تختی، پهلوانی که معتمد مردم بود - احمد مسجدجامعی
او از دوستان مرحوم آیتالله طالقانی بود و به دعوت ایشان در جلسات نماز و تفسیر قرآن شرکت میکرد که شبهای جمعه در مدرسه اسلام واقع در بریانک تشکیل میشد. مؤسس این مدرسه عباس چمران (برادر شهید دکتر مصطفی) بود و در آنجا با برخی چهرههای تأثیرگذار و مطرح آن روزگار مانند مهندس بازرگان، مهندس حسیبی و دکتر سحابی آشنا شد. این مدرسه در سال ۱۳۲۶ برای تعلیم و تربیت دانشآموزان به شیوههای اسلامی تأسیس شد. بعدها با انتقال جلسات تفسیر به مسجد هدایت در چهارراه استانبول، تختی نیز به آنجا آمدوشد داشت.
تختی اگرچه با افراد و گروههای مختلف ارتباط داشت اما مشی و منش او همیشه ثابت بود، این ویژگی از او چهرهای قابل اعتماد و در عین حال بسیار محبوب ساخته بود. به طوری که وقتی هواپیمای او در فرودگاه به زمین مینشست هزاران نفر از مردم به استقبالش میشتافتند و حتی شخصیتهای ادبی و هنری و اجتماعی با دیدن او به شوق میآمدند. شاید از همین روست که برخی خاطرههای معمول او هم نیاز به بازخوانی دارد. همه میدانیم که در کمکرسانی به زلزلهزدگان بویینزهرا تختی هم مانند خیلیهای دیگر به جمعآوری کمکها پرداخت و از شمال شهر تا میدان مخبرالدوله و از آنجا تا بهارستان و بالأخره تا سبزهمیدان را پیاده پیمود و در محل چلوکبابی شمشیری استقرار یافت. اما نکته آن است که همه مردم دوست داشتند کمکهایشان به دست تختی که ارادت زیادی به او داشتند، برسد و او را امین خود میدانستند. کسانی که پولهای خود را به تختی میدادند صاحب اموال زیادی هم نبودند و آدمهای معمولی و حتی محروم کوچه و بازار در میان آنها زیاد دیده میشد که علاقهمند بودند در کنار تختی به هموطنانشان کمک برسانند و تختی با همان حجب و حیای همیشگیاش سرش را پایین انداخته بود که اگر کسی توان کمک مالی مناسب هم ندارد شرمنده نشود. تختی اگر اینجا سر خود را پایین گرفته بود اما در جایی دیگر هنگام دریافت مدال از بالاترین مقام مملکت در آن زمان با قامتی راست و افراشته سر خم نمیکند تا شاه مجبور شود دستان خود را بالا ببرد و مدال را بر گردن او بیندازد.
تختی خلق و خوی ویژهای داشت که او را از سایرین متمایز میکرد، منش و روشی که او را همیشه پهلوان مردم نگاه میداشت. زمانی که در اوج محبوبیت و معروفیت بود به او پیشنهاد شد در قبال دریافت مبالغ هنگفت، عکسش را در حال اصلاح صورت با تیغ ژیلت منتشر کنند. تختی این پیشنهاد را رد کرد. در عین حال در آن زمان رسم شده بود برخی از آن ورزشکارانی که در میان مردم مطرح میشدند در فیلمهای سینمایی نیز ظاهر شوند، بدون آنکه نقش تأثیرگذاری داشته باشند، اما در تبلیغات فیلم از آنها استفاده میشد. تختی این پیشنهادها را هم رد کرد و میگفت مگر من هنرپیشه هستم که بخواهم فیلم بازی کنم. نکتهسنجیهای تختی بسیار است و بخشی از این خاطرات را استاد پیشکسوت عبدالله زارع، یکی از دوستان و مربی او در برنامههای تهرانگردی که هر جمعه انجام میدهیم و ۶ دی امسال در جریان بازدید از شهر ری تعریف میکرد. تختی، دغدغه نام بلند ایران را داشت که در اندام ورزیده و قد رشید و بازوان توانای او تجلی میکرد و پشتوانه مردمی بود که از هر سو به شکلهای مختلف حقارت بر آنها تحمیل میشد.
تختی به عنوان معتمد شورای محلی از خانیآباد با آنها همکاری میکرد. بنا بر اسناد موجود تختی با کسب آرای مردم در سال ۴۲ به عضویت انجمن معتمدین شهر در میآید. تعداد آرای او در آن سال ۳۵ هزار بوده است. در آن ایام تهران دارای ۵۰ برزن بود و هر کدام نمایندهای برای اداره امور شهر داشتند و به مدت سه سال انتخاب میشدند. هر چند این همکاری چندان دوام نیافت. در آن ایام انتخاب شهردار تهران از میان نامزدهایی صورت میگرفت که به شورای معتمدین شهر راه یافته بودند. تختی هم از کسانی بود که شانس بالایی برای تصدی پست شهرداری تهران داشت و به او نیز پیشنهاد شد. اما از پذیرش مسئولیت شهرداری تهران سر باز زد و راه خود را پهلوانانه در کنار مردم ادامه داد و همچنان پیگیری امور مردم بود و از راههای مختلف تلاش میکرد وظیفه نمایندگی خود را انجام دهد. یکی از راهها نامهنگاری به مسئولان و پیگیری امور بود. هر چند تأثیرگذاری نامهها و اقدامات او به تدریج کم و کمتر میشد تا جایی که ادامه کار او را در انجمن معتمدین یا انجمن شهر با مشکل مواجه کرد و کمکم نامههای او به مقامات و مسئولان نیز منشأ اثر نبود. تختی به ناچار با آزردگی از این سمت انصراف داد.
همین دغدغه تختی باعث شد وقتی در یکی از مسابقات نتوانست پاسخگوی انتظارات مردم باشد خود را شرمگین یافت. یکی از دوستان تختی میگفت او در یکی از آخرین مسابقات جهانیاش از کسب مدال قهرمانی بازماند و برای این حادثه بسیار متأسف شد. او احساس میکرد از یک سو امید مردم را برنیاورده و از سوی دیگر سن و سال ورزشی او در شرایطی است که فرصت جبران ندارد. از این رو وقتی کاروان ورزشی عزم بازگشت به کشور را داشت راهی بغداد شد و خود را به آستان حضرت ابوالفضل(ع) رسانید. از زبان همراهان وی درد دل تختی با حضرت شنیدنی است: «ای بزرگوار تو برای آب آوردن برای بچههای تشنه، راهی فرات شدی ولی در آنجا دستانت قطع شد، چشمانت آسیب دید، فرق سرت شکافته شد، مشک آب سوراخ شده و آبها به زمین ریخت؛ و نتوانستی آب را به خیمهگاه برسانی و خجالتزده و ناامید شدی. هر چند به آرزویت نرسیدی و در این کار ناکام ماندی ولی خدا آبرویی ماندگار نصیبت کرد که به هیچ کس عطا نکرده بود. اینک من در کارم ناکام شدهام و نتوانستهام امید هموطنانم را برآورده سازم و با دست خالی به کشورم باز میگردم. اکنون آبروی مرا حفظ کن.» همه میدانند بعد از آن شکست چه استقبالی از سوی مردم از این پهلوان ملی به عمل آمد و از قضا در سال بعد تختی نخستین طلای المپیک را به ملت ایران هدیه کرد و امروز هم هیچ شهر و دیاری نیست که در آن مدرسه، خیابان یا ورزشگاهی به نام بلند تختی نباشد. جالب است که حتی طرفداران جوان تختی که او را ندیدهاند خود را ملزم میدانند تا مشی و منشی چون او و مرادش حضرت ابوالفضل العباس علمدار نستوه پاکی و صداقت و جوانمردی داشته و به حیا و امانت و اخلاق پایبند باشند. نام و آوازهاش ماندگار باد.
منبع: روزنامه اطلاعات
نظر شما :