منتظران صف مرگ

ترجمه: بهرنگ رجبی
۲۴ خرداد ۱۳۹۳ | ۱۳:۵۴ کد : ۴۳۹۹ پاورقی
منتظران صف مرگ
تاریخ ایرانی: پاتریک اوردنیک الان ۵۷ ساله است، متولد چک‌اسلواکی و ساکن پاریس، مترجم ادبیات چک به فرانسه (کارهای کسانی چون بهومیل هرابال، ولادیمیر هولان، میروسلاو هولوب و بسیاری دیگر) و نویسندهٔ دوجین رمان که بیست و پنج سال است او را بدل به یکی از بحث‌برانگیز‌ترین نویسندگان معاصر ادبیات فرانسوی زبان کرده است. سه ‌تا از رمان‌هایش به انگلیسی ترجمه شده‌اند و روایت پرشتاب و نامتعارفش از جهانی سراسر هراس و بی‌معنایی، راهی تازه پیش روی داستان‌پردازی معاصر دنیا گذاشته است. مشهور‌ترین و غریب‌ترین اثرش، «اروپایی»، که آغازش را اینجا می‌خوانید، تکه‌هایی از تاریخ حقیقی را در بر می‌گیرد، با تخیلی لجام گسیخته می‌آمیزد و نهایتاً روایتی یکه از برهه‌های مهم سدهٔ بیستم به دست می‌دهد که تاریخش هست و نیست. روایت اوردنیک از غرایب این سدهٔ دهشت‌بار را از این هفته در «تاریخ ایرانی» خواهید خواند.

 

***

 

آدم‌هایی که مشتاقانه منتظر قرن بیست و یکم بودند می‌گفتند پایان کنترل اطلاعات به معنای پایان قدرت نهادهای رسمی، آخرین مرحله از روند دموکراتیک شدن است چون در آینده قدرت دست گروه‌های ذی‌نفع افراد و شهروندان خواهد بود. و این هم نهایتاً به مرگ سیاست سنتی خواهد انجامید و کاربران اینترنت نمایندۀ گونه‌ای تازه از شهروندان بودند که بهشان می‌گفتند فراشهروند. فراشهروندها اولین شهروندان فراملی و یکسره آزاد تاریخ بودند و هر کس می‌توانست بدل به یکی از آن‌ها بشود، موفق می‌شد فکر کردن قدیمی را کنار بگذارد و شروع می‌کرد به متفاوت فکر کردن، چون در نظم جهانی آتی، کار و سرمایه و مواد خام دیگر نقشی نداشتند. و دموکراسی پارلمانی جایش را به دموکراسی فراملیتی می‌داد و هر فراشهروندی با همۀ دیگر فراشهروندها برابر بود و هر کسی در تعامل با دیگران زندگی می‌کرد. و هر هفته میانگین یک زبان و  ۳۵ هزار هکتار جنگل نابود می‌شدند. و ۹۶ درصد جمعیت دنیا به ۲۴۰ زبان و همزمان چهار درصد دیگرشان به ۵۸۲۱ زبان حرف می‌زدند و ۵۱ زبان فقط یک نفر حرف‌زننده داشتند. و سال ۱۹۹۶ سازمان ملل برنامه‌ای شروع کرد با عنوان «زبان شبکۀ جهانی»، و کلی آنارشیست‌ها اسپرانتو می‌خواندند و سال ۱۹۱۰ کتابی آموزشی به اسپرانتو چاپ شد که توضیح می‌داد چطور باید رهبران سیاسی را کشت. و سال ۱۹۲۱، یک آنارشیست فرانسوی کارگران طرفدار اسپرانتو را به رها کردن زبان بورژوایی اسپرانتو و گرد آمدن حول خودش و انشعاب فراخواند.

 

۳۷۰ میلیون آدم از ۱۸۰ کشور مختلف به اینترنت دسترسی داشتند و می‌توانستند با کسانی که منافع مشترک یا همسانی داشتند مراوده کنند، و مثلاً ارتباط برقرار کنند با یک انجمن مادرهای سوئیسی که توصیه‌هایی می‌کردند در این باره که چطور باید با بچه‌های تازه بالغ طرف شد، یا با شهروندهای مختلفی که با فرازمینی‌ها در ارتباط بودند و دلشان می‌خواست با دیگر شهروندها در تماس باشند، یا با بچه مدرسه‌ای‌های شهر وینیپگ کانادا که حین سفری از طرف مدرسه، راسویی مرده پیدا کرده و انشا با موضوع زندگی راسوها نوشته بودند. و کمونیست‌ها زبان ویژه‌ای ساخته بودند که آدم‌ها اسمش را گذاشته بودند زبان چوبی که قرار بود آدم‌ها در جامعۀ تازه باهاش حرف بزنند، تا وقتی که دیگر شروع کنند به ارتباط از طریق نیروی افکار انقلابی‌شان. زبان‌شناس‌ها می‌گفتند هدف زبان چوبی مختل کردن ارتباط در حوزۀ عمومی و غیرعمومی و در نتیجه کنار زدن ساختارهای زبانی انتقال‌دهندۀ معنا از خودآگاه بشری است. مشخصۀ اصلی زبان چوبی این بود که کلماتی که استفاده می‌کرد درون نظام پیچیده‌ای از دلالت‌ها معنا می‌دادند که ارجاع داشت به دم و دستگاه قدرت. در نتیجه کلمه‌ها از معانی اصلی‌شان عاری و معنایی داده می‌شدند که هر چه جایگاه سخنران در سلسله مراتب قدرت بالاتر می‌رفت، کلی‌تر بود. و وقتی یک کمونیست کمونیستی دیگر می‌دید مثلاً می‌گفت: «اوضاع محصول در منطقۀ شما چطور است؟» و آن یکی می‌گفت: «ما کشاورزها را برای محقق کردن برنامۀ امسال متحد کرده‌ایم» یا «شدیداً مشغول آخرین فعالیت‌هایمان هستیم» یا «رفقا پیشنهادهایشان را برای بهینه‌سازی داده‌اند». زبان چوبی اولش عمدتاً در ارتباط با کار و تصمیم‌های سیاسی دولت استفاده می‌شد، اما آدم‌ها به وقتش یاد گرفتند در مورد همه چیز استفاده‌اش کنند ـ آب و هوا، تعطیلات، برنامه‌های تلویزیونی، یا برای توضیح دادن اینکه زن‌هایشان زده‌اند به مشروب و نمی‌خواهند در جلسۀ اولیا و مربیان مدرسه شرکت کنند.

 

تاریخ‌نگارها بعدها نظام‌های سیاسی قرن بیستم را به سه دسته تقسیم کردند ــ تمامیت‌خواه، خودکامه و دموکراتیک. نظام‌های تمامیت‌خواه کمونیسم و نازیسم بودند، نظام‌های خودکامه دیکتاتوری‌های فاشیستی و ملهم از فاشیسم بودند که بعد جنگ اول جهانی در ایتالیا و اسپانیا و پرتغال و یونان و لهستان و رومانی و مجارستان و استونی و لتونی و غیره سر برآوردند. کمونیست‌ها می‌گفتند فاشیسم و نازیسم در واقع یکی‌اند اما اغلب تاریخ‌نگارها این حرف را قبول نداشتند و می‌گفتند فاشیسم از اساس جهانی است و می‌تواند هر جایی ریشه بگیرد و در جا خودش را با شرایط فرهنگی و تاریخی خاص آنجا وفق بدهد، اما کمونیسم و نازیسم از اساس وفق‌ناپذیر بودند چون در چارچوبشان واقعیت هر چیزی تابع ایدئولوژی بود و خصلت تمامیت‌خواهانه‌شان هم همین بود. و فاشیسم وفق‌پذیر بود، می‌توانست دست راستی یا دست چپی بوده و خطابش شهروندان مسن‌تر یا جوانان دلبستۀ انقلاب باشد و به اولی وعدۀ تجدید مناسبات پیشین بدهد و به دومی وعدۀ برپا کردن مناسباتی تازه که در چارچوبشان همه چیز دائماً جوان خواهد بود. کمونیست‌ها در دادن وعدۀ دنیایی دائماً جوان با فاشیست‌ها مشترک بودند اما هیچ قصدی در جهت احیای مناسبات پیشین برای شهروندان مسن‌تر نداشتند و چشم جوان‌ها به آینده بود و باد خوشه‌های ذرت را به تلاطم می‌انداخت و آفتاب در افق طلوع می‌کرد. و روانکاوها می‌گفتند این حقیقت که بیشتر آلمانی‌ها با ایدئولوژی نازی‌ها موافق بودند، جلوه‌ای بود از سرخوردگی جنسی و آلمانی‌ها در واقع داشتند پی یک پدر می‌گشتند، اما کمونیسم نهایتاً جلوه‌ای از جنون خودآزاری بود در مرحلۀ ابتدایی‌اش.

 

کمونیست‌ها علناً می‌گفتند: «عقل سالم در بدن سالم است» و مدعی بودند روانکاوی جلوه‌ای از زوال و انحطاط جامعۀ بورژوایی است، جامعه‌ای که در آن آدم‌ها ناگزیرند بابت سرخوردگی و احساس پست بودنی که سرمایه‌داری درونشان ایجاد کرده، تاوان بدهند. و سال ۱۹۲۹ مؤسسۀ تحقیقاتی اصلاح نژادی لنینگراد پیشنهاد داد از میان کارگران شوروی، افراد مشخصاً قابل برگزیده و مرکز لقاحی تأسیس شود که در آن افراد برگزیده زنان شوروی را تلقیح کنند، و اصلاح ‌نژادباوران لنینگراد حساب کردند هر کارگر مشخصاً قابلی می‌تواند حدود ۱۱۰۰ کارگر ماهر برای مردم شوروی تأمین و از این طریق هستۀ سلامت جامعۀ بی‌طبقۀ آینده را تقویت کند. کمونیست‌ها هر روز برای کارگران کارخانه‌ها و ادارات برنامۀ ورزش صبحگاهی داشتند و برایشان از رادیو ترانه‌های شاد پخش می‌کردند تا به بهتر کار کردن آن‌ها کمک کنند، و رژه و مسابقات ورزشی همراه با عروسک‌های عظیم‌الجثۀ تمثیلی و نمایش‌های زنده برگزار می‌کردند و می‌گفتند این هنری است نو که آبشخورش از مردم است. و نازی‌ها می‌گفتند هنر مساله‌ای نه زیباشناختی بلکه زیست‌شناختی است و اینکه هنر حقیقی روح یک ملت و متعلق به همه است. و کمونیست‌ها می‌گفتند هنر باید مثل پیلۀ پروانه خوش‌بین به آینده و همچنین مثل گام‌های مردم به سوی آینده مصمم باشد. و تبلیغ هنر بزرگ ابعاد می‌کردند که از خیلی دور هم به چشم بیاید ــ مجسمه و نقاشی دیواری و تابلوهای عظیم ــ تا مردم عادی هم بتوانند از هنر لذت ببرند. نازی‌ها می‌گفتند هنر مدرن منحط است و آبشخور بیان هنری نو باید مردم باشد، و کمونیست‌ها مشکوک بودند به هنرمندانی که عمداً هنر منحط تولید می‌کردند تا خودشان را بیشتر از مردم عادی متمایز کنند. و می‌گفتند باید بیان هنری نو و ایده‌های تر و تازۀ نو پیدا کرد اما بعد مدتی کم‌کم به ایده‌های تر و تازه هم مشکوک شدند چون ممکن بود در عمل بیانی از اندیشۀ بورژوایی باشند که به بهانۀ مدرنیسم در برابر بداعت‌های حقیقی و انقلابی مقاومت کرده. و کم‌کم به آدم‌هایی هم که سبیل می‌گذاشتند یا کلاه سر می‌کردند یا کت عجیب‌ و غریب می‌پوشیدند یا در کافه توی دفترچه یادداشتشان طرح می‌کشیدند، مشکوک شدند. و می‌گفتند هنر باید بیان زندگی نو باشد و همزمان و در آن واحد خوش‌بینانه و مصمم باشد و برنامۀ ورزش صبحگاهی داشتند و برای کارگران از رادیو ترانه پخش می‌کردند.

 

کمونیست‌ها اردوگاه‌های کار و مرگ را سال ۱۹۱۸ ابداع کردند تا پیروزی انقلاب را تسریع و دیکتاتوری پرولتاریا را تحکیم کنند و تاریخ‌نگارها می‌گفتند ۱۵ تا ۲۰ میلیون آدم در اردوگاه‌های کار و مرگ شوروی مُردند و طی ۳۵ سال بعدش یک‌هفتم شهروندان بزرگسال اتحاد جماهیر شوروی بخشی از زندگی‌شان را در این اردوگاه‌ها گذراندند و سال ۱۹۱۶ در ایرلند شورش شد. و سال ۱۹۱۷ بیشتر از دو میلیون سرباز از ارتش روسیه فرار کردند تا به خانه‌هایشان برگردند و از وعدۀ حکومت جانشین تزارها که زمین‌ها و حیوانات را تقسیم می‌کند، بی‌نصیب نمانند. خیزش ایرلند مشهور بود به «انقلاب شاعران»، چون سه‌ چهارم اعضای شورای انقلاب ایرلند شاعرانی بودند که می‌خواستند جمهوری ایرلند را تأسیس کنند و روی این قضیه حساب می‌کردند که ارتش انگلستان توان کافی برای دخالت مؤثر نخواهد داشت، چون آن زمان بیشتر سربازان بریتانیایی سرگرم جنگ با آلمانی‌ها در فرانسه و بلژیک بودند. تحکیم دیکتاتوری پرولتاریا مهم بود چون بلشویک‌ها باید نه فقط با بورژوازی بلکه با کارگران شهرنشین و دهقانان روستانشینی می‌جنگیدند که انتظارات متفاوتی از انقلاب داشتند و سرکشی و اعتصاب می‌کردند و حاضر به انجام وظایف انقلابی نبودند. و ۶۲ شورشی و ۱۵۰ سرباز انگلیسی سر ماجرای انقلاب شاعران مُردند. و محصول و دام و طیور دهقان‌هایی که حاضر به انجام وظایف انقلابی نبودند ضبط شد و دهقان‌هایی که دست به اعمال خصمانه علیه حکومت شوروی می‌زدند و کماکان شبانه خوشۀ ذرت از مزارع اشتراکی می‌دزدیدند و حاضر نبودند گاو و گوسفندهایشان را تسلیم حکومت کنند، یا به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده یا تیرباران می‌شدند. کمونیست‌ها بعدتر به این نتیجه رسیدند که بهترین راه برای درهم شکستن موضع خصمانۀ دهقانان، دامن زدن به قحطی در مناطق زراعی اوکراین، قفقاز شمالی و قزاقستان است. و حمل و نقل راه‌آهن را به مسیرهای دیگری بردند و مسیرهای دسترسی را بستند و مغازه‌ها را تعطیل و بازارها را ممنوع کردند و غیره و شش میلیون آدم از گرسنگی مُردند. و بعضی آدم‌ها جنازه‌های بستگانشان را قایم می‌کردند و در بازار سیاه یا به همسایه‌هایشان می‌فروختند، و با پولی که می‌گرفتند گوشت جنازه‌های دیگران را می‌خریدند، چون دلشان نمی‌خواست گوشت کسانی را بخورند که احتمالاً زمانی در گذشته همراهشان خوش گذرانده بودند. و استخوان‌های جنازه‌ها را می‌جوشاندند تا آب قلم درست کنند و جگرشان را مایۀ توی شیرینی می‌کردند. و یک دهقانی کلاً ساکن شده بود کنار گوری دسته‌جمعی نزدیک آبادی بگسلوکا و با گوشت جنازه‌ها برای خودش آشپزی می‌کرد، اما کمونیست‌ها پیدا و برای عبرت بقیه تیربارانش کردند.

 

در اصل دو جور اردوگاه کار اجباری بود، اردوگاه‌های کار و اردوگاه‌های ویژه و در اولی تلاش می‌شد نوعی آگاهی سیاسی القا کنند به الکلی‌ها و اوباش و انگل‌ها و کسانی که از پس حداقل شیفت‌های کاری لازم برنمی‌آمدند یا قبل اینکه مطمئن شوند وظیفۀ انقلابی روزانه‌شان را انجام داده‌اند سر کارشان را ترک می‌کردند، اما در دومی افراد بدنام و خطرناک کار می‌کردند، اعضای دیگر احزاب سیاسی، کارگرانی که حین شرکت در اعتصاب دستگیر شده بودند، کارمندان مشکوک دولتی، آفت‌های بورژوازی، خرابکارها و مجانین و آنارشیست‌ها، زمین‌دارها و سیب‌زمینی دزدها و کمیسرهایی انقلابی که نتوانسته بودند سهمیۀ مقررشان از ضدانقلاب را به اردوگاه‌ها بفرستند. و سال ۱۹۲۲ اردوگاه‌های کار جمع شدند و فقط اردوگاه‌های ویژه ماندند، و همه کنار همدیگر در راه خیر عمومی کار می‌کردند. و سال ۱۹۲۳ دو نفر اوباش هم بعد مسخره کردن کارگران سر راه از کار به خانه، فرستاده شدند به اردوگاه کار اجباری مورم، به همراه یک تعمیرکار که سه بار متوالی دیر سر کار آمده بود، و یک شب تعمیرکار با تکه تخته‌ای مال تخت‌خوابش دوتا اوباش را بابت تعریف کردن جوک‌های ضد شوروی در حد کشت زد چون می‌ترسید اگر به جوک‌های ضد شوروی گوش کند، کسی چغلی‌اش را بکند و بابت همین تیرباران شود. و بعد جنگ دوم جهانی همۀ زندانی‌های جنگی روسی که به وطنشان برمی‌گشتند مشکوک به روحیۀ جنگاوری ناکافی و گرایش‌های فردمحور بودند و فرستاده می‌شدند به اردوگاه‌های کار اجباری. تعداد زندانی‌های جنگی‌ای که به اتحاد جماهیر شوروی برگشتند دو میلیون و دویست و هفتاد هزار نفر بود و میانگین هر کدام ۱۰ سال را در اردوگاه‌های کار اجباری گذراندند، البته آن‌هایی که موفق شدند از شر بیماری‌های واگیردار و غیرواگیردار جان به‌ در ببرند. اما شایع‌ترین دلایل مرگ در اردوگاه‌های کار اجباری سرمازدگی و قانقاریای پا بود، چون آدم‌ها از ترس اینکه کسی شب وسایلشان را بدزدد، پوتین به پا می‌خوابیدند.

 

تاریخ‌نگارها می‌گفتند صف‌آرایی سال ۱۹۱۴ همخوان با روحیۀ حاکم بر جوامع آلمان، اتریش، صربستان، فرانسه، ایتالیا،و غیره بود و اینکه جنگ اول جهانی احتمالاً نخستین جنگ به واقع بین ملت‌ها و میهن‌پرستانۀ تاریخ بود. و سربازها که در روستا یا ایستگاهی رژه می‌رفتند، مردم همه در خیابان‌ها جمع می‌شدند و شعارهای میهن‌پرستانه می‌دادند و گل میخک توی لولۀ تفنگ‌های سربازها می‌چپاندند و یک دستۀ موسیقی برایشان آهنگ‌های پرشور می‌زد. و در انگلستان که سال ۱۹۱۴ خدمت نظام اجباری نبود، بیشتر از یک و نیم میلیون داوطلب رفتند به ارتش پیوستند، و رژه می‌رفتند به سمت ایستگاه راه‌آهن و شادی می‌کردند که جنگ در وجودشان ارزش‌هایی را بیدار می‌کند که جامعۀ صنعتی مدرن به پس‌زمینه رانده، ارزش‌هایی چون عشق به وطن، دلاوری و ایثار. اما همچنان که جنگ ادامه می‌یافت و سروکلۀ مین‌ها و سنگرها و انواع گری و موش‌های بیشتری و بیشتری پیدا می‌شدند، سربازها دیگر کمتر و کمتر مطمئن بودند دارند برای چی می‌جنگند و احساس می‌کردند رها شده‌اند و کسی دوستشان ندارد. و عادت داشتند موش‌ها را با تیر بزنند و برای خودشان زیرسیگاری درست کنند و با چاقو نوشته‌هایی رویشان بکنند چون «زنده‌باد گروهان بیست و پنجم»، «یادگار جنگ»، «سلامتی!» و «دیگر هیچ وقت!»

 

بعد جنگ اول جهانی در فرانسه و انگلستان کلی آدم‌ها صلح‌طلب بودند و افکار عمومی عاشق صلح بود، و همزمان آلمانی‌ها داشتند یونیفرم تولید می‌کردند و تانک و هواپیما می‌ساختند. و در اسپانیا جنگی داخلی درگرفت و فاشیست‌ها علیه کمونیست‌ها می‌جنگیدند و کمونیست‌ها علیه آنارشیست‌ها می‌جنگیدند تا انقلاب را تقویت کنند و همزمان آنارشیست‌ها می‌خواستند انقلاب دائمی باشد و فاشیست‌ها می‌خواستند انقلاب ملی باشد. و صلح‌طلب‌ها می‌گفتند صلح والاترین ارزش است، اما نازی‌ها فکر می‌کردند والاترین ارزش پیروزی و شکوه تقدیر آدمی در مبارزۀ میان خیر و شر است، و به نظر کمونیست‌ها باید پیروزی کمونیسم تسریع می‌شد، و در اسپانیا جنگی داخلی درگرفت و آلمانی‌ها به لهستان و دانمارک و نروژ و هلند و بلژیک و فرانسه حمله کردند و روس‌ها به لهستان و استونی و لتونی و لیتوانی و فنلاند و رومانی حمله کردند، و کم‌کم معلوم شد جنگ دوم جهانی شروع شده.

 

بعضی تاریخ‌نگارها جنگ دوم جهانی را به اولی ترجیح می‌دادند و می‌گفتند جنگ اول جهانی نخستین جنگ بین ملت‌ها و میهن‌پرستانۀ تاریخ بود اما دومی برای دفاع از تمدن بود. و در جنگ اول جهانی آدم‌ها داشتند در راه مفاهیمی کوته‌بینانه می‌جنگیدند که همان موقع هم تاریخشان گذشته بود، اما در جنگ دوم جهانی داشتند از یک آرمان انسانی دفاع می‌کردند. بعد جنگ دوم جهانی آدم‌ها صلح‌طلب نشدند و عوضش دلشان می‌خواست حدس بزنند جنگ جهانی سومی بین کشورهای دموکراتیک و کشورهای کمونیست اتفاق خواهد افتاد یا نه. و جاسوس‌ها همه جا را سرک می‌کشیدند. و وزارتخانه‌های اطلاعات کشورها به فکر راه‌های کمک رساندن به پیروزی نهایی بودند. و دانشمندها سلاح‌های جدید و گازهای سمی جدید و بمب اتم و کلاهک موشک و ناو هواپیمابر و بمب‌های سوار چتر نجات و اختلال الکترومغناطیسی و تشعشع نوترونی و روش مسموم‌سازی هسته‌های درشت مولکولی را اختراع کردند. و کلمه‌ها و عبارات تازه‌ای برای توصیف کشف‌ها و اختراعات جدید و همچنین پدیده‌ها و نظریه‌های اجتماعی تازه‌ای هم ابداع شدند، «تئوری نسبیت» و «سیاهچاله» و «تلویزیون» و «یوگسلاوی» و «جنایت علیه بشریت» و «رادیو» و «مودم» و «دادائیسم» و «پدیدارشناسی اجتماعی» و «پست مدرنیسم» و «نسل‌کشی» و «اخلاق پزشکی» و «اصلاح نژاد» و «جان‌بخشی ژنی» و «کوبیسم» و «زیست‌شناسی کرات دیگر» و «تجزیۀ هسته‌ای» و «روابط درون فردی» و غیره.

کلید واژه ها: تاریخ مختصر قرن بیستم


نظر شما :