خاطرات مرتضی احمدی از ترور شاه: شش بار بازجویی شدم
از همدورههای او خیلی نماندهاند. بسیاریشان به رحمت خدا رفتهاند. چندتاییشان در بستر بیماری، عدهایشان هم ما خبرنگار را مورد کملطفی قرار میدهند. اما پیشکسوت رادیو، تلویزیون و سینما ایران دعوت ما را با مهربانی پذیرفت و آمد. تا روایتهای شهر فرنگش را بار دیگر شنوا باشیم.
مرتضی احمدی ۹۰ سال پیش یعنی دهم آبان ۱۳۰۳ در جنوب تهران متولد شد. هنرمندی که تمام گونههای هنر نمایش را از بازی در سینما و تلویزیون گرفته تا تئاتر و دوبله را تجربه کرده است. او در سالهای اخیر تجربه نوشتن را هم با کتابها و تحقیقاتی ازجمله «آواز کوچه باغی» و «ضربیخوانی» به دست آورده است. آثار مکتوبی که هر کدام بخشی از فرهنگ تهران قدیم را در برمیگیرد.
از آخرین باری که او را دیده بودم خمیدهتر شده بود و گرد پیری بر صورتش بیشتر نمایان بود. اما همچنان چهره قدیمی تهران را در حافظه هنریاش داشت. او آنقدر راوی خوبی است که برای همکلام شدنش زیاد لازم نیست میان حرفش بپری و سؤال کنی. خودش سیر تا پیاز زندگی هنریاش را روایت میکند. با او به گفتوگو نشستیم و آنقدر خاطره شنیدنی از ۶تایی معروف در فوتبال تا اتفاقات سینما داشت که دیدارمان را طولانی کرد.
من قدیمیتر از راهآهنم
در یکی از محلات جنوب تهران متولد شدم، آن موقع بهش میگفتند سبزیکاری، امینالملک و بعد که راهآهن احداث شد، اسمش را گذاشتند «راهآهن». یعنی در واقع من توی اون محل از راهآهن قدیمیترم.
تئاتری شدم اما نه به سادگی
سال ۱۳۲۱ به عنوان پیشپردهخوان وارد تئاتر شدم. البته به این راحتیها نبود. با اینکه کم سن و سال بودم اما پشتکار زیادی داشتم. یادم میآید ۶ ماه هی میرفتم و میآمدم. یک بار یک آقایی من را میبیند و میپرسد، این پسره اینجا چه کار دارد؟ میگویند میخواهد پیشپردهخوان شود. آمد پیش من و گفت چقدر پول داری؟ گفتم ۵ زار. گفت صدات چطوره؟ گفتم دوستان میگن بد نیست. دست توی جیبش کرد یه کاغذ در آورد گفت برو این مطلب رو حفظ کن بیا. ۱۰ روز بعد رفتم. جمعه بود من را فرستادن روی صحنه. همان روز پیشپردهای خواندم که کسی آن را نخوانده بود. پیشپردهای که سوژه روز بود. شایعه شد بود که در جنگ جهانی ۳۶ هزار دختر از اروپا وارد ایران میشود. دخترهایی که از دست نیروهای نازی فرار کردهاند. مردها خوشحال و زنها ناراحت. این پیشپرده من هم درباره همان ۳۶ هزار دختر بود که بعد از خواندن آن آنقدر مورد توجه خانمها قرار گرفت و من رو تشویق کردند که موجب شهرت نسبی من شد. فردای آن روز در تئاتر شهر با من قرارداد بستن. از همان موقع دیگه من هم پیشپرده میخواندم و هم روی صحنه تئاتر میرفتم. سال ۱۳۲۷ همه هنرمندان تئاتر از آقای محسنی گرفته تا دوستانی مثل شیبانی کنار رفته بودن و تنها من در تئاتر ماندم. تماشاگرها عادت کرده بودن که قبل از تئاتر برایشان پیشپرده بخوانم.
در تمام عمرم فقط ۷ سال تهران نبودم
در تئاتر چون شعرهای تندی میخواندیم، دستگاه متعرض شده بود و میگفتند باید جلوی تئاتر را بگیریم. اوایل سال ۱۳۳۲ بود که دستگاه امنیتی از بیخ و بن پیشپرده و تئاتر را قدغن کرد. من هم بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ تقریبا ۷ سالی از هنر دور شدم. رفتم اهواز. البته معتقد بودم کودتا فقط کودتای نظامی نبود، بلکه کاملا کودتای فرهنگی بود. چون در وهله اول جلوی چاپ کتاب را گرفتن. نویسنده و مطبوعات را تحت سانسور شدید داشتند. وقتی نویسنده نتواند بنویسد چه اتفاقی برای کشور میافتد. من هم که تاب دیدن این چیزها را نداشتم از تهران رفتم. در تمام عمرم فقط همین ۷ سال را تهران نبودم.
زمان ترور شاه در دانشگاه تهران بودم
من هم بچه راهآهن بودم و هم کارمند آنجا. با بچه محلها و دوستان همکار تیم خوبی درست کرده بودیم. یک روز آقایی به اسم «ناصر فخرآرایی» که به ناصر یه گوش معروف بود چون نصف یکی از لالههای گوشش بریده شده بود، آمد سر تمرین فوتبال ما. گفت من با بچههای «دوشان تپه» یه تیم تشکیل دادیم میخوایم با شما مسابقه بدیم. گفتم من شنیدم تو خیلی بیرحمی و توی بازی زیاد خطا میکنی. گفت نه قول میدم آروم بازی کنیم. گفتم اگه بچهها رو بزنی بد تلافی میکنم. خلاصه قول داد خطا بازی نکند. چند روز بعد هم بازی کردیم تا اینکه وسطهای بازی آقای شاپور سرحدی یکی از بازیکنان ما که اتفاقا چند ماه پیش فوت کرد رو همین آقای فخرآرایی زد. من دفاع بازی میکردم. دویدم تا وسط زمین و محکم زدم به ساق پاش. دعوامون شد و همین درگیری کم کم باعث دوستی ما شد. با هم رفت و آمد داشتیم. وضع مالی بسیار بدی داشت. بعدها فهمیدم توی یک چاپخانه تو خیابان لالهزار کار میکرده. چاپخونه تعطیل شده بود اون هم بیکار.
خلاصه با هم سینما میرفتیم. اما یک دفعه اون وضعش تغییر کرد. من رو چلوکبابی میبرد. تند تند لباس عوض میکرد. من مشکوک شده بودم تا اینکه یه روز آمد گفت احمدی میخوای شاه رو ببینی. گفتم آره گفت یه برنامهای توی دانشگاه تهران هست شاه میاد تو هم بیا با من بریم. سه روز بعد با هم رفتیم. ناصر یه دوربین چهار گوش هم دستش بود. تقریبا آخرهای سالن نشسته بودیم. شاه که آمد ناصر بلند شد از شاه عکس بگیره. ظاهرا توی دوربینش کلت بود من هم نفهمیدیم که یک دفعه شاه دور خودش پیچید و افتاد. سرلشکر شمعدوست که کنار شاه بود هفت تیرش رو کشید. تا شاه گفت نزن اون زد و جا در جا ناصر فخرآرایی رو کشت. درها رو بستن شروع کردن به سؤال و جواب کردن. من رو هم گرفتن. گفتن با کی آمدی. گفتم با فخرآرایی. گرفتنم و تا چهار صبح ۶ بار از من بازجویی کردن، دیدن من هر بار همون صحبتها رو میگم. چهار صبح هم منو بردن در خونمون تحویل پدرم دادن گفتن به شرط اینکه از تهران خارج نشی. البته بعد از اون هم هیچ وقت به سراغ من نیومدن. به نظرم بیشتر یه سیاهبازی بود میخواستن ترور شاه رو به گردن حزب توده بندازن و اونها رو سرکوب کنن. چون شاه هم دو روز رفت بیمارستان بعد یه چسبی روی صورتش زدن و گفتن به خیر گذشته.
سال ۴۰ استودیو «گفتار فیلم» برای دوبله در ایران راهاندازی شد
دوبله در ایران ابتدا در ایتالیا انجام میشد. دوستان کمی بودن مثل خانم مهین بزرگی، آقای نصرتالله کریمی، زندی، ایرج دوستدار، منوچهر اسماعیلی و چند نفره دیگه برای دوبله فیلمها به ایتالیا میرفتن. چون اون موقع ما دستگاه دوبله در ایران نداشتیم. البته اینطور دوبله کردن خیلی پرهزینه میشد. چند صباحی بعد آقای صدری و جواهری صاحب سینما «خورشید» که تمام فیلمهای مصری و عربی را وارد ایران میکردن گفتن که چرا ما هنرمندان رو ببریم ایتالیا تا فیلمها رو دوبله کنن، فیلمها رو بیاریم اینجا و همین جا استودیو راهاندازی کنیم. سال ۱۳۴۰ استودیو «گفتار فیلم» راهاندازی شد و دوبله در ایران به صورتی فراگیر شد که آوازهاش در تمام دنیا پخش شد. من هم جزو این گروه بودم اما هیچ وقت به ایتالیا نرفتم چون تازه وارد گروه شده بودم. وقتی هم که قرار شد بریم ایتالیا همزمان با ازدواجم شد و بعد از آن هم دیگه کار رو منتقل کردن به ایران.
دوبله پینوکیو را بداهه انجام دادیم
دوبله آن زمان اینطور بود که وقتی فیلمی را میخریدن دیالوگ آن را هم همراه فیلم میآوردن. تنها فیلمی که خریده شد و دیالوگهای آن نیامد پینوکیو بود. این سریال کارتونی چند سالی توی استودیو ماند و تلویزیون هم هی میگفت این سریال چی شد؟ تا اینکه آقای «آرکادی» هموطن ارمنی ما که صاحب فیلم بود گفت چون دیالوگهای آن را ندادهاند فیلم رو برگردانیم. من به همراه چند تا از دوستان نشستیم و گفتیم بیاییم از حرکتهای اینها خودمان دیالوگ بگوییم. با خانم ناهید امیریان و آقای کنعان کیانی که گربه نره رو صحبت میکرد، فیلم را بداهه دوبله کردیم. من نقش معروف روبای مکار رو میگفتم. قسمت اول را دوبله کردیم. آقای ارکادی فرستاد، تلویزیون خیلی خوششون آمد و گفتن دوبله یعنی همین. اینطوری باید دوبله کرد. خلاصه ۲۶ قسمت نیمساعته بود که اون موقع برای نیم ساعت ۱۲۰ تومان میدادن. ما اعتراض کردیم که بداهه خیلی مشکل است. تلویزیون آنقدر خوشش آمد بود که گفت باشه بابت نیم ساعت ۲۴۰ تومان به شما میدهیم. اینطور شد که پینوکیو دوبله شد و همینطور ماند. هنوز هم پینوکیو با همان سبک که ما دوبله کردیم در حال پخش است.
۶تایی معروف را در استادیوم بودم
من عاشق پرسپولیسم. تلویزیون فوتبال پخش کند محال است از خانه بیرون بروم. بازی ششتایی معروف استقلال و پیروزی من در استادیوم بودم. آن موقع کارمند راهآهن بودم و حقوقم ۷۰۰ تومان میشد. همان روز حقوق گرفته بودم و برای دیدن بازی به استادیوم آزادی رفتم. گفتم یا ابوالفضل(ع) هر گلی که پرسپولیس بزند صد تومان را صدقه کنار میگذارم. پرسپولیس گل اول را زد، صد تومان از آن جیب در آوردم و در جیب دیگر گذاشتم. گل دوم را هم زدند، این کار را کردم. همینطور گل سوم، چهارم و پنجم هم زده شد. گل ششم که زده شد، گفتم: یا حضرت ابوالفضل(ع) غلط کردم، حداقل صد تومان برای خودم بگذار. خیلی برایم لذتبخش بود. الان از من میپرسند چرا فیلم بازی نیست. ما هم هیچ وقت نفهمیدم چرا فیلم این بازی دیگر پخش نشد. دوستان آن موقع میگفتن رئیس فوتبال ما استقلالی بوده و فیلم بازی را از بین برده. نمیدونم راست است یا دروغ. البته ما که کیفمان را بردیم.
دیر ازدواج کردم اما به پای همسرم ماندم
۳۴ سالگی ازدواج کردم و همسرم زهرا جوانشیر ۳۳ ساله بود. هر دو کارمند راهآهن بودیم. بسیار خوشبخت بودیم. اولین بچه ما آزیتا به دنیا آمد و ۳ سال بعد مازیار، ما دیگر غمی نداشتیم و با هم کارها را انجام میدادیم و به بچهها میرسیدیم. متاسفانه همسرم سرطان سینه گرفت و ما دیر متوجه شده بودیم. اما همه کار کردیم. عمل کردیم، خارج رفتیم، ۷ سال طول کشید و سرطان تمام وجودش را گرفت. به فعالیتهای هنریام نمیرسیدم اما روحیه همسرم خیلی خوب بود. زمانی که زهرا فوت کرد بالا سر قبرش قسم خوردم که خودم بچهها را بزرگ میکنم و نمیگذارم زیر دست کسی بیفتند. هیچ وقت نتوانستم زن بهتر از زهرا پیدا کنم برای همین ازدواج نکردم.
بهترین سریالی که بازی کردم هیچ وقت پخش نشد
مهمترین سریالی که بازی کردم متاسفانه هیچ وقت پخش نشد، سریال «چنگک». آقای جلال مقامی نقش مسیحی بود و من نقش یک کلیمی را بازی میکردم. کل این سریال با بازی ما دوتا پیش میرفت. با مشقتهای فراوان این سریال را ساختیم. در کاشان فیلمبرداری میکردیم. کویر گرم و پر از حشرات بود. ۲ ماه تمام ما آنجا حضور داشتیم. آخر سریال توی یک برکه آب من باید میمُردم. آب زلال بود، اول بار که من رفتم داخل آب خاک رُس ته آب بود و گلی شد. دوباره که میخواستیم فیلمبرداری کنیم کارگردان گفت یک روز باید منتظر بمانیم تا آب دوباره زلال شود. وقت نداشتیم. برای همین آب و آهک را قاطی کردن تا برکه زلال نشان داده شود و من داخل آب رفتم. خلاصه وقتی فیلمبرداری تمام شد تمام بدنم سوخته بود. حالا شما مقایسه کنید با بازیهایی که امروز بازیگرای ما میکنن. سختی زیادی برای این سریال کشیدم اما نفهمیدم چرا هیچ وقت پخش نشد.
فیلم اتوبوس را از دیگر فیلمهایم بیشتر دوست دارم
اولین فیلمی که بازی کردم «ماجرای زندگی» بود. نقش اول را آقای علی محزون داشت، من هم نقش دوم را داشتم. اواسط فیلم تهیهکننده با کارگردان دعوایش شد و ادامه کارگردانی را دادن به آقای نصرالله محتشم انجام داد. بعد از اون هم حدودا ۴۵ فیلم بازی کردم که آخریش «ستارهها»ی آقای جیرانی سال ۸۹ بود. فیلم «اتوبوس» را بیشتر از دیگر فیلمهایم دوست دارم. این فیلم سه رول درجه یک داشت. حمید طاعتی رئیس ده بالاییها بود. مرحوم هادی اسلامی رئیس ده پاینیها و من هم کدخدا بودم. به نظرم جزو آثار خوب بود و اتفاقا استقبال خوبی هم در زمان پخش از آن شد. هنوز هم گاهی از تلویزیون پخش میشه. فیلمنامه رو داریوش فرهنگ نوشته بود و آقای یدالله صمدی هم کارگردانش بود.
فرهادی و کیارستمی میتوانند سینمای ما را متحول کنند
آخرین فیلمی که در سینما دیدم فیلم «کلکسیونر» بود محصول آلمان. چند سالی هست که سینما ایران فیلم خارجی پخش نمیکند. به نظرم این رفتار غلط است. روز به روز سینمای دنیا دارد جلو میرود. کارهای هنری لازم و ملزوم هم هستند. هنرمندان ما باید ببینند چه پیشرفتهایی در سینمای دنیا به وجود آمده و آنها هم استفاده کنند. وقتی هنرمندانی در سینما ایران افتخارآفرینی میکند باید حمایت شوند.
اصغر فرهادی و عباس کیارستمی میتوانند سینمای ما را متحول کنند. کیارستمی در کن داوری میکند. اینها جزو افتخارات کشور ما هستند. تنگنظری باعث شده سینما ما پیشرفت خوبی نداشته باشد. یه مطلب کوتاهی خواندم که وزیر ورزش چین الان ۲۱ سال است دارد کار میکند. برخی مدیریتها در مکانهای حساس اهمیت دارد و باید حمایت شود. اما مدیریت در کشور ما در جاهای حساس حمایت نمیشود تا برنامه مناسب داشته باشد.
ضعف فیلمنامه در سینما داریم
فیلمها به مراتب ضعیفتر شدند. هر چند تکنولوژی به کمک ساخت فیلم آمده است. شما ببینید فیلمها نه قصه دارن، نه کار کارگردانی آنچنانی در آنها به چشم میآید. فقط سالی یک یا دو تا کار میبینیم و الا باقی فیلمها چنگی به دل نمیزند. ما تا ضعف فیلمنامه در سینما را درست نکنیم هیچ اتفاقی در سینما نخواهد افتاد.
بعد از شکرستان هنوز کاری نکردهام
آخرین برنامهای که داشتم انیمیشن شکرستان در تلویزیون بود که تا سال ۹۲ هم پخش میشد. در آن صداپیشه بودم. اتفاقا از برنامههای خوب تلویزیون بود. فعلا تعطیل شده. گفتن میخوان دوباره شروع کنن اما فعلا خبری نیست. این هم یکی از معضلات تلویزیونه که کار خوب داشته باشه، نمیتونه ادامه بده. تمام بچهها من رو به خاطر صداپیشگی این کار میشناسن. بیرون که میرم پدرها و مادرها من رو به بچهها نشون میدن و میگن فلانی توی شکرستان. یعنی تقریبا بچههای زیادی این برنامه رو دنبال میکنن. امیدوارم با من یا بدون من دوباره این برنامه شروع بشه.
نقش نشسته باشد بازی میکنم
نقشهای نشسته یا پیرمردی که خیلی آهسته راه میرود را میتوانم بازی کنم. منتهی نقش باید یک حس قوی یا چیز خاصی داشته باشد که بتوانم هنرم را نشان بدهم. بالاخره مردم از من انتظار دارند. با این همه سابقه بازی، نقشهایم باید چیزی داشته باشد. این روزها تهیهکنندهها نمیخوان پول خوب بدن برای همین میرن سراغ بازیگر تازهکار که اصلا بازی بلد نیستن. از اونها با پول کم یه نقش کوتاه میگیرن. برای اینکه پول خرج نکنن.
سریال کلاه پهلوی به تهرانیها اهانت میکرد
سریال «سرزمین کهن» با آن همه هزینه ساخته شد اما به دلیل اهانت به بختیاریها جلوی پخش آن را گرفتن. کار درستی بود و فیلمسازهای ما باید به این نکته توجه کنن. اما متاسفانه در سریالهای ما بارها و بارها به بچههای تهران اهانت کردن. هر وقت میخواهند بچههای تهران قدیم رو نشون بدن دو یا سه تا آدمها چاقوکش، باجخور رو یه کت و شلوار مشکی و یه کلا شاپو سرش میکنن و اینها میشن نماد تهرانیها. این قدر توهین کردن ولی واقعا هیچ کس صداش در نمییاد. سریال کلاه پهلوی که از اول تا آخرش کلا بچه تهرونیهای رو باجخور نشون میداد کسی هم صداش در نیامد. این یه فرهنگ غلطه که در میان کارگردانها ما مُد شده و بچههای تهران رو با شکل و شمایل ناجور و خلافکار نشون میدن. من به نمایندگی از همه بچه تهرونیها به این نوع فیلمها اعتراض میکنم. شما صدای ما رو به گوش اونها برسونید.
حالا که کمتر میتوانم کار کنم تصمیم گرفتم بنویسم
رمان «مردی که هیچ بود» و کتاب «فرهنگ کامل بر و بچههای تهرون» را نوشتم. هر دو کتاب نگارشش تمام شده و برای ویراستاری فرستادم. کتاب «پیشپردهخوانی و تاریخچه آن» را هم به وزارت ارشاد تحویل دادم مجوز گرفته. البته با کسر بیش از ۲۰ ترانه. کارهای من هیچ کدام نه سیاسی هستند و نه غیراخلاقی اما خب سلیقهها فرق دارد. من همیشه به دوستانم میگفتم هر چی رو که دیدین و توی ذهنتون هست رو بیارین روی کاغذ، یه روزی اینها به درد میخوره. شما ببینید من وقتی کتاب «کهنههای همیشه نو» تمام ترانههای تخت حوضی را نوشتم که تمام مطربها مرده بودن. دو تاشون زنده بودن که یکیشون تبریز بود، یکیشون هم اهواز. الان تقریبا تمام آداب قدیم بچههای تهرون رو روی کاغذ آوردم که وقتی مُردم اینها حداقل از بین نره. حالا که کمتر میتوانم کار کنم تصمیم گرفتم بنویسم. مدتی بود که با وزارت ارشادیها صحبت میکردم که بیایید موسیقیهای تخت حوضی را تا من زنده هستم بخوانم و شما ضبط کنید تا برای آینده ما بماند. اگر من فوت کنم تمام اینها هم از بین میرن. اینها همه فرهنگ و تاریخ مردم تهران و ایران است. اما دیدم توجهی نمیکنن. الان با آقای چمنآرا رئیس موسسه بتهوون تمام آنها را ضبط کردهایم. تقریبا ۱۰۰ ترانه شده که تا حالا ۲۵ تا از آنها در قالب دوتا سیدی منتشر شده است.
۹۰ درصد مردم در سن من آلزایمر میگیرند
از ۱۶ سالگی ورزش را شروع کردم و تا حالا هیچ وقت ترکش نکردم. الان هم با همین وضعیتم هر روز نرمش و پیادهروی میکنم. تقریبا ۹۰ درصد مردم در سن ۹۰ سالگی آلزایمر میگیرن و من فقط به خاطر ورزشه که آلزایمر نگرفتم. عاشق دمپختک و کلهجوش هستم. خیلی کم شیرینی میخورم.
شنیدم آقای جنتی نسبت به دیگران بهتر است
با هنرمندان صحبتی ندارم چون مثل هم هستیم. مردم هم محبتشان آنقدر زیاد است که زنده بودنم بخش زیادیاش به آنها مربوط میشود. شما مطبوعاتیها را زیاد دوست دارم چون زبان ما هستید. از طریق شماست که ما میتوانیم با مردم حرف بزنیم. جایی که میتوانیم حرف دلمون رو بزنیم. ۲ سال است کسی به من سر نزده، احوالی نپرسیده. مسئولان بیتوجهاند به ما سری نمیزنند. من هم توقعی ندارم. ما ۲۰ نفر از قدیمیهای تئاتر و رادیو بودیم دوستانی مثل تابش، نوذری، زندی مقبلی، محمدی، محسنی که با کمال تاسف از تمام این ۲۰ نفر فقط من ماندهام. الان هم پیشکسوتای هنر ما ۲ نفر باقی ماندن یکی عزتالله انتظامی و دیگری من. از من بگذریم اما پیشکسوتها رو باید دریابیم. شنیدم آقای جنتی نسبت به دیگران بهتر است. امیدوارم.
منبع: خبرگزاری ایرنا
نظر شما :