات یک مقام عالیرتبه آمریکایی به نام الیور نورث هم حضور داشت. نورث حتی به هاشمی گفته بود که نظر ریگان پایان شرافتمندانه جنگ است و منظور از پایان شرافتمندانه، دور انداختن صدام به صورت یک آشغال است. (همان، ص۱۵۱)
دو طرف بر مخفی بودن این کانال تاکید داشتند و حتی آمریکاییها پیشنهاد کردند که ایران منوچهر قربانیفر را به ایران ببرد و در تهران نگه دارد چون قابل اعتماد نیست. در واقع آمریکاییها دروغ نمیگفتند قربانیفر وابسته و جاسوس صهیونیستها بود. همان گروهی که در نهایت با افشای مذاکرات، امکان بهبود روابط ایران و آمریکا و پایان شرافتمندانه جنگ به سود ایران را از بین بردند.
ماجرای مکفارلین در کوتاه مدت به ضرر ایران تمام نشد. آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه تهران ماجرا را فاش کرد و اتهام پنهانکاری را از جمهوری اسلامی دور کرد. اما در نهایت کسانی که به افشای ماجرا دست زدند به سود منافع ملی و حتی در راه حفظ نظام اسلامی عمل نکردند: جنگ دو سال دیگر طول کشید و صدام آن قدر بر سر قدرت ماند که جنگ دیگری را در منطقه شروع کرد و تا دو دهه بعد برای شیعیان خاورمیانه یک دشمن خطرناک بود.
در افشای ماجرای مکفارلین هر دو جناح افراطی راست و چپ نقش محوری داشتند. سید مهدی هاشمی اعدام شد اما جریان راست افراطی از مجلس اخراج شد. از میان آن ۸ نماینده معترض مجلس دوم به روشنی میتوان جریان رازآلود حسن آیت را ردیابی کرد. برخی از آن ۸ نفر با آیت رابطهٔ فکری، سیاسی و خانوادگی داشتند و از اصحاب او به شمار میرفتند. در همان دوران که سید مهدی هاشمی بازداشت شد سید احمد کاشانی هم بازداشت شد که از زمره یاران حسن آیت به شمار میرفت. اتهام او تفرقهاندازی میان سپاه و ارتش بود. در آن زمان سپاه نزدیک به جریان چپ اسلامی به شمار میرفت و در ارتش هنوز نیروهایی از انجمن حجتیه مانند سرهنگ کتیبه نفوذ داشتند. سید احمد کاشانی به اتهام اعلامیهپراکنی علیه سپاه بازداشت شد در حالی که هنوز نماینده مجلس به شمار میرفت.
این جریان پررمز و راز از هنگام نهیب امام خمینی ساکت ماند تا سال ۱۳۸۸ که حوادث پس از انتخابات رخ داد و افرادی مانند سید احمد کاشانی این بار در مقام مدعی ظهور کردند. گرچه پیش از این ابراهیم اسرافیلیان عضو گروه ۸ نفره مجلس دوم در حمایت از حسن آیت بارها سخن گفته بود و گرچه روابط او به عنوان استاد دانشگاه علم و صنعت با محمود احمدینژاد مطرح شده بود اما سر بر آوردن عناصر گروه ۸ نفره پس از حوادث سال ۸۸ با حمایت روزنامهٔ ارگان دولت سابق شگفتانگیز بود. قبل از آن هم در تابستان ۱۳۷۶ در پایان عصر حاکمیت نسبی جناح راست و آغاز حکومت جناح چپ گروهی از عناصر نزدیک به این جریان با ترجمه و چاپ کتاب شاهد خاطرات منصور رفیعزاده در انتشارات اهل قلم نشان داده بودند که هنوز از سخن امام در سال ۱۳۶۵ زخمیاند.
منصور رفیعزاده جاسوس دوجانبه ساواک و سیا از مریدان مظفر بقایی رهبر حزب زحمتکشان بود که حسن آیت زندگی سیاسی خود را با این حزب آغاز کرده بود. او در فصلهای پایانی کتاب خود به افشای جزئیاتی حیرتانگیز از ماجرای مکفارلین دست میزند که چاپ بیپروای آن در داخل کشور از سوی یک انتشاراتی اصولگرا عجیب و غریب است. یکی از مدیران این نشریه از چهرههای رادیکال جناح اصولگرا در آن سالها و این سالها بود که هم در وزارت مصطفی میرسلیم مسئولیت داشت و هم در وزارت حسین صفارهرندی. با وجود این کتاب با توهین صریح به امام خمینی ایشان را با حسن مصباح مقایسه میکند و بر روابط پنهانی ایران و آمریکا با اذن امام خمینی صحه میگذارد. بخشی از اتهاماتی که جناح راست بعد از سال ۸۸ به میرحسین موسوی نسبت داد از این کتاب اخذ شده است. جالب اینجاست که این اتهامات توسط ارگان دولت احمدینژاد منتشر میشد که مهمترین آنها اطلاع موسوی از مذاکرات مکفارلین و انتقال جزئیات آن به امام خمینی بود. منصور رفیعزاده به روشنی مینویسد از میان دو جناح حاکم بر آمریکا جناح طرفدار اسرائیل مخالف بهبود روابط ایران و آمریکا بود و جناح مخالف اسرائیل طرفدار روابط دو کشور بود.
با گذشت نزدیک به ۳ دهه از ماجرای مکفارلین جناح راست افراطی در ایران همچنان انتقامجویی میکند. بیگمان انتقامگیری از امام خمینی چهره پنهان این نوع افشاگری علیه دولت روحانی است اما در نبود امام، راست افراطی، کارگزاران آن دوران را هدف قرار دادهاند. طبق اسناد موثق در جریان مذاکرات سال ۱۳۶۵ میان ایران و آمریکا سران جریانهای چپ و راست میانه مطلع بودهاند و تنها افراطیهای دو جناح از ماجرا بیخبر بودند چون به درستی نقش تخریبی آنها در انجام مذاکرات را حدس میزدند. مذاکرات ایران و آمریکا در سال ۱۳۶۵ حداقل میتوانست خسارات جنگ تحمیلی را کم کند، حتی اگر به علت حاکمیت دوگانه در آمریکا به بهبود راهبردی روابط دو کشور کمک نمیکرد. اما تندروهای داخل و خارج از ایران مانع از این کار شدند و آنان که امروزه ابراز دلواپسی میکنند بازماندگان همان جریانهای سیاسی افراطی هستند. همان کسانی که در دورهٔ محمود احمدینژاد با احیای جلالالدین فارسیها، سید احمد کاشانیها و از همه مهمتر سید حسن آیتها کوشیدند از امام و انقلاب انتقام بگیرند و نطق ۲۹ آبان ۶۵ امام را جبران کنند و بگویند در میانهٔ دههٔ ۶۰ حاکمیت ایران در اختیار غربزدگان و غربگرایان بود. افراطیها البته حدس نمیزدند که در ۲۴ خرداد ۹۲ میانهروی و اعتدالگرایی به نهاد دولت بازگردد، با رفتار معتدل و معقول اعتماد رهبری و نظام سیاسی جلب شود. معتدلین جناح راست مانند علیاکبر ناطق نوری، علیاکبر ولایتی و علی لاریجانی دوباره قدرت بگیرند و بار دیگر «اصلاح روابط خارجی توسط فرزندان انقلاب و نظام» در دستور کار حاکمیت قرار گیرد. تندروهای داخلی به تندروهای خارجی امید داشتند که ایران را در لبهٔ تهدید تسلیم آنان کنند. اما تاریخ شکل دیگری گرفت. اکنون آنان دلواپسند که پروژهای را که در سال ۱۳۶۵ ناکام ساختند به کامیابی برسد و این بزرگترین دلواپسی راستافراطی است. اما دلواپسی بزرگتری هم در راه است: روزی که رای مردم پایان حضور دلواپسان را در حاکمیت رقم بزند نقطه شروع مجلس دهم خواهد بود.
منبع: هفتهنامه صدا
نظر شما :