عباس امانت: انقلاب مشروطه شکست نخورد، ناتمام ماند
عباس امانت، استاد تاریخ و مطالعات بینالمللی در دانشگاه ییل و صاحب کرسی مطالعات خاورمیانه در این دانشگاه است. او در سال ۱۹۷۱ مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه تهران دریافت کرد و در سال ۱۹۸۱ نیز از دانشگاه آکسفورد دکترا گرفت. وی عضو شورای سردبیری دایرهالمعارف ایرانیکاست و نیز سردبیری Persia Observed را برعهده دارد. امانت همچنین دارای تالیفاتی در زمینه تاریخ معاصر ایران، عصر قاجاریه، انقلاب مشروطه و هویت ایرانیان است. پیش از این کتاب «قبله عالم» با ترجمه حسن کامشاد به فارسی منتشر شده است.
از همان ابتدای شکلگیری انقلاب مشروطه آثار مختلفی درباره این واقعه ثبت و منتشر شده و با گذشت بیش از صد سال همچنان مطالعات و تحقیقات و وقایعنگاریهای تازهای در این باره منتشر میشود. اما اغلب آثار منتشره، متوجه تاریخنگاری سیاسی و معطوف به تاریخنگاری نخبهمحور بوده و کمتر توجهی به تاریخنگاری اجتماعی و عوامل زیربنایی این انقلاب شده. به نظر شما تاریخنگاری مشروطه تا به امروز دچار چه آسیبهایی بوده است؟
مطالعاتی که در ایران درباره انقلاب مشروطه صورت گرفته متاسفانه اغلب متعلق به دو نسل گذشته است، به استثنای چند اثری که اخیرا منصوره نظام مافی یا کاوه بیات، هما ناطق و ماشاءالله آجودانی منتشر کردهاند. اگرچه به نظر میآید علاقه عمومی به انقلاب مشروطه بسیار بیش از گذشته است و این پرسش که چرا انقلاب ناتمام مانده یا شکست خورده همچنان پرسشی زنده است و میتوان این علاقه را در میان روشنفکران و کتابخوانان دید ولی تا آنجا که من اطلاع دارم متاسفانه این علاقه در زبان فارسی منجر به پیدایش کنجکاوی پژوهشی نشده است. هر چند در این مدت منابع بسیاری همچون مذاکرات مجلس یا چندین روایت دست اول از دستاندرکاران مشروطه منتشر شده ولی این روایات هیچ یک منجر به پیدایش روح پژوهش تاریخی درباره انقلاب مشروطه نشده است. در واقع شاهد یک فقر تاریخی هستیم. البته تاکنون مطالعات جدیای به زبان انگلیسی و زبانهای دیگر صورت گرفته است. از دهه ۱۹۷۰ به بعد، آقای آبراهامیان و خانمها آفاری، بیات، ونسا مارتین و دیگران تاریخ مشروطه را دنبال کرده و آثاری در این باب منتشر کردهاند و کوششهایی در این باب شده تا به قول شما سوای روایات شناختهشده سیاسی برگزیدگان از مشروطه به تاریخ اجتماعی مشروطه پرداخته شود. اگر بخواهیم چه در زبان فارسی و چه در زبانهای دیگر پژوهش و تحقیقی جدی درباره جنبههای دیگر انقلاب مشروطه داشته باشیم و از روایت جاری انقلاب مشروطه فاصله بیشتری بگیریم، نه تنها باید به خاطرات و زندگینامهها بپردازیم بلکه باید به مدارک آرشیوی دسترسی داشته باشیم. البته تاکنون بیشتر از آرشیوهای اروپایی استفاده شده تا آرشیوهای ایرانی و همچنان نتوانستهایم چنان که باید و شاید آرشیوهای ایرانی را - چه منابعی که در مرکز اسناد و کتابخانه مجلس موجود است و چه منابعی که در وزارت خارجه و دیگر نهادها وجود دارد - حلاجی کنیم. این امر محتاج زمان و پیدایش یک روح تحقیقی است. از این رو، گرچه منابع دست اول چاپ شده و عامه مردم این متون را میخوانند اما متاسفانه مهارت تاریخی برای تلفیق این منابع جهت تالیفی تاریخی درباره انقلاب مشروطه کمتر دیده میشود. بنابراین همچنان روایات قدیمیای همچون تاریخ کسروی در محور تاریخنگاری مشروطه قرار گرفته - چه برای عامه مردم، چه روشنفکران و حتی تاریخنگاران.
اگر این روند را با تاریخنگاری انقلابهای دیگر مقایسه کنید، متاسفانه تاریخنگاری ایران خیلی عقبافتادهتر است. به عنوان مثال، درباره انقلاب فرانسه، شما میتوانید آثار مختلفی درباره جنبههای مختلف و بسترهای مادی این انقلاب ببینید؛ نظیر مساله طبقات محروم یا بلوای نان و .... از این رو، نباید انتظار زیادی از تاریخنگاری معاصر ایران داشت، چه در مورد تاریخنگاری مشروطه و چه درباره تاریخ معاصر. یکی به علت مسائل گفتمانی و دوم اینکه محیط دانشگاهی ایران ارج چندانی به تاریخنگاری نمیدهد. این دو هیچ یک مشوق تاریخنگاریای که به جنبههای جدید بپردازد، نیستند. تنها عرصهای که ممکن است به این وجه بپردازد، همین گفتوگوهایی است که گاهی در میگیرد و یا چند تنی که مستقلا به کار تحقیق میپردازند. از سوی دیگر تاریخنگاری در ایران خصوصا درباره تاریخ معاصر گرفتار نوعی مطلقگرایی و تمامیتانگاری است. یعنی تصور بر این است که واقعیت محض و مطلق و یگانهای وجود دارد که همواره یکسان شناخته میشود. پس حالت تداوم تعبیر و تفسیر برای تاریخنویسان و تاریخخوانان در ایران تا حدودی ناشناخته است. مشکل بزرگ دیگر تاریخنگاری معاصر ایران همانا قهرمانپروری است. یعنی یک تاریخنگاری مبتنی بر خیر و شر که یا باید نشانهای از افتخارات ملی باشد یا اسباب شرمساری. در واقع، این نوع تاریخنگاری بیش از آنکه در پی شناختن تاریخ باشد در پی به دادگاه کشاندن و محکوم کردن است. بر همین اساس دسیسهانگاری و خودقربانیشماری و حقبهجانبی در این نوع مواجهه بسیار شایع است.
به نظر میرسد انقلاب مشروطه ماحصل دعوای سنت و تجدد در ایران بوده. اما این تجدد چند لایه است و هر لایهاش میتواند ابزاری برای شناخت این انقلاب باشد. از این رو، به عقبتر برمیگردیم و مشخصا از عصر ناصری بحث را دنبال میکنیم، چرا که تنها اثری که از شما به فارسی ترجمه شده نیز «قبله عالم» است: ناصرالدین شاه را هم به عنوان پادشاهی مقتدر میشناسیم که سرآغاز حکومت خودکامه را (به مفهوم امروزی) میتوان به او نسبت داد و هم سیاستمداری زیرک که در آغاز دوران جنگهای امپریالیستی و درگیری در اغلب کشورهای همسایه توانست به نسبت اسلافش استقلال ایران را در برابر تکه پاره شدن حفظ کند و از همه مهمتر ایران را با عناصری از مدرنیته و تجدد آشنا کرد. با توجه به وضعیت اجتماعی - سیاسی مردم ایران در عصر ناصری، تا چه حد ظهور انقلاب مشروطه را وابسته به سیاستها و اقدامات ناصرالدین شاه در این دوره میدانید؟ آگاهی و بیداری ایرانیان در اواخر این عصر و وقوع انقلاب مشروطه تا چه حد متاثر از زمینههای مادیای بود که عصر ناصری با خود به همراه داشت؟
در مورد نکته اول؛ اینکه مشروطه را در جدال میان سنت و تجدد نشان دادید، درست است. اما این تنها جنبهای از انقلاب مشروطه بود. مهمترین جنبهای که زیربنای این منازعه را فراهم کرد، مساله مشکلات مادی در ایران بود. ایران گرفتار مشکل بزرگ ضعف مالی و کمبود پول و مشکلات ارزی بود. بازرگانی ایران از نیمه دوم قرن نوزدهم بخشی از تجارت بینالمللی شد و بازار ایران با واردات و صادرات بینالمللی رونق گرفت. این در حالی بود که نوسانات بازار جهانی بر بازار ایران تاثیر مستقیم میگذاشت. یکی از مهمترین آنها، در دوره ۱۸۹۹ تا ۱۹۰۳ اتفاق افتاد که همراه بود با سقوط قیمت نقره در بازار آمریکا و عواقب آن خیلی زود به ایران رسید. از این رو، بحران مالی و نوسانات بازار، نارضایی تجار را به همراه داشت. به این ترتیب تصور اشتباهی است اگر گمان کنیم صرفا دعوای تجدد و سنت، زمینهساز انقلاب مشروطه بود. درست است، این جدال را میتوان به عنوان یکی از دلایل برشمرد اما تنها دلیل نبود. از سوی دیگر یکی از جنبههای مثبت سلطنت ناصری این بود که با وجود همه فشارهایی که از سوی دولتهای بزرگ بر ایران وارد شد ایران تا حدودی ثبات سوقالجیشی داشت و در داخل آرامش سیاسی نسبی وجود داشت. هر چند قصد ندارم در این باره اغراق کنم چرا که در طول ۵۰ سال سلطنت ناصرالدین شاه بحرانهایی همچون بلوای نان، قحطیهای بنیاد برافکن، بیماریهای مسری خطرناکی مثل وبا و طاعون نیز وجود داشت که ضربههای مهلکی به اقتصاد ایران وارد میکرد. با این حال دوره ناصری دوره نسبتا باثباتی بود.
اما اگر بخواهم از جنبههای منفی دوران ناصرالدین شاه بگویم به عنوان نمونه باید به بازی داخلیای اشاره کنم که ناصرالدین شاه از دهه ۱۸۷۰ بین جناح محافظهکار و اصلاحگرا به کار بست. به این معنا که آنها را دایما در مقابل هم قرار میداد و نوعی موازنه قدرت داخلی به وجود آورد که از یکسو مانع آگاهی عامه مردم از اتفاقاتی میشد که در دنیای اطراف و غرب رخ میداد تا بتوانند در برابر فشارهایی که متحمل میشدند عکسالعمل سازندهای داشته باشند و از سوی دیگر مانع رفتن به غرب برای تحصیل و یادگیری تکنولوژیهای جدید میشد، خصوصا از دهه ۱۸۷۰ به اینسو. این اقدامات از پیدایش طبقات تحصیلکرده شهرنشین و طبقه متوسط جلوگیری میکرد؛ ایران از این باب یک نوع عقبافتادگی نسبت به کشورهای مجاورش داشت، هم نسبت به عثمانی و هم نسبت به هند مستعمره. معذلک تا دهه ۱۸۹۰ گرچه در داخل سرکوب و فشار وجود داشت و مشکلات بزرگ مدام ظهور میکردند اما بعد از مرگ ناصرالدین شاه و در یک دهه بعد، سلطنت مظفرالدین شاه (۱۹۰۶-۱۸۹۶) که به انقلاب مشروطه رسید، تحولات گستردهای صورت گرفت. به این معنا که اگر در دوره ناصری ثبات قدرت و موازنه سیاسی به هر ترتیبی شکل گرفته اما در دوره مظفری به یکباره شرایط دگرگون شد و آمادگی بیشتری برای فعالیت ناراضیان و دگراندیشان جهت نشر تجدد غربی فراهم شد که نقش چشمگیری در پیدایش انقلاب مشروطه داشتند. متاسفانه به دلیل پنهانکاری مورخین ایران نقش دگراندیشان و نهانروشان به کلی نادیده انگاشته شده. از جمله میتوان به سید جمال اصفهانی، ملکالمتکلمین و صوراسرافیل اشاره کرد. آنها با نفوذ در طبقه علمایی همچون سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی توانستند جریان اصلاحگرانه تجدد را پیش ببرند. آنها گرچه در عصر مظفری میزیستند اما همه از دوره ناصری آمده بودند.
از این رو، در دوره اول مشروطه یعنی تا پایان دوره استبداد صغیر (۱۹۰۹-۱۹۰۵)، تز انقلاب مشروطه از بین بردن دو طبقه بود: نخست طبقه دولتیان قاجار که به آن استبداد قاجاری میگفتند و دوم طبقه علمای محافظهکار. این دو گروه در معرض انتقاد و هدف این دگراندیشان بودند. بعد از ۱۹۰۹ که قدرت هر دو تضعیف شد، یعنی با عزل محمدعلی شاه و اعدام شیخ فضلالله و تضعیف علما و کنارهگیریشان از انقلاب مشروطه، تز اولیه انقلاب مشروطه به شکل دیگری به سرانجام رسید. بعد از این دوره شاهد ظهور قدرتها و جریانهای دیگری هستیم: به عنوان مثال جریان سوسیالیست از طریق آذربایجان. تاکیدم بر این جریان از این باب بود که این دگراندیشان یکی از جریانهای زیرین و زیربنایی انقلاب مشروطه بودند که از عصر ناصری به دوره مظفری رسیده بود. زیردستانی که توانسته بودند به میانجی انقلاب مشروطه به تدریج خود را بالا بکشند. آنها بودند که در مساجد وعظ میکردند یا روزنامههای انقلابی منتشر میکردند و دستگاه قاجاریه را به نقد میکشیدند و به هر ترتیبی تجدد را در گفتار خود بیان میکردند. در واقع آنها نویدبخش پیدایش نوعی طبقه میانه بودند که فرصت یافتند در انقلاب مشروطه صدای خود را به عامه مردم برسانند.
انتشار افکار تجددخواهانه این جریان تا چه حد به شرایط مادی آن دوره نزدیک بود؟ آرمانها و مطالبات و نیازهای آنها چه نسبتی با وضعیت اجتماعی - سیاسی آن دوره داشت؟
طبقه تجار اصولا در تاریخ ایران پیش از دوره مشروطه همیشه طبقهای کنارهنشین بود؛ از این نظر که علاقهمند به دخالت در صحنه سیاسی نبود. تجار به فکر درآمد و کسب خودشان بودند و حتی اگر مشکلاتی با دولت داشتند هیچ گاه با آن در نمیافتادند. شکایتهای بسیاری از تجار درباره اینکه دولت نمیتواند از منافع آنها دفاع کند در دسترس است. چون موسسات تجاری اروپا قویتر عمل میکردند و میتوانستند در بازار تجاری ایران دخالت کنند و با شرایط بهتری اجناس خود را وارد یا صادر کنند، این به ضرر تجار ایرانی بود. تجار ایرانی همیشه از این مساله ناراضی بودند اما هیچ گاه علیه دولت قیام نمیکردند. همچنین پیوند عمیق و ارگانیکی با طبقه علما و مجتهدان داشتند، چون فقها نقش مؤثری در امور تجاری داشتند. این مساله تا قرارداد رژی هیچ گاه جنبه سیاسی پیدا نکرد. تنها در این دوره پیوند سیاسی جدیدی میان علما و تجار به وجود آمد و سرمنشأیی شد برای انقلاب مشروطه که حدود ۱۵ سال بعد اتفاق افتاد. چرا؟ چون با نفوذ بیشتر قدرتهای خارجی در داخل ایران و ضعف بیشتر دولت در حفظ و دفاع از طبقه تجار، دولت آنها را بیش از پیش از خود دور و شاکی و ایشان را به موتوری برای انقلاب مشروطه تبدیل کرد چرا که منافع مادی تجار در خطر بود. به این ترتیب منافع مادی این طبقه در اعتراضاتی که بعدها مشترکا با حضور علما صورت دادند مؤثر بود. دگراندیشان نیز نقش بسزایی در این میان داشتند تا این صدا را به شکل مدون تجدد در بیاورند. یکی از مهمترین کتبی که در پیش و حین انقلاب مشروطه بسیار خریدار داشت «سیاحتنامه ابراهیم بیک» بود؛ کتابی که از سوی مشروطهخواهان به عنوان وصف اوضاعشان معرفی میشد. این کتاب از دیدگاه یک تاجرزاده ایرانی که از مصر به وطن خود بازگشته، میکوشید به احساس نارضایتی عمومی شکل خاص انتقادی ببخشد. طبقه تجار یا علما یا روشنفکران این کتاب را وصف حال خودشان میدانستند. البته تجار به خودی خود یک طبقه نبودند بلکه پیشتازان بازار بودند، همراه با شبکه ارتباطی گستردهای که در بازار داشتند (از خردهفروشان تا فرودستان). از اینرو، نارضایتی تجار به تمام بازار سرایت میکرد.
با این حساب، یکی از زمینههای وقوع انقلاب مشروطه را میتوان در منافع طبقه متوسط تجار دانست که پیشقراول گفتار روشنفکری نیز در این دوره بود. آیا شما انقلاب مشروطه را انقلابی بورژوایی میدانید؟
به یک اعتبار بله. اما میدانید آن طبقه بورژوایی که در قرن هجدهم در اروپا به وجود آمد در ایران پایههای اقتصادی و تولیدی نداشت. در نتیجه اگرچه میتوان از طبقه متوسطی صحبت کرد که در حال شکلگیری بود، اما لفظ بورژوازی مسائلی را در ذهن متبادر میکند که شاید نتوان آنها را به طور کامل در طبقه تجار ایران دید. هر چند آغاز شکلگیری بورژوازی در قرن هفدهم اروپا نیز به همین داد و ستدها خلاصه میشد اما بعدها قدرت صنعتیای که طبقه متوسط و بورژوازی به آن دست مییابد به او این امکان را میدهد تا در برابر دولت بایستد. این در حالی است که در صدر مشروطه در ایران، طبقه تجار این امکان را تنها از راه ارتباط با علما میتوانست داشته باشد. آنچه ما در دوران رژی شاهد بودیم، قدرت مالی تجار همراه با فتاوی علمای بزرگ بود. از این رو، این جریانها توانستند در برابر دولت مقاومتی یگانه داشته باشند. اگر این مقاومت را با دیگر کشورهای خاورمیانه مقایسه کنید، متوجه خواهید شد که مقاومتی کمیاب در ایران شکل گرفته بود. از این رو، سرانجام طبقه فرودست بیرون آمد و در مسیر جامعه در برابر دولت ایستاد و نارضایتی خود را بروز داد. در واقع ما شاهد انقلابی کلاسیک در مشروطه بودیم که از طبقه روشنفکران شروع شد، به طبقه تجار و طبقه متوسط شهری رسید و فقها و وعاظ نقش مهمی ایفا کردند و سرانجام نیز عامه مردم در انقلاب شرکت کردند. نکته مهم دیگری که باید درباره مشروطه تاکید کرد این است که انقلاب مشروطه در دوره استبداد صغیر، یک جنگ داخلی را در ایران تجربه کرد و این جنگ، بیش از پیش ایران را به سمت یک نهضت مردمی پیش برد.
در گیلان، آذربایجان، اصفهان و شهرهای دیگر، قوای طرفدار مشروطه در دفاع از مشروطه جنگیدند و شکل انقلابی به این نهضت دادند. نخستین باری که لفظ انقلاب را در تاریخ معاصر میبینیم، در دوره استبداد صغیر و در منازعهای بود که میان مشروطهخواهان و دولت پیش آمد. در همین منازعه بود که لفظ «ملیون» نخستین بار شنیده شد. اینها همگی پدیدههایی هستند که اهمیت انقلاب مشروطه را نشان میدهند. تاکیدم از این جهت است که برخی با خفت به انقلاب مشروطه مینگرند و مدام از شکست آن صحبت میکنند. در حالی که در عمل واقف به جنبههای مردمی انقلاب مشروطه نیستند. در واقع در مشروطه برای اولین بار و به شکل وسیعتری با یک «انقلاب ملی» روبهرو هستیم چرا که وسعت عظیمی از مشارکت عمومی را در انقلاب میبینیم.
شما از یکسو بر شکاف بین طبقه تجار و دولت تاکید دارید و نشان میدهید زمانی که پای منافعشان به میان میآید زمینهساز نهضت مشروطه میشوند. هرچه جلوتر آمدیم، این نهضت با اعتراضات مردمی به انقلاب بدل شد. این در حالی است که عاملان این اعتراض مردمی نیز شکاف و فاصلهای با آرمانها و ایدههای طبقه تجار و جریان دگراندیشان داشتند. حال آنکه شما در وصف انقلاب مشروطه، از انقلاب ناتمام صحبت میکنید. آیا میتوان شکاف و فاصله میان دولت، تجار، دگراندیشان، علما و جریان مردمی را از دلایل ناتمامی انقلاب دانست؟
در هر انقلابی دهها آرمان و جریان مختلف در یک لحظه بحرانی با هم ظهور میکنند و همگی حضور دارند. انقلاب مشروطه نیز به همین ترتیب بود. تجار، دگراندیشان، علما، فرودستان، چپ سوسیالیست، طبقه نخبگان ایلات ایران، اقلیتها و... هر یک انتظارات خودشان را داشتند. از این رو، جریان پیچیدهای وجود داشت که همه در آن حضور داشتند. همچون هر انقلاب دیگری، در صدر مشروطه نیز چالش و جدال بزرگی در انقلاب شکل گرفت. باید تا اندازهای انقلاب مشروطه را ارج نهاد که توانست از درون این منازعه چند جانبه قانون اساسی بنویسد، مجلس تشکیل دهد و برخی مفاهیم را نهادینه کند. بسیار سادهانگارانه است اگر از شکست انقلاب مشروطه صحبت کنیم. این انقلاب از بسیاری جهات نیز موفق بود چرا که انقلاب مشروطه انقلابی بود که دولت قاجاریه و طبقه اعیان و اشراف قاجاری را تضعیف کرد. در عین حال، این انقلاب اجازه داد صداهای دیگری نیز شنیده شود. به عنوان مثال، برای نخستین بار فردی همچون تقیزاده که اهل قفقاز امروزی (نخجوان) بود، در مجلس شورای ملی حضور پیدا کرد و نقشی چنین مهم در وضع قانون اساسی داشت. این مساله جز در دل انقلاب مشروطه ممکن نبود. روزنامهنگاری در ایران رشد کرد، مدارس توسعه پیدا کرد، قوانین تدوین شد و یک دولت نسبتا متمرکز شکل گرفت. اینها همگی از موفقیتهای انقلاب مشروطه است. حتی تقریبا تمام برنامههایی که در دوره پهلوی اول شکل گرفت، مدیون انقلاب مشروطه بود، هر چند در این دوره جنبه اصلاحات سیاسی انقلاب مشروطه نادیده انگاشته شد. چرا؟ چون در دهه بعدی به دلیل ناکامیهایی که مشروطهخواهان متحمل شدند، نوعی دلزدگی از مساله دموکراسی شکل گرفت و همه به دنبال قدرت متمرکزی بودند تا دیگر جنبههای مادی این انقلاب را تحقق بخشد.
تقریبا تمام مؤلفههایی که شما از موفقیت انقلاب مشروطه برشمردید، نشان از امکان تجربه تجدد در صدر مشروطه بود ولی در مقابل از انقلاب ناتمام صحبت میکنید. در عین حال شما در کتاب «قبله عالم» نشان میدهید قوای تجدد به جای آنکه باعث زوال حکومتهای پادشاهی سنتی بشود غالبا آنها را استحکام بیشتری میبخشد. آیا در این تعبیر تناقضی وجود ندارد: از یکسو، موفقیتهای انقلاب مشروطه همه نشان از تجدد است و از سوی دیگر باعث تقویت قوای سلطنت میشود. آیا میتوان انقلاب ناتمام را برآیند چنین تناقضی دانست؟
البته، شما خیلی بهتر از من این مساله را توضیح دادید. لب کلام این است که غالبا از تجدد تصور سادهانگارانهای وجود دارد. اما تجدد از دوره جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم در بسیاری موارد به معنای یک خودکامگی مدرن ظهور کرد. یعنی استبداد همراه با تجدد مادی. چرا این انقلاب ناتمام بود؟ چون انقلاب مشروطهای که قصد داشت در برابر نظام استبدادی ناصری، دولتی نسبتا تکثرگرا بسازد، به دلایل متعددی شکست خورد. اشتباه است اگر گمان کنیم مقصود انقلاب مشروطه تنها دموکراسی بوده است، چرا که دموکراسی تنها یکی از جنبههای انقلاب بود. نباید به سادگی از کنار جنبههای مهمتری همچون وضع نابسامان اقتصادی، جنبههای مادی زندگی مردم و نیاز مبرم به پیدایش یک نظام متمرکز مالی گذر کرد. اهداف و خواستههای انقلاب مشروطه بیشتر معطوف به این خواسته مبرم و غالبا غیرسیاسی بود. این انقلاب بود که در گفتمان اصلاحات خواستار عدالتخانه، مجلس، امنیت، ارتش واحد و... بود.
شما از اصطلاحی تحت عنوان «تاریخنگاری عبرتبرانگیز» استفاده میکنید و بر تصاویر مختلفی که از ناصرالدین شاه شناسانده شده، دست میگذارید. آیا میتوان با همین اصطلاح، سراغ انقلاب مشروطه و بازیگران صحنه انقلاب را گرفت؟ حتی فراتر، آیا میتوان این اصطلاح را درباره مفاهیم مطالبه شده از سوی مشروطهخواهان نیز بهکار برد؟ مفاهیمی نظیر عدالت، آزادی، قانون و...
البته. یکی از مهمترین دستاوردهای شکلگیری انقلاب مشروطه تقویت مفهوم «ملیت» در ایران بود. به این معنا که آغاز یکپارچه شدن ایران با انقلاب مشروطه است. مفاهیم ملی، ملیت، ایران و... با انقلاب مشروطه شکل آگاهی یافتهای به خود گرفت. امروز پس از گذشت بیش از یک قرن از انقلاب مشروطه، بیشک دستاوردها و تاریخ آن دوره آگاهیای از تاریخ صد ساله خواهد داد. به ما نشان خواهد داد مشکلات جامعه کدام است؟ موانع رشد دموکراسی چیست؟ از همه مهمتر چرا این پدیده مدام تکرار شده است؟ دقت کنید، هیچ کشوری در قرن بیستم دو یا شاید سه انقلاب نداشته. ایران از این نظر پدیده بسیار عجیب و نادری است. انقلاب مشروطه در آغاز قرن، نهضت ملی که تقریبا یک انقلاب بود در نیمه قرن و انقلاب سال ۵۷ در ربع آخر قرن. چرا؟ چون میتوان گفت پرسش بزرگی از ابتدای قرن تا همین امروز ناتمام مانده است.
و این پرسش مشخصا چه پرسشی است؟
پرسش مشخصا این است که پدیده تجددی که ایرانیان انقلاب مشروطه گرفتار آن بودند از یکسو مادی بود و از سوی دیگر سیاسی. به هر شکل ممکن این دو جنبه به هم گره خوردند و تا امروز نیز ادامه دارد منتها با یک تفاوت عمده: در دوره انقلاب مشروطه، دولت ایران هنوز از حیث قدرت مالی کمبنیه بود و قدرت اقتصادی بسیار محدودی داشت؛ یا باید امتیازات میفروخت یا از روستاها و مردم شهری به زحمت مالیات میگرفت. اما از دهه ۱۹۲۰ به اینسو با پیدایش نفت، وضعیت درآمد ایران تغییر کرد. چرا بر این دورهبندی تاکید میکنم؟ چون شکل دولت به دلیل منابع درآمد گستردهتر تغییر کرد و با اینکه تنها جزو کوچکی از درآمد شرکت نفت در دوره تسلط انگلستان به ایران تعلق میگرفت، با این حال همراه با کسب درآمد نفت، جنبههای مطالبات دموکراتیکی که در انقلاب مشروطه مطرح شد کماکان ناکام ماند، قدرت دولت بیشتر شد و مقاومتش در برابر تضعیف مطالبات سیاسی جامعه همچنان برقرار ماند.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :