خاطرات فرزند آیت‌الله کاشانی از ملاقات امام خمینی، طالقانی و تختی با پدرش

۲۹ مرداد ۱۳۹۳ | ۱۶:۱۶ کد : ۴۶۲۰ از دیگر رسانه‌ها
مهندس سید ابوالحسن کاشانی، فرزند آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی در دوران نهضت ملی ایران، در سنین جوانی به سر می‌برده و شاهد بسیاری از رویدادهای آن مقطع بوده است. او هم‌اینک چند سالی است که به کار بازسازی منزل تاریخی پدر در خیابان پامنار تهران است تا آن را به مرکزی برای نشر افکار و آشنایی جوانان با پیشینه مبارزاتی آیت‌الله مبدل سازد. روایت او از علل و زمینه‌های چالش آیت‌الله کاشانی با دکتر مصدق، از خاطرات شخصی وی مایه می‌گیرد و همین، این گفت‌وشنود را خواندنی‌تر کرده است.

 

اگرچه این سؤال پس از سپری شدن ۶ دهه از دوران نهضت ملی بار‌ها تکرار شده، اما به نظر می‌رسد که هنوز محمل سخنان و تحلیل‌های گوناگون از سوی جریانات مختلف است. از نظر شما اما، منشأ اختلافات آیت‌الله کاشانی با دکتر مصدق چه بود؟

 

مرحوم آیت‌الله کاشانی تا وقتی که دکتر مصدق خلاف قانون عمل نکرد و خودخواهی به خرج نداد، از او حمایت کردند، اما وقتی دکتر مصدق تصور کرد همه قدرت‌ها و محبوبیت‌هایش ناشی از عملکرد خود اوست و عملاً همه هم‌پیمانان خود را کنار گذاشت و پس از حماسه ۳۰ تیر به ‌جای مجازات عاملین کشتار مردم، به آن‌ها پست و مقام داد و بعد هم اختیارات شش ماهه و یک ساله از مجلس خواست، طبیعتاً آیت‌الله کاشانی حمایت خود را از او پس گرفتند، چون او دقیقاً خلاف قانون اساسی عمل کرد و اصل مهم تفکیک قوا را نادیده گرفت. این اختلافات عمیقا ریشه‌ای و بر سر مبانی هستند و ابداً این‌گونه نیست که عده‌ای سعی کرده‌اند چنین القا کنند که اختلافات در اثر سعایت عده‌ای به وجود آمده است. اسناد و مدارک تاریخی موجود به‌ خوبی بیانگر این مسئله هستند و جای تردیدی را باقی نمی‌گذارند.

 

 

جریان گسترده ترور شخصیت آیت‌الله کاشانی هم از همین دوران شروع شد؟ از آن مقطع چه خاطراتی دارید؟

 

همین‌طور است. شایعه‌سازی و شانتاژ علیه آیت‌الله کاشانی از زمانی شروع شد که دکتر مصدق گفت: من مخالفین لایحه اختیارات را لجن‌مال خواهم کرد! من که در اجتماع ظاهر می‌شدم و شایعه‌ها و حرف و حدیث‌ها را از زبان مردم می‌شنیدم، به شدت ناراحت می‌شدم. یادم هست یک بار به پدرم گفتم: «آقاجان! علیه شما حرف‌های بدی زده می‌شود،‌ای کاش با این لایحه مخالفت نمی‌کردید!» ایشان پاسخی به من دادند که تا زنده‌ام از یاد نخواهم برد. گفت: «پسر جان! انسان باید کاری کند که پیش خدا و وجدان خودش شرمنده نباشد، شرمندگی پیش مردم مسئله‌ای نیست. من سال‌ها به این مردم گفته‌ام باید قانون را رعایت کنند. حالا اگر در مقابل این تخطی بزرگ از قانون اساسی سکوت کنم، نه تنها این مردم که نسل‌های آینده هم مرا مؤاخذه خواهند کرد.» مرحوم پدرم هر چند به خاطر این ایستادگی بهای سنگینی پرداختند، اما هرگز از حرف خود برنگشتند و اتفاقاً هر چه فشار‌ها بیشتر شد، مقاومت ایشان هم بیشتر شد. پدرم می‌دانستند با مخالفت با لایحه تفویض اختیارات به مصدق منزوی خواهند شد، اما این مطلب ابداً برایشان مهم نبود.

 

 

از روزهای انزوای آیت‌الله کاشانی چه خاطر‌اتی را به یاد دارید؟ و اساسا تمایز این دوره با سایر ادوار حیات سیاسی آیت‌الله در چیست؟

 

بهتر است در این باره تنها به ذکر خاطره‌ای بسنده کنم. در سال‌های آخر عمر آیت‌الله کاشانی، یک بار همراه ایشان برای نماز به مسجد پامنار رفتم. همین‌طور که زیر بغل ایشان را گرفتم که از پله‌ها بالا ببرم، به من گفتند: «پسر جان! ریاست و انزوای این دنیا هر دو سرابی بیش نیستند و هیچ ارزشی ندارند. روزی در همین مسجد، مردم برای بوسیدن دستم چنان فشار می‌آوردند که نزدیک بود دنده‌هایم خرد شوند! اما امروز حتی به من سلام هم نمی‌کنند! اما این را بدان که این‌ها، هر دو سراب هستند و ارزش فکر کردن ندارند.» در روزهایی که شایعات و تبلیغات علیه پدرم در اوج خود بودند، ایشان مکرر می‌گفتند: من خاک پای جدم امیرالمؤمنین(ع) هم نیستم که ۷۰ سال بر سر منابر، کوچه و بازار، ایشان را لعن کردند!

 

 

بازگردیم به نقطه اصلی بحث. در باب فراز و فرود روابط و تعاملات آیت‌الله کاشانی با دکتر مصدق، یک سؤال مهم مطرح است. ایشان در آغاز این تعاملات، همواره از دکتر مصدق به عنوان رجلی خادم و شریف یاد می‌کرد. چه شد همین آدم بعد‌ها از سوی آیت‌الله، به عنوان کسی که زمینه شکست نهضت ملی و از بین رفتن دستاوردهای آن را فراهم کرد، معرفی شد؟ آیا آیت‌الله کاشانی در آن دوران، این هم‌پیمان سیاسی خود را نمی‌شناخت و بعد‌ها به ماهیت او پی برد؟

 

البته این حدس شما، تا حدی درست است. واقعیت این است که در میان کسانی که همکار و همرزم پدرم بودند، فقط دکتر مصدق با ایشان سابقه‌ای طولانی نداشت و به نوعی، در شروع نهضت به ایشان معرفی شد. دیدگاه آیت‌الله کاشانی نسبت به همه همگامان سیاسی خود ـ غیر از دکتر مصدق ـ تا آخر عمر تغییر نکرد و هر چند در مقاطعی به بعضی از رفتارهای آن‌ها انتقاد داشتند، ولی هرگز آن‌ها را خائن قلمداد نکردند.

 

 

مگر دکتر مصدق در سالیان آغازین نهضت ملی، فعالیت سیاسی نمی‌کرد؟

 

نه، در دوران فترت پس از مجلس چهاردهم، واقعاً کار سیاسی جدی نمی‌کرد و در احمدآباد اقامت داشت و خود را بازنشسته سیاسی می‌دانست. بعد‌ها که دکتر بقایی، حسین مکی و ابوالحسن حائری‌زاده جبهه ملی را تشکیل دادند، از او هم دعوت به همکاری کردند و همان‌ها هم، او را به عنوان عنصری مناسب و مستعد برای پیشبرد مبارزات به آیت‌الله کاشانی معرفی کردند و پدرم هم انصافاً حمایت گسترده‌ای از او کردند.

 

 

در حالی که متدینین دست‌کم متاثر از برخی رفتارهای مصدق، نظر خوشی به این حمایت‌ها نداشتند؟

 

همین‌طور است. مردم، مخصوصاً متدینین از بعضی از رفتار‌ها و موضع‌گیری‌های دکتر مصدق دل خوشی نداشتند و آیت‌الله کاشانی را تحت فشار قرار می‌دادند، ولی پدرم معتقد بودند هدف بزرگ و اصلی، دفع شر استعمار انگلیس است و به این خاطر باید از دکتر مصدق حمایت کرد.

 

 

به اعتراض متدینین به رفتارهای دکتر مصدق اشاره کردید. به مصادیقی از این نوع رفتار‌ها اشاره بفرمائید؟

 

نمونه‌اش عکسی بود که روزنامه‌ها چاپ کردند و مصدق را در حال بوسیدن دست ملکه ثریا نشان می‌داد. به دنبال چاپ این عکس عده‌ای از بازاری‌ها به منزل ما آمدند و به پدرم گفتند آقا! این مردک متظاهر به فسق است. چرا ما را دنبالش می‌فرستید؟

 

 

پاسخ آیت‌الله کاشانی چه بود؟

 

پدرم گفتند: فعلاً او با همه این عیب‌هایی که دارد با انگلیس درگیر است، باید منتظر بمانیم تا ببینیم جنگ با استعمار به کجا می‌کشد؟ عده‌ای از وابستگان به دربار هم، در مجلس مخالف دکتر مصدق بودند و دائماً به اعتراض می‌کردند. آقا هم بلافاصله با اعلام تظاهرات آن‌ها را ساکت می‌کردند. آیت‌الله کاشانی انصافاً از همه طرف تحت فشار بودند و با این همه در دوران اوج‌گیری نهضت، لحظه‌ای از حمایت دکتر مصدق دست برنداشتند. این فرآیند همچنان و با تمام قوا ادامه داشت تا اینکه قانون‌شکنی‌های دکتر مصدق، شرایط را تغییر داد و آن را به حوادث تلخی رساند.

 

 

جنابعالی قطعاً در جریان حمله به منزل آیت‌الله کاشانی حضور داشتید. برای ما شنیدن چند و چون آن واقعه، از زبان شما مغتنم خواهد بود.

 

بعد از اینکه دکتر مصدق تصمیم گرفت مجلس هفدهم را منحل کند، پدرم با این امر مخالفت کردند، منتهی هیچ‌یک از مطبوعات و رسانه‌ها در اختیار ایشان نبود تا بتوانند نظرات خود را به اطلاع مردم برسانند. به همین دلیل قرار شد در منزل ما، چند شب بعد از نماز مغرب و عشا، سخنرانان مطالبی را برای روشن شدن افکار مردمی که جمع می‌شدند، بیان کنند. شب اول عده‌ای در بین جمع بودند و بی‌نظمی‌هایی ایجاد کردند که در اثر زد و خورد، چند نفر زخمی شدند، ولی در شب سوم قضیه شکل دیگری به خود گرفت. در آغاز جلسه آقای پروفسور احمد خلیلی سخنانی کوتاه ایراد کردند و گفتند: ما قصد اهانت به کسی را نداریم و می‌خواهیم انتقادات خود را به شکل مسالمت‌جویانه مطرح کنیم. بعد از آن، مرحوم سید احمد صفائی نماینده قزوین سخنرانی جالبی را شروع کردند. در این موقع عده‌ای از پشت‌بام‌ها با سنگ، آجر و عده دیگری هم از کوچه‌های اطراف با چوب و چماق، به حاضران در مجلس حمله کردند. عده‌ای در اتاق‌های منزل پنهان شدند، اما عده‌ای هم به مقابله پرداختند، از جمله مرحوم محمد حدادزاده که در بازار آهن‌فروش بود و به ضرب چاقو شدیدا زخمی شد. آقای پروفسور خلیلی او را بردند که به بیمارستان برسانند که در میانه راه فوت کرد.

 

 

واکنش دولت و به طور مشخص شخص دکتر مصدق به این حادثه چه بود؟

 

اتفاقاً نکته جالب نحوه مواجهه دولت با این حادثه است. دولت به جای اینکه عاملان این حادثه را تنبیه کند، اطرافیان و منسوبین آیت‌الله کاشانی، از جمله دکتر سالمی را دستگیر و زندانی کرد.

 

 

یکی از انتقاداتی که به آیت‌الله کاشانی می‌شود، حضور برخی افراد از جمله شمس قنات‌آبادی و دیگران در اطراف ایشان است. پاسخ شما به این انتقاد چیست؟

 

آیت‌الله کاشانی در آن دوره، تمام سعی‌شان بر این بود که افرادی را که کوچکترین ظرفیتی برای خدمت به جریان نهضت داشتند جذب جبهه حریف، یعنی دربار و استعمار انگلیس نشوند. این کار به معنی تأیید کلیت شخصیت آن افراد نبود. البته افرادی هم بودند که مقاصد جاه‌طلبانه داشتند و به همین دلیل به جبهه آیت‌الله کاشانی پیوسته بودند. با این همه آیت‌الله سعی داشتند تا حد امکان، آن‌ها را هم طرد نکنند. اما در مورد شمس قنات آبادی باید بگویم که او در بعضی از مقاطع، مثلاً برهه مخالفت پدرم با درخواست اختیار قانونگذاری توسط دکتر مصدق، به ‌شدت از آیت‌الله کاشانی حمایت می‌کرد و می‌توان گفت که در آن دوره نقش مثبتی داشت. اما بعد از قضیه ۲۸ مرداد که دید بودن در جبهه آیت‌الله کاشانی برایش سودی ندارد و منافع مادی و پست و مقام را در جبهه مقابل می‌تواند به دست بیاورد، به سوی زاهدی کشیده شد. در تمام نهضت‌ها از این افراد فراوان هستند که به قول پدرم به آرمانی اعتقاد ندارند و به محض اینکه دچار سختی می‌شوند، دست از اعتقادشان برمی‌دارند.

 

 

حتی شعبان جعفری هم در خاطراتش ادعا کرده که روزگاری از نزدیکان و ملازمان آیت‌الله کاشانی بوده است!

 

همان‌طور که اشاره کردم آیت‌الله کاشانی همواره به فکر سربازگیری برای نهضت ملی بودند. در مورد شعبان جعفری یادم نمی‌آید که پدرم حتی در یک مورد هم، کاری را به او ارجاع داده باشند. خوب است بدانید حتی در دوران اوج نهضت ملی هم، درب منزل ما به روی همه مردم باز بود و همه به آنجا می‌آمدند، حتی عده زیادی می‌آمدند و با آیت‌الله کاشانی عکس می‌گرفتند. این عکس‌ها نمی‌توانند نشانه رابطه خاص پدرم با آن‌ها، یا ارجاع کار‌هایی از سوی ایشان به آن‌ها باشد. در مورد شعبان جعفری، فقط یادم هست محله پامنار مثل همه محله‌های دیگر، داش مشدی‌ها و عیارهای خودش را داشت که به منزل ما می‌آمدند. همان‌ها یک شب، شعبان جعفری را حسابی کتک زدند که دیگر به پامنار و محدوده و پاتوق آن‌ها نیاید! عیار‌ها و پهلوان‌ها خیلی به پدرم علاقه داشتند و زیاد به منزل ما می‌آمدند.

 

 

ظاهراً در سال‌های بعد مرحوم تختی هم به دیدار ایشان آمده بود؟

 

بله، یادم هست یک بار که آمد خواست دست پدرم را ببوسد. پدرم نگاهی به هیکل او کردند و گفتند: اخلاقتان را هم مثل هیکلتان قوی کنید و پهلوان باشید. مرحوم تختی خیلی در برابر پدرم تواضع به خرج ‌داد.

 

 

لطفا مشاهدات خود را درباره وقایع ۲۸ مرداد و واکنش پدرتان نسبت به آن وقایع را بیان فرمائید؟ از آن روز چه خاطراتی دارید؟

 

نزدیکی‌های ظهر ۲۸ مرداد در میدان توپخانه بودم و دیدم عده‌ای به طرفداری از دکتر مصدق شعار می‌دادند، ولی ساعتی نگذشته بود که همان‌ها شروع کردند به شعار دادن علیه او و به طرفداری از شاه! وقتی این تغییر جهت‌های سریع را برای آقا نقل می‌کردیم، می‌گفتند: معلوم بود بار کج به منزل نمی‌رسد، این واقعه در این شرایط کاملاً طبیعی است. مصدق با کارهایی که در طول یک سال گذشته کرد، برای دفاع از خود جایی نگذاشت. البته خود آقا هم بعد از هجمه‌های سنگین و ترور شخصیتی که در مورد ایشان انجام شد، دیگر تمایلی به حمایت از دکتر مصدق و جلوگیری از این وقایع نداشتند.

 

 

پس از وقوع ۲۸ مرداد، آیا کسانی که در آن هجمه‌ها، دست‌کم سکوت کرده بودند، به اشتباه خود پی بردند؟

 

مواردی از این دست اتفاق افتاد. مثلا بعد از واقعه ۲۸ مرداد، قاعد‌ه‌ای از بازاری‌ها که بعد از بروز اختلافات بین آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق، به سمت دکتر مصدق رفته بودند، آمدند که از پدرم دلجویی کنند. آن‌ها گفتند: اگر شما قدری کوتاه می‌آمدید، نهضت شکست نمی‌خورد! پدرم گفتند: شما بروید و حتی یک مورد را پیدا کنید که من روی غرض شخصی حرفی زده باشم و مفاد انتقادم بر اساس قانون و منطق نبوده باشد. آن‌ها واقعاً جوابی نداشتند که بدهند.

 

 

ظاهرا در آن دوره شاهد یک ملاقات میان آیت‌الله طالقانی با آیت‌الله کاشانی هم بوده‌اید. در آن دیدار چه گذشت؟

 

بله، بعد از ۲۸ مرداد، یک روز ایشان به منزل ما آمد و از بروز اختلافات بین پدرم و دکتر مصدق گلایه کرد. آیت‌الله کاشانی گفتند: من نمی‌توانستم در مقابل نقض صریح قانون اساسی و حقوق مردم سکوت کنم. نمی‌توانستم به این سؤال مردم جوابی بدهم که: چرا ما را به میدان مبارزه کشیدی و در میانه راه‌‌ رها کردی؟ باید بر سر حقوق آن‌ها ایستادگی می‌کردم. مرحوم طالقانی در برابر این سخنان، تنها می‌گفت: صحیح است! این چیزی بود که خودم شاهد آن بودم.

 

 

علت دستگیری آیت‌الله کاشانی در دی ماه ۱۳۴۴ چه بود؟ چرا دستگاه امنیتی کشور پس از دو سال و اندی، به یاد اتهامات ایشان در دوران نهضت ملی افتاده بود؟

 

این کاملاً بدیهی بود که کسانی که در طول نهضت ملی ضربات سنگینی را از پدرم دریافت کرده بودند درصدد برآیند از ایشان انتقام بگیرند. همانطور که اشاره کردید، ایشان در دی سال ۳۴ دستگیر شدند و ما تا ۳۶ روز خبر نداشتیم که کجا هستند و در چه شرایطی به سر می‌برند! بعد از ۳۶ روز هم فقط به من و شوهر خواهرم آقای مصطفوی اجازه ملاقات دادند. ایشان به قدری ضعیف شده بودند که وقتی می‌خواستند از سر سجاده بلند شوند نتوانستند، در حالی که ایشان همیشه خیلی تحرک داشتند. علت را که پرسیدیم گفتند: این‌ها هر دو ساعت یک بار، سرباز مراقب مرا عوض می‌کنند و در این زندان با صدای بلندی باز و بسته می‌شود و نمی‌توانم نه در روز و نه در شب استراحت کنم، به همین دلیل خسته و ضعیف شده‌ام. بعد‌ها شنیدم که آزموده هم در طول بازجویی‌ها خیلی به ایشان اهانت کرده بود. ایشان هم به او گفته بودند: اگر مصدق با ندانم‌‌کاری‌هایش نهضت را به شکست نکشیده بود، امروز امثال تو جرات نداشتند با من این‌طور حرف بزنند!

 

 

سالیان پایانی حیات آیت‌الله چگونه گذاشت؟ ایشان چه رویکردی در برابر قانون‌شکنی‌های دولت‌ها داشتند؟

 

در فاصله سال ۳۲ تا سال ۴۰ که ایشان از دنیا رفتند، در موارد زیادی تنها صدایی که علیه قانون‌شکنی‌های دولت و حکومت شنیده می‌شد، صدای ایشان بود. بسیاری از مخالفان قدیمی دولت یا دربار، حالا برای خودشان صاحب اسم و رسم و مقام شده بودند! خیلی‌ها هم مأیوس و دلسرد شده و گوشه عزلت اختیار کرده بودند. آقایان مدعی جبهه ملی هم مقاطعه‌کاری‌های بزرگ را می‌گرفتند! اما آیت‌الله کاشانی به جریان کنسرسیوم نفت، تجدید رابطه با انگلیس، انتخابات‌های فرمایشی مجلس و... همواره اعتراض می‌کردند.

 

 

و این اعتراضات به گوش کسی هم می‌رسید؟

 

جالب اینجاست که به رغم آنکه آیت‌الله کاشانی دیگر قدرت و وجهه سیاسی و اجتماعی سابق را نداشتند، با این همه باز هم رژیم از ایشان می‌ترسید. خاطرم هست در جریان تجدید رابطه ایران و انگلیس، علم که آن موقع وزیر دربار بود، چندین بار به ملاقات ایشان آمد تا راضی‌شان کند که در مورد تجدید رابطه ایران و انگلیس اعتراضی نکنند. من در جلسه‌ای که علم در منزل مرحوم گرامی به دیدن آقا آمد، حضور داشتم. علم شروع کرد به توجیه که در دنیای امروز همه کشور‌ها باید با هم رابطه داشته باشند و اگر سه چهار نفر از کشوری بیایند و در اینجا مستقر شوند به معنی ارتباط کامل با آن کشور‌ها نیست و... مرحوم آقا گفتند: ما به دلایل خاصی با انگلستان قطع رابطه کردیم، کدام یک از آن دلایل اصلاح شده یا تغییر کرده‌اند که حالا ایجاد رابطه ضرورت پیدا کرده است؟ آن‌ها با همین سه چهار نفر کارشان را انجام می‌دهند و در این حد هم باقی نمی‌مانند. البته علم جواب قانع‌کننده‌ای نداشت و نهایتا بلند شد و رفت.

 

 

در پایان اگر خاطراتی از روابط آیت‌الله کاشانی با امام خمینی نقل کنید، ممنون خواهیم بود.

 

مرحوم ابوی و حضرت امام علاقه زیادی به هم داشتند. مرحوم آقا معتقد بودند: تنها کسی که می‌شود برای ادامه مبارزه با استعمار روی ایشان حساب کرد حاج آقا روح‌الله هستند و بس! مرحوم امام در موارد متعددی که آقا کسالت داشتند برای عیادت به منزل ما تشریف می‌آوردند. حتی واسطه معرفی امام به مرحوم آقای ثقفی برای ازدواج امام با دختر ایشان هم، مرحوم آقا بودند و در مراسم عروسی امام هم شرکت کردند. بعد از آغاز نهضت در سال ۴۲، هنگامی که همراه با برخی دوستان به دیدن حضرت امام در قم رفتیم، ایشان وقتی متوجه حضور من در میان آن جمع شدند، فرمودند: «یکی از افتخارات ما این است که در این نهضت، راه مرحوم آیت‌الله کاشانی را ادامه می‌دهیم.»

 

 

منبع: مشرق

کلید واژه ها: آیت الله کاشانی


نظر شما :