عطریانفر: انجمن حجتیه با جریان انقلاب در تقابل بود
در بیانیه انجمن هم آمده بود: «در پی این فرمایش، شایع شد که طرف خطاب و امر مبارک این انجمن است اگرچه به هیچوجه افراد انجمن را مصداق مقدمه بیان فوق نیافته و نمییابیم و در ایام گذشته به ویژه از زمانی که حضرت ایشان با صدور اجازه مصرف انجمن از سهم امام(ع) این خدمات دینی و فرهنگی را تأیید فرموده بودند، هیچ دلیل روشن و شاهد مسلمی که دلالت بر صراحت معظم له، به تعطیل انجمن نماید در دست نبود معذلک در مقام استفسار برآمدیم. البته تماس مستقیم میسر نبود. لیکن برای آقای حلبی (دامت برکاته) رسید و فرمودند: در چنین حالتی وظیفه شرعی در ادامه فعالیت نیست. کلیه جلسهها و برنامهها باید تعطیل شود. علیهذا همانگونه که بارها کتبا و شفاها تصریح کرده بودیم بر اساس عقیده دینی و تکلیف شرعی خود، تبعیت از مقام معظم رهبری و مرجعیت، حفظ وحدت و یکپارچگی امت و رعایت مصالح عالیه مملکت و ممانعت از سوءاستفاده دستگاههای تبلیغاتی بیگانه و دفع غرضورزی دشمنان اسلام را برای ادامه خدمات و فعالیت مقدم دانسته، اعلام میداریم که از این تاریخ تمامی جلسات و خدمات انجمن تعطیل میباشد و هیچ یک مجاز نیستند تحت عنوان این انجمن کوچکترین فعالیتی بکنند و اظهارنظر یا عملی مغایر تعطیلی نمایند که یقینا در پیشگاه خدای متعال و امام زمان «سلام الله علیه» مسئول خواهد بود. با این امید که تلاشها و کوششهای صادقانه انجمن در ۳۰ ساله اخیر مقبول ساحت قدس الهی و مرضی خاطر مقدس حضرت بقیهالله الاعظم ارواحنا فداه قرار گرفته باشد.»
با وجود همه اینها اما سایه انجمن هیچگاه از سپهر سیاسی ایران کنار نرفت و هر از گاهی که نام انجمن به گوش میرسید، برخی، عدهای دیگر را به «حجتیهای» بودن متهم میکردند. با روی کار آمدن دولت احمدینژاد زمزمه فعال شدن حجتیهایهای جدید در اطراف مشایی دوباره به گوش رسید. نخستینبار، وحید جلیلی اصولگرا در نشریه «سوره» باب این بحث را باز کرد و بخشی از اصولگرایان و برخی اصلاحطلبان هم به بحث در این زمینه پرداختند. اگرچه حامیان مشایی هم پاسخ دادند و گفتند که جنس مهدویتباوری آنها با انجمنیها متفاوت است. به بهانه پنجم مرداد با محمد عطریانفر گفتوگویی با مضمون کالبدشکافی باورها و کارنامه انجمن حجتیه انجام دادیم که با هم میخوانیم:
انجمن حجتیه بعد از سال ۱۳۳۲ شروع به فعالیت میکند. این جریان فرهنگی ـ مذهبی تا قبل از آغاز شدت گرفتن فعالیتهای سیاسی ـ انقلابی مشغول فعالیت است و کاملا از سوی نیروهای مذهبی و تا حدی سیاسی پذیرفته شده بوده اما گویا در مقطعی به علت خلط با فضای سیاسی مسلط جامعه به شدت مورد انتقاد قرار میگیرد.
مرحوم آقای حلبی مؤسس و رئیس انجمن، در جامعه مذهبی سنتی، شخص متنفذ و سخنران قهاری بودند. نوار صحبتهای ایشان هنوز هم گیرا و جذاب است. قدرت نفوذ کلامی بالایی داشت و همین باعث میشد که افراد مذهبی، جذب انجمن شوند. از منظر تحلیل تاریخی، روند فعالیت انجمن پا به پای رخداد دیگری قابل ارزیابی است. رخدادی که نهادهای مبارز سیاسی کشور را شکل داده بود. در بازه زمانی اوج فعالیت انجمن عمدهترین اتفاق سیاسیای که فراتر از جنبه ملی، رنگ مذهبی - اعتقادی به خود گرفت نهضت روحانیت و مبارزات مردم به رهبری حضرت امام بود. بیتردید رویکرد مبارزاتی امام راحل و فعالیتهای انجمن اگر با هم تعارضی پیدا نمیکرد، انجمن هم چندان مورد اعتراض یا نقد مبارزان قرار نمیگرفت اما در نقاطی از روند تاریخ حیات سیاسی روزگار، این دو با هم دچار تعارض شدند.
به نظر میرسد در بدو تشکیل انجمن حجتیه، رژیم شاه ابتدا با ابهام مواجه بوده است. علیالاصول رژیمی که با فعالیتهای مذهبی چندان میانهای نداشت باید در برابر انجمن نیز موضع میگرفت. به ویژه که برخی افراد منسوب به بهائیت هم در ارکان رژیم حضور داشتند و هدف اصلی انجمن حجتیه هم مبارزه با بهائیت بود. بر این اساس نباید حکومت وقت، موید انجمن میبوده و منطقا باید متعرض آن میشده است. اما قیام ۱۵خرداد و نهضت حضرت امام به حدی رژیم را منفعل کرده بود که نه تنها در برابر انجمن موضع نگرفت که بعضا در مقاطعی نیز نگاه همراهانهای با آن داشته است.
در دهه ۴۰ جریان مذهبی انجمن از حوزه مخاطبانی نیرو میگرفت که خط مبارزه سیاسی امام هم از همان حوزه یارگیری میکرد. برای همین انجمن، ناخواسته مانند سدی در برابر جریان مبارزه سیاسی روحانیت عمل میکرد. اولین تعارض در همین جا شکل گرفت. نکته دیگر که جنبه حاشیهای دارد این بود که بین این دو جریان، رژیم پدیده خطرناکتر را حرکت انقلابی امام میدانست و دریافته بود حرکت ترویجی - تبلیغی ضد بهائیت انجمن، چندان به مبانی رژیم لطمه نمیزند. امام زمان(عج) در اردوگاه امام خمینی منبع الهامبخش برای مبارزه بود و در انجمن حجتیه، موعود و آرمان هواداران، البته به دور از مبارزه رویارو. اعضای انجمن در همین قضیه به حدیثی هم استناد میکردند. حدیثی که هر پرچمی در دوران غیبت بدون حضور معصوم برای احقاق حق خاندان پیامبر به اهتزاز درآید، شکست خورده است یا اینکه پرچم، پرچم طاغوت است.
در بحث همکاری انجمن با ساواک بحثهای زیادی وجود دارد و بعضا اسنادی هم منتشر شده. من در مصاحبهای که از آقای طاهر احمدزاده خواندم اتفاقا ایشان برعکس معتقد بودند که فشار ساواک روی انجمن زیاد بوده و انجمن اگر وارد فعالیت سیاسی نمیشده برای همین بوده که ساواک برای هدف اصلی انجمن یعنی مبارزه با بهائیت مزاحمت درست نکند. این چه قدر درست است؟
برخی شخصیتهای سیاسی کشور که زمانی عضو فعال انجمن بودهاند بارها نقل کردهاند که در فلان برخورد یا بازداشت، ساواک آنها را با این پرسش روبهرو میکرد که چرا از انجمن جدا شده و به اردوگاه امام رفتهاند. بعضا ساواک آنها را تشویق به بازگشت به انجمن میکرده. اگر اینها مستند باشد چندان نمیتوان تحلیل آقای احمدزاده را پذیرفت. البته از منظری شاید تحلیل ایشان درست باشد و آن اینکه چون هدف اصلی انجمن مبارزه با بهائیت بوده، برای همین از محیطهای پرتنش سیاسی دوری و از این رهگذر، زیر چتر و پوشش امنیتی، فعالیت تبلیغی خود را دنبال میکرده است.
آیا میتوان گفت اگر در حوزه عقیدتی، آنها فقط همین نکته که «برپایی هر حکومتی در زمان غیبت به شکست میانجامد» را مطرح نمیکردند، به عنوان جزیی از یک فضای متکثر فرهنگی ـ مذهبی پذیرفته میشدند و بعد از انقلاب هم فضای سیاسی، آنها را میپذیرفت و هم آنها جذب این فضا میشدند؟
بله ایرادی به فرمایش شما نیست البته نکات دیگری هم هست. از جمله اینکه در مسیر انقلابی که حضرت امام از سال ۴۲ با یک ایده کاملا روشن از دل حوزههای دینی و با تکیه بر نیروهای جوان متدین جامعه دنبال میکردند، به موازات آن حرکتی حول محور منویات مرحوم آقای حلبی شکل گرفته بود، در مقاطعی از سوی رهبران انجمن اظهارات و توصیههایی به اعضا میشده که در تقابل با جریان انقلاب تفسیر و معنا میشد. از مرحوم حلبی عباراتی با رویکرد مخالف شنیده شده است.
نقل شده که بزرگان انجمن در محافل خصوصی، جوانان را از حرکت در مسیر امام باز میداشتند. خب طبیعی بود که این دو جریان مقابل هم موضع میگرفت. اگر مرحوم آقای حلبی با دیدگاه امام در امر مبارزه به مخالفت برنمیخاست و صرفا در همان مسیر اصلی خود به حرکت اثباتی - ترویجی مبانی مکتب انتظار بسنده میکردند، میتوانستند بدون مانع از سوی انقلابیون به کار خود ادامه دهند؛ همانطور که بعد از انقلاب، سیاستهای اتخاذ شده توسط ایشان و دیگر همفکران به گونهای بوده که تسامحا یک گام عقبنشینی کردهاند و به همین علت هم حیات ترویجی - تبلیغیشان تضمین شده است. ما الان شخصیتهای زیادی داریم که به انجمن تعلق فکری و روحی دارند و کسی هم متعرض آنان نمیشود.
همین البته باعث شده برخی این خرده را بر آنها بگیرند که چرا علنا علیه انجمن موضع نمیگیرند.
کسانی را که در انجمن مسبوق به سابقه فعالیت بوده اما در شرایطی رویکرد و نگاهشان عوض شده و همراه انقلاب شدهاند، نباید شماتت کرد. باید حسننیت داشت. شاید برخی بگویند این تعارضاتی که بین جبهه مبارزان خط امام و جریان انجمن حجتیه پیش آمده، ناشی از این است که انقلابیون بعد از انقلاب، احتمالا متعرض انجمن شدهاند. این مساله تا حدی بعد از انقلاب رخ داده اما قبل از انقلاب نه تنها اینطور نبود بلکه معکوس بود. جریان نهضت امام مزاحمتی برای انجمن ایجاد نمیکرد بلکه انجمن بنا بر برخی موضعگیریها و رویکردهایی که داشته، تنه به تنه انقلابیون میزده و رویکردش نوعی مقابله در برابر جریان انقلاب بود و چون ساواک هم قصد نابودی نهضت امام را داشت، قهرا موضعی همسو با انجمن گرفته است. من فکر میکنم باید بین نوع رابطه انجمن و نیروهای انقلابی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب، تفاوت قائل بود و دو تحلیل ارائه کرد. وقتی حضرت امام به هر علت یا تشخیصی که خیلی از واقعیت هم دور نبود در صحبتی به صورت تلویحی بحثی را مطرح میکنند که نشانهها به سمت انجمن حجتیه میرود و نیروهای شاخص انجمن با این پیام، مسئولانه برخورد میکنند این رویکرد را باید پسندید، چرا که اگر جز این بود دامنه تنش و احیانا خشونت در دو جبهه نیروهای مبارز و جامعه سنتی توسعه مییافت. این موضع مسئولانه که شخصیتهای تراز اول انجمن و آقای حلبی گرفتند و در قالب یک نامه منتشر و در نهایت به صدور یک بیانیه که بر توقف فعالیت دلالت داشت، منجر شد، این اقدام قابل تقدیر است.
انتقادی که گاهی مطرح میشود این است که چرا خطاب نامه «انحلال»، آقای حلبی است و نه امام و این را دلیل بر عدم تمایل واقعی اعضا به تعطیلی یا تعطیلی از روی اجبار تفسیر میکنند.
این نکته چندان معیار درستی نیست. تا جایی که خاطرم هست در آن نامه میگویند، آن اظهاراتی که از سوی حضرت امام صادر شده، برخی گفتهاند منظور ما هستیم، در حالی که ما خود را مصداق آن نمیدانیم اما گویا همه جا میگویند منظور نظر امام شما هستید به همین خاطر ادامه فعالیت به مصلحت نیست. بنابراین دلیلی برای مکاتبه آنها با امام وجود ندارد؛ همانطور که نویسندگان و امضاکنندگان نامه نیز نامشخصاند و نامی از آنها نیست حتی این نامه به امضای آقای حلبی هم نیست. میگویند به استحضار حضرت مؤسس رساندیم و ایشان هم توصیه کردند که ادامه فعالیت به مصلحت نیست و طبق نظر ایشان فعالیتها را متوقف میکنیم.
البته نقل قولهای دیگری هم از امام شده که اشاره کردهاند به اعضای انجمن پستهای کلیدی ندهید.
این نسبت به حضرت امام، مستند نیست اما در این سالها نیز ما ندیدیم شخصیتهای کلیدی انجمن پستهای حساس داشته باشند. شاید باشند افرادی که سابقه فعالیت داشتهاند اما در مقطعی از انجمن جدا شده و به انقلاب پیوستهاند. مثل آقای طیب، مرحوم آقای پرورش و...
همان دوران قبل از تعطیلی انجمن دو نوع برخورد را شاهدیم؛ یکی آیتالله جنتی که در خطبههای نماز جمعه به شدت معترض آنها میشود و درباره اینکه برخی اعضای انجمن در برخی نهادهای اطلاعاتی نفوذ کرده و اطلاعات را به ارگانهای همکار مثل سپاه نمیدهند، صحبت میکند؛ از آنسو اما آیتالله خزعلی میگوید که ما تحقیق کردهایم و اینها با انقلاب همراه هستند و انحراف در آنها مشاهده نمیشود و حتی عدهای از آنها جمعیت «عباد صالح» را تشکیل دادهاند که با انجمن حجتیه فرق دارد.
فرمایشات آقای جنتی در نمازهای جمعه چندان ملاک داوری نیست. گرچه در این خصوص اصالتا ایشان مواضع نرمی در ارتباط با انجمن داشته و دارند. ما از ایشان اتفاقا در خصوص انجمن شاهد اظهارنظرهای متفاوت هستیم. نامهای در سوابق موجود است که به امضای تعدادی از چهرههای محترم، آقای خزعلی، آقای جنتی، مرحوم آقای سید حسن طاهری و آقای امامی کاشانی رسیده است. این نامه که در سالهای اول انقلاب صادر شده است مضامینی در دفاع از اعضای انجمن حجتیه دارد و برخی تندرویهای صورت گرفته در حق آنها را محکوم و توصیه کرده است باید حرمت افراد رعایت شود و گفته شده که اعضا به انقلاب دلبستگی دارند. مطمئنم نام این چهار نفر پای این نامه آمده است. جناب آقای خزعلی به این معروفند که بعد از انقلاب چندان مقابله با انجمن نداشتهاند اما از قضا قبل از انقلاب ایشان از شخصیتهای سیاسی و مبارز علیه شاه بودند که نسبت به عملکرد انجمن موضع داشتند.
روی این بخش از اتهام انجمن که بعد از انقلاب، دنبال جمعآوری اطلاعات و نفوذ در مراکز اطلاعاتی بودهاند و با نهادهای دیگر همکاری لازم را نمیکردهاند، چه ارزیابیای دارید؟
ظاهرا این بحث ریشه در یک واقعه تاریخی دارد. در دولت موقت، آقای دکتر یزدی وزیر مشاور در امور انقلاب بودند. ساواک و مرکز اطلاعات آن در ذیل مسئولیت ایشان قرار داشت. به قرائنی، ایشان فردی به نام آقای فیاض را سرپرست مرکز اسناد کردند، ایشان جزو نیروهای انجمن بودند و ناشناخته هم نبودند. به نظر میرسد شاید این بحثی که مطرح شده از همین جا ریشه گرفته است. آقای فیاض هم زمانی مسئول تشریفات ریاستجمهوری وقت شدند. زاویه نگاه به انجمن باید واقعبینانه شود. انجمن حجتیه را پیش از آنکه بخواهیم از منظر مسائل اطلاعاتی و سیاسی نقد کنیم، باید از منظر اعتقادی و تبلیغی بررسی نماییم. مواقعی بوده است که از ناحیه چهرههای انجمن تصمیمات غیرقابل دفاعی گرفته شده که منشا گلایه و نقد انقلابیون بود، مثل قضیه جشن ۱۵ شعبان سال ۵۷ که حضرت امام گفتند امسال عید نداریم. اما انجمن عید گرفت در شرایطی که انقلاب به سرعت اوج گرفته بود و رهبری حضرت امام هم توسط همه نخبگان و اقشار ملت پذیرفته شده و به چهرهای جهانی بدل شده بودند، چنین رفتاری نوعی کجخویی و مزاحمت بود.
در این سالها انتساب افراد به انجمن حجتیه، به یک انگ سیاسی در کشاکش و جدل سیاسیون بدل شده تا جایی که دلالت آن بر یک امر واقعی بیرونی را کمرنگ کرده و بیشتر جنبه اتهامزنی برای تضعیف رقیب پیدا کرده است. به ویژه با روی کار آمدن دولت احمدینژاد هم این بحثها زیاد مطرح میشود. برخی افراد اطراف دولت قبلی به داشتن یک نوع تفکر انجمن حجتیهای متهم شدند. خیلی هم مشخص نشد که بالاخره، اتهام وارد است یا خیر؟ خود آنها تکذیب میکنند و دلایلی هم برای اینکه بحث آنها در حوزه مهدویت با بحث انجمن متفاوت است، مطرح شد. نظر شما در این باره چیست؟
مقوله منازعه انجمن حجتیه با جریان فکری حضرت امام و نظام را نباید زیاده از حد بزرگ کرد. متاسفانه امروزه به اقتضای تئوری توطئه، هر اتفاقی رخ میدهد به انجمن ربط میدهند. این تفکر از زمان مشروطه به ما ارث رسیده و هر امر شاذی را بر این پایه به تئوری توطئه بریتانیا ربط میدهیم. متاسفانه داستان انجمن همینطور شده است. هر اتفاقی که برایمان ابهام دارد و امکان تحلیل روشنگرانهای برایش نداریم منتسب میکنیم به انجمن. در حالی که انجمن بسیار محدودتر از آنی است که ما بخواهیم نقشش را تا این حد برجسته کنیم. شاید الان هم برخی تفکرات مستقل اما نزدیک به دیدگاه انجمن وجود داشته باشد اما اینکه آنها همان تفکرات انجمن است که دوباره نو شده، نیست. رویکرد انجمن، دوری از سیاست در عین حال تمرکز بر سنت و مذهب است. حالا اگر بیاییم برخی جریانات مذهبی که اتفاقا قبلا هم انقلابی بودند اما الان به دلایلی از سیاست فاصله گرفتهاند را به انجمن منتسب کنیم کار خطایی کردهایم. گفتمان انجمن و اعضای آن مجموعه محدودی هستند که روزبهروز محدودتر و کمرنگتر میشوند؛ حساسیت و تمرکز بیش از حد واقع روی انجمن، ما را به بیراهه خواهد کشاند.
برخی اصولگرایان منتقد جریان احمدینژاد اما از احیای انجمن یا تفکرات جدید منسوب به انجمن در دولت نهم و دهم خبر میدادند.
آقای احمدینژاد و دوستان ایشان شاید مواضع و اظهاراتی داشتهاند که چه بسا با دیدگاه انجمن مشابهتهایی داشته و باعث شبهه شده است اما من باور ندارم که آنها ارتباط تشکیلاتی با هم داشته باشند. یکی از علتهایی که باعث شده صورت و سیرت انجمن تا حدی پایدار بماند ناشی از نگاه متفتن مرحوم آقای حلبی مبنی بر عدم دخالت در سیاست بوده است که این خود رویکردی برخاسته از هوشمندی سیاسی مؤسس نهادی است که به اقتضای شرایط عقبنشینی کردهاند.
البته برخی معتقدند این رویکرد میتواند تغییر کند و در برههای چرخش فکری پیدا کند. آقای افروغ زمانی گفته بود این مربوط به زمانی است که آنها در قدرت نبودند. بعد از اینکه وارد قدرت شدند این نگاهشان عوض شد.
تحلیلهایی از این دست، مصادره به مطلوب است. مبارزه با بهائیت اولا، دوری از سیاست ثانیا، همسویی با مرجعیت سنتی دینی ثالثا، سه رکن عمل اجتماعی انجمن حجتیه بوده است. امروزه حتی اگر حیات اجتماعی و دکترین انجمن را پابرجا میبینیم، ناشی از عدم مخالفت روحانیون سنتی با آنهاست و البته آنها به نوعی حامی این جریان بوده و هستند. یعنی یک حمایت دوسویه و احتمالا به خاطر این تکیهگاه سنتی است که هنوز رمقی در این جریان باقی است والا با تحولات ۳۰ ساله اخیر در جمهوری اسلامی صورتبندیها سیاست آنقدر تغییر یافته که دیگر مقوله انجمن حجتیه، وزنی در این معادلات ندارد.
در حوزه تفکر خیلی روی این تکیه میشود که انجمن کاملا ضد فلسفه بود و برخی هم این را نشانه ارتجاعی بودن انجمن تلقی میکنند...
رویکرد آموزشی و هنر مجادله و مناظره اعضا در انجمن اتفاقا ماهیت فلسفی داشته است. مرحوم حلبی قبل از اینکه لباس مبارزه را از تن در آورد و به عرصه ترویج و تبلیغ محض روی بیاورد، شاگرد مرحوم آیتالله میرزا مهدی غروی اصفهانی، سرسلسله مکتب تفکیک بوده است و این نحله فکری نه اینکه مخالف فلسفه باشند بلکه معتقدند از طریق فلسفه نمیتوان خدا را اثبات کرد. استاد محمدرضا حکیمی جمله قصار «برهان و عرفان و قرآن» را در برابر هم نشانده است. او برهان را نماد فلسفه میداند و میگوید با برهان، ما قرآنشناس نمیشویم. فلسفه، کاربرد خودش را دارد. ضد فلسفی بودن آنها یک اتهام است. درست مشابه آنکه میگویند انجمنیها معتقدند برای ظهور امام زمان باید ظلم همه جا را فرا بگیرد. من تصور میکنم این هم یک نوع تندروی در حق آنان است و حداقل چنین نسبتی را کسی از اعضا تایید نمیکند. شاید عدهای اندک معتقد به آن باشند اما نظریه غالب انجمن نیست.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :