ماجرای شکایت اوریانا فالاچی از یک روزنامهنگار ایرانی
(پس از انتشار گفتوگو در روزنامه اطلاعات) کمابیش یک هفته بعد فالاچی تلفنی تماس گرفت و با دادن شماره حسابی در یک بانک درخواست کرد ۵ هزار دلار بابت حقالتألیف آن گفتوگو بپردازیم. با توجه به خدماتی که من و همکاران در سفرهای قبلی وی به او ارائه کرده بودیم، انتظار چنین درخواستی را نداشتم. دست آخر به فالاچی گفتم حقالزحمه این مصاحبه را بگذارد به حساب کمکهایی که پیشتر به او کرده بودیم. وانگهی، ما روزنامهای در یک کشور انقلابی هستیم و برایمان پرداخت این پولها مقدور نیست. با این همه، فالاچی در یک دادگاه رم با طرح دعوایی، درخواست ۵ هزار دلار حقالزحمه خودش به اضافه هزینههای دادرسی را از من کرد، اما آن دادگاه با توضیحی که ما فرستادیم و یادآور شدیم ایران عضو سازمان جهانی کپیرایت نیست، به خانم فالاچی اعلام کرد دعوایش قابل رسیدگی نیست. روان این بانوی روزنامهنگار و نویسنده برجسته، شاد باد و امیدوارم با درک شرایط ما در آن دوران، از من دلگیر نباشد.»
این متن، بخشی از خاطره «محمد حیدری» روزنامهنگار قدیمی است که در صفحه فیسبوک، جایی که برای حرفهایش که شنیده نمیشود، به آن پناه برده، نوشته. پیرمردی که از نوجوانی (۱۵ سالگی) که پدرش را از دست داد، خاک تحریریه خورده.
اولین محل کارش روزنامه «خراسان» آن زمان بوده. بار اولی که مقالهاش در روزنامه منتشر شده کاملاً اتفاقی بوده و خودش هم باور نداشته. به عنوان مصحح در روزنامه مشغول به کار شده بود. یک ماه، گذشته و نگذشته، مطلبی را مینویسد و به دور از چشم همه روی میز دبیر تحریریه قرار میدهد. فردای همان روز که روزنامه را میبیند، مطلبش چاپ شده بود. میان ناباوری و خوشحالی، به اتاق تصحیح، محل کارش، وارد میشود. روزی دیگر همین کار را تکرار میکند و دوباره مطلبش چاپ میشود، اما این بار دبیر تحریریه میرسد و میگوید: «این کسی که مطلب روی میز من میگذارد خودش را معرفی کند که ببینم کدام آدم ... است.» محمد حیدری هم خودش را معرفی میکند و از آن پس به تحریریه راه پیدا میکند. این حرفها را موقع رفتن میگفت. مقابل در ایستاده بود، در حالی که آرام یک نخ سیگار روی لبش گذاشت و آتش زد؛ عادت همیشگی خیلی از روزنامهنگاران.
در ادامه بخشهایی از گفتوگوی حیدری با خبرگزاری ایسنا را میخوانید:
* من ۳۳ سال عضو هیأت مدیره، خزانهدار، دبیر سندیکا بودم. حتی پیشنویس قانون مطبوعات کنونی را من و چند نفر دیگر به شهید بهشتی دادیم.
* تا اوایل دهه ۴۰ مطبوعات ایران همچنان در زیر سایه سنگین سانسور فعالیت میکرد. در این زمان عدهای از روزنامهنگاران کارآزموده و خبره که روانشان شاد و آنهایی که هنوز در قید حیات هستند، که فکر نمیکنم جز چند نفری باشند، اقداماتی را شروع کردند که روزنامهنگاری ایران به سمت حرفهای شدن و قانونمند شدن حرکت کند. اینها بدون داشتن هیچ امکانات سنگ بنای سندیکای نویسندگان و خبرنگاران را گذاشتند. جلسه هیأت مؤسس آن به صورت ایستاده در پارک شهر برگزار شد و تا مدتها حتی یک ساختمان اجارهای نداشتند. البته سه - چهار سال بعدش من به این سندیکا پیوستم.
از مسیر این سندیکا، روزنامهنگاری ایران به سمت حرفهای شدن حرکت میکرد؛ چون نظاممند بود، چون سازمان صنفی، البته اول یکسری آدم ناباب در آن بودند که تصفیه شدند و تقریباً سندیکا به عنوان یک نهاد صنفی گام به گام شروع کرد به تأمین آزادیهای قطع شده مطبوعات، چون انسجام صنفی بود، در همان سندیکا ما عضوی داشتیم که یک روحانی بود و در روزنامه کیهان کار میکرد، آقای گلسرخی چپ (مارکسیست) هم عضو بود. فلان علاقهمند به تودهای هم عضوش بود. فلان سلطنتطلب هم عضو بود. اما یک قانون داشتیم و آن قانون این بود که هرکس وارد سندیکا میشود کولهبار اعتقادات سیاسی خود را پشت در بگذارد و در سندیکا فقط کار صنفی کند. به همین دلیل علاوه بر کارهای دیگری که ما کردیم، خانهسازی، تأمین بیمه بیکاری، بیمه عمر، ایجاد صندوق بیکاری برای اولین بار در ایران، گام به گام به طرف حرفهای کردن روزنامهنگاری حرکت کردیم.
* داستانی را برایتان بگویم. رئیس باشگاه تاج که الان استقلال شده، تیمسار خسروانی بود. ما یک خبرنگار شریفی داشتیم روانش شاد به نام «ناصر مفخم». او بسیار خبرنگار شریف و پاکدست و باسوادی در زمینه ورزش بود. در یک مصاحبه مطبوعاتی از تیمسار خسروانی در مورد یک سوءاستفاده مالی یک سؤالی میکند. تیمسار خسروانی به او اهانت میکند. او جواب اهانت را نمیدهد و به عنوان اعتراض از جلسه بیرون میآید. آن موقع سازمان تربیت بدنی در خیابان ورزش فعلی، پارک شهر بود. تیمسار خسروانی به افرادش اشاره میکند، به خیابان میآیند و یک کشیده به او میزنند. سندیکای نویسندگان غوغایی به پا کرد که در نهایت تیمسار خسروانی، آجودان شاه، مجبور شد بیاید سندیکای نویسندگان از او معذرتخواهی کند. یا دو نفر اسمشان را میبرم، یکی بهروز وثوقی و دیگری مصطفی خاکینژاد خبرنگار و عکاس روزنامه اطلاعات، شبی آقای بهروز وثوقی به هر دلیلی یک کشیده در گوش این خبرنگار عکاس روزنامه اطلاعات میزند، باز ما اینها را بهانه قرار دادیم برای تثبیت جایگاه روزنامهنگار واقعی و آقای بهروز وثوقی مجبور شد از این آقای خاکینژاد رضایت بگیرد و معذرت بخواهد.
نظر شما :