گزارش خبرنگار آلمانی از دیدار با مصدق در حصر
فون هوبنت جریان دیدار خود را با مصدق در سه شماره روزنامه دویچه سایتونگ، به طور مصور به صورت یک رپرتاژ چاپ کرد که در آلمان منتشر و خلاصه برخی از مطالب مهم آن توسط خبرگزاریها به سراسر دنیا مخابره شد اما حکومت شاه نه تنها تمام جریانات مربوط به این دیدار را شدیدا سانسور کرد بلکه از ورود روزنامه مزبور به ایران نیز تا سرحد امکان جلوگیری کرد. با این حال چندی بعد دو متن مجعول اولی به صورت پلیکپی شده و دومی به صورت یک دفترچه کوچک چاپی با عنوان «متن مصاحبه ژرژ فون هوبنت، خبرنگار روزنامه دویچه سایتونگ با آقای دکتر محمد مصدق» به تعداد زیاد منتشر و پخش شد. این متن که از سوی حکومت پخش شده بود، ترجمهای تحریف شده از متن آلمانی رپرتاژ فون هوبنت بود که آن زمان برای بدبین کردن اذهان نسبت به نخستوزیر زندانی تهیه و پخش شد. پس از انتشار این متن، مصدق در نامهای به وکیلش، محمدعلی کشاورز صدر که آن زمان سخنگویی جبهه ملی را برعهده داشت، دربارۀ بخشی از این گزارش که جملهای علیه مجلس را به او نسبت داده بود، توضیح داد.
به گزارش «تاریخ ایرانی»، متن کامل گزارش خواندنی فون هوبنت که البته حاوی چند ایراد تاریخی است و مترجم آنها را گوشزد کرده است به انضمام نامه دکتر مصدق، که هر دو در ویژهنامۀ روزنامه اطلاعات به چاپ رسیده است، در پی میآید:
«مصدق چندان نیز خطرناک نیست. خود شما بروید و قانع شوید. از طرف من اجازه دارید مشروط بر آنکه او خود حاضر به پذیرفتن شما باشد.» با این کلمات شاه مرا مرخص کرد. اگرچه در نظر اول این امر غیرممکن به نظر میرسد که بتوان مصدق تبعید شده را ملاقات کرد، تردیدی نبود که سخن شاه جدی است. اما مساله در این بود که چگونه خواهم توانست موافقت مردی را که از ۹ سال پیش در تبعیدگاه خود احمدآباد (در حدود ۱۰۰ کیلومتری شمال غربی تهران) بسر میبرد به دست آورم. علاوه بر این مصدق دائما از طرف ۸۰ سرباز «محافظت» میشود. البته خطر اینکه سر مرا بتراشند و چند روز به زندان بیندازند و به عنوان یک خارجی مزاحم از شهر بیرون کنند با این اجازه شاه دیگر وجود نداشت. این اتفاق چند ماه پیش برای دو روزنامهنویس انگلیسی افتاده بود. این دو نفر به ابتکار خود سعی کرده بودند راهی به زندان مصدق بیابند.
در ایران بسیاری امور که برای اروپاییان به نظر غیرعملی میرسد از طرق غیرمستقیم انجام میگیرد. مثلا در پایتخت ایران سرّی است آشکار که رهبران جبهه ملی با مصدق که «آقا» نامیده میشود رابطه دارند. بنابراین لازم بود که با سران جبهه ملی تماس گرفته شود تا دعوتی از نخستوزیر اسبق به دست آورم. ماجرا از اینجا آغاز شد. به دست آوردن شماره تلفن اعضای شورای مرکزی جبهه ملی دشوار نبود. هر روزنامهنگار خارجی مقیم تهران این شمارهها را میداند. با وجود این چند روزی طول کشید تا موفق شدم با یکی از اشخاص مورد نظر وعدهای در سر یک چهارراه بگذارم. از آنجا مرا با اتومبیلی که به سرعت حرکت میکرد به خانۀ ناشناسی بردند. چند نفر که از منظور من آگاهی یافته بودند انتظار مرا میکشیدند. هیچ یک از آقایان بیش از ۱۵ تا ۲۰ دقیقه در خانه نماندند چرا که بیم دستگیری آنان میرفت. سرانجام قرار لازم را گذاردیم. یکی از آنها پس از چند روز به من خبر داد که مصدق روز بعد منتظر من است.
با آنکه افراد جبهه ملی به من نظر موافق داشتند نتیجه مذاکرات تا سه، چهار روز معلوم نبود و من بسیاری از اطلاعات مورد نظر خود را به هر ترتیب و با استفاده از دیگران به دست آوردم. سران جبهه ملی هر یک به چند زبان خارجی آشنایی دارند. به فلسفه جدید و قدیم تسلط کامل دارند و قادرند به کمک هگل و مارکس، فلسفه سوسیالیستی خود را از کمونیسم که با آن به شدت مخالفند، جدا کنند. اگرچه خود را سوسیالیست با حفظ جنبه ملی میدانند، سوسیالیسم آنان نیز بیشتر متوجه پیشرفتهای مادی جامعه است و برای رهبران فلسفی و فکری جبهه ملی به دست آوردن قدرت برای تحقق بخشیدن هدفها در رتبه اول اهمیت قرار دارد. البته در این میان با افراد بزنبهادری نیز برخوردم که اقوام سران و وزرای سابق جبهه ملی هستند و قدرت خود را در خدمت تحول میگذارند و امور جاری روزانه را انجام میدهند.
در نظر رهبران جبهه، مبارزه ضد استعمار مقام اول را دارد. اعتراضی که به غرب دارند آن است که جلوی انقلاب ملی را میگیرد. کمک اقتصادی و نظامی که ایران از خارج دریافت مینماید به عقیده آنها کمکی است به شاه و عدم ممانعت از دیدار من با مصدق نشانه ضعف هیات حاکمه تعبیر میشد.
مسافرت به سوی تبعیدگاه مصدق تقریبا بیاشکال صورت گرفت. این مسافرت ۱۰۰ کیلومتری که ۸۰ کیلومتر آن در جاده آسفالت و بقیه در کوره راه بود با یکبار پنچری دو ساعت به طول انجامید. خانههای احمدآباد همگی از گل بنا شدهاند و تنها خانه مصدق از آجر است و یک حصار گلی آن را احاطه کرده است. در همین خانه است که مصدق باید همه عمر خود را به حال تبعید بسر برد. مصدق مالک این دهکده با ۱۴۵ هکتار زمین آن است که قانون اصلاحات ارضی شامل آن نمیشود. او حق دارد در داخل این دیوار گلی حرکت و فعالیت کند. مصدق خود شخصا به زارعین دستور میدهد ولی حق ندارد به زمینهای خارج برود. ۱۰ راننده تراکتور و ۱۰ نفر دیگر که کارشان محافظت درختها از دستبرد دزدان است و جمعی دیگر از زارعین در اختیار مصدق هستند.
پس از یک بازرسی مختصر در جلوی دیوار از طرف نگهبانان که پیدا بود از جریان امر اطلاع دارند، به من و مترجم اجازه ورود داده شد. در اطاق پذیرایی یک میز غذاخوری ساده که با رومیزی نایلون پوشیده بود، چند صندلی و یک کاناپه قرار داشت. صاحبخانه مدتی ما را منتظر گذاشت پیش خود، او را در پیژامای تاریخی با عصایی که با آن احساسات تودههای مردم را تهییج میکرد تصور میکردم که اکنون بر ما وارد خواهد شد. اما واقع امر جز این بود. مصدق بیعصا در حالی که اندکی به زحمت راه میرفت وارد اطاق شد. قبای بلند یقه بستهای شبیه آنچه رهبران ملتها مانند استالین و هیتلر در گذشته داشتند و امروز مائو تسهتونگ و نهرو هنوز میپوشند دربرداشت. بجز تکمهها هیچ پیرایهای بر جامهاش نبود و جورابهای قهوهای رنگ آمریکایی بر پا کرده بود.
گفتوگو خوب آغاز شد. شخصیت ترسناکی که امپریالیسم را به خاک مالیده بود خیلی پیر شده است. مردی فروتن و خوشنیت، پدری بزرگ و با روح و نکتهسنج، با گذشته سیاسی پرتلاطم در برابر ما ظاهر شد. در مدت مذاکرات ما که چهار ساعت طول کشید، مصدق از صحبت درباره گذشته سیاسی بزرگ خود لذت میبرد. در حالی که من از سلامتی و گذران روزانهاش میپرسیدم، او دستور چای و خربزه داد. وقتی مصدق زنگ روی میز را فشار میداد فورا مستخدمی در اجرای دستور به درون میآمد. ناگاه متوجه خطر ختم پیش از موقع مذاکرات شدم. مصدق نمیخواست به سؤالات سیاسی من پاسخ گوید ولی سرانجام این سؤال که آیا عدم انجام انتخابات در وضع کنونی ایران صحیح است؟ ایشان را به حرف آورد. کلمات به سرعت از دهان وی فوران کرد: «ملت آزاد نیست که بتواند انتخابات کند. مملکت آزاد نیست. اگر دولت مانع نشود آشکار خواهد شد که مردم به انتخابات علاقه دارند.» اکنون ما درست در قلب سیاست بودیم و صحبت دور گرفت. باید دانست که موضوع صدور فرمان انتخابات برای جبهه ملی تنها راه عملی است که قدرت را بار دیگر به دست گیرد و این فریاد آزادیخواهی به منظور رسیدن به قدرت است و این امر چه در ضمن مذاکره با مصدق و چه در موارد دیگر تایید گردید.
از ایشان پرسیدم: چه شد که در زمان نخستوزیری خود مجلس را منحل کردید؟ پاسخ داد که «در نخستین مرحله انتخابات دوره هفدهم، چهل تن نمایندگانی که از طرف مردم انتخاب شدند، طرفدار من و سی و پنج نفری که زیر نفوذ ارتش و خارجیان قرار داشتند علیه من بودند. انتخابات در حوزههای باقیمانده متوقف گردید زیرا نتایج آن به سبب وجود اختلالات و مداخلات خارجی نامعلوم بود و بیم آن میرفت که اکثریت از دست برود. وقتی که من در لاهه بودم (خبرنگار در اینجا دچار اشتباه شده است و مقصود او آخر دوره زمامداری بوده است. مترجم) پنج تا شش تن از وکلای برگزیده مردم تصمیم گرفتند بر ضد من رای دهند و نقشه این بود که در مجلس به من رای عدم اعتماد دهند و بدینوسیله موجبات سقوط من فراهم آید. من برای مقابله با این نقشه مصمم به انحلال مجلس شدم. در رفراندومی که صورت گرفت دو میلیون و سیصد هزار رای به موافقت با من و تنها ۱۹۵۳ رای (نویسنده اشتباه کرده و کاملا متوجه رقم نشده. مقدار صحیح آرای مخالف ۱۲۰۷ میباشد. مترجم) به مخالفت داده شد. تجدید انتخابات در نظر نبود، [چون] با آن مجلس در ایران نمیشد حکومت کرد.» (نویسنده در اینجا نیز اشتباه نموده است زیرا آقای دکتر مصدق گفته بودند که: تجدید انتخابات موکول شد به قطع نفوذ خارجیان. مترجم)
تضاد بین تقاضای فعلی جبهه ملی برای انجام انتخابات و نوع دولت مقتدری که مصدق در آن زمان در نظر داشت او را به هیچوجه ناراحت نکرد، چرا که به گفته او در آن زمان برنامهای برای این کار در میان نبود (به نامه آقای دکتر مصدق خطاب به سخنگوی جبهه ملی توجه شود. مترجم) مصدق معتقد است که مشیت الهی و تقدیر پروردگار امروز در زندان شاه بیش از گذشته در فکر و عمل او مؤثر است. در برابر سؤال من که آیا این اعتقاد به مشیت الهی مربوط به ۹ سال زندان نیست؟ پاسخ منفی داد و گفت: «در گذشته و نیز در دوره حکومتم به تقدیر پروردگار اعتقاد داشتم. دو بار قصد خودکشی کردم ولی چون خدا نخواست زنده ماندم. یک بار در زمان سلطنت رضاشاه و یکبار هم پس از آن.» باید دانست که مصدق در آن زمان نیز دوبار به سبب فعالیت سیاسی تبعید گردیده بود. ایمان مصدق به مشیت الهی مدت زیادی موضوع گفتوگوهای ما بود.
آیا تصور میکنید انتخاب شما به نخستوزیری در ۱۹۵۱ تقدیر پروردگار بود؟
پس از استعفای دولت حسین علاء موضوع انتخاب نخستوزیر جدید در مجلس طرح شد. تا آن روز من شخصا در فکر زمامداری نبودم و وقتی یکی از نمایندگان مرا پیشنهاد کرد، پاسخ منفی دادم و حتی وقتی همان نماینده تمایل تلفنی شاه را دائر به تشکیل کابینه از طرف من به من اطلاع داد باز رد کردم، ولی هنگامی که رئیس مجلس رای تمایل مجلس را به نخستوزیری من به عنوان تنها راهحل بحران سیاسی به شاه اطلاع داد و شاه موافقت خود را اظهار نمود، من شرط قبولی خود را تصویب قانون ملی شدن نفت در مجلسی که تا آن زمان مخالف آن بود قرار دادم. ۴۸ ساعت قبل از انتخاب من، قانون با اکثریت غیرمنتظرهای به تصویب رسید، گرچه مطلعین پیشبینی کرده بودند که قانون مزبور رای موافق نخواهد آورد. پس مشیت الهی در تصویب قانون مؤثر بود.
اکنون که به گذشته مینگرید آیا خیال میکنید که لازم بود بعضی کارها را به طریق دیگر انجام میدادید؟
من دیگر نمیخواهم یاد گذشته کنم. آن زمان برای من فراموش شده است. هر کار شد خواست خداوند و هر کار که خدا نمیخواست من بدان قادر نبودم. من خیلی برنامهها داشتم که فرصت نشد آنها را عملی سازم.
ایمان مصدق سبب شده که او با گذشته خود سازگاری داشته باشد. ۹ سال است که او در زندان شاه است با این همه به نظر میرسد که در مناسبات او با شاه تخفیفی روی داده است و از شدت آن دارد کاسته میشود. رفت و بازگشت شاه در ۱۹۵۳ به عقیده مصدق خواست خدا بود. (در اینجا آقای دکتر مصدق گفته بودند که زنده ماندن من در آن زمان خواست خدا بود، زیرا اتاقی بودم که از هر طرف آن دهها گلوله دائما شلیک میشد. مترجم) در مورد زیر، زندانی احمدآباد دلیل اقدام خود را چنین توجیه کرد.
من از او پرسیدم چرا در آن سه روزی که شاه در اوت ۱۹۵۳ در خارج بسر میبرد سعی نکردید وضع خود را در برابر مخالفین و ارتش تحکیم کنید؟ پاسخ داد: «ارتش ایران تحت نفوذ خارجی بود و من تنها، کاری از دستم برنمیآمد و هر کاری احمقانه بود.»
طرح سؤال مربوط به پنج حکومت پس از مصدق مخاطب مرا برانگیخت. همه دنیا میدانند که این حکومتها سیاست عاقلانهای نداشتهاند. هیچ یک از آنها حکومت خوبی نبوده است. ولی این حکومتها نبودند که اشتباه میکردند، آنها تنها آلت فعل برای هدفی معین بودند.
در اینجا او آشکارا عصبانی به نظر میرسید. ولی مصدق اصلاحات ارضی شاه را رد نکرد. وی گفت آنچه اکنون انجام میدهند از لحاظ نظری خوب است ولی نتایج آن مسلم نیست. از ایشان پرسیدم چرا خود شما در دوره حکومت خود اصلاحات ارضی را به مورد اجرا نگذاشتید و فقط به تغییر بهره مالکانه اقدام کردید؟ جواب این بود که «قانون مزبور از بهره مالکانه ۱۰ درصد به زارع و ۱۰ درصد به شورای ده اختصاص میداد و در یک سوم دهکدههای ایران به مرحله عمل درآمد. در حقیقت نخستین قدم برای یک اصلاح وسیع و همهجانبه کشاورزی بود که هدف نهایی آن را دگرگون کردن وضع زندگی روستاییان و اقتصاد روستایی تشکیل میداد. هدف این بود که زارعین در شرکتهای تعاونی متشکل شوند و جای مالکین بزرگ را بگیرند. این سیاست موفقیتآمیز و مساعد به نظر میرسید ولی مجال آن نشد که نتایج عملی آن آشکار شود.»
نخستوزیر سابق دکتر امینی مانند شما در اروپا و آمریکا به کار و فعالیت و طرفداری از اصلاحات مشهور شده. چه نظری درباره استعفای او دارید؟ فکر میکنید او در مدت زمامداری خود کار مثبتی برای کشور انجام داده باشد؟
او از تعقیب متهمین به فساد بدون هیچ نتیجهای صحبت میکرد. او زمانی در کابینه من وزیر بود ولی هیچ یک از حکومتهای پس از سقوط من، از خود ابتکار عملی نداشتند.
سالخوردگی و تبعید سیاسی به مقدار زیاد سبب شده که مصدق وقایع سیاسی را به نحو معتدلتری تجزیه و تحلیل کند اما در مورد نفت نظر خود را تغییر نداده است. از او پرسیدم آیا میدانید که سیاست نفتی شما در ایران در تغییر نحوه تقسیم درآمد نفت در کشورهای تولیدکننده به چه اندازه مؤثر بوده است؟ پاسخ داد: «با وجود این به کشورهای تولیدکننده هنوز سهم کافی داده نمیشود. جزئی از آنچه که حق ایران است نیز به آن داده نمیشود. ولی راجع به نفت صحبت نکنیم چون بوی بدی دارد.»
پس از دو ساعت فکر کردم به ملاقاتم خاتمه دهم و بیش از آن از مهماننوازی بیاندازه او استفاده نکنم ولی او با این جمله که «اگر بگذارم پیش از غذا بروید من مهماندار بدی هستم» طرح مرا نقش بر آب کرد. از این گذشته او به شوخی گفت: «من مسنترین فرد دهکده هستم و هرچه میگویم باید اطاعت شود.» او دفترچه یادداشت مرا گرفت و در جیبش گذاشت، من که شوخی او را درک نکرده بودم با وحشت پیش خود مجسم کردم که اوراق آن را پاره کرده و دور خواهند ریخت. او متوجه ناراحتی من شد و باز کتابچه را روی میز گذاشت و گفت حالا دیگر سیاست را فراموش کنیم. در این ضمن غذا را آورده بودند.
اگرچه من حاضر بودم هر نوع سؤال را جواب دهم، او تنها یک سؤال از من کرد: «چگونه توانستید اجازه دیدار مرا از شاه بگیرید؟» جواب دادم که فکر میکنم که تا حال کسی جرات نکرده بود از شاه چنین چیزی بخواهد.
پس از این، او پیشبینی کرد که دیوار برلین فرو خواهد ریخت زیرا غیرطبیعی است. چند کلمه تقدیرآمیز درباره آدنائر گفت و خواهش کرد درود او را به ملت آلمان برسانم. غذا مرکب از پنج خوراک بود و بعد از ساعت ۱۲ شروع شد. مصدق شخصا سوپ ما را در بشقاب ریخت. نوشابههای غیرالکلی و یخ دست به دست گشت و بعد هر کسی با بشقاب خود تنها ماند. مرد ۸۱ ساله مدتی در فکر فرو رفت و در گفتوگوی سر میز شرکت نجست. مثل اینکه خسته شده بود. ولی در موقع صرف چای بار دیگر با بذلهگویی و نکتهسنجی خود در صحبت شرکت کرد. اینکه او مهارت خود را در به هیجان آوردن مردم از دست نداده از این واقعه آشکار میشود. قرار شد عکسی از مصدق و من با هم بگیرند. او شروع کرد با من لبخندزنان سخن بگوید. او گفت اگر عکسی برای مردم تهیه میشود باید واقعی باشد. وقتی من خانه نخستوزیر اسبق ایران را ترک کردم یک جوال هندوانه محصول احمدآباد به عنوان هدیه خداحافظی به من دادند.
نامه دکتر مصدق به سخنگوی جبهه ملی درباره گزارش خبرنگار آلمانی
احمدآباد، ۲۸ شهریورماه ۱۳۴۱
جناب آقای کشاورز صدر
قبل از وصول مرقومه مورخ ۲۵ جاری، ترجمه مصاحبه اینجانب با آقای ژرژ هوبنت، خبرنگار روزنامه دویچه تسایتونگ آلمانی به اینجانب رسیده بود و معلوم نشد مترجم آن چه غرضی داشته که یک مصاحبه مفصلی را ترجمه و در چند نقطه بیانات اینجانب را تحریف، سپس پلیکپی و منتشر کرده است و اکنون میپردازم به آن قسمت تحریف شده و مهم که ممکن است اذهان هموطنان عزیزم را نسبت به حقیر جریحهدار کند. اینجانب هیچ وقت نگفتهام «در ایران نمیتوان با وجود مجلس حکومت کرد» چون که مجلس نماینده صاحبان حقیقی مملکت است و هیچ فردی بیش از صاحب مال برای مال خودش دلسوزتر نیست. خادمین مملکت باید با مجلسی مرکب از نمایندگان حقیقی ملت همکاری کنند تا مردم به دولت و عمال او اعتماد پیدا نمایند و به طیب خاطر، مجری احکام و مقررات دولت بشوند و این عدم اعتمادی که بین دولت و مردم است از بین برود. و اینکه گفتهاند مشروطه باید از پایین به بالا سرایت کند و تا انجمنهای شهری و ایالتی انتخاب نشوند مردم نمیتوانند وکلای خود را انتخاب کنند، عذری است بدتر از گناه چون که در این مملکت اول مردم نمایندگان مجلس را انتخاب میکنند، چنانچه بعد مجلس قانونی برای تشکیل انجمنها وضع نمود به این کار مبادرت مینمایند و تا نیم قرن بعد هم اگر مملکت دچار رژیم دیکتاتوری باشد، اعضای انجمن ده نخواهند توانست به هویت اشخاص در جامعه پی ببرند و بدون اینکه احزاب اشخاص را معرفی کنند نمایندگان طبق نظریات خود انتخاب نمایند. برای اینکه انتخاباتی صحیح و بیغل و غش از کار درآید، فقط کافی است که دولت مردم را آزاد بگذارد و احزاب آزاد و مستقل سیاسی نامزدهای وکالت را به جامعه معرفی کنند.
بنابراین در تشکیل مجلس هر قدر تاخیر شود، موجب ضرر و ندامت است و این مجلس است که در هر عهد سپر بلای شخص اول مملکت و دولت بوده است. یک نفر را میتوانید از دو طرف بخواهید به گردش درآورند ولی این کار با گروهی از مردم عملی نیست و پیرامون آن نمیروند. بهترین مثال همین قراردادی است که با دولت آمریکا منعقد شده و معلوم نیست جنبه دفاعی و تعرضی دارد یا فقط صرف دفاعی است چون که تاکنون صاحب مملکت یعنی ملت ایران از آن بیخبر است. این قرارداد سبب شده که در روزهای اخیر تعهد عدم واگذاری پایگاه موشکهای دولتی به دولت اتحاد جماهیر شوروی اعلام شود و باز یک قدمی برخلاف آزادی و استقلال مملکت بردارند. چون که یک دولت مستقل و آزاد آن است که در خاک خود بتواند هر مقابلهای را که میخواهد بکند.
نظر شما :