زندان دوره پهلوی به روایت الویری: اتهامم سنگپرانی به ماشین شاه و نیکسون بود
هر حکومتی بنا به طبیعت خود، مخالفانی دارد و حکومت پهلوی هم از این قاعده مستثنی نبوده است. چرا و چگونه مخالفان رسمی حکومت پهلوی به رسمیت شناخته نشدند و بنابراین به مبارزه گسترده برای ساقط کردن این رژیم دست زدند؟
میتوان گفت فعالیتهای جدی سیاسی برای ساقط کردن رژیم پهلوی از ۲۸ مرداد ۳۲ یعنی پس از کودتا علیه کابینه دکتر مصدق آغاز شد. اما مقطعی که من وارد صحنه مبارزاتی شدم برمیگردد به سالهای حدود ۴۷ یا ۴۸ و بنابراین اطلاعات و مشاهدات من فقط مربوط به این مقطع از تاریخ است. بعد از ۱۵ خرداد ۴۲، راه مبارزات قانونی و مسالمتجویانه به کلی بسته شد و مبارزات مخفیانه شکل گرفت. انگیزه مبارزه را میتوان در سه عامل خلاصه کرد؛ اول فقدان آزادیهای سیاسی در جامعه بود. تلقی ما در آن زمان این بود که قدرت بیان معضلات جامعه و برخی مصلحتاندیشیها را نداریم و کوچکترین انتقاد به رژیم حاکم، منتج به برخورد خشن خواهد شد. دوم مسائل اقتصادی بود که اقشار وسیعی از مردم گرفتار آن بودند و ما مشکلات اقتصادی را ناشی از ناکارآمدی رژیم حاکم میدانستیم. تحلیل ما این بود که به جای اینکه منابع مالی دولت حاکم صرف توسعه و رفاه شود، به دلیل ندانمکاریها به هدر میرود. سومین دلیل، معضلات فرهنگی و مذهبی آن دوران بود. بالاخره جامعه ما، در زمره جوامع مذهبی به شمار میرفت و میرود. چه بخواهیم و چه نخواهیم بدون هیچ گونه دستور حکومتی یا اجباری شبهای احیاء مردم در مساجد جمع میشوند و یا بدون هیچ اجبار و الزامی در مراسم مذهبی شرکت میکنند. بنابراین جامعه ما جامعهای مذهبی است و اگر در چنین جامعهای به هنجارهای مذهبی توجه نشود، طبیعتاً بازتابهای تندی در پی دارد. این هم یکی از دلایلی بود که افرادی مثل ما را به صحنه مبارزه کشاند. یعنی ما میدیدیم که مثلا جشن هنر شیراز با همه فسادش برگزار میشود و ارزشهای اسلامی کاملاً نادیده گرفته میشود.
در آن دوران، جوانانی که در دهه دوم یا حداکثر سوم زندگی خود بودند، وارد فعالیتهای سیاسی و مسلحانه شدند. شما هم در همین گروهبندی جای میگیرید. چه تحلیلی برای ورود به این دست فعالیتها که قاعدتاً خطر بالایی داشت در میان شما و همنسلان شما رایج بود؟
احتیاج زیادی به تحلیل وجود نداشت، چرا که واقعیتهای جامعه ما به صورت عیان و ملموس به ما دیکته میشد. مثلاً در آن زمان حتی مردمی که در اطراف تهران هم زندگی میکردند، امکان تهیه قوت لایموت خود را نداشتند. خود من در یک خانواده معمولی زندگی میکردم و پدرم معلم بود. من احساس میکردم هزینه ساده تحصیلم را هم نمیتوانم تأمین کنم ولی در مقابل میدیدم که در حاکمیت بریز و بپاشهای زیادی همچون جشن بیست و پنجمین سال سلطنت یا جشنهای ۲۵۰۰ ساله برگزار میشود. از طرف دیگر زمانی که میدیدم فردی به دلیل خواندن کتابی از شریعتی یا شرکت در جلسه سخنرانی بازداشت و محکوم میشود، طبیعتاً احساس نارضایتی بیشتری میکردم. همه این عوامل دست به دست هم میداد که احساس وظیفه کنم که به مبارزات وارد شوم.
شما سابقه چند بار بازداشت در حکومت پهلوی را داشتهاید و روایتهایی هم از افراد بازداشت شده همدوره خود شنیدهاید. در مجموع شرایط زندان و رفتار نیروهای حاکمیت با زندانیان به چه شکل بود؟
در مقطعی که من به زندان افتادم، شکنجه برای گرفتن اعتراف، امری متداول محسوب میشد. نه تنها برای من و همسالانم بلکه برای افراد مسن هم شکنجهها وجود داشت. فراموش نمیکنم فردی همچون آقای ربانی شیرازی را که روحانی بود و سن نسبتاً زیادی هم داشت، به تخت میبستند و به او شلاق میزدند. در مورد خودم هم، فقط به دلیل اینکه به من مشکوک بودند، مرا بازداشت کردند و از غروب آفتاب تا پاسی از شب من را به تخت بسته بودند و مورد شکنجه قرار میدادند تا حدی که دیگر امکان حرکت کردن برایم تا چند روز وجود نداشت. در کل، در دوره بازداشت، روند قانونی برای اثبات جرم دنبال نمیشد و سعی میکردند به وسیله ارعاب و وحشت، وضعیتی را به وجود بیاورند که افراد بعد از آزادی از زندان، به فعالیتهای سیاسی و اعتراضی ادامه ندهند. اما این کار برای بسیاری نتیجه عکس داشت.
وضعیت ارتباط با خانواده چگونه بود؟ در بایکوت کامل بودید یا امکان ارتباط و ملاقات فراهم میشد؟
من در دوران پهلوی پنج بار دستگیر شدم. در یکی از دستگیریها که در سال ۵۲ اتفاق افتاد، مدت ۸ ماه و نیم در سلول بودم و در این زمان حتی یک مورد امکان ملاقات به من ندادند و هیچ خبری از خانواده خود نداشتم. آنها هم از وضعیت من بیاطلاع بودند.
نکتهای که بسیاری از بازداشتشدگان به آن اشاره کردهاند این است که در زندان به طرق مختلف از اخبار و شرایط جاری کشور اطلاعات کسب میکردند. شما چگونه از وضعیت فضای سیاسی کشور مطلع میشدید؟
در آن مقطع دو گونه مختلف زندانی داشتیم. یک دسته افرادی بودند که توسط ساواک یا شهربانی بازداشت میشدند و تا تکمیل پرونده در بازداشت میماندند. دسته دیگر کسانی بودند که پس از تکمیل پرونده، در دادگاه محاکمه و حکم محکومیت برایشان صادر شده بود. در مرحله بازجویی، تقریباً هیچگونه ارتباطی با بیرون وجود نداشت، الا ملاقاتهای بسیار محدود که در حضور مأمور زندان انجام میگرفت. اما زندانیانی که دوره محکومیت خود را میگذراندند، تقریباً ملاقاتهای کابینی منظمی داشتند و امکان دریافت روزنامه برایشان وجود داشت. اینگونه خود به خود اخبار و مطالب بیرون به داخل زندان نفوذ میکرد.
روزنامههایی که در کشور چاپ میشد به نوعی تریبون حکومت محسوب میشدند و اخبار محدود و تصفیه شدهای را پوشش میدادند یا به بیان بهتر، اخبار مخالفین را منتشر نمیکردند. به جز اخبار رسمی، خبر خاصی از شرایط کشور به دستتان میرسید؟
در بخش عمومی زندان، ارتباطات منظمی بین گروههای درون زندان با هم دیگر و با گروههای خارج از زندان وجود داشت. ارتباط و خبرگیری هم به فرمهای مختلف انجام میگرفت. مثلاً به وسیله رمزهایی که در ملاقاتها رد و بدل میشد، یا جاسازی کردن اعلامیه، اخبار خاص و… داخل میوه یا غذا، از بیرون خبر میگرفتیم. به خاطر دارم جزوه مفصلی به نام «دینامیسم قرآن» که توسط مجاهدین خلق در داخل زندان نوشته شده بود را به وسیله جاسازی در بدنم از زندان خارج کردم. من مطمئنم بسیاری از زندانیان دیگر هم به طرق دیگر این کار را انجام میدادند. بنابراین به طور مداوم میان افراد بیرون زندان و محبوسین ارتباط وجود داشت. البته در سلولها ارتباطات محدود بود. ما از طریق مرس سعی میکردیم با سلول کناری ارتباط برقرار کنیم. به این طریق که حروف الفبا را در چهار گروه ۸ حرفی طبقهبندی کرده بودیم. مثلاً برای ۸ حرف اول یک مشت به دیوار میکوبیدیم و برای هشت حرف دوم، دو مشت و بعد برای انتخاب هر حرف در هر گروه با ناخن به دیوار ضربه میزدیم. بنابراین به مرور، مطالب را به راحتی منعکس میکردیم. از این روش نه تنها برای تبادل اخبار استفاده میشد بلکه برای انتقال مطالب کتابهایی که میخواندیم به خصوص قرآن هم استفاده میکردیم. همانطور که میدانید در سلول انفرادی همراه داشتن کتاب ممنوع بود ولی من در سلولم به صورت مخفیانه یک جلد قرآن داشتم. یکی از خاطرات جالبی که از آن دوران در ذهن دارم این بود که یکی از دوستان من در سلول کناری سوره محمد و انفال را به وسیله مرس دریافت و سپس حفظ کرد. بدون اینکه قرآنی در اختیار داشته باشد.
برخورد مأمورین و مسئولین زندان چطور بود؟ نگهبانها هم زندانیان را آزار میدادند یا راه میآمدند؟
در آن زمان بازجوها متعلق به ساواک و نگهبانهای زندان مربوط به شهربانی بودند. علیرغم فشار ساواک بر شهربانی، باز هم همه نگهبانهای زندان زیر نفوذ ساواک نبودند و بنابراین عدهای از آنان با زندانیان همدلی و همفکری میکردند. به عنوان مثال در زندان قزلقلعه فردی به نام «ساقی»، سرگروهبان و مسئول زندانبانها بود. او در عین اینکه زندانبان بود ولی به فرمهای مختلف سعی میکرد به زندانیان روحیه بدهد. در زندان فردی به اسم «آقامراد» داشتیم که فقط سواد خواندن و نوشتن داشت و به جرم دادن دینامیت به چریکهای فدایی خلق او را بازداشت کرده بودند و بعد از ۷ ماه آزاد شد؛ او در این ۷ ماه حبس، مقدار زیادی مطالب راجع به تاریخ معاصر ایران، قرآن و… از زندانیان دیگر یاد گرفت. در زمان آزادیاش همین آقای ساقی به زبان آذری به آقامراد گفت: خر به زندان آمدی و ژان پل سارتر از زندان میروی! یا مورد دیگری بود که فردی زیر شکنجه اعتراف کرده بود. همین ساقی به او گفت: شما که جنمش را نداشتی، چرا تودهای شدی؟ البته آدمهای بدرفتاری هم در بین زندانبانان بودند که کینهتوزانه رفتار میکردند.
احکامی که صادر میشد دارای بنیان حقوقی بودند یا به صورت شابلونوار به همه زندانیان احکام سنگین و یکسانی میدادند؟ مثلاً حکم فردی که اعلامیه پخش کرده بود با فردی که فعالیت مسلحانه کرده بود تا چه میزان متفاوت بود؟
در حکومت پهلوی دادگاههای نظامی به جرایم سیاسی رسیدگی میکردند. طبق اطلاعاتی که ما داریم ساواک چارچوبهایی را برای صدور احکام در دادگاهها مشخص میکرد. به عنوان مثال همیشه بنا بر این بود که فردی که از زندان آزاد میشود و به زعم آنها متنبه نشده، حتماً محکومیتی پیدا کند تا نتواند در کشور پستی بگیرد یا وارد مشاغل دولتی شود یا احیاناً اگر مجدداً بازداشت شد، بتوانند به او محکومیت بیشتری بدهند. در یکی از دستگیرهای من که در سال ۵۱ بود، من را به اتهام همکاری با مجاهدین خلق دستگیر کردند در حالی که هیچ مدرکی دال بر این همکاری وجود نداشت. زمانی که پروندهام آماده ارسال به دادگاه بود، ناگهان دیدم که متهم شدهام به پرتاب سنگ به اتومبیل نیکسون و شاه زمانی که از پارکوی عبور میکردهاند. در حالی که من در آن سنگپرانی نبودم. به هر حال با اتهامی که وجود خارجی نداشت، به من شش ماه محکومیت دادند و به دلیل همین محکومیت، زمانی که از دانشگاه فارغالتحصیل شدم در حالی که طبق ضوابط میبایست با درجه ستوان دوم خدمت میکردم، من را به عنوان سرباز صفر و به بیرجند تبعید کردند. به عبارت دیگر ساواک سیاستهای خود را به محاکم و دادگاهها تحمیل میکرد.
فارغ از دستهبندی زندانیان سیاسی و غیرسیاسی و حس همنوعی که بین زندانیان سیاسی وجود داشت، از لحاظ فکری و ایدئولوژیک دستهبندیهای درون زندان به چه شکل بود؟
دستهبندیهای درون زندان در مقاطع مختلف شکل متفاوتی به خود میگرفت. اولین باری که دستگیر شدم، یعنی سال ۴۹ تنها گروه مذهبی داخل زندان جریان حزب ملل اسلامی بود که آقای حجتی کرمانی، موسوی بجنوردی و سرحدیزاده و … عضو آن بودند. جریان حاکم بر زندان جریان چپ شامل مارکسیستها و کمونیستها بود. تعدادی هم از هیأت مؤتلفه که در جریان ترور منصور دستگیر شده بودند در زندان بودند. از سال ۱۳۵۰ که دستگیری مجاهدین خلق شروع شد، فضای زندان به کلی تغییر پیدا کرد و فضای مذهبی بر فضای چپگرایی و مارکسیستی غلبه پیدا کرد. به عبارتی دیگر جریان پرقدرتی به نام مجاهدین خلق در زندان شکل گرفت به نحوی که جریان مؤتلفه و حزب ملل اسلامی در اقلیت قرار گرفتند. در صف مقابل هم مارکسیستها بودند.
تکرویها و انحصارطلبیهای مجاهدین خلق باعث شده بود که دو راه پیش نیروهای مذهبی قرار بگیرد؛ یا خود را در جمع مجاهدین خلق تعریف کنند و یا منزوی شوند. این روند تا سال ۱۳۵۴ و قبل از انحراف ایدئولوژیک سازمان ادامه داشت. در این مقطع، برخی نیروهای سازمان مجاهدین خلق در داخل زندان به تبعیت از بیرون از زندان مارکسیست شدند، ولی اکثریت آنها بر عقیده و دیدگاه پیشین خود باقی ماندند. موقعیت سازمان مجاهدین خلق در زندان به دلیل مارکسیست شدن در بیرون، بسیار تضعیف شد و در مجموع میتوان گفت به همین دلایل جریان مذهبی زندان ضربه شدیدی خورد. به نزدیکی پیروزی انقلاب که میرسیم با توجه به تحولات کشور، زمینه برای تقویت جریانهای مذهبی فراهم شد. در این مقطع تعداد زیادی روحانی و افراد شهره به گرایش مذهبی دستگیر و زندانی شدند که عملاً فضای زندان را به دو قطب چپی و مذهبی تقسیم کرد.
زندانیان در عین داشتن تفاوت ایدئولوژیک و اختلاف نظر سیاسی، منافع مشترک هم داشتند. چگونه این تعامل برقرار میشد که مثلاً هم چپها و هم مذهبیها اعتصاب غذا کنند؟
این سؤال را باید کسانی جواب دهند که از سال ۴۵ به طور مداوم در زندان بودند. افرادی مثل آقای حجتی کرمانی، موسوی بجنوردی و… اما در مقطعی که من در کمیته شهربانی و مقطع دیگر که در زندان قصر و اوین بودم، در زندان جمع متکثر و متنوعی وجود داشت که به صورت مسالمتآمیز در کنار هم زندگی میکردند. مثلاً در کمیته شهربانی افرادی به عنوان کموندار و کمونیار تعیین میشدند که هر روز غذا را گرم و توزیع میکردند و بعد سفرهها را جمع میکردند و ظرف میشستند. یعنی تمام کارهای روز را افراد منتخب انجام میدادند. همین تعبیر در زندان قصر به نام شهردار مطرح میشد. مقطعی که من زندانی بودم، یک نوع صمیمیت خاصی در زندان وجود داشت. اما بعدها شنیدم که به دلیل تشدید اختلافات بین مجاهدین خلق و مذهبیها و مارکسیستها، این صمیمیت بر هم خورده است، ولی چون در آن مقطع در زندان نبودم، نمیتوانم روایتی از آن داشته باشم.
از مقطعی به بعد موارد زیادی را شاهدیم که زندانیان زودتر از موعد آزاد میشوند. به نظرتان چرا رژیم چنین اقدامی میکرد؟
ساواک تشخیص میداد که زندانی بر روی موضع خود ایستاده و یا به اصطلاح بریده است. اگر به این اطمینان میرسیدند که فرد به تعبیرشان متنبه شده است و در مسیر مبارزه قدم بر نمیدارد، لیستی تنظیم میکردند و به شاه میدادند که مطابق فرمان ملوکانه در مقاطع و مناسبتهای زمانی خاص نظیر ۴ آبان یا ۶ بهمن اعلام عفو کند. البته این مسیر برای جریانها و افرادی که بر سر موضع خود بودند، ۱۸۰ درجه برعکس بود به ویژه در سالهای پس از ۵۳ و۵۴. از سال ۱۳۵۴ به بعد ما با پدیدهای در زندان مواجه شدیم به نام ملیکشی، به این مفهوم که دوران محکومیت فرد به پایان رسیده بود و به موجب قانون باید از زندان آزاد میشد ولی او را آزاد نمیکردند. به این دلیل که نگران این بودند که در بیرون از زندان به مبارزه ادامه دهد.
شرایط جامعه یعنی مثلاً فشارهای سیاسی هم در روند آزادی زندانیان تأثیرگذار بود؟
این موضوع در دو مقطع مختلف قابل مطالعه است، قبل از سال ۵۴ و بعد از سال ۵۶. قبل از سال ۵۴ موارد مختلفی به یاد دارم که عفونویسی در زندان شروع شده بود. برخی افراد به دلیل اینکه بریده بودند یا تصور میکردند اگر از زندان بیرون بیایند موثرتر خواهند بود، شروع به نوشتن نامه و درخواست عفو و بخشش از شاه میکردند و با ابراز وفاداری به او، آزاد میشدند که در میان آنها شخصیتهای محترمی هم بودند که بنا ندارم و راضی نیستند که نامی از آنها بیاورم. اما در سال ۱۳۵۶ که دموکراتها در آمریکا روی کار آمدند و مسائل فضای باز سیاسی و حقوق بشری مطرح شد و بازرسین حقوق بشر به داخل کشور آمدند،. آزاد کردنها شروع شد و حتی ملیکشها هم آزاد شدند و حتی در نزدیک انقلاب کسانی که حبس ابد هم بودند با روشهای مختلف آزاد میشدند.
به گواه تاریخ و روایتهای مختلف، حکومت پهلوی از نوع حکومتهای بسته بود. قطعاً آن حکومت نسبت به حضور ناظر بیرونی زاویه و موضع داشته است. چه شد که به حضور ناظران بینالمللی تن داد و آشتی ملی را پذیرفت؟
من تصور میکنم این امر از اعتماد به نفس بالای شاه نشأت گرفت، البته اعتماد به نفسی که بر مبنای دادههای دروغین ایجاد شده بود. در سال ۵۶ که من هم در زندان بودم، شاه یک سخنرانی کرد که در روزنامه رستاخیز چاپ شد. این روزنامه که به زندان رسید و آن را دیدم، پشتم لرزید که شاه در کمال قدرت گفته ما داریم وارد دروازههای طلایی تمدن بزرگ میشویم و همه چیز تحت اختیار و کنترل ماست و هیچ نگرانی از اعطای آزادی به مخالفین هم نداریم. شاه نمیدانست پشت آن سکوتی که در سایه قنداق تفنگ ایجاد شده، چه فریادی نهفته است. با چنین اطمینانی درهای زندان را باز کردند و حقوق بشریها برای بازدید آمدند. در آن مقطع شکنجهها را هم متوقف کردند.
و همین روند انقلاب را تسریع کرد؟
الان به طور قطع نمیتوانم بگویم اگر شاه فضای باز سیاسی را به وجود نمیآورد آیا انقلاب اتفاق میافتاد یا نه. ولی حداقل میتوانم بگویم جریانهای انقلابی از فضای به وجود آمده بهترین استفاده را کردند. بلافاصله پس از به وجود آمدن فضای نسبتاً باز، گروههای مخالف حکومت مثل جبهه ملی، نهضت آزادی، حزب ملت ایران و نظیر اینها فعالیت خود را از سر گرفتند. از طرف دیگر سخنرانان مذهبی به راحتی در منابر سخنرانیهای انقلابی میکردند و فضا به کلی تغییر پیدا کرد. لذا نمیتوان به قطعیت گفت انعطاف شاه موجب پیروزی انقلاب شد یا خیر. گزینه دیگر شاه ادامه فضای خفقان بود که ممکن بود کشور را به وادی مبارزه خونین وارد کند و شاید در آن صورت کشور با پدیده زیانبارتری مواجه میشد.
به نظرتان شاه فقط به دلیل اعتماد به نفس، به فضای باز تن داد یا فشاری هم پشت خود احساس میکرد؟
دو دلیل برای باز کردن فضا وجود داشت. یکی اینکه شاه احساس میکرد حمایت غرب و آمریکا در گرو رعایت حقوق بشر است. دلیل دوم این بود که شاه از بابت مخالفین هیچگونه احساس نگرانی نمیکرد. به عبارت دیگر شاه وزن مخالفین را بسیار کم میدانست و فکر نمیکرد که باز شدن فضا فنرهای متراکم را تبدیل به جهشی بزرگ میکند. در نظامهای استبدادی و غیردموکراتیک وقوع چنین خطاهایی طبیعی است. یعنی اکثریت مردم از ترس سکوت میکنند و اقلیتی دون صفت به تعریف و تمجید نظام حاکم میپردازند. اینجاست که امر بر دیکتاتور مشتبه میشود و فکر میکند که شهر در امن و امان است. شاه موقعی به عمق اعتراضهای مردمی پی برد و گفت صدای انقلاب شما را شنیدم که دیگر دیر شده بود.
نظر شما :