درنگی در تاریخ روشنفکری ایران معاصر/ ترجیح شور انقلابی بر عقلگرایی و مداراجویی
کودتای 28 مرداد، ضربهای محکم بر پیکر جامعهای نواخته بود که در آغاز راه بود، راه دشوار استقلال، آزادی و استقرار حاکمیت مردم، و در این راه پر پیچ و خم، به روزهای سپید چشم دوخته و دل بسته بود. سیزده ماه پس از قیام ملی 30 تیر 1331 که دکتر محمد مصدق توانسته بود در جبهه داخلی با فداکاریها و جانفشانیهای مردم بر ضد قوام السلطنه (در برابر استبداد) و با اعلام رأی دیوان دادگستری بینالمللی مبنی بر عدم صلاحیت دیوان در رسیدگی به شکایت انگلستان در مورد نفت ایران در جبهه جهانی (در برابر استعمار) پیروز گردد، چنان تنها ماند و در تنگنا قرار گرفت که پایان بندی اندوهگین دوره زمامداری اش برای همیشه همچون بغضی در گلوی تاریخ فشرده شد و شوک ناشی از آن، سالها جامعه ایران را در خود فرو برد. اما کودتاگران و همراهانشان هیچ گاه و به هیچ وسیلهای نتوانستند از زیر بار این ننگ رها شوند و در روزهای پایانی حکومت پهلوی، شاه و فرح هنگامیکه ایران را ترک میکردند، از شاپور بختیار خواستهای داشتند؛ اینکه گذرنامه سرتیپ حسین آزموده، دادستان دادگاه نظامیای که رهبر نهضت ملی ایران را محکوم و راهی تبعیدگاه کرده بود، در اختیارش بگذارند تا بتواند از کشور بگریزد.
هرچند پس از کودتا، مقاومتهایی نشان داده شد اما فضای پژمرده جامعه همچنان دوام داشت تا سرانجام با تشکیل دوباره جبهه ملی و آمدن نیروهای تازه نفس (روشنفکران مسلمان، ملی گراها و چپ گراها) و شکلگیری گروههای سیاسی جدید، آرایش دیگری در فضای سیاسی و اجتماعی ایران رقم خورد و اعتراضها به وضعیت موجود استمرار یافت و با درنیافتن وضعیت جامعه از سوی حکومت پهلوی و ادامه روشهای سرکوبگرانه موج تازه ای با تکیه بر شیوههای غیرمسالمت آمیز سربرآورد. حکومت پهلوی نیز زمانی به عمق این ماجرا پی برد که به قول شاعر هر صبح و هر سپیده، میدان تیر بود... و دیگر کار از کار گذشته بود.2 جامعه روشنفکری هم با چهرههای تازهای مواجه گردید. مفهوم روشنفکری در دهه چهل و پنجاه، هم تجربه دهه تلخ سی را پشت سر داشت و هم از فضای روشنفکری جهانی (ژان پل سارتر در یکی از سخنرانیهای خود در گرماگرم بحران الجزایر میگوید: من هنگامیآزادم که همه جهانیان آزاد باشند، تا هنگامیکه یک نفر اسیر در جهان هست، آزادی وجود ندارد) متأثر بود، فضایی که «تعهد» را هم به دیگر صفتهای روشنفکری افزوده بود و این در شعر و ادبیات دهه چهل و پنجاه به خوبی دیده میشود، و جدال قدیم و جدید در شعر که نوپردازی مسأله و دغدغه اساسی اش بود، این بار به تعهد در هنر و ادبیات توجه نشان میداد و فصلی تازه را برای مناقشهای نفس گیر میگشود. هنر و ادبیات به دوگونه تقسیم میشد؛ متعهد و غیرمتعهد. در این باره میتوان به رویارویی نعمت میرزازاده و سخنرانی او در دانشکده فنی دانشگاه تهران با نام «پایگاه شعر، شعر مقاومت، شعر تسلیم» در سال 1349 و پاسخ یدالله رویایی به او با نام «عبور از شعر حجم» در نشریه بررسی کتاب در سال 1350 اشاره کرد یا سخنان خسرو گلسرخی در شماره اول نشریه چاپار در سال 1349 که ادبیات متعهد را ادبیات مبارزه خواند، که بوجود آمده تا به مبارزه کمک کند... روشنفکری در دهه چهل و پنجاه گویی ناگزیر است خیلی زود تکلیف خودش را با همه چیز و همه پدیدهها روشن کند، زود خط کشی کند و مرزهایش را مشخص سازد. همچنین در آن دوران، مرزهای میان کار سیاسی (یا مبارزه) و کار روشنفکری هم چنان درهم تنیده شده که نمیتوان به راحتی اینها را از هم جدا و بررسی کرد. در میان کوششهای فرهنگی، ادبی و فکری روشنفکران این دوره البته نکتههای فراوانی میتوان دید که، نشانه کار جدی است و این طور نیست که این دوره بدون زایش فکری سپری شده باشد، پرسشهایی درباره متن و مولفههایی از جهان سنت یکی از این نمونههاست که در نوشتههای علی شریعتی به خوبی دیده میشود و نمیتوان از آن چشم پوشید. ولی این کوششهای فکری بی نقص نیز نبود زیرا آنها به عبارتی اسیر جوّ حاکم بر زمانه استبدادی خود بوده و به هر روش، در جستجوی راهی به رهایی بودند.
در نظر داشته باشیم، به خاطر پشتیبانی بی دریغ غرب از رژیم پهلوی، شماری از روشنفکران در فضای دوقطبی جنگ سرد، به تعبیری بیشتر به اردوگاه چپ میل داشته و سعی میکردند با پناه جستن در آن منظومه فکری برای خود و مخاطبان شان، مسیری برای مبارزه با دیکتاتوری شاه و استعمار بگشایند. به هر ترتیب، در جامعهای که زمان زیادی را برای اندیشه ورزی در دوران جدید پشت سر نگذاشته بود، وجود خطا و اشتباه غیرطبیعی به نظر نمیرسد. البته بی انصافی است اگر در بررسی کارها و اندیشههای این روشنفکران از احساس همدردی شان با جامعه ستم دیده ایران بگذریم، که هر چه نقد بر ایشان وارد باشد در رفتار مسئولانه شان نسبت به آنچه در جامعه میگذشت، جای تردید کمتری وجود دارد و شاید بتوان با در نظر گرفتن سختیها و رنجهایی که تحمل کردند، آنها را با ولتر و روسو، در عصر روشنگری، مقایسه نمود، که نخستین جرقههای بیداری را در اروپای رهیده از دوران جهل و نادانی، و در ذهن و ضمیر افراد ایجاد کردند و در این مسیر با دشواریها، تبعیدها و محرومیتهای زیادی مواجه شدند.
اما یکی از دلمشغولیهای جدی اندیشمندان و روشنفکران دهه چهل و پنجاه نیز، پرداختن به ایده «بازگشت به خویشتن» است، و توجه به این ایده، در آثار و نوشتههای افراد با گرایشهای فکری گوناگون همچون جلال آل احمد، علی شریعتی، سید حسین نصر و... دیده میشود، ایده ای که هرچند سخنگویاناش اختلاف نظرهای فراوانی با هم داشته باشند اما در مواجهه احساسی با فرهنگ و تمدن نوین جهانی همگی به نوعی دچار سوء تفاهم بوده و این ایده را بیش از هر چیز در مقابله با پدیده «غربی شدن» یا «فرنگی شدن» مطرح میکردند. اما پرسش اصلی این است؛ کدام خویشتن؟ هر کدام، از دیدگاه خود به این «خویشتن» نگریسته و آن را جستجو کرده و الگوهای مناسب خود را ارائه مینمودند. البته در میان سر و صداهایی که آثاری مانند «غربزدگی» آل احمد به راه انداخته بود، و هر چه بود به شناخت از «دیگری» منجر نمیشد، اثری چون «نه شرقی نه غربی، انسانی» عبدالحسین زرین کوب هم وجود داشت که شوربختانه فضای ملتهب و پرهیاهوی آن روزگار، مجال شنیده شدن این صداها را از مخاطبان گرفته بود. جالب است، از جانب حکومت پهلوی نیز اهتمام به موضوع بازگشت به خویشتن به گونه ای دیگر دیده میشود، و نماد بارز آن در برگزاری پرهزینه جشنهای دوهزار و پانصد ساله برای برجسته کردن تاریخ، تمدن و گذشته باستانی ایران در تخت جمشید، نزد افکار عمومیدر ایران و جهان به چشم میخورد، و مجموعه این تلاشها، نشان میدهد که ایرانیان، در جستجوی گمشده ای، در تکاپو بوده و میکوشیده اند در دنیای جدید، عقب ماندگی جامعه خود را از کاروان فرهنگ و تمدن نوین جهانی کتمان ساخته و خود را با نگاههای اتوپیک مشغول ساخته و این گونه، وجه تراژیک زندگی (در کشاکش قدیم و جدید) خود را بپوشانند.
وجه رمانتیک و شاعرانه روشنفکران دهه چهل و پنجاه هم بسیار برجسته است، خیلی از آنها در زمره داستان نویسان و شاعران هم قرار داشته و میکوشیدند با تکیه بر ایده هنر متعهد (و نفی هنر برای هنر) آن را ابزاری برای طرح اندیشههای شان سازند، که با توجه به روحیه خاص مخاطبان شان در این زمینه موفق هم شدند. از دیدگاه آنان، شعر، هنر و ادبیاتی که؛ دور از مبارزه بود، جنبههای تغزلی داشت، به طور مستقیم به رنج تودهها نمیپرداخت، نسبت به آسمان غمزده و ستارگانی که فرو میافتادند، بیتفاوت و غرق در خویش بود و... فاقد ارزش و پوچ انگاشته میشد، دیدگاهی که جز در متن همان سالها و رویدادها فهم نمیشود و به قول شاملو، چون آن را به مانند مَته نمیشد به کار زد در راههای رزم! به درد نمیخورد و به کار نمیآمد.
نقد ماشینیسم (به بهانه عقب افتادگی، به منظور نفی غرب و پیدایش نوعی برده داری جدید)، همه مسئولیت بدبختیها و عقب ماندگیها را بر عهده دیگری گذاشتن، هنوز به منزلگاهی مطمئن در روند نوسازی نرسیدن بر طبل نفی آن کوبیدن، غفلت از کارهای فرهنگی هدفمند، ساده سازی مسائل و نپرداختن به حل مسائل، اهتمام نورزیدن به کارها و راههای درازمدت و برگزیدن کارها و راههای کوتاه مدت، ارزش ننهادن به داشتههای سودمند فرهنگ ایرانی، پذیرش تام و تمام اندیشههای جدید یا نفی تام و تمام آن، فقدان شناخت کامل و منصفانه هم از جهان سنت و هم از جهان مدرن، نابرخورداری از فرهنگ گفت و گو و توجه نداشتن به کارهای گروهی و... شاید برخی از سرفصلهایی باشد که با آن بتوان نگاهی منتقدانه به تاریخ دو دهه حساس روشنفکری در ایران داشت. البته شاید در برخی از نوشتههای روشنفکران (بویژه نواندیشان دینی) در آن زمان بتوان دیدگاههایی متفاوت را سراغ گرفت چنانچه مهندس مهدی بازرگان در مقاله ای با نام «سازگاری ایرانی» 3 بر نقد روحیه ایرانی که خوی استبدادی و پرهیز از همکاریهای جمعی و... را در خود دارد، تأکید کرد و نکتههای مهمیرا برشمرد که همچنان جای اندیشیدن دارد و این خود یکی از نمونههایی است که بدون هیجان زدگی در پی یافتن ریشههای درد است و به درمان نظر دارد، رویکردی که به حل مسائل نظر دارد نه به ساده سازی مسائل.
اما اگر بتوان طیف گسترده ای از جریانهای روشنفکری دهه چهل و پنجاه را (از نواندیشان دینی تا چپ گراها) روشنفکران انقلابی نام نهاد، که در پی دگرگونی اساسی و بر هم زدن وضعیت موجود بوده، مماشات با رژیم پهلوی را بر نتابیده و سرنگونی آن را خواستار بودند، از علی شریعتی (که توانسته بود پس از دوره ای رکود، با انتشار کتابها و سخنرانیهای شورانگیز خود، به نبض تپنده جریان نواندیشی دینی در ایران تبدیل شود و مخاطبان گسترده ای را بدست آورد) بیژن جزنی، مصطفی شعاعیان و... میتوان به عنوان موتورهای فکری این جریانها یاد کرد، موتورهایی که آنقدر پرشتاب به حرکت درآمدند که خود در وهله نخست از پای درآمدند (و یا از پای درشان آوردند) ولی توانستند امواج معترض را به حرکت درآورده و در مسیر انقلاب سامان دهند. این نکته ظریف را هم نباید از نظر دور داشت که در مقطعی هم برخی از مخاطبان اینها خیلی زود کار مطالعاتی را کنار گذاشته، کتابها را بستند و دست به کار شدند! و صف گروههای مبارز و مسلح را گسترده ساختند و این شتابزدگی خیلی زود (در کشاکش مبارزه و پس از پیروزی انقلاب) آسیبهای خود را به رخ کشید... امروز و با تأمل در اندیشهها و عملکرد این گروهها، به روشنی میتوان به ضعف علمیو غیبت آگاهی نزد بسیاری از آنها پی برد.
اندیشههای روشنفکران انقلابی، با وجودی که امروز و از منظر دیدگاههای دموکراسی محور و گفت و گومحور بسیار قابل نقد بوده و شیوههای برگزیده شان برای دستیابی به آزادی جای تردید دارد، اما برآمده از نسلی هستند که بیش از عقل گرایی و مداراجوئی در مدار شور و شیدایی انقلابی در حرکت بوده، نسلی از جنس آزادگی، آگاهی و تشنگی، 4 و داوری درباره چند و چون فعالیتهای فکری و عملیشان، نه در این مجال میگنجد، و نه با یک حکم کلی قابل ارزیابی در متن تاریخ معاصر است، تاریخی که حکایت از رنج و درد ملتی دارد که در پی رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی، راهها و بیراههها را پشت سر گذاشته و آرزوهای بربادرفته خود را در بزنگاه انقلاب به نظاره نشسته است. بزنگاهی که به حذف برخی از آن جریانها انجامید، برخی را پشت سر گذاشت، برخی دیگر را در خود جذب کرد و به قدرت رساند و برخی را در حاشیه نشاند... اما به هر ترتیب، انقلاب بهمن 1357، خروش ملتی بود که از ستم استبداد شاهنشاهی و دخالتهای استعمار جانش به ستوه آمده (خاطره تلخ کودتای 28 مرداد و سقوط دولت ملی و قانونی دکتر محمد مصدق، ذهنش را میآزرد) و فریادی از عمق جان برآورده، و خواستار بهبود وضعیت زندگی خود در پرتو آزادی، استقلال و حاکمیت بر سرنوشت خویش بود.
پی نوشتها:
1.شفیعی کدکنی، محمد رضا، ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، تهران، انتشارات علمی، 1383، ص 63
2.مهندس مهدی بازرگان در دادگاه نظامی و در آخرین دفاع خود زیانهای استبداد را برشمرد و سپس چنین آینده ای را پیش بینی کرده و هشدار داده بود که اگر جلوی مبارزات قانونی و مسالمت آمیز گرفته شود، این جریانها به سمت روشهای غیرمسالمت آمیز روی خواهند آورد. برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به:
نجاتی، غلامرضا، شصت سال خدمت و مقاومت، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1377، جلد اول ص 561
3.این مقاله در حدود سالهای 1342 و 1343 در زندان قصر نوشته شده و ابتدا به صورت فصل الحاقی کتاب «روح ملتها» تألیف آندره زیگفرید، ترجمه احمد آرام، در شهریور سال 1343 توسط شرکت سهامیانتشار چاپ شد و سپس به صورت مستقل در قطع جیبی و با نام مستعار نویسنده «عبدالله متقی» تجدید چاپ شد.
4.علی شریعتی: من همه امیدم برای آینده این ملت به همینهاست؛ همین بی قالبهای آزاد، آگاه و تشنه.
منبع: روزنامه روزگار
نظر شما :