سال سیاه ۲۰۰۰
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
در جنگ اول جهانی تلگراف عمدتا برای فرستادن پیامهای محرمانه و رهگیری پیامهای دشمن و فرستادن پیامهای جعلی برای گیج کردن دشمن استفاده میشد. و در جنگ دوم جهانی انگلیسیها دستگاهی اختراع کردند برای کشف رمز پیامهای محرمانه و در دهۀ ۶۰ آمریکاییها اینترنت را اختراع کردند چون میترسیدند در جنگ جهانی آتی روسها بتوانند اطلاعات حیاتی برای دفاع از آزادی و دموکراسی را رهگیری کنند. و ۳۷۰ میلیون نفر دسترسی به اینترنت داشتند و میتوانستند افکار و امیالشان را آزادانه و بدون خودخوری با همدیگر تبادل کنند. و بعضی شرکتهای خدمات مسافرتی از طریق اینترنت و مطابق خواستههای شخصی هر فراشهروند، پیشنهادهای سفرهای ارزان قیمت به سرزمینهای دوردست میدادند. و زنها میتوانستند با استفاده از اینترنت سفارش اسپرم از اهداکنندگانی ناشناس بدهند و بعضی آزمایشگاهها اسپرمهای مردانی با استاندارد خیلی بالا عرضه میکردند، مثلا متخصص فیزیک نجوم، فارغالتحصیل دانشگاه، بازیکن بیسبال و غیره. زنها میتوانستند بر اساس ۱۱۵ معیار مختلف ملیت، تبار، نژاد، دین، مدرک تحصیلی، سرگرمیها و مشغولیات، شغل، قد، وزن، گروه خونی، رنگ مو، میزان موی بدن و غیره اسپرم را انتخاب کنند، و مثلا میتوانستند اسپرم زیستشناس آمریکایی افغانتبار ۳۶ سالهای را بخرند که موی سیاه و چشمهای آبی دارد، یا اسپرم یک مهندس هواپیمای باپتیست هلندی اوکراینیتبار ۴۲ ساله را، یا اسپرم شطرنجباز چینیتبار ۱۷ سالۀ بااستعدادی را. میانگین قیمت یک اسپرم ۱۰۵۰ دلار آمریکا بود که شامل هزینۀ پست هم میشد، و زنها میتوانستند صدای ضبط شدۀ اهداکننده را هم سفارش بدهند. متن حرفهای ضبط شده این بود که «سلام! روز واقعا قشنگیه و جون میده برای قدم زدن بیرون شهر. امیدوارم از من راضی باشی دیگه.» و یکی از زنهایی که صدای ضبط شده سفارش داده بود، میخواست بداند آیا میشود چون اهدا کنندۀ اسپرم نوک زبانی حرف میزند، ۱۰ درصد تخفیف بگیرد یا نه.
بعضی فیلسوفها میگفتند نظم جهان متناظر است با سازوکارهای یک گفتار که هم نشانههای متغیر و هم نشانههای معلوم دارد و اینکه اگرچه طبقهبندی نشانهها معنا و سودی ندارد و همه چیز بازی و بخت و هرج و مرج و فرایند و واسازی و بینامتنیت و غیره است، اما خود نشانه عملا وسیلۀ انتقال معنا است، هر چند دقیقا نمیدانیم چه معنایی. اما فیلسوفهایی دیگر میگفتند نشانهها، که اجزای سازندۀ گفتار و جهاناند، هیچ معنایی ندارند و در غیاب معنا هم سوژۀ گفتار و هم خود واقعیت دیگر وجود ندارند و تاریخ صرفا حرکت بیشکل پایداری است که بیانگر هیچ چیز نیست و همه چیز وهم و وانمود است. و زوال اومانیسم هم منطقی بود چون اومانیسم خودش را گرفتار بنبست کرده بود، دقیقا به این دلیل که به اهدافش رسیده و دفاعش را از ارزشهایش کرده بود، از آزادی، فردمحوری، چند صدایی، شفافیت و غیره. و اومانیستها حالا داشتند آنچه را کاشته بودند درو میکردند، جهانی فردمحور و تعاملی و مثبتاندیش و شفاف و روی روال که در وانمود به خودش پایان مییافت و راهحل نهاییاش جایگزین کردن واقعیت مازاد به جای واقعیت بود. و بعضی ریاضیدانها میگفتند واقعیت یک توهم و در حقیقت سازهای ریاضی در مغز انسان است که فرکانسهای متعلق به بُعدی دیگر را تفسیر میکند، بُعدی فراتر از مکان و زمان، و ذهن هولوگرامی است که عالم را بازتاب میدهد، عالمی که خودش هم یک هولوگرام است. و سال ۱۹۹۳ یک بانوی پیر که زمانی نازی دوآتشهای بود وصیت کرد مغزش را به آزمایشگاهی در کپنهاگ بدهند تا شاید بشود تصاویر ذخیره شده در آن را نشان نوههایش داد چون هیچ وقت نتوانسته بود زندگیاش را برای آنها تعریف کند.
با پیشرفت جامعۀ صنعتی اعتیاد به الکل هم در اروپا و آمریکا شایع شد و خیلی از آدمها فکر میکردند الکل بلای جان انسان و مانعی در برابر تکامل طبیعی جامعه است. آمریکاییها اعتیاد به الکل را بیماری معمول جامعۀ اروپا میدانستند و عمدتا هم ایرلندیها و ایتالیاییها در آمریکا گسترشش دادند. و بعضی آمریکاییها درخواست انجام ارزیابیهایی در این مورد داشتند، تا در آینده دیگر بدون انجام آزمایشهای روانی اجتماعی قبلی، اجازۀ ورود ایرلندیها و ایتالیاییها به خاک ایالات متحده داده نشود. و سال ۱۹۱۹ دولت آمریکا فروش و مصرف الکل را ممنوع کرد و سال ۱۹۲۱ حکم سهمیهبندی برای مهاجرت داده شد که شمار مهاجران ایرلندی و ایتالیایی را تا ۸۵ درصد پایین آورد. و سال ۱۹۱۴ روانپزشکهای آمریکایی فشار آوردند که الکلیها بیدرنگ عقیم شوند تا جامعۀ سالم و ممتاز آمریکا حفظ شود. آمریکاییها مفتخر بودند که در ایالات متحده میشود سالم و ممتاز زندگی کرد، اما در اروپا آدمها سیگار میکشیدند و الکل مینوشیدند و هوای آلوده تنفس میکردند، و سال ۲۰۰۰ آمریکاییها در آلاباما قانون ممنوعیت ازدواج با سیاهپوستها را لغو کردند. و دکترهای آمریکایی به آدمها توصیه میکردند هوای تازه تنفس کنند و ورزش کنند و دوچرخهسواری کنند، چون این طوری میشد تندرست ماند. دوچرخهسواری عمدتا برای مردها در نظر گرفته شده بود چون دوچرخه خیلی برای زنها راحت نبود، و دکترها میگفتند دوچرخه زنها را به رفتارهای جنسی منحرف برمیانگیزد. دوچرخهسواری عمدتا در دهههای ۸۰ و ۹۰ شایع شد چون در کشورهای توسعهیافته آدمها دلشان میخواست سالم زندگی کنند و فعالیتهای تفریحی کنند و غیره. و در کشورهای فقیر هم آدمها دوچرخه سوار میشدند چون پول خریدن موتورسیکلت یا ماشین نداشتند، و در سیرالئون ۳۱ درصد شهروندان بزرگسال دوچرخه داشتند.
در کشورهای ثروتمند که ماشین زیاد بود، توی شهرها دوچرخهسوارها ماسک اکسیژن میزدند تا از خودشان در برابر دود اگزوزها که برای سلامتیشان خطرناک بود، محافظت کنند. گازها محیطزیست را آلوده میکردند و دیاکسید کربن در جو میپراکندند، که کمک میکرد به ایجاد پدیدهای مشهور به اثر گلخانهای که خودش باعث بالا رفتن دمای زمین میشد. اثر گلخانهای در اصل برای به وجود آمدن حیات و موجودات هوشمند روی زمین لازم بود، اما از زمانی که آدمها زندگی صنعتی کرده بودند، تراکم گازها در جو افزایش یافته بود و دانشمندان میگفتند این قضیه به بیثباتی آب و هوای زمین میانجامد. در آلمان رؤسای شرکتها از کارمندانی که ماشینهای قدیمی داشتند میخواستند جلوی ورودی کارخانه پارک نکنند چون تأثیر بدی روی دیگران میگذارد، و سال ۱۹۹۹ یک بازاریاب خیابانی را از کار اخراج کردند چون ماشین قدیمی و کثیفی داشت اما تنبل بود و صاف جلوی ورودی پارک میکرد و به توبیخها اعتنایی نداشت. در آلمان آدمها ماشینهایشان را سالی ۱۹ بار میشستند و در انگلستان سالی ۱۴ بار و در فرانسه سالی ۱۰ بار و در آمریکا سالی ۲۸ بار. ماشین در کشورهای ژرمن و انگلوساکسون مهمتر بود تا در کشورهای لاتین که نکتۀ اصلی آراستگی بود و کراوات و کفش و غیرۀ باسلیقه داشتن. و سال ۱۹۳۹ نازیها قانونی صادر کردند که یهودیها را از رانندگی ماشین منع میکرد و اگر یهودیای را میگرفتند که ماشین میراند، میفرستادندش به اردوگاههای مرگ.
ضد تعمیدیان با اینترنت و جنگ و جامعۀ مصرفی و سیگار کشیدن و الکل مخالف بودند و از برق خوششان نمیآمد و و برای روشن کردن مسقفات از چراغ نفتی استفاده میکردند و کلونی زندگی میکردند و با درشکۀ اسبرو به شهر میرفتند و غذای سالم محلی و دستگاه آسیاب قهوۀ محلی و اجاق و چراغ نفتی و شمع و چنگک و همزن محلی سفیدۀ تخممرغ میفروختند و مشتاقانه منتظر آخرالزمان بودند که پایانی میگذاشت بر اینترنت و جنگ و غیره، و بهشان امکان میداد بپیوندند به برگزیدگان و جانب راست خداوند بنشینند. و شاهدان یهوه میگفتند سیگار کشیدن و الکل خون را کثیف میکند و حاضر نبودند سوسیس خوندار بخورند و حاضر نبودند خون تزریق کنند چون التقاط خونی در تضاد با فرمان الهی بود، درست مثل مصرف سوسیس خوندار یا الکل یا سکس خارق عادت. و حاضر نبودند در ارتش ثبتنام کنند و میگفتند اعضای پادشاهی خداوندند و مسائل این جهانی دغدغهشان نیست، و بسیاریشان در اردوگاههای مرگ و کار اجباری آلمان و اتحاد جماهیر شوروی مردند چون نگرششان فاسد کنندۀ آرمان انقلابی بود و افکار ضد اجتماعی و ضد انقلابی در جامعه میپراکندند.
کمونیستها ۱۶ دسته عناصر ضد اجتماعی و ضد انقلابی مشخص کرده بودند و سال ۱۹۱۹ فرمانی دادند که برای هر کدام از ناحیههای اداری اتحاد جماهیر شوروی سهمیهای اجباری تعیین میکرد. رقم اول تعیین شده تعداد عناصر ضد اجتماعی و ضد انقلابیای بود که باید در هر حوزۀ معین تیرباران میشدند و رقم دوم تعیین شده تعداد عناصری بود که باید فرستاده میشدند به اردوگاههای کار اجباری. دولت شوروی همچنین فهرست معیارهایی تنظیم کرد که بر اساسشان مقرر میشد باید برای هر شهروند چقدر بن جیرۀ غذا صادر کرد، بنهایی که معروف بودند به بن طبقاتی. فهرست اولش پنج گروه شهروند را در بر میگرفت اما کمونیستها بعدتر به این نتیجه رسیدند که شمار معیارها انعکاس کاملی از جو اجتماعی و سیاسی جامعه نیست و فهرست را تا ۳۳ دسته شهروند بسط دادند، و اولین دسته سربازهای ارتش سرخ و کمیسرهای سیاسی بودند و ته فهرست کرمهای بورژوا و از زیر کار درروها و اوباش و کشیشهای ارتدوکس و شهروندانی که در ملیتشان تردید بود و دیگر عناصر ضد اجتماعی منتظر برای ورود به اردوگاههای کار اجباری. و سال ۱۹۱۷ که انقلاب اکتبر اتفاق افتاد، بعضی کشیشهای ارتدوکس میگفتند این طلیعۀ آخرالزمان است و آدمها باید برای پایان دنیا آماده شوند. در قرن بیستم فرقههای آخرالزمان باور زیاد شدند و بعضیشان برنامۀ خودکشی جمعی اعضا و هواداران راه میانداختند چون مطمئنترین راه برای تضمین آتیهای در زندگی بعد مرگ بود. و بعضی فرقهها سنگرهای زیرزمینی با ژنراتور برق و سیستم فاضلاب اختصاصی میساختند تا اعضایشان در دورۀ موقتی که از بعد پایان دنیا شروع میشد و تا زمان داوری نهایی طول میکشید، سرپناهی داشته باشند.
سال ۱۹۹۹ ضد تعمیدیان ۱۲ برابر معمول آسیاب قهوه و شمع و همزن سفیدۀ تخممرغ فروختند چون آدمها میترسیدند «خطای هزاره» وسایل خانه و سیستم تأمین برق را از کار بیندازد. به نظر جامعهشناسها ترس از اختلال سیستمهای الکترونیکی که تلویزیون و مایکروویو و خودپرداز را از کار میانداخت نتیجۀ هزارهباوری ناخودآگاه و سرکوب شدۀ آدمها بود، و بعضی آدمها اعتقاد داشتند هزاره لحظهای سرنوشتساز در تاریخ تمدن غرب خواهد بود و به آشوب و ناآرامی اجتماعی و غیره خواهد انجامید، و تمدن غرب را قادر خواهد کرد خودش را از دیکتاتوری تکنولوژی خلاص کند و پا به عصری بگذارد سازگار با طبیعت و معنوی و عرفانی. و در بعضی کشورها دولتها پول چاپ کردند تا ذخیره کنند و در کانادا دولت تمرین تخلیۀ جمعیت در صورت لزوم کرد و در انگلستان و دانمارک شهروندان توی وان حمامشان شکر و آرد ذخیره کردند و در فنلاند داروسازها کل موجودی یودینشان را فروختند که استفادهاش در صورت فاجعۀ هستهای توصیه میشد، و فنلاندیها میترسیدند «خطای هزاره» کل سیستمهای امنیتی نیروگاههای هستهای روسیه را از کار بیندازد. جامعهشناسها میگفتند «خطای هزاره» جای خودش را در منطق تخیل اجتماعی دوران مدرن باز خواهد کرد و اینکه در قرن بیستم شیطان به هیئت چیزی بیاندازه کوچک درآمده و آدمها دیگر نه از چیزهای عظیم و پیچیده مثل لوکوموتیو و غیره بلکه از اتم و ویروس و ژن و پریون میترسیدند. و روانکاوها میگفتند «خطای هزاره» عملا نقش نمادین پدرکش را در حیات جامعه ایفا کرد و به نسل تکنولوژیمحور تازه مجال داد مستقل شوند و به لذت و خوشی دست یابند.
سر در ورودی اردوگاه کار و مرگ بوخنوالد تابلویی بود که رویش نوشته بودند: «هر کسی به چیزی میرسد که استحقاقش را دارد». اردوگاه بوخنوالد روی شیب تپۀ اترزبرگ بنا شده بود و اول هم اسمش را از روی اسم تپه، اترزبرگ گذاشته بودند. اترزبرگ در تاریخ آلمان مشهور بود چون قدیم در قرنهای هجدهم و نوزدهم نویسندهها و فیلسوفهای سرشناس آلمان آنجا جمع میشدند و پیاده راه میرفتند و زیر درخت بلوطی مینشستند تا دربارۀ معنای تمدن اروپایی بحث کنند. اردوگاه مرگ اترزبرگ سال ۱۹۳۷ افتتاح شد، اما یک سال بعدتر واحد فرهنگی حزب نازی در وایمار به این نتیجه رسید که شایسته نیست اسم یک اردوگاه کار و مرگ با میراث فرهنگی مردم آلمان ربط داشته باشد و به مقامات درخواست تغییر نامش را داد. و از سال ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۵، ۵۰ هزار دشمن آلمان نازی در بوخنوالد مردند، و در فاصلۀ سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ ۷۰ هزار دشمن اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری دموکراتیک آلمان در بوخنوالد مردند. اردوگاه بوخنوالد اردوگاهی چند منظوره بود، هم برای نابود کردن زندانیها و هم برای کار کردنشان، و بعد رسیدن زندانیها روی بازویشان شماره سریالی خالکوبی میکردند. و در ماههای اول جنگ به زندانیها کارت پستالهایی با متنی از پیش نوشته داده میشد که باید برای بستگانشان میفرستادند. روی کارت پستال نوشته بود: «محل سکونتمان شگفتانگیز است، اینجا داریم کار میکنیم، محترمانه با ما رفتار میشود و خوب بهمان میرسند.» بستگانشان که این کارت پستالها را میگرفتند و دلشان برای فرستنده تنگ میشد، به مقامهای آلمانی اطلاع میدادند که میخواهند به بستگانشان در اردوگاهی آنچنانی ملحق شوند. و یک زندانی یونانی بوخنوالد کارت پستال را برای پدرش که ساکن شهر پیرگوس یونان بود فرستاد و سه ماه بعدتر پدرش برای دیدن او آمد و روی سکوی راهآهن پسر پرید رویش و قبل اینکه آلمانیها موفق شوند با تیر بزنندش، پدر را خفه کرد.
در اردوگاههای کار و مرگ آزمایشهای علمی هم انجام میشد. این آزمایشها عمدتا شامل روشهای مختلف عقیمسازی و اخته کردن و آزمونهای مقاومت بدن در برابر درد بود، که بیشتر روی زندانیهای جوان نیرومند انجام میشد که طاقت میآوردند تکهای از پایشان را ببرند یا گوشت را از استخوانهایشان بکنند و غیره، یا آزمایشهای مختلفی روی دوقلوها، که امکان صورتبندی فرضیههایی تازه را در حوزۀ ژنتیک میداد، حوزهای که در حلقههای متخصصان حسابی حرفش بود. و اگر کسی که سر و ریختش خیلی یهودی میزد بین زندانیها پیدا میشد، نازیها سرش را میبریدند و تویش را پر میکردند و میفرستادندش برای مدارس آلمان تا نوجوانها یاد بگیرند در همان نگاه اول یک یهودی را تشخیص بدهند. یهودیها را این جور میشد تشخیص داد که دماغ عقابی و چشمهای شریر و نگاه دوپهلو و انگشتهای استخوانی دراز داشتند و اغلب ضعیف و بیمار بودند چون طبیعت از آغوشش بیرونشان انداخته بود.
قرن بیستم پیشرفتهای عظیمی در پزشکی به خود دید و پزشکها پنیسیلین و واکسیناسیون اجباری و تزریق خون و داروهای پیشگیری از آبستنی و محرکهای جنسی مردانه را اختراع کردند و زنها بچههایشان را در زایشگاهها به دنیا میآوردند و مرخصی زایمان میگرفتند و آدمها دیگر نه در خانه بلکه در بیمارستان و در احاطۀ بهترین مراقبتهایی که پزشکی مدرن میتوانست مهیا کند میمردند. و دانشمندهای آلمانی گاوهای ترانس ژنیای درست کردند که در دوران جنینی ژن انسانی بهشان تزریق میشد و بزرگ که میشدند شیر انسان میدادند که برای پیشگیری از انواعی از تصلب بافتها توصیه میشد. اما آدمهایی که به «عصر نو» اعتقاد داشتند میگفتند پزشکی مدرن قابلیت خود تنظیمی بدن آدمها را از بین برده و به عوض معاینۀ دکتر و پیشگیری، توصیه به روشهای خود درمانی خاصی میکردند که بر اساسشان بیمار ساختارهای ذهنیاش را با تفکر مثبت اصلاح میکرد و به وضعیت روانی تازهای گذر میکرد که در آن دیگر بیمار نبود. و میگفتند تغییر واقعی جهان نه نتیجۀ انقلاب علمی یا دینی تازه یا اصلاحات سیاسی یا اقتصادی بلکه نتیجۀ رو آوردن فردی آدمها به معنویتی است که مسئولیتپذیر و بردبارشان میکند، و جای حافظۀ تاریخی را هم حافظۀ کیهانی خواهد گرفت.
در ایالت اورگن آمریکاییها خودکشی تحت نظارت پزشکی را قانونی کردند و هلندیها اتانازی را قانونی کردند. و دیگر هیچ کس فقیر مطلق نبود و هر کسی یک یخچال و یک تلویزیون داشت و تحت حمایت قانون کار و غیره بود، و دانشمندها بافت وینیل و پلاستیک با کلیت و پلیاتیلن و ریزپردازندهها را اختراع کردند و مخترعها محصولات یک بار مصرف را اختراع کردند، مثلا فندک یک بار مصرف، خودکار یک بار مصرف، تیغ یک بار مصرف و کاغذ کادو و بطری و تامپون و قنداق و دوربین و سرنگ تزریق زیرپوستی یک بار مصرف، و جامعهشناسها میگفتند جامعه پا به دوران فرهنگی تازۀ کالاهای یک بار مصرف گذاشته، و کشورهای پیشرفته ثروتمند شدند و بیکاری رشد کرد چون آدمها هرچه کمتر کار میکردند ثروتمندتر بودند. و شرکتهای تبلیغاتی آگهیهایی مبتکرانه و بانمک میساختند و شرکتهای بیمه میگفتند: «واقعبین باش و ناممکن را از ما بخواه» و تولیدکنندههای ماشین میگفتند: «تخیل بالاخره نیرو گرفته» و تولیدکنندههای پودرهای پاک کننده میگفتند: «خاکستری آبی نمیشود تا وقتی به کل زیر و بالا نشود»، و در کشورهای دموکراتیک قانونهایی تصویب شد که جلوی صدارت بیش از دو دورۀ یک رئیسجمهور را در مقامش میگرفتند تا تأمین ایدههای تازه و ابتکاری و نوزایی پویای جامعه را تضمین کنند، و هر دوره اغلب چهار یا پنج سال بود. و فیلسوفها میگفتند دنیا رسیده به تمدن کپی، که دیگر هر چیزی صرفا کپیای است از کپیهایی از کپیهای دیگر و غیره. و پزشکها روش غیرآمیزشی خلق بچه را اختراع کردند که گذاشتن اسپرماتوزوئید و تخمکها در محیطی مناسب نمو بود. بچههایی که این شکلی به دنیا میآمدند مشهور بودند به کودکان لوله آزمایشی و اولین کودک لوله آزمایشی سال ۱۹۷۸ به دنیا آمد و پزشکی که این روش را اختراع کرد پیشنهاد تقسیم کردن تخمک در محیط مناسب نمو را هم داد و میشد از این طریق یک قل یدکی هم تولید کرد. بعد اولین قل گذاشته میشد توی رحم مادر و آن یکی منجمد میشد و بعدتر که قل رحمی بزرگ میشد و اندامهایش به تدریج از کار میافتادند، میشد اندامهای قل فریزری را جایگزینشان کرد.
نظر شما :