داریوش شایگان: ما ایرانیان اسطوره‌زده‌ایم/ رابطه ما با شاعران، تاریخی نیست

۲۹ مهر ۱۳۹۳ | ۰۰:۲۸ کد : ۴۷۷۲ از دیگر رسانه‌ها
«پنج اقلیم حضور» عنوان آخرین کتاب داریوش شایگان به زبان فارسی است که درباره خصلت شاعرانگی ایرانیان است. شایگان آنچه در این کتاب آمده را صرفا حاصل نگاهی از بیرون عنوان می‌کند و تاکید دارد دعوی هیچ‌گونه ارزش‌ داوری را نداشته و تنها کوشیده شاعرانگی ایرانیان را آنطور که هست نشان دهد. او در این کتاب می‌کوشد از خلال بررسی «فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ» ارتباط ایرانیان را با شاعرانشان پدیده‌ای به‌ غایت استثنایی و یگانه نشان دهد. هرچند این پدیده را در عین حال مانع تفکر آزاد و جهش تفکر ابتکاری آنان می‌داند. شایگان در این کتاب با استفاده از اصطلاح «زمان حضور»، فردوسی را مظهر اوج حماسی می‌داند که در آن پهلوانان تراژدی‌های شاهنامه به انسان کامل بدل می‌شوند. خیام را مظهر تعارض در نبوغ ایرانی، مولانا را نمودی از تکامل سنت عرفانی، سعدی را نمونه اعلای «پایدیا»ی یونانی و نهایتا حافظ را تلاقی‌گاه ازل و ابد معرفی می‌کند. او که از آثار آغازین خود همواره دغدغه بازیابی هویت شرقی در برابر انسان غربی را داشته این ‌بار به خصلت شاعرانگی ایرانیان می‌پردازد که به باور او نظیری در غرب ندارد. او با تاکید بر اینکه ما همچنان در زمان شاعرانمان زندگی‌ می‌کنیم و هنوز نتوانسته‌ایم از زمان آن‌ها خارج شویم، ایرانیان را معاصر شاعرانشان می‌داند، یعنی عکس آنچه به قول او در غرب اتفاق افتاده است. از این‌رو، ارتباط ایرانیان با شاعران‌ و ادبیات کلاسیکشان را با فرم «عبادی» و مواجهه غربی‌ها با ادبیات و تاریخشان را برخوردی تحقیقاتی و انتقادی معرفی می‌کند. شایگان معتقد است به دلیل همدلی و همجواری فکری ایرانیان با این شاعران و همچنین به علت پاسخ‌هایی که آن‌ها برای تمام پرسش‌های ما دارند، حضور شاعران بزرگ در عین حال که گنجینه فکری و خاطره قومی ایرانیان است، امکان طرح مساله جدید را نیز مسدود کرده. از این منظر، ایرانیان را تا حدی اسطوره‌زده یا افسون‌زده‌ می‌داند. به باور او این ایده‌ها ضمن اینکه زیبا هستند، در عین حال به ذهن ایرانی اجازه نمی‌دهند از گردونه آن‌ها خارج شوند. در آخر تاکید دارد «فراموش نکنید این کتاب به هیچ پرسشی پاسخ نمی‌دهد بلکه تنها و تنها توصیفی از یک مواجهه است و البته طرح یک مساله».

 

«تاریخ ایرانی» گزیده‌ای از گفت‌وگوی شایگان با روزنامه «شرق» را انتخاب کرده که در ادامه می‌خوانید:

 

* چندی پیش، وقتی به دوستی گفتم فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها مثل ما شعر از بر نیستند، تعجب کرد. اینجا تصور بر این است که همه باید شعر بدانند. چون ملت ایران با شعر ارتباط خاصی دارد. به‌ جز روس‌ها تقریبا هیچ ملتی همچون ایرانیان با شعر چنین ارتباط نزدیکی ندارند که تا این حد شعر از حفظ باشند و مدام به شعرای بزرگ خود رجوع کنند و این در حالی است که این شعرای بزرگ دست‌کم ۷۰۰ سال با ما فاصله دارند. بنابراین رابطه زمانی ما با این شاعران، تاریخی نیست. چرا که اگر تاریخی می‌بود باید در اذهان عمومی، فردوسی را حتما قبل از سعدی، و خیام را پیش از حافظ می‌دانستیم و آن‌ها را در متن تاریخی خودشان قضاوت می‌کردیم. حال آنکه حضور آن‌ها در زندگی ایرانیان محدودیت تاریخی ندارد و مساله تقویمی هیچ نقشی ایفا نمی‌کند، بلکه شاهد حضور همزمان آن‌ها در زندگی روزمره مردم هستیم. پس باید نشان داد جنس ارتباط میان ایرانیان و شعرای آن‌ها چیست که زمان در آن هیچ مدخلیتی ندارد و شعر آن‌ها دائم در زندگی مردم حضور دارد. شعرای ما در یک بی‌زمانی به سر می‌برند و حضور آن‌ها در ذهن ما منظومه‌ای همیشه موجود را ترسیم می‌کند. انگار که آنان شعاع‌های خورشیدی مرکزی‌اند که در روان ایرانی جای دارد و وجهی اساطیری پیدا کرده است. این پنج ‌شاعر در کنار یکدیگر منظومه‌ای را به وجود می‌آورند که نزد هر ایرانی اهل ادب زنده و حی و حاضر است. به‌ همین ‌جهت این شاعران در نظر فرد ایرانی، بزرگانی متعلق به روزگاران گذشته نیستند، بلکه مخاطبانی دایمی و همیشه‌ حاضرند. این تصویری است که از این مفهوم در ارتباط میان مردم با شاعران بزرگشان در ذهن من وجود دارد.

 

* انسان غربی تا از شاعران خود می‌گوید حتما با قرن و زمان تاریخی از آن‌ها یاد می‌کند؛ مثلا شکسپیر قرن شانزدهم یا چوسر قرن چهاردهم. اساسا مساله تاریخ امری کاملا ملموس و غالب در ذهنیت غربی است.

 

* تمام شعرای ما به شکلی معاصر ما هستند و ما مدام به آن‌ها رجوع می‌کنیم. در تمام مناسبات‌ حتما نقل ‌قولی از حافظ یا سعدی یا مولانا به میان می‌آید؛ حتی در زندگی روزمره. در حقیقت شعرای بزرگ ما الگوهای رفتاری ما هستند. اما انسان غربی الگوی رفتاری خود را از شعرایش به دست نمی‌آورد. تنها مدلی شبیه به این رفتار ایرانیان را شاید بتوان در رفتار و منش کنفوسیوس چینی یافت. به این ترتیب، این شعرا الگوی رفتاری و منشأ الهام ما هستند و پاسخ تمام پرسش‌های ما نزد آن‌ها وجود دارد. در واقع، در قیاس با غربیان کمتر دست به طرح مساله می‌زنیم، چرا که پاسخ تمام چرایی‌های ما در تفکرات آنان نهفته است.

 

* به ‌علت همدلی و همجواری فکری ما با این شاعران و به دلیل پاسخ‌هایی که برای تمام پرسش‌های ما دارند، آن‌ها بدل به گنجینه فکری و خاطره قومی ما شده‌اند. از این‌رو، هیچ‌گاه نیاز به طرح مساله جدید نبوده، چون جواب‌ها همیشه از پیش حاضرآماده بوده است. پس در این موقعیت خاص، تفکر به تذکر بدل می‌شود. نظیر یادآوری ایده‌ها در نظام افلاطونی. از این‌رو، رفتار ما از یکسو کاملا استثنایی است و از سوی دیگر مانع تفکر آزاد. این مساله نقصی است که به ‌عبارتی از کمال‌یافتگی بی‌نظیر این بینش کهن نشأت می‌گیرد و مانع تفکر متهورانه می‌شود. از این منظر، ما ایرانیان تا حدی اسطوره‌زده یا افسون‌زده‌ایم. این ایده‌ها ضمن اینکه زیبا هستند، در عین حال اجازه نمی‌دهند از گردونه آن‌ها خارج شویم. ما مدام در حال چرخیدن در این دور هستیم.

 

* جنبه مثبت آن اشاره به استثنایی ‌بودن این پدیده است. شما در هیچ‌ جای دنیا سراغ ندارید که مردم بر سر مزار شاعران خود بروند و با مقبره شاعرانشان همچون زیارتگاه برخورد کنند. هر فرد ایرانی برای مثال رابطه‌ای شخصی با حافظ دارد، اینکه آن فرد فرهیخته است یا عامی یا عارف است و رند، اهمیت چندانی ندارد، هر یک به فراخور حال و استعداد ذاتی خود آن را تعبیر می‌کنند و از آن بهره می‌گیرند و از خواندن اشعار وی لذت می‌برند؛ به‌ قول مولانا «هرکسی از ظن خود شد یار من/ از درون من نجست اسرار من». این نشان‌دهنده ارتباط عمیقی است که میان ایرانیان و شاعرانشان وجود دارد. حضور اینچنینی ایرانیان بر مزار عطار، حافظ، خیام و سعدی پدیده‌ای کاملا استثنایی است. شما هیچ‌گاه فرانسوی‌ها را به این شکل در گورستان پرلاشز یا پانتئون نمی‌بینید. مقبره بودلر در مونپارناس در نزدیکی خانه من در فرانسه است ولی تا حالا ندیده‌ام که کسی به نیایش بر سر مزار او بنشیند. پس این شکل از مواجهه، خصلتی کاملا ایرانی است.

 

* مواجهه غربی‌ها با میراث فرهنگیشان برداشتی تاریخی و انتقادی است، در ذهن آن‌ها یک شاعر کلاسیک با یک شاعر رمانتیک یا یک شاعر سمبلیست در یک باغ نیستند و مقاطع متفاوتی از ظهور هستی را می‌بینند. اما این شکل از عبادتی که ما با شاعران خود داریم در غرب وجود ندارد. واژه «عبادت» شاید برای نشان ‌دادن رابطه ما با شاعرانی همچون سعدی و حافظ مناسب باشد.

 

* نباید از نقش سعدی در منظومه فکری ایرانیان غافل شد. چون او تنها شاعری است که جایگاه و منزلتی اجتماعی دارد. پایدیا در اندیشه یونانی یعنی تعلیم و تربیت انسان در جهت آرمانی خاص. در ایران همین نقش را سعدی ایفا می‌کند. پایدیا برای یونانیان به این معناست که خلقیات انسان را آگاهانه چنان شکل دهیم که منطبق بر یک صورت آرمانی باشد، می‌توان گفت که این صورت آرمانی از دید سعدی‌‌ همان الگوی ایرانی - عرفانی است که از اسلام نشأت می‌گیرد. واژه پداگوژی (Pedagogy) به ‌معنای تربیت نیز از همین اصطلاح پایدیا می‌آید که حکمت عملی و عقل سلیم نیز در آن وجود دارد. نظیر‌‌ همان کاری که کنفوسیوس در چین انجام داده است. درباره سعدی نیز این تعلیم و تربیت برای آرمانی خاص وجود دارد و کاربرد آن در زندگی روزانه ما نیز کاملا مشهود است. اصطلاحات روزمره‌ای نظیر «عطایش را به لقایش بخشیدند»، «خانه از پای‌بست ویران است» و... همه وامدار سعدی است و بسیار پرکاربرد است. به همین منظور در این کتاب با ارجاع مجدد به گلستان سعدی، مجموعه‌ای از تعابیر و اصطلاحاتی را آورده‌ام که نشان از همین سویه در سعدی دارد.

 

* یک وجه از تفکر خیام جنبه سلبی دارد و بخش دیگر آن جنبه تذکر. از همین‌رو، تفکر خیامی در دیگر شعرا خصوصا حافظ نیز وجود دارد. حتی در زندگی روزمره افراد عادی. همه انسان‌ها گویی در کارگاه کوزه‌گری هستند و کوزه‌ها می‌شکنند و گل می‌شوند و دوباره کوزه می‌شوند. پس تفکر خیامی در اندیشه ما ایرانیان وجود دارد. در تفکر خیام، به محض اینکه متوجه می‌شوید این تکرار عبث است، در یک ‌دم این دایره شکسته می‌شود و در این لحظه از زمان خارج می‌شوید؛ در واقع، به‌ نوعی بی‌زمانی می‌رسید. جالب است نزد رواقیون متاخر یونانی نیز چنین تفکری وجود دارد. آن‌ها از تعبیر «آتاراکسی» (ataraxie) استفاده می‌کنند، یعنی نوعی صفای دل و قطع علاقه و بی‌نیازی از دنیا، یا به قول عرفا حالت استغنا.

 

* مفهوم «دیگری» در هر تراژدی‌ای وجود دارد. در تراژدی یونانی نیز به همین ترتیب. دلیلی ندارد که اودیپ پدر را خود به قتل برساند و با مادر خویش همبستر شود. چرا چنین می‌شود؟ در تراژدی مصیبتی وجود دارد که شما نسبت به آن آگاه نیستید اما گرفتار آن هستید. در مورد سیاوش هم همین‌طور. اوج قضیه در فردوسی در نبرد رستم و سهراب است که سهراب را به جنگ می‌کشد. در واقع سرنوشتی است که حتی با وجود بی‌میلی شخصیت‌های داستان رخ می‌دهد، مثل جنگ رستم و اسفندیار که دو هماورد یکدیگر را به سبب دلاوری و جوانمردی می‌ستایند ولی ناگزیر از این نبردند و از سر اکراه به این کارزار محتوم تن می‌دهند. «دیگری» در حکم تقدیر است که از اختیار شما خارج است و شما قربانی آن هستید.

کلید واژه ها: داریوش شایگان


نظر شما :