خاطرات آل‌اسحاق از اختلاف با موسوی، جلسه با مهاجرانی و توصیه هاشمی

۱۴ آذر ۱۳۹۳ | ۲۳:۰۴ کد : ۴۸۴۹ از دیگر رسانه‌ها
یحیی آل‌اسحاق، رئیس اتاق بازرگانی و صنایع و معادن تهران مهمان این هفته برنامه «شناسنامه» بود.

 

بحران مالی سال ۷۲ دولت هاشمی ‌رفسنجانی، چرایی اجرا نشدن طرح هدفمندی یارانه‌ها در دولت ششم و جزئیات جلسه عسگراولادی با میرحسین موسوی در سال ۸۸ از جمله محورهای گفت‌وگوی این برنامه بود.

 

آل‌اسحاق در بخشی از برنامه با اشاره به بحران مالی سال ۷۲ دولت هاشمی رفسنجانی اظهار داشت: ما خورده بودیم به شرایطی که وضعیت ارزی به کف رسیده بود،‌‌ همان بحران ارزی. بدهی‌ها سرازیر شده بود. بانک مرکزی در بد‌ترین وضع بود و وضعیت انبار‌ها به حداقل داشت می‌رسید. ما مجبور بودیم یک هماهنگی داشته باشیم. در دولت یک تصمیم‌گیری شد که فرماندهی بخش اقتصاد به دلیل مسائل مالی بیفتد دست نوربخش و او شود محور و بقیه شوند تبع و اداره کنند.

 

وی در ادامه در زمینه اجرای طرح هدفمندی یارانه‌ها در دولت هاشمی ‌رفسنجانی تصریح کرد: شجاعت و جسارت پذیرفتن خطرات اجرای این طرح را در آن زمان همه نداشتند.

 

رئیس اتاق بازرگانی و صنایع و معادن تهران در ادامه درباره جلسه‌ عسگراولادی با میرحسین موسوی در سال ۸۸ گفت: در آن جلسه من و عسگراولادی و پنج نفری از رجال سیاسی بودند. ما به‌‌ همان ساختمانی که در میدان ولیعصر بود رفتیم. عسگراولادی به موسوی گفت دورنمای مسیری که داری انتخاب می‌کنی خوب نیست. نگران هستیم که خدای نکرده به شما و به کشور لطمه بزند، یک مقدار تأمل کن. موسوی ضمن احترام به عسگراولادی و دوستان گفت من خودم بسیجی هستم، برای انقلاب هزینه دادم، شما نگران نباشید من حتما از چهارچوب بیرون نمی‌روم. همه ما خوشحال از آن جلسه آمدیم بیرون ولی بعداً حال و هوایی که اطراف او داشتند باعث تغییر موضعشان شد.

 

بخش‌هایی از این گفت‌وگو را به نقل از «تابناک» می‌خوانید:

 

نخستین باری که کار اقتصادی را تجربه کردید کی بود؟‌‌ همان زمانی که به راهنمایی دوستان پدرتان رفتید بازار؟

 

یک مقطعی‌اش‌‌ همان است، یک مقطعی‌اش از زمان کلاس ششم دبستان است. شاگرد نانوایی و شاگرد بنا و حسابدار. یعنی به دلایل اقتضائات خانوادگی مجبور بودم این کار را بکنم. اینکه فرمودید به سفارش پدر دلیل خاصی دارد.

 

 

به نوعی به خاطر جمعیت خانواده که زیاد بود پدر مبارزه را بیشتر در دستور کار قرار دادند. شما باید معاش خانواده را تأمین می‌کردید.

 

بله همین‌طور است. یکی از دوستان پدر که مکتب قرآن خوزستان دستش بود ارتباط قبل از انقلابی داشت با پدرم، کمک مالی را ایشان کرد. مدیریت با من به اضافه یکی از بستگان بود تا این کار را راه بیندازیم که این تشکیلات راه بیفتد. لذا به این ترتیب من وارد کار بازار شدم.

 

 

این به این معنا بود که شما از فعالیت‌های انقلابی غافل بودید؟

 

نه این‌طور نبود که غافل باشیم. در خانواده ما از بدو بچگی ما اولویت‌های زندگی ما همه‌اش بر اساس همین موازین بود. منتها بالاخره بر اساس تقسیم کار من موظف بودم این را داشته باشم.

 

 

شما از این فعالیت‌های اقتصادی چقدر برای مبارزه بهره‌برداری می‌کردید؟

 

اگر کمک‌های مالی باشد یک بحث است، استفاده ارتباطی باشد یک بحث است، ما سرباز پیاده این بخش بودیم، در حد خودمان تلاش می‌کردیم.

 

 

چند بار پدر بازداشت شدند؟

 

پدر خدا حفظشان کند الان حدود ۹۰ و خورده‌ای سال دارد. از آن زمانی که من پدر را شناختم اولویت اولش انجام وظیفه بود. نه اینکه پدر من است به عنوان شخصی که قابل ذکر نام است. اولویت زندگی‌اش چگونگی انجام وظیفه در زمان و مکان در مقابل اوامر خدا و در مسیر رضای خدا بود. از اول جوانی‌اش نوع تحصیلش، نوع کارش، ایشان روحانی هستند، مهاجرت به نجف، برگشتش، با اینکه ایشان موقعی که در نجف بود وقتی می‌خواست برگردد از شاگردان برجسته حوزه بود، از شاگردان آقای حکیم و بقیه علما بود. من یادم است ایشان می‌خواست بیاید آن‌ها آمدند منزل ما کجا داری می‌روی، ایشان گفت من تشخیصم این است که الان باید بروم در ایران و دبستان تاسیس کنم و دماغ بچه‌ها را خودم بروم بگیرم که تربیت کنمشان برای آتیه. همه را ول کرد، آمد و شد مدرسه علوی. بعد هم در یک مقطعی که مبارزات شروع شد شاگرد امام بود، شروع کردند به کارهای مبارزاتی و چندین دوره ایشان زندان‌های کوتاه‌مدت و بلندمدت را داشتند، با خصوصیاتی که آن زمان داشت.

 

 

نخستین باری که با امام آشنا شدید کی بود؟

 

از طریق پدر بود. اولین کاری که درباره امام کردم، کلاس ششم دبستان در قم بودم. عکس‌های امام را می‌آوردم پخش می‌کردم، از طرف پدر ماموریت پخش اعلامیه را داشتم. از آن زمان خانواده ما در این موقعیت بودند.

 

 

خودتان سابقه بازداشت نداشتید؟

 

نه من نداشتم. یکبار بعد از زندان دیدم پدر ناراحت است از یک طرف می‌خواهد برود دنبال کارهای انقلابیشان از یک جهت نگران یک خانواده ۹ نفره بدون سرپرست و عقبه خاصی است که آن تقسیم کاری را انجام دادیم. بد نیست این را هم عرض کنم. من به پدرم گفتم پدر من احساس می‌کنم شما یک جا گیر کردید. بین دو وضعیت. بیایید با هم یک قرارداد ببندیم. من تازه دیپلم گرفته بودم. من مسئولیت خانواده را قبول می‌کنم و شما برو دنبال کار انقلابی‌ات، ولی به یک شرط. گفت شرطت چیست؟ گفتم شرطم این است هر چه خدا به تو داد پنجاه پنجاه. پدر هم خوشش آمد هم دعای فراوانی کرد.

 

 

آن موقع هم اقتصادی فکر می‌کردید؟

 

لذا این قرار را با هم بستیم. تا دور آخری که ایشان زندان بود، روحانی بودند. می‌گفت هر وقت می‌رفتیم زندان لباس و عمامه را در می‌آوردند بعد می‌بردند شکنجه. یک دفعه که وارد شدیم دم در کمیته سه نفره رفتیم. پایین طرف زد توی گوش من که عمامه‌ام دور سرم می‌چرخید. گفت یحیی کجاست گفتم وای اگر یحیی را بیاورند زندگی ما به هم می‌ریزد. همین جا گفتم خدایا هر کاری می‌خواهی بکن یحیی را نیاورند. این شدنی نیست نه من تحمل ندارم نه. با اینکه من خیلی در معرض بودم ولی گیر نیفتادم، یک دفعه من یک کارتن اعلامیه همراهم بود. ساواک سر کوچه بود چون اعلامیه بود دویدم آوردم نیروی هوایی که این اعلامیه‌ها را ببرم. من پیچیدم دیدم ماشینی است اگر من را می‌دیدند در جا می‌کشتنم. ولی عنایت الهی دعای پدر باعث شد به آن شکل نشد که گرفتار شویم.

 

 

آخرین باری که پدر از زندان آزاد شد چه سالی بود؟

 

تقریبا یکی، دو سال مانده بود به انقلاب.

 

 

بعد از انقلاب سمت و مسئولیتی نگرفتند؟

 

مسئولیت دستگاه قضائی استان مرکزی را داشت ولی سر یک حادثه‌ای گفت کار من نیست.

 

 

چه حادثه‌ای؟

 

ایشان می‌گفت من حکم می‌کردم، دستور می‌دادم، بگیر ببند می‌کردم تا رسید به یک رئیس ساواک اراک که پرونده‌اش را وقتی آوردند دیدم اعدام است. هیچ راهی ندارد و باید اعدام شود. گفتم حکم اعدام را من نمی‌توانم امضا کنم. هر چه به خودم فشار آوردم نشد. این روشن است که آدم کشته و فلان کرده ولی تا صبح خوابم نبرد. صبح بلند شدم استعفا دادم. گفتم من کسی نیستم بتوانم تصمیمات اساسی را بگیرم. من لایق و مناسب کار قضا نیستم.

 

 

دیگر سمت دیگری نگرفت؟

 

نه رفت در کارهای حوزه.

 

 

الان قم تشریف دارند؟

 

بله.

 

 

شما یک اخوی داشتید شهید شد. یک اخوی هم داشتید با سازمان مجاهدین ارتباط داشت.

 

نه. پسرعموی‌های ما بودند. ما هفت برادریم و دو خواهر. هیچ کداممان نبودیم. برادر شهیدم در شلمچه شهید شد.

 

 

چطور شد به موتلفهٔ اسلامی پیوستید؟ چه سالی؟

 

من وقتی در وزارت بازرگانی بودم، معاون خرید وزارت بازرگانی بودم. قبلش با آقای عسگراولادی در ارتباط بودیم. ایشان پیشنهاد کرد بیا در موتلفه. من هم آن موقع از مجموعه جریانات سیاسی که بود هم‌جهت با آرمان‌ها و اعتقادات موتلفه بودم.

 

 

سال چند؟

 

سال ۶۵ بود به نظرم. دقیق نمی‌دانم. تا عضو شورای مرکزی‌اش هم رفتم. بعد به دلایلی کنار کشیدم. هم به دلایل نوع کاری که می‌خواستم انتخاب کنم چون می‌خواستم کارهای اجتماعی کنم و انتصاب من به یک حزب خاص ممکن بود مانع شود و دلایل دیگری خود من تقاضا کردم که با حفظ روابطم عضو رسمی حزب نباشم. از سال تقریبا ۸۵ دقیق تاریخش را نمی‌دانم.

 

 

دلایل دیگرتان چه بود؟

 

دوست داشتم حزبی نباشم.

 

 

الان آقای آل اسحاق که حزبی نیست اصولگرا حساب می‌شود یا اصلاح‌طلب؟

 

اصولگرا حساب می‌شود منتها نوع خاصی از اصولگرا.

 

 

شما لحظهٔ پیروزی انقلاب کجا بودید؟

 

من در آستان حضرت عبدالعظیم، در حال تظاهرات و حمله به کلانتری که دور میدان حضرت عبدالعظیم است بودم، داشتم با آجر به آنجا می‌زدم.

 

 

نخستین مسئولیت شما بعد از پیروزی انقلاب چه بود؟

 

مدیرعامل مرکز تهیه و توزیع منسوجات.

 

 

شما معاون آقای عسگراولادی بودید در وزارت بازرگانی در دولت آقای موسوی. وقتی صحبت‌های آخرین آقای عسگراولادی در مورد سران فتنه را می‌بینیم بعضی‌ها می‌گویند یک رابطهٔ خاصی بین ایشان و نخست‌وزیر وقت بوده است. چطور رابطه‌ای داشتند با هم؟

 

در وزارت بازرگانی آن موقع، اگر یادتان باشد انجمن اسلامی دولت درست شد، جمعی از وزرا با آقای مهندس موسوی سر همین مسائل اصولگرایی - آن موقع اصولگرایی مطرح نبود - بحث داشتند.

 

 

در انجمن چه کسانی بودند؟

 

آقای محسن نبوی، آقای ولایتی، آقای عسگراولادی، آقای ناطق، آقای توکلی مشهور شدند به انجمن اسلامی دولت.

 

 

چرا می‌گفتند انجمن اسلامی؟

 

به خاطر مبانی‌شان. این‌ها معتقد بودند بحث حرکت‌ها، قوانین و مقررات به گونه‌ای متخذ از قوانین اسلامی و شرع مقدس باشد. آنجا با آن‌ها اختلاف داشتند. آن‌ها از نظر سیاسی و برخورد با جریانات اختلاف داشتند. کارشان بالا کشید و به اختلافات مفصلی کشید. لذا در خود وزرات بازرگانی دو گروه شدند. یک گروه طرفدران آقای موسوی، یک گروه طرفدار این جریان. اختلافات بالا کشید و به امام کشید که بحث‌های مفصلی دارد.

 

 

وقتی به امام کشید چه شد؟ در کار خلل ایجاد کرد؟

 

بله به اختلاف برخوردند. نهایتا رفتند خدمت امام مطرح کردند. نتیجه این شد که این‌ها باید استعفا بدهند. در مجموعه‌شان یک تعدادی استعفا دادند. آن جریان مقابل در همهٔ وزارتخانه از جمله وزارت بازرگانی آمدند. از‌‌ همان موقع که این بحث‌ها مطرح بود ما در داخل یک جریانی بودیم که دنبال اسلامی کردن مقررات وزارت بازرگانی بودیم.

 

 

آن وقت آقای عسگراولادی هم استعفا دادند؟

 

بله.

 

 

قبل از اینکه این‌ها استعفا دهند در کارهای وزارت بازرگانی با مردم ارتباطات تنگاتنگی داشتند، این کار به تامین مایحتاج مردم لطمه می‌زد؟

 

بله خیلی در تصمیم‌گیری لطمه می‌زد. فرض کنید تامین ارزاق مردم گندم، روغن، برنج لازمه‌اش این بود بودجهٔ دلار و ارز بدهند. در عمل به مشکل برمی‌خوردیم.

 

 

نمی‌دادند؟

 

این‌طوری نگوییم نمی‌دادند، می‌دادند به سختی بود.

 

 

به وزارتخانه‌هایی که همسو بودند، به این راحتی به بازرگانی نمی‌دادند.

 

بله در مجموعه روند کار به مشکلات برمی‌خورد، مخصوصا عده‌ای هم در داخل با آن‌ها همراه بودند. آقای عسگراولادی احساس کرد برای اینکه با ایشان مقابله بکنند به مردم فشار می‌آورند لذا استعفا کرد.

 

 

شما اواخر جنگ هم معاون وزیر بازرگانی بودید؟

 

وزیر بازرگانی بودم، از ۷۲ تا ۷۶ بودم، بله آن موقع معاون وزیر بودم.

 

 

اینکه می‌گویند اواخر جنگ وضع کشور به نوعی خراب بود که نمی‌توانستیم جنگ را ادامه دهیم همین‌طور بود؟ حداقل به عنوان یک وزارتخانه‌ای که با خرید مایحتاج اصلی مردم سر و کار داشت؟

 

این در حوزهٔ پاسخگویی من نیست به دلیل اینکه باید کسی می‌بود که تمام شرایط جنگ، تدارک جنگ، لجستیک جنگ...

 

 

مسائل جنگی به کنار، به لحاظ مایحتاج مردم می‌گویم آن چیزی که می‌خواستید برای مردم تهیه کنید واقعا به مشکل خورده بودید؟

 

نه عامل عمده نبود، به دلیل اینکه در بحبوحهٔ جنگ ده هزار قلم کالا را معاون خرید بودم. این کالا‌ها گندم، روغن، برنج همهٔ این‌ها با شرایط سخت یعنی برای تدارکش ما برای اینکه کشتی‌هایی که چطور می‌خریدیم با تحریم و این‌ها کشتی‌هایی که می‌آمدند از بالا می‌زدند. ما برای اینکه هزینهٔ کمتری باشد هفت کشتی را کاروان می‌کردیم، به صورت کاروانی می‌آوردیم، از بالا نیروی هوایی، از پایین نیروی زمینی دریایی حمایت می‌کردند که کشتی‌ها بیاید. باز علیرغم این از هفت کشتی یکی‌اش می‌خورد. با این شرایط سخت کل بودجه‌ای هم که ما داشتیم برای تامین ده هزار قلم کالا سه میلیارد دلار بود و با این سه میلیارد دلار کشور اداره شد. علیرغم همهٔ مشکلات مردم هم حمایت کردند، صبوری کردند. این نبود که به دلیل مشکلات مردم آن داستان باشد دلایل دیگری داشت.

 

 

در دولت آقای هاشمی، چطور شدید وزیر بازرگانی دولت ششم؟ خودتان را دعوت کردند یا سهم موتلفه بود؟

 

نه این بود، نه آن بود. من معاون وزارت صنایع بودم آن زمان در زمان آقای نعمت‌زاده. جمعه بود پدر خانم ما باغچه‌ای داشت در کرج رفته بودیم. آنجا دیدم تلفن زنگ زد گفتند آقای حبیبی با شما کار دارد. آقای حبیبی معاون اول بود گفت آقای آل‌اسحاق کجایی، گفتم کرج هستم، گفت کرج چه کار می‌کنی، گفتم جمعه است آمدم کرج، گفت پس برنامه‌ات کو، گفتم برنامهٔ چی، گفت برنامهٔ چی؟ گفتم نه نمی‌دانم، گفت خبر نداری معرفی شدی برای وزیر بازرگانی، گفتم نه من اطلاعی ندارم، گفت یعنی چه من نمی‌فهمم بلند شو بیا اینجا، گفتم کجا بیایم، گفت دفتر. بلند شدم خود من هاج و واج این چه حادثه‌ای است گفت تو معرفی شدی برای وزیر بازرگانی همه وزرا برنامه دادند منتظر تو هستند. گفتم من بی‌اطلاع هستم، زنگ زد به آقای هاشمی گفت این اصلا نمی‌داند، آقای هاشمی هم می‌خندد گفت بله راست می‌گوید او خبر ندارد، گفت برنامه‌ات را تهیه کن، ما آمدیم سابقه داشتیم دوستان را جمع کردیم تنظیم برنامه شد. بعد خودم بعد اینکه فرصت شد گفتم چه بود چرا این‌طور شد، بعد متوجه شدیم که آقای نوربخش قرار بود وزیر اقتصاد شود در تصمیم به این نتیجه می‌رسد آقای نوربخش برگردانده شود بانک مرکزی، وزیر اقتصاد آن موقع آقای محمدخان بنا بود وزیر بازرگانی شود، جایش خالی بود. در جلسه‌ای که داشتند با توجه به سابقهٔ من عنوان می‌کنند فلانی مناسب است، لیست را قبلا فرستاده بودند، لاک می‌گیرند تایپ می‌کنند آقای یحیی آل‌اسحاق به همین سادگی.

 

 

به شما هم نگفته بودند. خیال می‌کردند می‌دانستید؟

 

بله ولی با همهٔ این خصوصیات مجلس آن موقع به من رای داد، حدود دویست و سی خورده‌ای، من تقریبا جز نفرات اول بودم به دلیل‌شناختی که در حوزهٔ بازرگانی داشتم.

 

 

یک جایی گفتید تلخ‌ترین خاطرهٔ بازرگانی‌تان گران شدن کالاهای اساسی از جمله رب گوجه فرنگی و این‌ها بود. گفتید من باید جلوی مطبوعات سکوت می‌کردم. یک مقدار توضیح بدهید چرا باید سکوت می‌کردید در مقابل مطبوعات؟

 

رب گوجه فرنگی نبود. ما خورده بودیم به شرایطی که وضعیت ارزی به کف رسیده بود،‌‌ همان بحران ارزی، ارز نبود، بدهی‌ها سرازیر شده بود، بانک مرکزی در بد‌ترین وضع بود و وضعیت انبار‌ها به حداقل داشت می‌رسید. ما مجبور بودیم یک هماهنگی داشته باشیم. در دولت یک تصمیم‌گیری شد که فرماندهی بخش اقتصاد به دلیل مسائل مالی بیفتد دست آقای نوربخش که ایشان شوند محور و بقیه شوند تبع و اداره کنند امور را. یک مختصر پولی که در دست آقای نوربخش بود سیاست‌هایی که خودش داشت بخش کالای اساسی وزارت بازرگانی جز اولویت‌ها بود، از این طرف جنس نیست، انبار‌ها خالی از آن طرف آن امکانات ندارد، از این طرف هم مجلس تحت فشار هستند سازمان تعزیرات را راه انداخته‌اند و بگیر و ببند، یک نفر هم پیدا بکنند مقصر اصلی چه کسی است؟ آقای آل‌اسحاق این رب که زدید، من را احضار کردند مجلس چرا رب گوجه فرنگی کیلویی چقدر گران شده. چرا گران شده بود؟ برای اینکه ورقی که داشت ارزش ارز ۶۵ تومانی شده بود ۳۰۰ تومان، گران شده بود کمبود شده بود. یک مقدار رب را یکی از نهاد‌ها صادر کرده بود، رب گوجه فرنگی یک مقدار گران شده بود.

 

 

کدام نهاد؟

 

یک نهادی دیگر.

 

 

به لیبی؟

 

بله کمبود شده بود. گفتند چرا رب گوجه فرنگی در شرایط کم است، این در شرایطی است که گندم نیست، شکر نیست، یقهٔ من را گرفته بودند چرا رب گوجه فرنگی گران شده؟ سازمان تعزیرات را راه انداختند که کنترل قیمت کند و اولین مقصر هم وزارت بازرگانی بود. من از داخل می‌دانم اوضاع از چه خبر است آن‌ها هم می‌دانند خود مسئولین هم مصاحبه می‌کردند می‌انداختند گردن وزارت بازرگانی.

 

 

آن بحران ارزی سنگین‌تر بود یا بحرانی که ما سال ۸۹ و ۹۰ شاهد بودیم؟

 

اصلا قابل قیاس نیست. صد میلیارد دلار صادرات واردات داریم. آن موقع کل درآمد کشور ده میلیارد دلار بود که به وزارت بازرگانی سه میلیارد دلارش می‌رسید، برای همهٔ ده هزار قلم کالا اصلا قابل قیاس نیست.

 

 

یعنی آن بحران شدید‌تر بود؟

 

خیلی بحران شدید بود، هم جنگ بود، تتمه و پس‌لرزه‌های جنگ بود، هم تحریم‌ها بود، قیمت نفت بود، ذخایر نداشتیم، بدهی جمع شدهٔ تاریخی داشتیم اصلا همه چیز به هم ریخته بود.

 

 

حزب کارگزاران و سازندگی از درون دولت دوم سازندگی بیرون آمد. با این توجیه که ما در آستانهٔ انتخابات مجلس پنجم نشاط سیاسی نیست باید حزبی بگذاریم نشاط سیاسی بگیرد. آیا آن موقع شما به عنوان عضو دولت آقای هاشمی موافق این قصه بودید؟ اصلا بحث می‌شد؟

 

این به عنوان کار دولتی نبود. یک گروهی از دولت دور هم جمع شدند به بعضی‌ها هم پیشنهاد کردند. به من نمی‌دانم پیشنهاد کردند یا نه. من با بعضی‌ها مشورت کردم قرار بر این بود ما نباشیم و از اول نبودیم.

 

 

در دولت بحث شد در این زمینه؟

 

نه به عنوان دولت.

 

 

پس اصلا این کار قانونی بود؟ درست بود؟

 

حزب تشکیل دادند.

 

 

یک دولت بیاید هر دولتی می‌تواند.

 

به عنوان دولت تشکیل ندادند.

 

 

اعضای دولت بودند.

 

از بیرون دولت هم بودند.

 

 

پنج معاون بودند، شش هفت وزیر بودند. آن موقع مقام معظم رهبری ورود پیدا کردند قرار شد از وزرا نباشند.

 

این‌ها را من در جریان نیستم.

 

 

آن زمان صحبتی شد مبنی بر مادام‌العمری ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی یادتان است؟

 

یک چیزهایی یادم است.

 

 

آقای مهاجرانی پیشنهاد داد. صحبتی در جلسه دولت نشد؟

 

نه.

 

 

عکس‌العمل آقای هاشمی چه بود؟

 

آقای هاشمی روز اول که در دولت دوم که من بودم یک جمله‌ای گفت، شما اعضای کابینه دولت کار هستید، اصلا حق ورود به جریانات سیاسی، اظهارنظر‌های سیاسی را ندارید، به عنوان وزیر من خودم از همهٔ شما سیاسی‌تر هستم. هر لحظه علیه جریان سیاسی من خودم پاسخگو هستم، شما هیچ کدام حق ورود به جریان سیاسی ندارید، شما دولت کار هستید.

 

 

این رعایت شد؟

 

بحث سر این است. این خط مشی آقای هاشمی بود بستگی به روحیهٔ افراد. بعضی‌ها مثل من این را خوب گرفتند، من مسئول امور بازرگانی کشور هستم اصلا به جریانات سیاسی کار ندارم، نه اینکه من سیاست نمی‌فهمم، سیاست را هم سعی می‌کنم بفهمم. ولی من اعتقاد دارم یک نفر می‌آید در صحنهٔ اجرا باید جامع نگاه کند. من که می‌شوم وزیر، من باید وزیری باشم که همهٔ ملت را زیر نظر داشته باشم نه اختصاصا برای یک جریان و گروه خاص، من برای اینکه این شائبه را ببرم از همهٔ جریانات سیاسی خارج بودم

 

 

بقیه‌شان چی؟

 

یک تعدادی که رفتند شدند کارگزاران.

 

 

این را رعایت نکردند. این خواست آقای هاشمی نبود، اینکه می‌گویند آقای هاشمی پدر آقای کارگزاران است.

 

نمی‌دانم. بالاخره آقای هاشمی به آن‌ها علاقه‌مند بود، با آقای هاشمی مشورت می‌کردند اما حزب کارگزاران مستقل بود، به دولت ربطی نداشت، مسائلش در دولت مطرح نمی‌شد.

 

 

آقای مهاجرانی همکارتان بود، فکر می‌کردید یک روزی به اینجا برسد؟

 

اصلا. من با آقای مهاجرانی یک خاطره دارم. ما آن موقع که در وزارت بازرگانی دعوا بود دو جناح بودیم، در سال ۶۵ کار بالا کشید، آقای مهاجرانی آن موقع رئیس کمیته بازرگانی مجلس بود. یک روز دو طرف دعوا را دعوت کرد ما چهار، پنج نفر این طرفی‌ها، یک جمعی هم آن طرفی‌ها خودش هم نشست حکم کرد. شروع کردند که آقای آل‌اسحاق شما چرا مخالفت می‌کنید با دولتی کردن تجارت، صادرات، واردات. من با این شکلی که داشتند دولتی صرف می‌کردند مخالف بودم، می‌گفتم ما موازین شرعی داریم، نه آن اقتصاد آزاد نه این است، بین این دو تا نظر نظر سومی است مطابق با موازین اسلام و شرع، ما هم می‌توانیم در تجارت ضمن اینکه کنترل کنیم، من در مرکز منسوجات پیاده کردم با همراهی خود مردم.

 

مدل داشتم، گفت شما چرا با دولتی کردن تجارت، صادرات و واردات مخالف هستید؟ شما مقابل جریان انقلاب ایستاده‌اید، فلان کرده‌اید، با یک تهدید که اسلام آمریکایی است از این صحبت‌ها. یکی از آقایان که مقابل من نشسته بودند من معلم قدس بودم قبل از اینکه بروم بازار فرهنگی بودم، این شاگرد خود من بود، پدرش یک میداند‌ار بود، میدانی بود از میلیاردر‌های معروف آن موقع بود، خانه‌شان در الهیه، من به آقای مهاجرانی گفتم تو که من را می‌گویی مدافع سرمایه‌داران هستی من با یک شرط همهٔ حرف‌های شما را قبول دارم، گفت شرطت چیست؟

 

گفتم این آقا که روبه‌روی من نشسته این می‌داند که من تمام زندگی‌اش را می‌شناسم چون رفته بودم خانه‌شان، من حاضرم تمام دارایی‌های خودم، پدرم، هفت برادرم، تمام داماد‌ها را با لوسترهای خانهٔ این آقا معاوضه کنم، چطور شده من شدم با این خصوصیات و سوابقی که دارم، این وضع پدرم، روزشمار زندگی من معلوم است کجا بودم چطور بودم، همه من را می‌شناسند، چطور شده من شدم طرفدار سرمایه‌دار‌ها، این آقا شده اورکت کره‌ای‌ پوشیده بود، شده بود طرفدار مستضعفین؟

 

ایشان دید که سوال اصلی است، به من گفت آقای آل‌اسحاق من پدر شما را می‌شناسم، در اراک بودید، سوابق شما را می‌شناسم مشکلی که تو داری این نیست که سرمایه‌داری، مشکل تو این است که مغزت سرمایه‌داری است. این را آقای مهاجرانی گفت و به این ترتیب گفتم من دیگر حرفی ندارم با شما اگر مغز من سرمایه‌داری است با این خصوصیات و مغز این طرف مقابل ما مستضعفین است. جلسه را تعطیل کردم، آقای مهاجرانی این بود حالا چه اتفاقاتی افتاد چطور شد خدا عاقبت همه را بخیر کند.

 

 

دولت آقای خاتمی چه تفاوت‌ها و تشابهاتی در زمینهٔ اقتصاد با دولت کارگزاران داشت؟

 

مسئولین اداره اقتصادی دولت آقای خاتمی باز تا یک زمان محوریتش آقای نوربخش بود، خود آقای خاتمی محوریت بخش اقتصاد را داده بود به آقای نوربخش‌‌، همان تیم آقای هاشمی. منتها در گزینش مدیریت‌هایش مثلا سازمان مدیریت برنامه را داد به کس دیگری، یک جریانی یک مقداری رادیکال‌تر از آن‌ها در حوزهٔ اقتصاد، فرقش همین بود ولی مشربا به هم نزدیک بودند ولی رادیکال‌تر بودند.

 

 

شما سال ۷۶ به چه کسی رای دادید؟

 

به آقای ناطق.

 

 

سال ۸۴ چطور؟ دور اول زیاد بودند، آقای احمدی‌نژاد، هاشمی، لاریجانی، مهرعلیزاده، کروبی بود.

 

به نظرم به آقای احمدی‌نژاد رای دادم.

 

 

دور دوم هم همین‌طور؟

 

نه به آقای هاشمی.

 

 

فکر می‌کردید آقای هاشمی مقابل آقای احمدی‌نژاد شکست بخورد؟

 

نه.

 

 

جایی خواندم یکی از جسارت‌هایش اجرای هدفمندی بود. گفتید من خودم دوست داشتم زمان وزارت این کار را انجام دهم، چرا نتوانستید؟

 

من از جانب دولت مامور شدم که انجام بدهم، مقدمات کار را هم داشتیم فراهم می‌کردیم، رفتیم جلو طرح را آماده کردیم. این طرح بازتاب داشت یعنی اگر می‌خواستیم بحث حذف سوبسید‌ها یک نمونه را به عنوان بازرگانی به عنوان نان شروع کردم گفتم ما داریم هفت میلیون تن گندم می‌دهیم به قیمت باربری‌اش به نانوا‌ها، یعنی حملش این‌ها را باید حذف کنیم یک دفعه نمی‌شود باید تدریجی وصول کنیم. آمدم یک سری نانوایی‌های فانتزی، سنگکی فانتزی از شمال شهر شروع کردم که تست کنم ببینم چه شود. یک سری نانوایی‌های خیلی شیک و فانتزی نان سنگک فانتزی آن موقع اگر یک تومان بود می‌گفتیم پنج تومان. یک قشرقی در کشور ایجاد شد چه نشسته‌اید نان را پنج برابر کردند، مقاومت کردیم بالاخره طرح را تهیه کردیم بردیم دولت. دولتی‌ها گفتند خیلی کار سختی است باید مجلس را آماده کنید. رفتیم سراغ مجلس گفتند خطرناک است نمی‌توانیم بکنیم. باید همهٔ ارکان نظام دست به دست هم دهند، خلاصه دیدیم کسی نمی‌خواهد ریسک بکند و ماند.

 

 

در صورتی که اگر آن موقع این کار بود ممکن بود بهتر باشد.

 

بله باید الزاماتش می‌بود. خطر هم لازم داشت. آن شجاعت و جسارت را همه نداشتند، این کار خوب شروع شد ولی متاسفانه سیاسی شد.

کلید واژه ها: آل اسحاق مهاجرانی


نظر شما :