پادشاه اسپانیا به شاه ایران چه نوشت؟
خوان کارلوس که به توصیه و خواست ژنرال فرانکو که در پس جنگهای داخلی سه ساله اسپانیا و با شکست جمهوریخواهان زمام امور را به دست گرفته بود، در نوجوانی از ایتالیا که به واقع تبعیدگاه خاندان سلطنتی اسپانیا به شمار میرفت، برای تحصیل و آموزش نظامی به اسپانیا آمد و تحت توجهات ویژه فرانکو - و با این فرض که او را برای جانشینی خود آماده و نهاد سلطنت را بعد از خود احیا و تضمین کند - قرار گرفت. در دوران بیماری فرانکو، به جای او مسئولیت امور را عهدهدار بود و بنا بر قوانین از پیش مهیا شده و طبق خواست و وصیت فرانکو و بعد از مرگ ژنرال که آخرین حاکم مستبد و فالانژ اروپا محسوب میشد، بلافاصله و پس از دو روز به سلطنت رسید. ژنرال که به زعم خود حاکمی مقتدر و حافظ منافع و امنیت کشورش بود، با این پیشنگری و تمهیدات، انتقال قدرت به خاندان سلطنتی و استمرار حاکمیت پس از نبود خود را نیز به گونهای طراحی و سامان بخشید که خوان کارلوس جوان بیهیچ مانع و مشکل اساسی و با وجود چالشهای پرشمار، تنها پس از دو روز بعد از مرگش در مقام و جایگاه پادشاه و سلطنت، خلا نبود و کمبود ژنرال را که اسپانیا به تمام و کمال حول یگانه محور او حیات و حرکت میگرفت را ترمیم کرد و به این سان از نوامبر ۱۹۷۵، خوان کارلوس و همسرش ملکه صوفیا که دختر پادشاه سابق یونان است، به عنوان سمبل وحدت ملی و ارکان اصلی سلطنت روزهای بس متفاوت و گونهگونی را به همراه مردم اسپانیا تجربه کردهاند.
«ادولفو سوآرز»: آغاز دموکراسی
خوان کارلوس بعد از جلوس بر تخت سلطنت، تا شش ماه نخستوزیر دوران فرانکو یعنی «آریاس» را تحمل و آنگاه او را خلع کرد و به جای او ادولفو سوآرز خوشنام را که به او بسیار نزدیک، همراه و مورد وثوق بود را با طی مسیر قانونی به نخستوزیری برگمارد. سوآرز دموکرات پیشه و اصلاحطلب، بعدها به عنوان پدر دموکراسی اسپانیا و نخستوزیر موفق دوران انتقالی شهرت بسیار یافت. سوآرز که از ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۱ بر قدرت ماند، توانست با موفقیت تمام و در پی یک انتخابات که با حضور تمامی احزاب و گرایشهای فکری چپ و راست برگزار شد به نخستوزیری دست یابد؛ چیزی که مورد درخواست و حمایت پادشاه بود. سوآرز دوران سخت انتقالی را در اسپانیا با کمترین هزینه ممکن به سرانجام رساند. در ۱۹۷۸، قانون اساسی جدید اسپانیا پس از فرانکو توسط مجلس قانونگذار مدون و به تصویب رسید و بعد از آن این قانون به همهپرسی و رفراندوم عمومی گذاشته شد. این قانون در ششم دسامبر ۱۹۷۸ با ۸۸ درصد آرای مثبت مردم اسپانیا جنبه اجرایی و قانونی به خود گرفت. این قانون اساسی سرآغازی بر تحولات و سیر توسعه و رشد سیاسی و اقتصادی این کشور و مبنایی برای تکوین روند دموکراسی در اسپانیا شد.
نگرانی و دلمشغولیهای یک شاه، پیروزی حزب کارگران سوسیالیست
بعد از دولت سوآرز که مهمترین و کارآمدترین و اثرگذارترین دولت دوران انتقالی محسوب میشود نهایتا حزب کارگران سوسیالیست که در سالیان قبل باعث واهمه و نگرانی جدی خوان کارلوس تازه به سلطنت رسیده بود، قدرت و دولت را در اختیار گرفت. پیش از این خوان کارلوس از گروههای چپ احزاب سوسیالیست و کمونیست اسپانیا بسیار اظهار نگرانی میکرد و حاکمیت آنها را مصادف با عدم ثبات سلطنت و استقلال اسپانیا میپنداشت.
فیلیپ گونزالس
با پیروزی حزب کارگران سوسیالیست، فیلیپ گونزالس به عنوان نخستوزیر جدید، کابینه و دولت خود را تشکیل داد. گونزالس توانست به طور متوالی ۱۴ سال سمت نخستوزیری را عهدهدار شود و با تمام توان و امکان در ایجاد و استحکام بنیانهای اقتصادی و فرهنگی و سیاسی تلاش کند. گونزالس در توسعه و پیشرفت اقتصادی اسپانیا در این دوران نقش مهم و بسزایی ایفا کرد و مورد وثوق و محبوب بخش عمدهای از جامعه اسپانیایی بود که تازه از قید دیکتاتوری ژنرال رهیده و در حال و هوای تازهای سیر میکردند و پذیرای هرگونه تحول و تغییری بودند.
ربایش و قتل ۴ عضو اتا، تیر خلاصی بر دولت گونزالس
اگر نبود تنوعطلبی مردم و نیاز آنها به یک چهره جدید و چند اتفاق سیاسی ناخوشایند، از جمله متهم شدن بخشی از دولت و دستگاه امنیتی به ترور چهار عضو سازمان جداییطلب باسک «اتا»، گونزالس شاید میتوانست باز در انتخابات بعدی نیز با اقبال مناسبی روبهرو باشد. اما موضوع قتل چند عضو اتا که منجر به استعفای چند مقام کلیدی و عالیرتبه از جمله رئیس سازمان اطلاعات اسپانیا که از دوستان بسیار نزدیک و مورد اطمینان خوان کارلوس بود و وزیر دفاع و معاون نخستوزیر و... زلزله سیاسی عظیمی را در مادرید رقم زد که در نهایت بازنده اصلی آن فیلیپ گونزالس بود؛ بعد از این و با وجود ابهامات و شایعات بسیاری که پیرامون خوزه ماریا ازنار رئیس حزب مردم اسپانیا مطرح بود، او توانست در انتخابات ۱۹۹۶ بر رقیب اصلی خود یعنی حزب سوسیالیست فایق آید، برنده این دور از انتخابات باشد تا سرانجام گونزالس نیز پس از ۱۴ سال کاخ نخستوزیری را ترک کند؛ گونزالسی که حالا نه تنها در اسپانیا که در محدوده اروپا به عنوان نخستوزیری مقتدر و رهبر سیاسی جاافتادهای مطرح بود. با ترک صندلی صدارت و دوری از قدرت، بعد از ۱۴ سال و جایگزینی خوزه ماریا ازنار به عنوان نخستوزیر، برای مردم اسپانیا یک نقطه عطف دیگر تاریخی محسوب میشد.
باور به دموکراسی
ترک آرام و ساده و بیحاشیه گونزالس از قدرت باعث شد تا مردم بسیاری بر این باور راسخ شوند که دموکراسی و جابهجایی مسالمتآمیز و دموکراتیک قدرت در این کشور امکانپذیر و نهادینه شده است. با وجود نگرانیهای اولیه پادشاه از شخص گونزالس، احزاب سوسیالیست و چپ اما در عمل و در طول ۱۴ سال صدارت گونزالس، همکاری دولت و پادشاه آنگونه بود که در این دوران شاه از محبوبیت بسیاری برخوردار شد و ایضا گونزالس نیز در کنار این همکاری و تامل اسپانیا نیز با شدت تمام در مسیر رشد و تعالی قرار گرفت و چنان شد که طی این سالیان بیشترین نرخ رشد را در میان کشورهای اروپایی از آن خود ساخت و مردم میانسال اسپانیا به خوبی تفاوت نوع زندگی و کیفیت آن در مقایسه با گذشته را روز به روز و به خوبی احساس میکردند.
خوزه ماریا ازنار
ماریا ازنار نیز که رهبر حزب مردم اسپانیا بود و از مدتها قبل متهم بود که در نوجوانی به افکار فرانکیستی و فالانژ، دلبسته بوده و به واقع بخشی از اعضای حزب تحت رهبری او، از اعضای دولت و دوستان سابق ژنرال محسوب میشدند و به خصوص با توجه به نقش قدیمی مانوئل فراگا، رئیس وقت ایالت گالیسیا که از نزدیکان و وزرای فرانکو و پدرخوانده حزب مردم تحت رهبری ازنار محسوب میشد، تبلیغات دامنهداری علیه شخص ازنار و حزب او شکل گرفت. اما سرانجام با پیروزی حزب مردم در انتخابات ۱۹۹۶ و نخستوزیری ازنار برای دو دوره متوالی، در صحنه سیاسی اسپانیا تغییرات چندانی صورت نگرفت و روابط دولت، مردم و پادشاه در چارچوبهای مشخص قبلی ادامه یافت و اسپانیا همچنان با وجود چالشهای بسیار، با نگاهی رو به آینده و در مسیر رشد قبلی خود، شتابان در صحنه سیاسی و اقتصادی به پیش رفت، اگرچه از نیمههای دوم سال ۲۰۰۷ میلادی و به موازات بحران اقتصادی جهان غرب و اروپا، اسپانیا نیز سخت در ورطه بحرانی عمیق فرو رفت و با چالشهای عمدهای روبهرو شد که بخش عمدهای از مشکلات احتمالا برای سالیان آتی نیز استمرار خواهد یافت.
خوان کارلوس!
تردیدی نیست که تورق کتاب تاریخ جدید تحولات اسپانیا و به گواه تمامی آنانی که تاریخ تحولات اسپانیا را در یکصد ساله اخیر مورد مطالعه قرار دادهاند و به انصاف، دوران فرانکو و بعد از آن را به تماشا و مطالعه نشستهاند، اکثرا یک روایت نسبتا قطعی در مورد خوان کارلوس نقل میکنند: او پادشاهی است خوشنام و موفق. مؤثر در مسیر تحولات و دوران انتقالی اسپانیا، از دوران و پایان فرانکو، تاکنون. انتقال مسالمتآمیز کشور ژنرالها به کشوری دموکراتیک و توسعه یافته، بیذکاوت و درایت پادشاه میسر نمیشد. تسلط روحی و روانی بر نظامیان فرانکیست و خنثیسازی کودتای آنان با یک سخنرانی و ایجاد نهادهای سیاسی و احزاب، انتخابات و تدوین قانون اساسی مبتنی بر دموکراسی و...
نقش او بدون شک بسیار برجسته بود و تاریخ در مورد آن قضاوتی روشن خواهد داشت. او کشورش را از دیکتاتوری فالانژها تا امروز هدایت کرده است. احیای اسپانیای به جامانده از جنگهای داخلی - تحریم و انزوای بینالمللی و اقتصادی تکیده و عقبمانده، اختناق - و فضای مرگبار خفقان، زندان و شکنجه و تبعید که بخشهایی از تصاویر و خاطرات و خطرات آن در قلم و آثار نویسندگان صاحبنام اروپایی که برای دورانی شاهد نزدیک آن روزگاران بودهاند، به زیبایی تمام به تحریر درآمده است. البته همواره نظام سلطنتی و شخص خوان کارلوس به عنوان پادشاه در کشورش با مخالفتها و مخالفانی روبهرو بوده است، اما آنان نیز که با اصل نهاد سلطنت مخالف بودهاند، در مجموع به استثنای برخی حوادث چند ساله اخیر ایراد و انتقاد چندانی بر رفتار و عملکرد پادشاه خود نداشتهاند. اما از دیرباز، مشکل بزرگ حکام و پادشاهان و حتی برخی از پادشاهان معاصر که اساس و محوریت وجودی آنها در سلطنت و نه در حکمرانی نامحدود شکل گرفته است، آن هم به واسطه قوانین، افکار عمومی و مطبوعات نیز گاهی در انتخاب زمان و چگونگی واگذاری به هنگام قدرت دچار اشتباه میشوند.
به طور مثال شاید اگر خوان کارلوس، ۱۰ سال یا پنج سال پیش میتوانست قدرت و سلطنت را واگذار کند و وانهد، بیشک به عنوان چهرهای محبوبتر و ماندنی و ماندگار نزد مردمش و تاریخ میتوانست سرفرازتر و با حواشی بسیار کمتری نزد تاریخ و کشورش حضوری پررنگتر داشته باشد و شاید این تنها مشکل حاکمان و پادشاهان نیز نباشد و در تشخیص زمان درست و به هنگام، رعیت و شاه را تفاوتی چندان نباشد و شناخت زمان و تصمیم به هنگام و روز، خود هنری است و علمی و احساسی و حسی که به سادگی درک آن برای همگان میسر نباشد اما خطای شاهان به واسطه شاهی با خطای یک شهروند عادی بسیار متفاوت است.
نخستین شکار فیل در آفریقا
خوان کارلوس که بیش از سه دهه از سلطنت خود را با نکونامی و محبوبیت سپری کرد، طی سالیان اخیر با داستانهایی مواجه بود که بر وجهه، شخصیت و چهره او تاثیری منفی نهاد و یکی از جنجالیترین آن خطاها، همانا به شکار فیل رفتن پادشاه به هنگام و اوج بحران عمیق اقتصادی و نارضایتی آحاد مردم، بیکاری مزمن، تورم و کاهش سطح زندگی و رفاه و نومیدی از آینده در اسپانیا بود. هوس شکار فیل او را به عمق آفریقا برد و از بد حادثه، شاه دچار حادثه و شکستگی کمر شد و این قصه و راز سر به مهر به ناچار از پرده برون شد. اخبار شکار فیل اعلیحضرت در سراسر جهان در آن هنگامه پرتنش و بحرانی پنهان نماند و رسانهها و افکار عمومی جریحهدار شده، چنان کردند که پادشاه محبوب را به عذرخواهی و استغفار نزد افکار عمومی و مردم واداشتند که اگرچه کمی التیامبخش میکرد، اما هرگز نمیتوانست مردم در تنگنا و بحرانزده اسپانیا را اقناع و راضی کند.
شاهزادگان؛ آفات سلطنت
ورود دختران و دامادهای پادشاه به بحثهای مالی و کشانده شدن آنان به دادگاه ضربات هولناکی بود که بر پیکر پادشاه تازیانه میزد و از محبوبیت تاریخی او میکاست و ظاهرا رسم روزگار همیشه و همواره برای بزرگان و حکام و شاهان چنین است که بسیاری از آنان با گذر عمر و یافتن فرزندانی که آمدنشان به ابتدا مایه سرور است و نشاط و تحقق آرزوهای بلند کودکیشان مایه امید و شیرینی و در جوانی و روزهای پسینتر گاهی مایه ملامت و شرمساری و زوال تخت و تاج و مخل آسایش و حکمرانی هستند که بیتوجه به حیثیت موروثی و خانوادگی و در پی کسب جاه و مقام و مال و مکنت بیانتها و به نام پدر آن میکنند که نباید و آنان را نشاید. و ظاهرا خوان کارلوس نیز از این قاعده مستثنا نبود. فرزندان کوچکتر در حریم کاخ سلطنتی و دربار تحتالحفظ میآیند و میروند و مسالهسازی و مشکلآفرینی چندانی ندارند، اما به بزرگی و جوانی و آن هنگام نیز که به ازدواج و استقلال بیشتر میرسند، کم کم از سیطره قوانین و مقررات حاکم بر دربار و پدر تاجدار خارج و در تماس با دیگران رسم آداب و تشریفات پادشاهی از یاد میبرند و آموزهها و تجربههای دیگری مییابند و به واسطه همسر یا دوستان و اقوام جدید رفته رفته از پیله خود رها و تارهای تنیده دیگری را تجربه و گاه در آن نیز گرفتار میآیند. چنان که بر دامادهای شاه و دخترانش طی سالیان اخیر رفت و آنان را در دادگاه افکار عمومی و سیستم قضایی اسپانیا انگشتنما کرد. حکام و پادشاهان بسیاری در این درد و غم شایع و مشترک سرنوشت دیگری یافتهاند. داستانهای اخیر خوان کارلوس سالخورده، تراژدی غمینی است که خاطره تلخ آن را در افکار عمومی اسپانیا با هیچ سیلی نیز نتوان به تمامی شست.
روزهای تراژدیک
پیری و روزگار سالخوردگی پادشاه از سویی و بحران اقتصادی اسپانیا طی سالیان اخیر که دامنه آن به آینده نیز خط خواهد کشید، تقلا و تلاشی که ایالت بسیار توسعه یافته و مدرن کاتالونیا به مرکزیت بارسلون برای استقلال و جدایی از اسپانیا دارد، همه و همه به اضافه تمامی شایعات مربوط به بیماری پادشاه میتوانند عواملی باشند که پادشاه را به سمت کنارهگیری از قدرت و جلوگیری از ضرر و زیان بیشتر به وجهه و چهره سلطنت کشانده است. از سوی دیگر، عملا پرنس فیلیپ هم دارد رفته رفته به ۵۰ سالگی خود قدم مینهد و کم کم برای او نیز دیگر سلطنت دیر و دیرتر خواهد شد. تردیدی نیست که پادشاه اسپانیا و تاریخ سلطنت و وقایع یکصد ساله آن را نمیتوان و نباید با دیگر خاندانهای سلطنتی در اروپا مقایسه کرد که تفاوتها بسیار و فراوان است، آنچنان که جز نام سلطنت و نظام سلطنتی که وجه مشترک آنان است، شباهتهای جدی دیگری باقی نمیماند. در اینجا اسپانیا فقط اسپانیاست با مشخصات خاص خودش، با جنگهای داخلی، با فرانکو و حاکمیت احزاب فاشیستی بر این کشور و تحولات خاص بعدی خودش. خوان کارلوس میراثدار فرانکوی آخرین مستبد اروپاست که در جنگهای داخلی به کمک نظامیان در جنگ داخلی سه ساله و پرماجرا، جمهوریخواهان را شکست داد. و بعد از چند دهه حاکمیت فردی و در اوج بیماری خوان کارلوس را مسئول موقت امور کرد و بلافاصله با تدبیر و تمهیدات او با وجود تمامی چالشها بلافاصله به عنوان پادشاه بر تخت سلطنت نشست و دوره انتقالی را به خوبی هدایت و بر ایجاد و استواری دموکراسی در کشورش سعی وافر کرد. با تدوین قانون اساسی جدید و به یمن احزاب متفاوت و گونهگون تشکیل دولتها را به آرای عمومی وا نهاد و با درک درست از شرایط کشورش و جهان دانسته بود تنها راه بقای سلطنت و تمامیت ارضی و امنیت ملی کشورش بعد از دوران جانکاه دیکتاتوری فرانکو تنها و تنها از مسیر دموکراسی و آرای مردم میگذرد. او برای رسیدن به مطلوب و مقصود هر آنچه میتوانست و باید را به اجرا نهاد، حکومت و دولت سوسیالیستها را پذیرفت و به رای مردم احترام نهاد. اگرچه واهمه ابتدایی او از سوسیالیستها بسیار بود، برای تحقق آرمانهایش دست کمک به هر جا که میتوانست دراز کند، دراز کرد.
از عقبماندگی تا توسعهیافتگی
اسپانیای بعد از فرانکوی خوان کارلوس در یک اجماع و وحدت ملی توانست روز به روز قلههای بسیاری را در توسعه و رشد همهجانبه تسخیر کند. دوران انتقالی اسپانیا با هزینه کم و بدون جنگ و خونریزی و به نحوی مسالمتآمیز، از تجارب تاریخ جهان معاصر است. بعد از دوران انتقالی، اسپانیا به عضویت جامعه اقتصادی اروپا و بازار مشترک آن روز پذیرفته شد و با انجام یک همهپرسی و رفراندوم به عضویت ناتو درآمد و قبل از عضویت در بازار مشترک، تحولی عظیم در زیرساختهای خود به وجود آورد. کشور جوانی که شانس استفاده از تکنولوژیهای نوین جهان را نیز در احداث بزرگراهها، مناطق توریستی و فرودگاهها در اختیار داشت، به بهانه المپیک ١٩٩٢ بارسلون، این شهر و بخش عمدهای از کشور را از نو ساخت. به بهانه اکسپو ٩٢ سویا ایالت اندلس و شهر سویا را دگرگون کرد. به بزرگترین سرمایهگذار در کشورهای اسپانیولی زبان و آمریکای جنوبی بعد از ایالت متحده آمریکا تبدیل شد. در رابطه با صنعت توریسم آنچنان به ساختوساز پرداخت که به کشور دوم جهان مبدل شد به گونهای که در سال ۲۰۰۶، ۴۰ میلیون یورو درآمد اسپانیا از توریسم بود و بیش از جمعیت خود در سال توریست داشت، در سال ٢٠١٣ بیش از ۶۰ میلیون نفر توریست از این کشور بازدید کردند. در صنعت و کشاورزی، ایجاد و تبدیل شرکتهای ملی و محلی به شرکتهای چند ملیتی سخنها داشت. نهایتا به سیزدهمین اقتصاد جهان تبدیل و به عنوان پنجمین قدرت اقتصادی اتحادیه اروپا شناخته شد. اینها که در دوران کوتاه بعد از فرانکو حاصل شد، بیشک بخشی متاثر از رفتار و منش و شخصیت خوان کارلوس بود که جنبه عملی به خود گرفت.
به موازات رشد اقتصادی و تکوین روند دموکراتیک در صحنه جهانی و اروپایی نیز اسپانیا رفته رفته با قدرت مانور بیشتری وارد کارزار رقابت شد و بعد از دهه ٨٠ و ٩٠ رفته رفته موفق شد شخصیتهای اسپانیایی را در بسیاری از پستهای کلیدی اتحادیه اروپا و سازمانهای بینالمللی قرار دهد. تا به روزگاری که بعد از ۱۹۹۶ سولانا به عنوان دبیرکل ناتو، ماراتینوس نماینده ویژه اتحادیه اروپا در خاورمیانه، سامارانش دبیرکل المپیک و چند کمیسیونر اتحادیه اروپا، رئیس پارلمان اروپا و... در صحنه بینالمللی فعالیت میکردند و اینها برای اسپانیای جدید دستاورد کمی نبود.
نامه خوان کارلوس به شاه ایران
در ۲۲ ژوئن ۱۹۷۷ - یعنی حدود یک سال و نیم بعد از سلطنت - خوان کارلوس نسبتا جوان وارث فرانکو، طی نامهای محرمانه و دوستانه به محمدرضا پهلوی شاه ایران که سی و ششمین سال سلطنت خود را میگذراند، ضمن تشریح موقعیت کشور اسپانیا و بیان نگرانیاش از ظهور و حضور کمونیستها و سوسیالیستهای مورد حمایت احزاب چپ اروپا، با اشاره به نبود هیچ زیرساخت سیاسی در کشورش که در دوران فرانکو همه از میان رفته است و با تاکید بر عهد خود برای تحکیم دموکراسی در اسپانیا، ۱۰ میلیون دلار کمک، برای حزب متعلق به نخستوزیر دموکرات پیشه و اصلاحطلب خود یعنی آدولفو سوآرز تقاضا میکند.
متن نامه خوان کارلوس:
۲۲ ژوئن ۱۹۷۷ ـ کاخ زارزوئلا
برادر عزیزم،
در ابتدا، مایلم بگویم چقدر از شما به خاطر فرستادن خواهرزاده خود، والاگهر شهرام، برای ملاقات با من ممنونم، که سبب شد پاسخ سریعی به تقاضای من در لحظهای دشوار برای کشورم، داده شود.
بعد مایلم شرحی از اوضاع سیاسی اسپانیا و گسترش مبارزات احزاب سیاسی را در طول انتخابات پارلمانی و قبل و بعد از آن به عرض شما برسانم.
۴۰ سال حکومت رژیمی کاملا فردی اثرات مثبتی برای اسپانیا داشته است، اما در عین حال اسپانیا را در وضعیت تاسفبار فقدان ساختارهای سیاسی باقی گذاشته که خطر عظیمی را متوجه ثبات سلطنت میکند. پس از شش ماه زمامداری آریاس، که من آن را هم به همین نحو به ارث برده بودم، در ژوئیه ۱۹۷۶ مرد جوانتر و سازشناپذیرتری را به نخستوزیری منصوب کردم که او را به خوبی میشناختم و از اعتماد کامل من برخوردار بود: آدولفو سوآرز.
از آن لحظه به بعد سوگند یاد کردهام که در مسیر دموکراسی گام نهم و سعی کنم که همیشه یک قدم جلوتر از وقایع باشم تا بتوانم از وضعی شبیه آنچه در پرتغال روی داده و میتواند عواقب خطرناکتری برای کشور من در بر داشته باشد، پیشگیری کنم.
قانونی کردن احزاب سیاسی مختلف به آنها اجازه شرکت آزادانه در مبارزات انتخاباتی را داد، تا خط مشی خود را تشریح کرده و از تمامی وسایل ارتباطات جمعی برای تبلیغات و ارائه تصویر رهبرانشان استفاده کنند، در عین حال که برای خود پشتیبان محکم مالی تامین کردند؛ راستگرایان توسط سیستم بانکی اسپانیا، سوسیالیستها توسط ویلی برانت و ونزوئلا و سایر سوسیالیستهای اروپایی و کمونیستها از طرق معمولی حمایت میشدند. در این ضمن، نخستوزیر سوآرز، که من مسئولیت دولت را یکسره بر عهده او گذاشته بودم، توانست فقط در هشت روز آخر مبارزات انتخاباتی شرکت کند و ضمنا فاقد امتیازات و امکاناتی بود که در بالا تشریح کردهام و سایر احزاب سیاسی توانستند از آنها منتفع شوند.
با وجود همه اینها، او به تنهایی و با تشکیلاتی که هنوز درست سازمان نیافته بود و با کمک وامهای کوتاه مدت از جانب بعضی افراد خصوصی، توانست پیروزی یکپارچه و قطعی کسب کند.
در عین حال، حزب سوسیالیست هم توانست درصد بالاتر از انتظاری از آرا را به دست آورد، درصدی که خطر جدی را متوجه امنیت کشور و ثبات سلطنت میکند، زیرا من اطلاع موثق دارم که حزبشان مارکسیست است. بخش زیادی از رایدهندگان از این موضوع آگاهی ندارند و با این باور به آنها رای دادهاند که اسپانیا از طریق سوسیالیسم، بتواند از کشورهای مهم اروپایی چون آلمان، یا به طرق دیگر از کشورهایی چون ونزوئلا، جهت احیای اقتصاد اسپانیا کمک دریافت کند.
به همین دلیل ضرورت حیاتی دارد که آدولفو سوآرز بتواند «ائتلاف سیاسی میانه» را تجدید سازمان داده و موقعیت آن را تحکیم بخشد، تا بتواند برای خود یک حزب سیاسی تشکیل دهد که به عنوان تکیهگاه اصلی سلطنت و ثبات اسپانیا عمل کند. نخستوزیر سوآرز برای دستیابی به چنین هدفی بیش از هر وقت به هر نوع کمک ممکن، چه از هموطنانش و چه از کشورهای خارجی دوست که خواهان حفظ تمدن غربی و رژیمهای سلطنتی قدیمی هستند، نیاز دارد.
برادر عزیز، به همین جهت است که من به خود این اجازه را میدهم، که در موقعیتی چنین خطیر، از طرف حزب سیاسی نخستوزیر سوآرز، خواهان حمایت شما بشوم؛ قرار است انتخابات شهرداریها ظرف شش ماه برگزار شود و آنجاست که بیش از هر جای دیگر ما باید آینده خود را به محک آزمایش بگذاریم. بنابراین در کمال احترام به خود اجازه میدهم، از شما بخواهم امکان اعطای مبلغ ۱۰ میلیون دلار را به عنوان کمک شخصی خود در جهت تحکیم سلطنت اسپانیا مورد ملاحظه قرار دهید.
چنانچه تقاضای من مورد موافقت شما قرار گیرد، اجازه میخواهم دیداری را توسط دوست شخصیام، آلکس ماردا به تهران پیشنهاد کنم که دستورات شما را به اجرا خواهد گذاشت.
با عرض احترام و ارادت
برادر شما
خوان کارلوس
اما آنچه در این نامه شاهانه که سالیانی بسیار از نگارش آن میگذرد و امروز بیشتر خودنمایی میکند چند نکته بیش نیست، اما به دلیل محتوای نامه و اتفاقات و حوادث شکل گرفته در پس این روزگاران میتواند بسیار قابل تامل و تفکر و موضوعی برای اندیشیدن و آموختنی باشد:
۱- نامه به تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۹۷۷ میلادی نگاشته شده است؛ یعنی درست یک سال و نیم قبل از انقلاب اسلامی ایران و سقوط شاه ایران و حوادثی که از گریز و فرار از ایران تا مرگ او اتفاق افتاد و یک سال و نیم بعد از آغاز پادشاهی خوان کارلوس و مرگ ژنرال فرانکو و درست در ۳۵ سالگی خوان کارلوس و ۳۵ سالگی سلطنت شاه ایران.
۲- خوان کارلوس در مورد دوران قبل از خود، یعنی دوران فرانکو مینویسد: ۴۰ سال حکومت رژیمی کاملا فردی اثرات مثبتی بر اسپانیا داشته است. (مخاطب او شاه ایران است با رژیم کاملا فردی و احتمالا به لحاظ دیپلماتیک نمیتواند همه آن دوران را به پرسش گیرد.) اما در عین حال اسپانیا را در وضعیت تاسفبار فقدان ساختارهای سیاسی لازم میداند که خطر عظیمی را متوجه ثبات سلطنت میکند.
خوان کارلوس تازه به تخت شاهی نشسته، با بیان جملات بالا که حوادث و اقدامات پسینتر او هم میتواند تایید کننده گفتار او در این بخش باشد. در آن بحبوحه و جوانی و بیتجربگی، ارتباط ثبات سلطنت و فقدان ساختارهای سیاسی و خطر عظیم نبود ساختارهای سیاسی لازم برای اسپانیا را مورد توجه و تاکید قرار میدهد و باز جالب است که مخاطب او شاه ایران است که در سی و پنجمین سال سلطنت خود است و کسی است که در این وادی هیچ نمیداند و هیچ نمیفهمید که اساس سلطنت و بنیان حکومتش اساسا از دست رفته است و به زودی باید کشور را به ناگزیر بگذارد و بگذرد.
۳- او تاکید میکند با خلع «اریاس» نخستوزیر دوران فرانکو و جایگزین شدن ادولفو سوآرز (معروف به بنیانگذار دموکراسی نوین اسپانیا که فردی است جوان و سازشناپذیر) سوگند یاد کرده است که در مسیر دموکراسی گام بردارد و باز تاکید میکند سوگند خورده است که همواره یک گام از حوادث جلوتر باشد. تحولات بعد از تدوین قانون اساسی جدید اسپانیا در ۱۹۷۸ و رفتارشناسی خوان کارلوس در مورد حرکت در مسیر دموکراسی نشان میدهد او در این مسیر تا حد ممکن موفق بوده و کنارهگیری فعلی از قدرت نیز میتواند عمل به همان سوگندی باشد که او خواسته است همواره یک گام از حوادث جلوتر باشد.
۴- او در نامهاش میگوید قانونی کردن احزاب سیاسی مختلف به آنها، اجازه شرکت آزادانه در مبارزات انتخاباتی را داده است تا آنها بتوانند خود را تبلیغ کنند. (این سخن در ۱۹۷۷ و مدت کوتاهی پس از مرگ فرانکو حایز اهمیت است). او در ادامه خاطرنشان میکند احزاب راست را سیستم بانکی کشور، احزاب چپ را احزاب کمونیست و ویلی برانت و ونزوئلا حمایت مالی میکنند و چنین ادامه میدهد که حزب آدولفو سوآرز با کمبود منابع مالی روبهرو است که با وجود نبود منابع مالی کافی در انتخابات پیروز شده است و برای مقابله با نفوذ و خطر کمونیستها و توسعه دموکراسی، او تقاضای کمک مالی خود را مطرح میکند.
۵- او به صراحت از نگرانیهای خود از احتمال پیروزی و حاکمیت احزاب چپ و کمونیست سخن میگوید که توانستهاند در انتخابات اخیر آرای بسیار و غیرقابل انتظار و تصوری را به دست آورند؛ احزابی که به زعم او در آن هنگام خطر عمدهای برای ثبات سلطنت میتوانند به وجود آورند. اگرچه به فاصله اندکی بعد از این دوران احزاب سوسیالیست به رهبری فیلیپ گونزالس برنده انتخابات و دولت را به دست میگیرند، دورانی ۱۴ ساله، که بیشترین همکاریها بین دولت گونزالس و نهاد سلطنت و پادشاه صورت میپذیرد و بیشترین تحولات و شکوفایی اقتصادی و سیاسی و پیشرفت اسپانیا نیز در همین دوران شکل میگیرد و علاوه بر محبوبیت دولت، چهره پادشاه در این دوران نیز چهرهای محبوب در کشورش است. نه آنکه خطری برای ثبات و جایگاه سلطنت بروز نکرد بلکه برعکس ثبات و جایگاه سلطنت به خوبی تثبیت شد.
۶- اسپانیای فقیر و عقبمانده رهیده از حاکمیت فردی فرانکو در پناه همکاری و همفکری مردم، احزاب سیاسی، دولت و پادشاه، دموکراسی را نهادینه میکند و اقتصاد خود را به سرعت توسعه و جایگاه این کشور را به سطحی فراتر از انتظار و تصور ارتقا میبخشند.
امروز نیز همانگونه که در نامهاش میتوان یافت، سعی دارد همواره یک گام از حوادث جلوتر باشد، اگرچه شاید او باید از سالیانی قبلتر از امروز ردای پادشاهی را به ولیعهد خود پرنس فیلیپ میپوشانید و در اوج محبوبیت، صحنه را به او واگذار میکرد، اما در کسوت و آداب و فرهنگ پادشاهی که امروز، قبل از هر حادثه تلختر یا مرگ یا اجبار و زور نیز به اختیار، قدرت و سلطنت را وا مینهد - در فرهنگ و پیشینه شاهان شاید خود باز هم همان یک گام جلوتر از حوادث گامبرداشتنی باشد. در اینجا بدون ارزشگذاری و قضاوتی، به هر شکل حکومتی، از حکومتهای رایج در جهان امروز، اما نگاهی دوباره و چند باره به سرنوشت دو پادشاه اسپانیا و ایران، درسهای عبرتآموز فراوانی دارد؛ دو شاه با دو شکل در آغاز راه و دو شیوه و مشی در سلطنت و حکمرانی و دو سرنوشت، دو فرجام و دو آینده؛ شاهی که سلطنت کرد و در حریم و نظارت قوانین محصور ماند و شاهی که یکهتاز میدانی بود که هیچ قاعده و قانونی را برای خود بر نتافت.
به نامه خوان کارلوس که به منظور دریافت کمک ۱۰ میلیون دلاری (به قیمت آن روز) نگاشته شده، بنگرید که چگونه با چینش کلمات و مقدمات لازم و با استفاده از فضای حاکم روانی بر شاه ایران تدوین شده است. میتوان به دفعات بر متن این نامه نظر افکند و نکات برجسته آن را بیش از پیش مدنظر قرار داد. او برای کشورش و پیشبرد اهداف خود و توسعه اسپانیا و تحکیم جایگاه خود با چه پیشدرآمدی خواسته خویش را مطرح میکند و چگونه بر لزوم تقویت دموکراسی بعد از دوران فرانکو که تخت و تاج خود را از او به یادگار دارد، تکیه کرده و برای دموکراسی و جلو بودن حداقل یک گام از حوادث سوگند یاد میکند.
حالا چند دهه از آن نامه و از آن روزگار گذشته است. به فاصله اندکی، کشتی شاه ایران در توفان انقلاب به گل مینشیند و او ناباورانه مجبور به فرار و آواره جهان میشود تا غریبانه و در غربت غریب خود مرگ را در اندک زمانی پس از گریز در آغوش گیرد و جالب آنکه در زمانهای خوان کارلوس جوان در مورد لزوم برقراری ساختارهای سیاسی لازم به عنوان پشتوانهای برای سلطنت و کشورش سخن میگوید که شاه ایران با آن همه قدمت در کسوت شاهی حتی تحمل دو حزب خودساخته را در کشورش (حزب ایران نوین و حزب مردم) ندارد و ضمن انحلال آنها به یک کشور تک حزبی و تک حزب رستاخیز میاندیشد که همه آحاد و اقشار یا در آنند یا خارج از آن و خارج از ایران.
در دهه ۹۰ میلادی که به عنوان سفیر کشورم در پادشاهی اسپانیا به خدمت مشغول بودم و با توجه به جرقههایی که گاهی چه در ضدیت با شاه و چه در پی ماجراجوییهای خبری برای خبرسازی و جنجالآفرینی سیاسی زده میشد، اشخاصی صاحب نام خاصی با من تماس برقرار میکردند. برای دریافت کپی نامه خوان کارلوس به شاه ایران و دریافت صحت و سقم اینکه آیا این مبلغ توسط شاه ایران به خوان کارلوس پرداخت شده است یا خیر؟ که مصلحت سیاسی روابط و منافع ایران اقتضا میکرد با توجه به ماهیت و اهداف جویندگان این داستان، سفیر و سفارت از ورود به این ماجرا، ریشه و ماهیت آن هم گاهی چندان روشن نبود اجتناب کند یا با احتیاط کامل عمل کند و همواره وقتی به برخی سرشناسان کنجکاو این کنکاش گفته میشد چرا کپی چنین نامهای را از سازمانهای ذیربط اسپانیایی درخواست نمیکنید همواره تاکید میکردند که این نامه در کشور آنها سندی محرمانه و به احتمال زیاد در بایگانی مجموعه اسناد کاخ زارزوئلاخوان کارلوس نگهداری میشود که دسترسی به آن امکانپذیر نیست. اما هر آنچه بود و نبود، پس از انقلاب اسلامی و فرار شاه و خاندان سلطنتی از ایران و با وجود ارتباط تنگاتنگ دو خاندان سلطنتی در دو کشور و سفرهای غیررسمی و دیدارهای دوستانه همیشگی آنها، پادشاه اسپانیا چه به لحاظ منش خود و چه به دلایل قانونی و محدودیتهای نوشته و نانوشته در اعلام مواضع سیاسی همواره به انقلاب اسلامی مردم ایران با دیده احترام نگریست و روابط ایران و اسپانیا با تمامی فراز و نشیبهایی که بین ایران با مجموعه غرب و اروپا به وجود میآمد، همواره روابطی بر اساس احترام متقابل و دوستی باقی ماند و خوان کارلوس به نظر میرسد هیچگاه از جاده انصاف در روابط با ایران پس از انقلاب عبور نکرد. در شامگاهی که در پایان ماموریتم در اسپانیا هنگامی که در کاخ شخصی او «زارزوئلا» در ساعت هفت غروب با او دیدار کردم، به او اندکی در خصوص داستان این نامه و پیگیریهای جریانات خاصی در اسپانیا از سفارت با او به اختصار در آن حد که بداند و بفهمد، سخن گفتم. یادآوری روزهای سخت ۱۹۷۷ برای اعلیحضرت نگارنده آن نامه کمی سخت بود اما او باید میدانست.
* سفیر پیشین ایران در اسپانیا
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :