شاهحسینی: مصدق خود را مدیون خون شهدا میدانست/ آیتالله بروجردی به پیشنهاد کاشانی اعتراض کرد
***
یکی از سؤالات مهمی که درباره رویدادهای منتهی به قیام ۳۰ تیر مطرح میشود این است که آیا دکتر مصدق نمیدانست پس از استعفای او قوام سر کار میآید؟ و اگر میدانست علت این کارش چه بود؟
دکتر مصدق میدانست، شاه یا قوام را سر کار میگذارد یا سید ضیاءالدین را...
برای این سخن سندی هم دارید؟
بله، این را خودم از برادر ناتنی دکتر مصدق یعنی حشمتالدوله والاتبار شنیدم.
چطور بین این دو گزینه قوام انتخاب شد؟
قوام پیشاپیش خودش را آماده کرده بود. روزنامهها هم کم و بیش به این مطلب اشاره کرده بودند. مردم کلاً به سید ضیاء اعتماد نداشتند و مخصوصاً قوام را با توجه به نقشی که در قضیه آذربایجان و غائله پیشهوری ایفا کرده بود بیشتر قبول داشتند، اما کسی زیاد روی سید ضیاء حساب نمیکرد.
علت استعفای دکتر مصدق در شرایطی که نهضت ملی در اوج خود بود چه بود؟
شاه کاری کرد که مصدق یا باید از او اطاعت میکرد و اجازه میداد خودش و خانوادهاش دائماً در کارها دخالت کنند، یا کنار میرفت. مصدق میخواست به مردم بفهماند نهضت تا اینجا رسیده است، اما خانواده پهلوی نمیگذارند به اوضاع مملکت سر و سامان بدهم و مدام دخالت میکنند. او میخواست خانواده شاه از کشور بروند تا دیگر نتوانند دخالت کنند. خود شاه هم خیلی دلش میخواست انگلستان بتواند دادگاه لاهه را تحت فشار بگذارد که حقوق ملت ایران استیفا نشود، ولی موفق نشد و شروع به دخالت در امور و در مقابل مصدق موضعگیری میکرد.
وضعیت کشور در آن برهه از لحاظ دخالت بیگانگان چگونه بود؟ این مساله چه تاثیری بر شرایط داخلی کشور گذاشته بود؟
از یک طرف روسها از طریق عمال داخلیشان یعنی توده نفتیها هر روز بساطی راه میانداختند و ناامنی ایجاد میکردند. نیروهای نظامی و انتظامی هم که اصلاً زیر نظر دولت نبودند که دکتر مصدق بتواند به وسیله آنها اوضاع را کنترل کند. زیر نظر شاه بودند و شاه هم بدون دستور خارجیها، آب نمیخورد. دکتر مصدق یا باید زیر بار منویات شاه میرفت یا به مردم میگفت اوضاع از چه قرار است و او چطور بدون در اختیار داشتن نیروهای نظامی دستش بسته است. اگر این حرفها را به مردم میزد که بلوا و آشوب میشد! اگر هم نمیزد که کاری از دستش برنمیآمد، بنابراین مجبور شد استعفا بدهد.
شاه چطور به انتخاب قوام رضایت داد؟ با وجود تمام تحقیرهایی که از سوی قوام در مورد او انجام میشد؟
بله، شاه به قوام خوشبین نبود، منتهی قوام بعد از جریان آذربایجان اعتبار و حیثیت خوبی کسب کرده بود و مردم او را بیشتر از سید ضیاء قبول داشتند. والا شاه زیر فشار انگلیسیها، باید سید ضیاء را به نخستوزیری انتخاب میکرد. در واقع قوام در این میان قربانی شد و تمام حیثیتی را که به دست آورده بود، در جریان ۳۰ تیر از دست داد.
معتقدید دکتر مصدق همواره مردم را در جریان اقدامات خود قرار میداد و چیزی را از آنها پنهان نمیکرد. پس چطور است حتی دوستان نزدیک او و آیتالله کاشانی و اعضای جبهه ملی خبر از استعفای او نداشتند؟
دکتر مصدق بعد از بازگشت از دادگاه لاهه، دیگر به بعضی از افراد فراکسیون نهضت ملی در مجلس از جمله حسین مکی اعتماد ندارد. بین او و دکتر بقایی هم که در جریان همان سفر، برخوردهایی پیش آمده بود. زمینههای توطئه هم از همین بیاعتمادی شروع شده بود. شاه وقتی دید رای دادگاه لاهه به نفع ملت ایران است، قبول کرد دکتر مصدق مجدداً سر کار برگردد، والا ذرهای به او علاقه و اعتماد نداشت.
ولی با استعفای دکتر مصدق، نهضت ملی در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفت و حتی همپیمانان دکتر مصدق نمیدانستند تکلیفشان چیست!
دکتر مصدق مطمئن نبود بتواند از طریق فراکسیون نهضت ملی در مجلس، کاری از پیش ببرد. در مجلس اقلیتی پیدا شده بود که احتمال داشت دکتر مصدق را استیضاح کند و او دیگر رای اعتماد نگیرد. به همین دلیل این کار را کرد و رای دادگاه لاهه و اشتباهات قوام و صدور آن اعلامیه شداد و غلاظ در مجموع باعث شد شاه عقبنشینی کند.
فکر نمیکنید دکتر مصدق میتوانست شیوه بهتری را در پیش بگیرد؟ دستکم اینکه با کسانی که او را برگردانده بودند، از جمله آیتالله کاشانی مشورت کند؟
مساله همین است که دیگر به آیتالله کاشانی آن اعتماد سابق را نداشت. روز قبل از ۳۰ تیر خود من همراه با حاج آقا محمود مانیان، حاج غلامحسین اتفاق و عدهای دیگر از بازاریها رفتیم خدمت آیتالله کاشانی. ایشان وصی پدر من بود و خانوادهام را خیلی خوب میشناخت. پرسید: «آمدهاید اینجا برای چی؟» جواب دادیم: «آمدهایم ببینیم تکلیفمان چیست؟» آیتالله کاشانی گفت: «بروید تکلیفتان را از آنهایی بپرسید که در مجلس هوچیبازی راه انداختهاند و به صغیر و کبیر رحم نمیکنند و به همه تهمت میزنند.» گفتیم: «آقا! اینطوری که نهضت از بین میرود، مردم به حرف شما گوش میدهند.» آن روز خیلیها بودند، از جمله حاج حسن قاسمیه و حاج حبیبالله توتونچیان. خلاصه این جوابی بود که آیتالله کاشانی به ما داد. نزدیک ظهر هم آن اعلامیه را داد.
شواهد تاریخی میگویند آیتالله کاشانی از چند روز قبل از تاریخی که شما میفرمایید، مخالفت خود را با قوام اعلام کرد؛ لذا میبینید که اعلامیه قوام که در روز ۲۷ تیر از رادیو خوانده شد، بخشی تعریضهایش نسبت به شخص آیتالله کاشانی بود. آیتالله کاشانی در روز ۲۸ تیر اعلامیه داد و در روز ۲۹ تیر مصاحبه مطبوعاتی کرد و گفت اگر قوام کنار نرود، کفن میپوشم و راه میافتم. بنابراین کاملاً مشخص است بعد از انتصاب قوام، اولین کانونهای مخالفت با او در خانه آیتالله کاشانی تشکیل شدند.
جای دیگری نبود که بشوند! در خانه دکتر مصدق که بسته بود. در مجلس هم که بسته بود و کسی را راه نمیدادند، بنابراین جایی جز خانه آیتالله کاشانی برای مردم باقی نمیماند.
وقتی اینطور است که خانه آیتالله کاشانی ملجاء مردم است و مردم به اشاره او به میدان میآیند، آیا درست است دکتر مصدق بدون اطلاع آیتالله کاشانی برود و استعفا بدهد؟
مطلب اصلی این است که اعتماد بین آیتالله کاشانی و دکتر مصدق از بین رفته بود و شاه هم نهایت استفاده را از این قضیه کرد. اعضای فراکسیون نهضت ملی هم با هم اختلاف پیدا کرده بودند. حسین مکی از اینکه او را به دادگاه لاهه نبرده بودند دلخور بود. عبدالقدیر آزاد به دیدن قوام رفت. حائریزاده زیر جلکی کار خودش را میکرد. خلاصه همه شروع کردند به مخالفت تا روزی که مخالفتها علنی شد و در انتخابات دوره هفدهم مجلس به اوج خود رسیدند. یادم هست روزنامه «اصناف» به تحریک پشت پرده حائریزاده، به دکتر مصدق و وزیر کشور او دکتر اللهیار صالح حمله میکرد. خلاصه آخر سر در فراکسیون نهضت ملی مجلس، فقط دکتر بقایی ماند و حسین مکی. بقایی هم که تا عصر روز ۳۰ تیر معلوم نبود چه موضعی دارد و تازه آن وقت بود که شروع کرد به پیگیری پرونده قوام! خلاصه ماجرا به این سادگیها نیست و سررشته آن، به قبل از این جریانات برمیگردد.
تک تک موضعگیریهای این افراد و روندی که طی کردند را میشود با دقت بررسی و تحلیل کرد، اما در موضعگیری قاطعانه و شفاف آیتالله کاشانی که تردیدی نیست. در اینکه شکی نیست که ایشان در حمایت از دکتر مصدق سنگ تمام گذاشت...
انصافاً موضعگیری قاطعانه آیتالله کاشانی در مقابل قوام و دربار بود که قضیه ۳۰ تیر را رقم زد و اعلامیه بسیار قویای داد و محکم از مصدق دفاع کرد...
و مرکز فعالیت سیاسی که بازار بود...
همینطور است. آن روزها دانشگاه در فعالیتهای سیاسی، مثل امروز پررنگ نبودند و بازار مرکز فعالیتهای سیاسی بود. حتی بچه محصلهایی هم که به میدان آمدند، دنبال پدران بازاریشان آمدند. همیشه اینطور بود که بازار تعطیل میشد، بعد سایر جاها میبستند. حزب توده هم که گاه به نعل میزد و گاه به میخ و تنها کاری که میکرد ایجاد تشنج و به هم ریختن اوضاع بود. آیتالله کاشانی هم به پشتگرمی بازار اعلامیه داد. شاه خیلی به قشقاییها امید داشت که بریزند و از او حمایت کنند، اما اینطور نشد و حرکت ۳۰ تیر به نتیجه رسید و شاه مجبور شد دکتر مصدق را برگرداند. البته دکتر مصدق گفت: آمدن و رفتن من دست شاه نیست و مجلسین باید رای بدهند تا برگردم که همینطور هم شد.
قضیه حضور دکتر مصدق در ابنبابویه در شب هفت شهدای ۳۰ تیر چه بود؟ ظاهر شما هم حضور داشتید؟
بله، شب هفت شهدای ۳۰ تیر نصرتالدوله امینی، شهردار تهران به ما خبر داد دکتر مصدق میخواهد شبانه سر قبر شهدای هفت تیر بیاید و گل بگذارد. به ابراهیم کریمآبادی مأموریت داده شد محوطه قبر آنها را در ابنبابویه آماده کند. او هم چند چراغ زنبوری تهیه و محوطه را روشن کرد. آخر شب بود. حدوداً دوازده نفر بودیم و شهردار هم بود. هنوز قبرها سنگ نداشتند و محوطه خراب بود. دکتر مصدق قرآنی را در آورد و پایین پلهها نشست و گفت: «من مدیون خون این شهدا هستم که جانشان را فدا کردند، به این قرآن قسم میخورم که تا جان در بدن دارم از حقوق ملتم دفاع کنم.» بعد هم گریه کرد و حالش بد شد و زیر بغلش را گرفتیم و او را برگرداندیم.
کریمآبادی و امینی همراهش رفتند و من و بقیه برگشتیم که تدارک مراسم فردا صبح را ببینیم. فردا صبح به ما خبر دادند عدهای علیه شاه حرکت کرده و به دستور شاه کشته شدهاند، بیایید جنازههایشان را تحویل بگیرید! بالاخره هم معلوم نشد دو نفری که کشته شدند از مردم عادی بودند یا حزب توده یا حزب زحمتکشان؟ جنازهها را خیلی سخت تحویلمان دادند. ما هم تشییع و در ابنبابویه در کنار سایر شهدای ۳۰ تیر دفن کردیم. زمین شهدای ۳۰ تیر مال آقای جلوه بود. دکتر مصدق زمین آنجا را خرید و بعد هم یک سنگ بزرگ به نشانه واقعه ۳۰ تیر آنجا گذاشتند که متأسفانه بعداً آن را شکستند.
به نظر میرسد که دکتر مصدق پس از نخستوزیری خود پس از ۳۰ تیر، تغییراتی یافته بود. مثلا تصمیمات خود را فردیتر و تنهاتر میگرفت و حتی چندان هم به دوستان نزدیک خود، مجال مشارکت در امور را نمیداد. چرا؟
پس از قضیه ۳۰ تیر، وقتی آن قضایا پیش آمد و ملت اقدام کرد، به ناچار او مجددا قبول مسئولیت کرد. بنابراین او از قبل خودش را آماده نخستوزیری دوباره و عدهای را برای مشاوره تعیین نکرده بود. اهل حزببازی هم نبود که بنشیند و با یک حزب برنامهریزی کند و همه کارها را بر اساس شرایط روز انجام میداد و تازه وقتی مسالهای پیش میآمد، دنبال راهحل میگشت! مثلاً به آیتالله سید رضا زنجانی گفته بود: در مورد مسائل اوقاف مطالعه کنید و به من گزارش بدهید. وزرای دکتر مصدق هیچ کدام سابقه کار سیاسی و وزارت نداشتند، مانند دکتر صدیقی و حتی دکتر فاطمی و دیگران.
به هر حال مشورتناپذیری دکتر مصدق موجب رنجش خیلیها شد، حتی برخی دوستان نزدیک و وفادارانش.
صحبت رنجش و این حرفها نیست. آدم باید با کسی مشورت کند که در حد مشورت باشد. همکاران دکتر مصدق آدمهای شریفی بودند، ولی سابقه کار سیاسی نداشتند. غیر از امیرعلایی و میرزا باقرخان کاظمی هیچ کس دیگری سابقه سیاسی نداشت و در هیچ حزبی هم نبود. یک نفر از حزب ایران بود، آن هم حقشناس که جزو ردههای دوم و سوم حزب بود.
انتصابهای دکتر مصدق هم جای بحث دارد. سرلشکر وثوق در کاروانسرای سنگی کفنپوشانی را که از همدان و کرمانشاه برای حمایت از دکتر مصدق آمدهاند به گلوله میبندد و آن وقت مصدق او را وزیر دفاع میکند!
نسبت به سایر انتصابات دکتر مصدق هم ایراداتی گرفته میشد. در مورد متیندفتری هم خیلی حرفها بود. او که از قبل تیم خودش را نبسته بود. دکتر مصدق در سیاست خارجی قوی عمل میکند، اما در داخل، شاه نهایت سعی خود را میکند که او نتواند کارش را درست دنبال کند. او ابداً معتقد به ملی شدن نفت نبود، وگرنه ریاست بر ارتش را به نخستوزیر میداد. دست دکتر مصدق کاملاً بسته بود، چون نه ارتش و نه شهربانی از او دستور نمیگرفتند و زیر نظر شاه بودند.
بعد از ۳۰ تیر که اختیار شهربانی دستش بود و رئیس شهربانی را هم خودش انتخاب کرد.
بله، افشارطوس را انتخاب کرد که با توطئه دربار کشته شد.
به حزب توده چه کسی آنقدر میدان داد که تا عمق ارتش نفوذ کند؟
سرهنگ نادری، رئیس آگاهی دولت مصدق که تا چند سال پیش در چکاسلواکی بود، در کتاب خاطراتش مینویسد: ما اطلاعات را به دربار میدادیم و به دکتر مصدق نمیدادیم! حزب توده با آن شبکه گسترده و قوی، در کودتای ۲۸ مرداد هیچ کاری نمیکند تا آن اتفاق نیفتد. محافظهای سپهبد زاهدی تودهای بودند. دکتر مصدق طرفدار آزادی بود و جلوی فعالیت هیچ حزبی را نمیگرفت.
آزادی یعنی اینکه بگذاریم یک حزب دستنشانده بیگانگان تا عمق نهادهای حکومتی و ارتش نفوذ کند؟
دکتر مصدق قائل به آزادی احزاب بود، آن قدر که حتی وقتی حزب توده خواست برای استالین هم مجلس ختم بگذارد، مانع نشد. دکتر مصدق اگر هم میخواست مانع شود قدرت نظامی نداشت، نیروی بخشی از مردم هم که با کنار کشیدن آیتالله کاشانی، صحنه را ترک کردند. فقط مانده بودند یک عده روشنفکر که میخواست با آنها مملکت را اداره کند. دکتر مصدق میگفت: به جای اینکه دائماً به جان خودتان و تودهایها بیفتید، بروید از مردم نیرو جذب کنید، چطور آنها میتوانند این کار را بکنند، چرا شما نمیتوانید؟ او روزنامه دارد، شما هم دارید، چطور روزنامه او را میخرند و مال شما را نمیخرند؟ حزب توده با برنامهریزی و انسجام کار میکرد، اما احزاب این طرفی دائماً در حال کوبیدن همدیگر بودند و سهمخواهی میکردند. دکتر مصدق ناچار بود در چندین جبهه بجنگد. تشکیلات هم که نداشت. وزرای او هم جرات و شهامت وزارت در چنان شرایطی را نداشتند، طوری که بعضیهایشان بعداً در دادگاه علیه او شهادت دادند! اساساً عظمت دکتر مصدق به همین است که در چنین وضعیتی مملکت را اداره میکند. یکی از وزرای دولت اول دکتر مصدق و نخستوزیر بعد از او، یعنی دکتر امینی مجری قرارداد ننگین نفت است یا مفتاح که در وزارت امور خارجه کنار دست دکتر فاطمی بود و همه چیز را به شاه گزارش میداد!
باز هم جواب خودم را نگرفتم که چرا دکتر مصدق به آیتالله کاشانی که تا پای جان از او حمایت کرد و اساساً عامل برگرداندن او بود، میگوید که در امور دخالت نکنید؟
جوابش ساده است. یک نمونهاش را عرض میکنم. آیتالله کاشانی اصرار میکند دکتر شروین مدیرکل اوقاف باشد. اولین کاری که دکتر شروین میکند این است که تولیت را از کار برکنار میکند. آیتالله بروجردی اصلاً اهل دخالت در سیاست نبودند، اما در این مورد دخالت میکنند و در برابر دکتر مصدق میایستند، یعنی سفارش آیتالله کاشانی باعث میشود مرجع مطلق وقت در مقابل دولت دکتر مصدق بایستد.
چرا اجازه نداد عاملین ۳۰ تیر شناسائی و محاکمه شوند؟
چون معتقد بود قوام دستور تیراندازی نداده بود. این کار ارتش بود که شاه بر آن نظارت داشت. قوام کسی نبود که نیروهای مسلح از او دستور بگیرند. او فقط در واقع در این ماجرا آبرویی را که در قضیه پیشهوری و آذربایجان کسب کرده بود، به باد داد! وقتی ارتش از نخستوزیری اطاعت نمیکند، قرار است با چه قدرت و نیرویی کار را پیش ببرد؟ شاه اصلاً به دکتر مصدق و انتخابات اعتقاد ندارد. او در قضیه نفت، نتوانست منافع بیگانگان را تأمین کند و حالا هر لحظه مترصد آن است که مسبب این کار را از میدان به در کند! ارتش هم که در دستش هست. بنابراین نهضت ملی را شاه بود که از بین برد و هر کس دیگری غیر از دکتر مصدق هم سر کار میآمد، سرنوشت بهتری از او پیدا نمیکرد. سر قوام هم همین بلا را آورد. قوام استعفا نداده بود، شاه مهندس رضوی را فرستاد که برو به اعضای جبهه ملی بگو استعفا داده است!
بعد از شکست انگلستان در دادگاه لاهه، شاه عزمش را برای برکنار کردن دکتر مصدق جزم کرد، چون دکتر مصدق به او و خانوادهاش گفته بود نباید در امور دخالت کنند، اما البته آنها گوش نمیدهند. بعد از ۲۸ مرداد هم همه کسانی که در قتل افشارطوس دست داشتند، میشوند محرم راز شاه! مزینی میشود نماینده شاه برای تقسیم اراضی گرگان و منزه هم مثلاً در زرند دامداری مدرن راه میاندازد! کاملاً مشخص است از قبل توطئهای در کار بوده است. مصدق کاملاً معتقد بود شاه قوام را وسیله قرار داد و او را فدا کرد. در واقعه ۳۰ تیر، دکتر بقایی اول دکتر عیسی سپهبدی را میفرستد برای دستبوسی قوام اما بعد از ۳۰ تیر، در مجلس لایحه مصادره اموال قوام را میگذراند! بعد هم در خاطراتش مینویسد: من از روح قوام طلب مغفرت میکنم! برای اینکه آدم زرنگی بود و به وقتش نعل وارونه میزد. در جمهوری اسلامی هم میخواست نعل وارونه بزند، منتهی حواس اینها جمع بود و مانع شدند.
در مجموع ارزیابی شما از واقعه ۳۰ تیر چیست؟
در اینکه آیتالله کاشانی نقش تعیینکنندهای در حرکت مردم داشت و مردم بر اساس انگیزههای مذهبی حرکت کردند ابداً شکی وجود ندارد و این موضوع قابل انکار نیست، منتهی متأسفانه بعضی از فرزندان و اطرافیان آیتالله کاشانی شأن او را رعایت نکردند و حیثیتش را لکهدار کردند. در مجموع در این کشور، کار سیاسی کردن خیلی سخت است. هر کسی بیاید، چون تیم ندارد نمیتواند کار کند. مردم هم که توقع دارند همه کارها یک شبه درست شود! به همین دلیل سیاستمدارها را به انجام کارهای فوری و نمایشی وادار میکنند. کمتر برنامه درازمدتی در این کشور به ثمر میرسد و همه کارها مقطعی است.
منبع: مشرق
نظر شما :