لیلاز: اقتصاد امروز ایران ریشه در دوران هویدا دارد/ سقوط شاه گریزناپذیر بود
با توجه به دوران ١٣ ساله نخستوزیری هویدا، سیاستگذاریهای اقتصادی او تا چه حد بر سقوط شاه تاثیرگذار بود؟
من ابتدا میخواهم به زمینههای به قدرت رسیدن امیرعباس هویدا اشارهای داشته باشم. در اوایل دهه ۴٠ و بعد از اینکه دخالت امریکا از طریق دولت کندی افزایش یافت، در ابتدا به توصیه امریکاییها و تحت فشار آنها علی امینی که سفیر ایران در ایالات متحده امریکا بود به نخستوزیری رسید. بعد از آن در تیرماه ١٣۴١ علی امینی جای خود را به امیر اسدالله علم داد و این وقتی بود که شاه موفق شده بود در سفر به ایالات متحده، امریکاییها را قانع کند که خودش میتواند ابتکار عمل و رهبری اصلاحات ارضی، اجتماعی و اقتصادی لازم در ایران را به دست بگیرد. پیرو این اتفاق، علم روی کار آمد و با سرکوب کردن قیام ١۵ خرداد توانست بار دیگر رژیم را تثبیت کند. بعد از آن دولت حسنعلی منصور که کانون مترقی ایران را تشکیل داده بود نخستوزیر شد. هویدا از دوستان بسیار نزدیک منصور بود و آنها در کانون مترقی و در محافل سیاسی به طور آشکارا خود را گروهی منتسب به ایالات متحده معرفی میکردند و میگفتند که بنا به خواست و توصیه امریکا به ایران آمده و قصد دارند دولت را به دست بگیرند. منصور از قبل در همه جا اعلام کرده بود که در حال آماده شدن برای نخستوزیری ایران است و کابینهاش را هم قبل از گرفتن پست نخستوزیری آماده کرده بود. شما اگر به کتاب علینقی عالیخانی مراجعه کنید این را به دقت توضیح داده است که منصور از آنجایی که با امریکاییها بسته بود خود را از روابط ممتاز نخستوزیری یا رهبری بینیاز میدید. به همین دلیل پس از ١٠ ماه از نخستوزیری منصور و با ترور او در هفتم بهمن ١٣۴٣ امیرعباس هویدا وزیر دارایی کابینه او نخستوزیر کشور شد. نظر شخصی من این است که شاه از مرگ منصور ناراضی نبود چرا که شاه از تمام رجال سیاسی که تحت فشار امریکا به او تحمیل میشد هم متنفر بود و هم بهشدت از آنها میترسید و سعی میکرد تا حد امکان خود را تثبیت کند و هر بار به امریکا میرفت. این کار را درباره زاهدی و علی امینی انجام داد و پس از سفر او به امریکا این افراد از نخستوزیری برکنار شدند. بعد از ترور حسنعلی منصور وقتی هویدا از کانون مترقی نخستوزیر شد به فراست متوجه شد که بدون جلب نظر شاه قادر به باقی ماندن بر سریر نخستوزیری نیست. به همین دلیل میخواهم بگویم که هویدا در یک شرایط بسیار ناامیدکننده و نگرانکننده از سوی گروهی که او به آنها وابسته بود به قدرت رسید و متوجه شد که با وجود وابستگیاش به ایالات متحده و علاقهمندی امریکاییها به قدرت یافتن وابستگانش در ایران نمیتواند به ادامه نخستوزیری امیدوار بماند، به همین دلیل سعی کرد به شاه نزدیک شود و به خاطر همین موضوع، نخستین و آخرین نخستوزیر در تاریخ ایران شد که اولا خود را رییس دفتر شاه میدانست و همه جا اوامر شاه را اجرا میکرد و ثانیا طولانیترین دوران صدراعظمی تاریخ ایران در ۴٠٠ سال گذشته را احراز کرد.
در دوران نخستوزیری هویدا به تدریج و ابتدا سازمان برنامه و بودجه از کنترل نخستوزیری و سپس وزارت جنگ و نیروهای مسلح کاملا از کنترل دولت خارج شد. بقیه نخستوزیران حاضر نبودند با این شرایط کار کنند. به طور مثال علی امینی بر سر بودجه نظامی کشور کنار رفت اما هویدا مطیع بود. در خاطرات علم گفته میشود که اردشیر زاهدی برای دولت هواپیما میخرد و فاکتور آن را برای دولت میفرستد در حالی که دولت روحش هم از این ماجرا خبر نداشته است. از سال ۴۵ تا ۵٠ که اردشیر زاهدی در راس وزارت خارجه ایران بود اصلا گزارشی به هویدا داده نمیشد. پس از رفتن زاهدی و روی کار آمدن عباسعلی خلعتبری دیگر وزارت خارجهای در کار نبود و عملا از کار افتاد. مرکز سیاست خارجی و دیپلماسی ایران از وزارت خارجه به دربار منتقل شد و امیراسدالله علم وزیر امور خارجه واقعی ایران شد. در واقع به تدریج همه وزرا منسوب به خود شاه شدند به گونهای که وقتی هویدا وزیر خارجهای را در دوره اقبال یا حتی در دوره خودش معرفی میکند شاه در حضور نخستوزیر به او میگوید که تو باید با خود من کار کنی، او میگوید بله قربان متوجهام، شاه میگوید که باید گزارشات را مستقیما به من بدهی یعنی در واقع در حضور وزرا ابایی نداشت از اینکه بگوید نخستوزیر هیچکاره است و هیچ کنترلی بر هیچ حوزهای از اقتصاد ندارد. در دوره صدارت هویدا تمام قراردادها و تمام امور شرکت ملی نفت که در آن دوره بیش از ۵٣ درصد تولید ناخالص ایران را تامین میکرد بدون کوچکترین کنترلی از سوی دولت اداره میشد. در واقع اصلیترین منابع درآمد و هزینه در ایران مطلقا تحت کنترل دولت نبود و این اتفاق نیز اساسا و فقط در دوران هویدا افتاد و حتی بعد از او جمشید آموزگار هم حاضر نشد اینگونه ادامه دهد و در مردادماه ١٣۵٧ بعد از حدود یک سال نخستوزیری استعفا داد. مهمترین نقش امیرعباس هویدا در رویدادهای منتهی به انقلاب ١٣۵٧ به نظر من این بود که مردی بود که به از دست دادن موضوعیت دولت تن داد و پذیرفت که شخص شاه تنها زمامدار کشور تلقی شود. البته اینکه بگوییم اگر شخص دیگری به جای هویدا نخستوزیر میشد شرایط بهتر یا بدتر میشد جز یک تمرین ذهنی و یک گمانهزنی تاریخی و یک اگر بیمعنا چیز دیگری نیست اما واقعیت این است که وقتی تحولی در سیستمها اتفاق میافتد و تغییر مییابند، میگردند و مردان خود را پیدا میکنند. اگر امیرعباس هویدا هم نبود فرد دیگری پیدا میشد که این نقش را بر عهده بگیرد. وزرای هویدا از او هم بیچارهتر بودند چرا که در خیلی از موارد جز مجری اوامر اعلیحضرت بودن حتی در جزئیات، نه کاری از دستشان بر میآمد و نه کسی چنین چیزی را از آنها میخواست.
اما روایت است که هویدا پس از انقلاب ادعا میکند که در دوران نخستوزیری ١٣ سالهاش، قیمت خودکار بیک ۵ ریال بوده و تا پایان آن هم ۵ ریال باقی میماند؛ چگونه است که او همچنان از سیاستهای خود حمایت میکند؟
خب میدانید که هیچ اظهارنظری در هیچ دادگاهی نمیتواند مبنای پذیرش آن باشد. ضمن اینکه لگام گسیختهترین تورمهای دو رقمی از اوایل دهه ۵٠ به بعد اتفاق افتاد و جامعه ایران که اصلا با پدیده تورم آشنا نبود با آن آشنا شد که البته مقصر این موضوع هم فقط هویدا نبود. من نظر او را رد میکنم مبنی بر اینکه اتفاقی که میگوید نیفتاده است و ایران در نیمه دهه ۵٠ دچار یک اقتصاد بسیار متورم با تورمهای ٢٠ و ٢۵ درصدی شد اما مسوولیت اینکه این اتفاق افتاده یا نه تنها متوجه هویدا نیست. اتفاقا هویدا کسی بود که حاضر شد در این امور نظر ندهد و دخالتی نکند. یعنی چندین مورد در خاطرات مربوط به دوران پهلوی و وزرا موجود است که هویدا یا به تصریح یا به تلویح به هیچکاره بودن خود اشاره میکرده است. در عین حال اگر به خاطرات علم مراجعه کنید میبینید که بزرگترین دشمن امیرعباس هویدا در تمام دوران نخستوزیری او شخص امیر اسدالله علم بود که هم در دوران ٣٧ ساله پادشاهی محمدرضاشاه نزدیکترین رجل سیاسی به شاه بود و هم اینکه وابستگیهای بسیار عمیقی به بریتانیا داشت یا لااقل اینگونه شایع بود و از آنجایی که هویدا نخستوزیری بود که وابستگیهایش به امریکا تلقی میشد، گرچه این در اوایل نخستوزیری او مطرح شد و بعد هویدا بلافاصله و به سرعت کلیه پیوندهای خود را که باعث میشد شاه نسبت به او دچار تردید شود قطع کرد اما خود شاه خیلی دوست داشت این توازن را در دولتش حفظ کند. در تمام دولتهای دیکتاتوری سعی میکنند بین جناحهای مختلف توازن برقرار کنند، شاه هم میکوشید توازن بین امریکا و انگلیس را حفظ کند و امیر اسدالله علم با همه نفوذ و قدرتی که در کشور و بر شخص شاه داشت و تقریبا به طور روزمره از هویدا سعایت و بدگویی میکرد اما قادر به برکنار کردن او نبود. در سالهای آخر وقتی که لگام گسیختگی امور آشکار شده و نیاز به یک تغییر فوری احساس شد شاه به فکر تعویض هویدا افتاد و باز هم از یک جناح امریکایی و جمشید آموزگار را به نخستوزیری منصوب کرد. اما حتی در سال ۵۴ که شاه حزب رستاخیز را تشکیل داد و همه احزاب سیاسی از جمله حزب مردم و حزب ایران نوین را که هویدا دبیرکل آن بود منحل و همه را در حزب رستاخیز ادغام کرد باز هم به تغییر نخستوزیر ایران راضی نشد و فکر میکرد که بهترین کسی که از او حرفشنوی دارد و انقدر محتاط است که کاملا رضایت شاه را جلب کند امیرعباس هویداست. به اعتقاد من این مهمترین و تنها مسوولیت هویدا در دوران ١٣ ساله نخستوزیریاش است. اینکه راضی شد به اینکه این طوق به گردن او بیفتد که دولت را در اعلیحضرت ادغام کرد. البته تاکید میکنم که اگر هویدا هم نبود شخص دیگری را پیدا میکردند که این وظیفه را انجام دهد.
همان زمان و از اوایل دهه ۵٠ امیر هوشنگ نهاوندی، جمشید آموزگار یا هوشنگ انصاری وزیر دارایی از کاندیداهای جدی برای تصدی پست نخستوزیری بودند و شاه مدتها بود که از نسل قدیمی رجال سیاسی مثل علی امینی و کریم سنجابی روی گردانده بود و فکر میکرد که اینها رجالی هستند که گرچه وابستگیهایی به ایالات متحده دارند اما به دلیل کم بودن سنشان و اینکه دستپرورده خود او هستند میتوانند در تحکیم مبانی حکومت شاه کمک کنند بنابراین آنها را انتخاب میکرد. این را بگویم که نخستین نخستوزیر جوانتر از شاه در سال ١٣۴٢ حسنعلی منصور بود. تا قبل از منصور و هویدا این زمان شاه همیشه نخستوزیرهایی مسنتر از خود را منصوب میکرد که به قول ابوالفضل بیهقی جزو رجال پدری بودند. بیهقی رجال سیاسی ایران در دوران حکومت غزنویان را به دو دسته پدریان و پسریان تقسیم میکند. خب تا اوایل دهه ۴٠ پدریان بر کشور سلطه داشتند و تا سال ۴٢ شاه همیشه تحت نفوذ معنوی آنها بود اما از سال ۴٢ به بعد قدرت خود را با انتصاب حسنعلی منصور به نخستوزیری تثبیت کرد اما عمر دولت منصور ١٠ ماه بیشتر طول نکشید. این خیلی مهم است که بعد بر اثر ترور منصور، شاه آدمی را از جناح منصور روی کار میآورد اما این بار آدم خودش شد. بنابراین من معتقدم شاه از مرگ منصور ناخرسند نبود و این در هویدا برای اینکه پیوندهای خارجی مستقل خود را ببرد و به سمت شاه برود خیلی موثر بود. هویدا در واقع نخستین دولت تکنوکرات واقعی را در ایران تشکیل داد. این تکنوکراسی بعدها تحت سیطره سیاستهای محمدرضا پهلوی کاملا خرد و بیاثر شد.
این دیکته شدن سیاستگذاریهای اقتصادی از سوی دربار برای همه دولتها اتفاق میافتاد یا اینکه خود دولتها هم گاهی در آن نقش داشتند؟
در سیاستگذاریهای اقتصادی به هر حال دولتها هم نقش داشتند اما اساس اقتصاد ایران در دوران صدارت امیرعباس هویدا در باب درآمدها، درآمد نفت بود و در باب هزینهها، هزینههای نظامی بود. شما میتوانید این را از من باور کنید که دولت کوچکترین اطلاعی از تحولات مربوط به اقتصاد کلان کشور در حوزه نفت و هزینههای نظامی نداشت؟ یعنی سازمان بودجه هم کوچکترین اطلاعی از این هزینهها نداشت و بعدها به آنها ابلاغ میشد که چه کاری صورت گرفته است. عبدالمجید مجیدی در خاطرات خود تعریف میکند که به طور مثال به من ابلاغ میشد که بروید و یک پایگاه شکاری در چابهار بسازید. در حالی که این پروژه به پول امروز میلیاردها دلار هزینه داشت کوچکترین جایگاهی در مطالعات سازمان برنامه نداشته و برنامهریزی برای آن انجام نشده بود. یا سیاستهای مربوط به افزایش و کاهش تولید و قیمت نفت، تغییر خریداران و فروشندگان نفت، به هیچوجه اینها را کسی به دولت منعکس نمیکرد و دولتیها در خیلی از موارد همزمان با افکار عمومی و مردم متوجه آنها میشدند. همین برنامهریزی را برای کشور بلاموضوع کرده بود.
آیا در سیاستگذاریهای هویدا میتوان نقاط مثبتی را هم پیدا کرد؟
بله. امیرعباس هویدا از نظر مالی یک نخستوزیر کاملا سالم و یکی از پاکدستترین نخستوزیران تاریخ ایران بود یا بنابر تربیت فرانسویاش به گسترش عدالت اجتماعی و اینکه مراقب ضریب جینی و توزیع ثروت باشد شخصا علاقهمند بود. شما این را در خاطرات علینقی عالیخانی که از دوستان هویدا و مثل او در فرانسه تحصیل کرده بود میتوانید ببینید که در زمینه توزیع ثروت هویدا شخصا افکار چپ داشت، اما این افکار و سمتگیری یا پاکدستی به هیچوجه نتوانست مانع از این شود که در حوزه توزیع ثروت ما به بدترین وضعیت تاریخ ایران به طور مطلق دچار شویم یعنی نسبت دهک اول به دهک درآمد دهم از ١٢ برابر در سال ۵١ به ٣٨ برابر در سال ۵۶ رسید که در تمام تاریخ ایران بیسابقه بوده است. یعنی یک آدم پاکدست به بدترین موج فساد تاریخ ایران به جز هشت سال اخیر (٩٢-٨۴) دامن میزند و یک آدم سوسیالیست با بدترین موج توزیع ثروت در تاریخ کشور خاتمه پیدا میکند. این نشان میدهد که نخستوزیر چقدر نقش حاشیهای داشته است.
طرح تثبیت قیمتهای دوره هویدا چقدر در تضعیف پهلوی تاثیر داشت؟
من در مقدمه این سوال با شما اختلاف دارم. هویدا مبدع چنین طرحی نبود و شاه به نیروهای مسلح که دولت کوچکترین نقشی در آن نداشت دستور داده بود که به مبارزه با گرانفروشی بپردازند. شما اگر به سخنرانی افتتاحیه مجلس شورای ملی شاه در مهرماه ۵٢ مراجعه کنید آنجا نارضایتی شاه از افزایش نرخ تورم را میبینید که میگوید با عوامل افزایش نرخ تورم مبارزه و نظام یارانهای را در کشور برقرار خواهد کرد به گونهای که در همان سال هویدا یک روز به مجلس میرود و میگوید که من امروز افتخار دارم، اعلام کنم که با هواپیما از خارج تخم مرغ وارد کردهایم. این عینیات و مادیات جامعه است که مسیر جامعه را تعیین میکند نه افکار به همین دلیل است که میگویم افکار هویدا نقشی در تحولات اقتصادی و اجتماعی ایران نداشت.
آیا میتوان گفت که منشا اقتصاد رانتی، اقتصاد نفتی و اقتصاد یارانهای به دوران نخستوزیری هویدا باز میگردد؟
حتما برمیگردد اما این به خاطر هویدا نیست به خاطر افزایش شدید درآمدهای نفتی ایران است. به نظر من این یک انحراف ذهنی یا رد گم کردن است که این واقعه را به هویدا نسبت دهیم اما بالاتر از او شاه بود که میتوان به او نسبت داد اما شاه هم مسوول این پیشامد نبود. اتفاقی که افتاد این بود که در برابر توفان افزایش درآمدهای نفتی کسی نتوانست مقاومت کند. مصرف ارزی ایران در برنامه سوم حدود شش و نیم میلیارد دلار بود که در برنامه چهارم به ١٠ میلیارد دلار رسید. قاعدتا باید در برنامه پنجم بین ١٢ تا ١۵ میلیارد دلار میشد اما در عمل به ١٠٢ میلیارد دلار و سهم نفت در تولید ناخالص داخلی ایران به بیش از ۵٠ درصد رسید. این افزایش درآمد کلیه ساختارهای اقتصادی، فرهنگی، فکری و اجتماعی کشور را در هم کوبید.
دستگیری هویدا توسط شاه چه تغییری در وضعیت محمدرضا پهلوی ایجاد کرد؟
دستگیری هویدا به بدتر شدن اوضاع کمک کرد چرا که اگر دستگیر هم نمیشد تغییری نمیکرد و کنترل اوضاع از دست شاه خارج شده بود. محمدرضاشاه در آبان ۵۵ زمانی که تازه هویدا برکنار شده بود مصاحبهای با کیهان انجام میدهد و میگوید اشتباهات بزرگی انجام دادهایم که اجازه نخواهیم داد تکرار شود و رفتارمان را تصحیح خواهیم کرد. این اشتباه بیماری است که اقتصاددانان به آن بیماری هلندی میگویند یعنی تزریق کردن یک شبه تمام افزایش درآمدهای نفتی به اقتصاد. بعد از این اتفاق، دستگیری هویدا تغییری در شرایط ایجاد نمیکرد. چه بسا به طور تاکتیکی اعتماد سایر رجال سیاسی را نسبت به سلطنت از بین برد.
تبعات کدام یک از سیاستگذاریهای هویدا هنوز ادامه دارد؟
ببینید طولانی شدن دوران صدارت او نمیتوانست در آینده کشور بیتاثیر باشد. در واقع نظام یارانهای، اساسا نظامی است که در اواخر دهه ۴٠ و اوایل دهه ۵٠ اتفاق افتاده است. به طور کلی من تصور میکنم شرایط نوین اقتصاد امروز ایران و تمام چیزی که در کشور اتفاق میافتد ریشه در دوران نخستوزیری هویدا دارد بدون اینکه بخواهیم اسم هویدا را بر آن بگذاریم. چون اسمگذاری وقایع یک دوره به نام هویدا به اعتقاد من دامن زدن به یک نوع شلختگی سیاسی و تاریخی است.
کدام سیاستهای اقتصادی شاه به نارضایتی در جامعه دامن زد؟
دو اتفاق در دهه ۵٠ افتاد که سقوط شاه را گریزناپذیر کرد؛ اول گسترش نابرابری اجتماعی بود و دوم گسترش فساد. وقتی در نیمه دهه ۵٠ و بر اثر کاهش نیروی جسمی شاه نقش فرح رشد پیدا کرد و نوعی آوانگاردیسم فرهنگی در جامعه سنتزده آن روز به وجود آمد، حکم کبریت کشیدن به انبار باروتی بود که بر اثر گسترش فساد و نابرابری اجتماعی اتفاق افتاده بود. این عوامل نیز هر دو نتیجه افزایش شدید درآمدهای نفتی در کشور بود که عوامل ژئوپولتیک مثل مهم شدن ایران در خاورمیانه هم به آن کمک کرد.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما :