یونسی: نخبهزدایی علتالعلل شکست رژیم پهلوی بود/ شاه در اوج قدرت ساقط شد
حجتالاسلام والمسلمین علی یونسی، دستیار ویژه رئیسجمهوری در امور اقوام و اقلیتهای مذهبی و دینی نخستین سخنران این نشست بود که به بررسی علل و عوامل شکست نظام پهلوی پرداخت. وی اظهار داشت شاید نظری که ارایه میکنم، از دید شما کمی نامانوس باشد. در تاریخ معاصر ما دو حادثه برای ایران رخ داده است، نخست انقلاب مشروطه و دیگری انقلاب اسلامی ایران. البته تحلیل انقلاب مشروطه برای ما سادهتر است، زیرا به مسالهای تاریخی بدل شده است و تحلیل مسائل تاریخی آسانتر از تحلیل مسائل جاری است. البته رژیم شاه ساقط شده است، اما هنوز جزو مسائل جاری ما است و بسیاری از کسانی که درگیر این انقلاب بودهاند، هنوز حضور دارند و ذهنها نیز درگیر این مساله است یعنی همچنان حب و بغضها در فهم انقلاب اسلامی تاثیر دارد. در حالی که در مورد یک مساله تاریخی چون منافع فردی و گروهی وجود ندارد، میتوان به راحتی به تحلیل آن پرداخت، بدون اینکه پیامد سیاسی داشته باشد. در حالی که تحلیل مسائل جاری مثل سقوط رژیم پهلوی و برآمدن و پیروزی جمهوری اسلامی کار سختی است که باید انجام بگیرد.
یونسی در ادامه به علل سقوط و موفقیت حوادث اجتماعی اشاره کرد و گفت: در تحلیل موفقیت و شکست روندهای اجتماعی هم باید عوامل داخلی را در نظر گرفت و هم به عوامل خارجی توجه کرد. ضمن اینکه همه این عوامل نمره یکسانی ندارند و هر یک به اندازه خودشان سهم دارند یعنی اینکه برای مولفههای تاثیرگذار بر حوادث اجتماعی چگونه ارزشگذاری کنیم، مساله مهمی است. علل اصلی و علل فرعی را از یک سو و علل نزدیک و علل دور را از سوی دیگر باید از یکدیگر جدا کرد و در علل اصلی هم باید گشت و آن علتالعلل را پیدا کرد. تا زمانی که علتالعلل را پیدا نکنیم، تحلیل درست پیش نمیرود. البته در علوم اجتماعی یک علت برای یک پدیده وجود ندارد، اما گاهی همه علل هست و اتفاقی رخ نمیدهد زیرا علتی که بود و نبودش تاثیر حیاتی دارد، وجود ندارد. ما معمولا علل فرهنگی، اقتصادی، نظامی، مدیریتی، مذهبی، سیاسی و... را برمیشماریم و برای همه آنها نیز شاهد داریم. معمولا روحانیون عادت دارند که با یک نگاه مذهبی وقایع را تحلیل میکنند، اما خود آن نگاه مذهبی نیز یک شکل نیست یا اقتصاددانان مایلند که توجیه اقتصادی بیاورند یا جامعهشناسان به تحلیل اجتماعی میپردازند و در نتیجه کسانی که میخواهند حقیقت موضوع را دریابند دچار مشکل میشوند. مساله انقلاب اسلامی ایران بسیار پیچیده است. نوجوانان و جوانانی که امروز انقلاب ۵٧ را در تصاویر و فیلمها میبینند، دچار سردرگمی میشوند، زیرا میبینند که در این تصاویر همه مردم با شور و هیجان در انقلاب شرکت کردهاند و تظاهراتهای پر حرارت را میبینند و از خودشان میپرسند که این کارها برای چه رخ داده است؟ باید خیلی تلاش کرد تا این جوانان را توجیه کرد. جوانان امروز سؤالات جدی دارند.
یونسی در ادامه گفت: تحلیل سقوط رژیم پهلوی و ظهور انقلاب اسلامی را باید با هم دید. تنها نباید به علل سقوط رژیم پهلوی بدون اینکه تحلیل درستی از انقلاب اسلامی داشته باشیم، پرداخت. عدهای مایلند که تنها به ظهور انقلاب توجه کنند و کمتر به رژیم شاه میپردازند. این کار اشتباه است. این دو را باید با هم در نظر گرفت. فهم هر کدام بدون فهم دیگری غیرممکن است و هر دو را باید با هم تحلیل کرد. وی گفت: رژیم شاه در شرایطی ساقط شده است که اکثر فلسفهها و نظراتی که ذکر میشود، قابل توجیه نیست. آنهایی که میگویند علل امنیتی یا نظامی داشته است و ارتش ضعیف بوده یا شاه نتوانسته از آنها استفاده کند، سخت به نقاط ضعف ارتش و ژاندارمری و سازمانهای امنیتی که زیاد بودند، میپردازند. البته این ضعفها وجود داشته و تردیدی نیست. اما نباید غافل بود که این ضعفها در گذشته خیلی بیشتر بود و اتفاقا رژیم شاه در اوج قدرت ساقط شده است. ارتش و ساواک در اوج قدرت بوده است. همه سازمانهای نظامی و امنیتی رژیم شاه در اوج قدرت بودند و در قیاس با کشورهای دیگر جهان سوم ارتش و سازمان امنیتی شاه، ارتش و سازمان امنیتی برتر منطقه بود. ساواک و ارتش به این نتیجه رسیده بودند که هر چه مردم را بکشند، باز هم جواب نمیگیرند. شاید در گذشته جواب میداد، اما در سال ۵۶ جواب نمیداد. شاه زودتر از بقیه مایوس شد و متوجه شد که تمام سازوکار قدرت از کار افتاده است. شاه زودتر این موضوع را فهمید. خیلیها پیشنهاد یک کشتار گسترده چندصدهزاری میدادند و بهطور نمونه در بسیاری شهرها نیز عمل کردند. ١٧ شهریور نشان داد که این تجربه اثر نکرد و پیام امام نیز کل آن تاثیرات را از بین برد.
بنابراین علل نظامی و امنیتی و انتظامی تاثیرگذار هستند، اما هیچ کدام به تنهایی دلیل سقوط رژیم شاه نیستند. اگر چنانچه ارتش آمریکا و سازمان سیا هم در ایران مستقر میشد که عملا هم مستقر بودند، حتی اگر اسراییل هم مستقر میشد که البته آموزشهای اسراییل در اینجا صورت میگرفت، آمریکاییها و اروپاییها به شاه و رژیمش کمک میکردند. اما هیچ کدام از این ابزار و سازوکار قدرت افاقه نکرد و موثر واقع نشد، بلکه به عکس بود. یعنی اعمال قدرت و سازوکارهای امنیتی به جای حفظ رژیم به عکس عمل میکرد. این آرزوی شاه بود که ارتش را یک ارتش نوین که مجهز به همه سلاحها باشد، بسازد. آمریکاییها هم او را کمک میکردند و بهترین سلاحها را در اختیارش گذاشتند و ارتش را تربیت کردند و ساختند. تنها اثر محدود این کار اما ترس کشورهای منطقه بود. شاه فکر میکرد با این کار مشکل اصلی را که در ذهنش بود، حل میکند.
یونسی در ادامه به تحلیل آمال و آرزوهای شاه پرداخت و گفت: او برای ماندن خودش دو کمبود احساس میکرد و فکر میکرد اگر این دو مشکل را حل کند، برای همیشه سلطنتش را تثبیت میکند و نظام موروثی حفظ میشود: نخست یک ارتش قوی و سازوکارهای امنیتی و نظامی قوی و منسجم و منظم که آرزوهای همه کشورهای جهان سوم است، ضمن آنکه پشتوانه اقتدار بینالمللی هم داشته باشند که شاه با هماهنگیای که با اسراییل و آمریکا داشت، به این آرزویش رسید و به رسالتش در این زمینه به خوبی عمل کرد و توانست به بهترین وضع این ابزار قدرت را به دست بیاورد. دومین آرزوی شاه حل عامه مردم بود. او فکر میکرد با نوسازی در جامعه و تغییراتی که با انقلاب سفید در جامعه میدهد، یک مردم جدید با افکار جدید به وجود میآید که این مردم به او تعلق دارند. او فکر میکرد این جامعهای که میسازد، دیگر سنتی نیست و به خودش تعلق دارد. البته انقلاب سفید شاه که توصیه آمریکا بود، حقیقتا تغییرات زیادی در جامعه ایجاد کرد و در حوزههای اقتصادی و فرهنگی و اداری تغییراتی ایجاد شد. شاه فکر میکرد محصول این تغییرات اجتماعی از آن خود اوست و مردم از او رضایت دارند. شاه دنبال این بود که بالاخره مردم هم او را بخواهند و رضایت مردم را داشته باشد. او با این کار میخواست نخبگان مخالف و گروههای ناراضی را به راحتی از بین ببرد. به نظر او دیگر خطری او را تهدید نمیکرد. این تئوریای بود که شاه به دنبالش بود. البته تغییرات اجتماعی به صورت محدود در زمانی برای شاه به دست آورد. شاه مطمئن بود که هیچ خطری نیست. جشنهای ٢۵٠٠ ساله نشاندهنده این بود که شاه به این نتیجه رسیده که دیگر نه فقط شاه قرن بیستم که شاه شاهان و شاه تاریخی ایران است. یعنی او یک ایدئولوژی تاریخی و ناسیونالیستی کم داشت و آن را هم ایجاد کرد و پشتوانه فلسفی و تاریخی برای خودش ایجاد کرد و میگفت این اقتدار سلطنتی که من دارم، یک خواست تاریخی است و ایرانیان در طول تاریخ همیشه اینگونه بودهاند و من بیبن و ریشه نیستم. البته این حرف او درست است، خود پهلوی یک خانواده بیریشه بودند و یک خانواده سلطنتی نبودند، اما سلطنت در ایران همیشه ریشهدار بوده است و تردیدی نیست که ایران از زمانی که شکل گرفته با سلطنت همراه بوده است.
یونسی تاکید کرد: اما این همه چیزی نبود که شاه فکر میکرد. شاه در اوج همه موفقیتهای خودش در حوزههای اقتصادی، فرهنگی، امنیتی، نظامی و بینالمللی سقوط کرد. آن علل و عوامل متنوع بعد از پیدا شدن یک عامل عمده به کار افتادند و نقاط قوت به نقاط ضعف بدل شدند. یعنی همان نقاطی که رژیم شاه برای آن خیلی زحمت کشید و آرزو داشت، به نقاط ضعف رژیم او بدل شد. البته ممکن است برخی انتقاد کنند که شاه در اوج قدرت نبوده است. اما تمام صاحبنظران اقتصادی میگویند که از نظر شاخصهای اقتصادی سال ١٣۵۶ در بهترین شرایط هستند. ما عادت کردهایم که مهمترین علتها را عامل اقتصادی بخوانیم، در حالی که چنین نیست. از نظر علل امنیتی هم رژیم شاه در بهترین وضعیت بود، هم در واقعیت و هم در ذهن ما. یعنی در ذهن جامعه بیش از آن چیزی که شاه قدرت داشت، قدرت جا افتاده بود و مردم ایران باور کرده بودند که از هر سه نفر یکی عضو ساواک است و باور داشتند که ساواک به همه امور مسلط است و ارتش هم میتواند هر شورشی را سرکوب کند، ضمن آنکه احتیاجی به ارتش نیست و ژاندارمی و شهربانی کافی است. در عمل هم شاه توانسته بود این سیستم را ایجاد کند.
یونسی سپس به طرح دوباره این پرسش پرداخت که پس علت اصلی پیروزی انقلاب چه بود؟ و گفت: ممکن است برخی بگویند که قدرت انقلاب زیاد بوده است و در مقایسه دو علت، قدرت انقلاب بیشتر بوده است. این پاسخ ساده کردن مساله است. خود تحلیل اینکه انقلاب چگونه از یک حرکت ساده قم به حرکت عظیم عمومی که همهچیز فرو میپاشد را باید تحلیل کرد، این تغییرات عظیم احتیاج به توضیح دارد. قدرت امام که غیر از قدرت مردم نبود. قدرت امام قدرت مردم بود. چطور شد که مردم در مدت کمی انقلابی شدند؟ این مساله مهمی است. انقلابیون هر کدام تحلیلی دارند و شاه و رژیم نیز تحلیلی دارد. شاه در کتابش مساله را عمدتا به انگلیسیها مربوط میکند و میگوید که انگلیس بود که آمد انتقام گرفت و آمریکا را کنار گذاشت تا خودش بیاید. عدهای نیز میگویند که منشأ انقلاب آمریکا بوده است. اینکه مساله را این اندازه ساده بکنیم که یا انگلیسیها یا آمریکاییها این کار را کردند، توهمی است که متاسفانه ایرانیان گرفتارش هستند. شاه نمیخواست و نمیتوانست ضعفهای خودش را بفهمد و میخواست مساله را به راحتی گردن انگلیسیها بیندازد. البته هر کدام برای خود دلایلی هم دارند. کتابهای زیادی با این تحلیل نوشته شده است اما اینها ساده کردن مساله است.
یونسی در ادامه به تحلیل خود از علت یا علل انقلاب پرداخت و گفت: به نظر من اگر چنانچه رژیم شاه به یک یا دو نکته توجه میکرد، هم انقلاب اتفاق نمیافتاد و هم رژیم شاه از بین نمیرفت. آن نکته به صورت ساده این است که شاه کافی بود که نخبگان و خبرگان جامعه و کسانی که به نوعی از مردم نمایندگی میکنند را در خوب و بد اداره کشور دخالت میداد. یعنی اگر به همه جریانهای سیاسی و جریانهای اجتماعی و جریانهای مذهبی و جریانهای قومی و... هر کدام به نوعی امکان مشارکت میداد، این اتفاق نمیافتاد. اگر این جریانها در دولت حضور نداشتند، لااقل در مجلس میدان میداد تا همه جریانهای اجتماعی احساس کنند که در اداره جامعه سهیم هستند. اگر همه جریانهای قومی مثل کردها، آذریها، لرها، عربها، بلوچها، گیلکها و جریانهای مختلف مثل روحانیان، جوانها و زنها و احزاب و گرایشهای سیاسی چپ و راست به نوعی احساس مالکیت نسبت به دولت میکردند و به جای اینکه بیرون دعوا کنند، در داخل حکومت مخالفت خودشان را نشان میدادند و حرف میزدند، انقلاب اتفاق نمیافتاد. شاه بعد از شکستهای متوالی از مذهبیها و مصدق و ملیگراها و حزب توده و گروههای چریکی و سایر گروههای سیاسی دچار یک عقده و بیماری شده بود که به هیچ کس نمیتوانست اعتماد بکند. آمریکاییها هم این بیماری را تشدید کردند و بعد از کودتای ٢٨ مرداد گفتند خودت مملکت را اداره کن. چرا میخواهی دولت را به یک نفر بدهی و سلطنت دست تو باشد. این دعوایی قدیمی بین شاه و مجلس و بین شاه و دولت است. بهتر است نظام را یکدست کنی تا بتوانی مدیریت کنی. چطور میخواهی ارتش را گزینش کنی و تربیت کنی و در آن فرماندهی کنی، در کل سیستم اداری نیز باید همین کار را بکنی. یعنی یک نظام صددرصد هماهنگ با خودت باید بیاوری. برای یک سیستم هماهنگ باید نمایندههای مجلس را خودت انتخاب کنی. سفارش کن هر کس با شما هماهنگ است، رای بیاورد. دولت هم به همین طریق یعنی نخستوزیر را کسی انتخاب کن که صددرصد مجری دستورات شماست و اعضای کابینه هم صددرصد هم با شما و هم با نخستوزیر هماهنگ باشند. قوه قضاییه نیز به همین طریق. یعنی زمانی که احساس کرد قاضی همراهی نمیکند، قدرت را از دادگستری به دادگاه نظامی هماهنگ با خودش داد. در نتیجه همه قوا یکپارچه شد.
یونسی قدم اشتباه بعدی شاه را نخبهزدایی خواند و گفت: محصول توسعه کشور و همه کسانی که صاحبنظر بودند، حتی کسانی که از رژیم خود شاه بودند، به آرامی کنار زده شدند و مدام نیز تبلیغ میشد که شاه بهتر از همه میفهمد و آنهایی که بیرون هستند، انسانهای عقبماندهای هستند و شاه یک مغز مافوقی است. آن قدر این موضوع تبلیغ شده بود، خیلی از عوام باور کرده بودند. کسانی هم که در سیستم بودند، اگر غیر از این فکر میکردند، جرات ابراز نداشتند. اوایل احساس میکردند افراد باید سرسپرده باشند، به مرور زمان دیدند که سرسپردگی کافی نیست بلکه باید دلسپرده نیز باشند، زیرا ممکن است فرد بالاخره از جایی ناراحت شود و به جای دیگر پناهنده شود. به همین خاطر گفتند باید حتما شاهپرست شوی. این شاهپرستی منظور همان دلسپردگی است. شاه فکر میکرد که موفق شده به ظاهر یک نظام یکپارچه، هماهنگ و دلسپرده ایجاد کرده است و هر منتقد دلسوز و هر معترض در داخل یا خارج را تحمل نمیکرد و این منتقد یا به زندان میافتاد یا به خارج از کشور فرستاده یا تبعید میشد. در این قضیه شاه موفق بوده است. یعنی اگر هدف شاه این بود که یک نظامی ایجاد کند که این ویژگیها را داشته باشد، موفق بوده است. در حوزههای مختلف توانست این پدیدههای جدید را در ایران به وجود بیاورد. امنیت کاملا برقرار بود و هیچ صدایی از هیچ جا بر نمیخاست و وضعیت اقتصادی نسبتا خوب است، روابط با خارج هم خوب بود و از نظر فرهنگی نیز فرهنگ اجتماعی تبلیغ میشد. فرهنگ دینی هم تا حدی تبلیغ میشد. گروههای سیاسی و تمام جریانهای سیاسی و همه احزاب شکست خورده بودند. گروههای مسلح نیز هم در عمل و هم در تئوری شکست خورده بودند. تئوری که نتواند در عمل کاری کند، شکست خورده است. شاه و رژیمش هیچ فکر نمیکرد که از یک روحانی تبعیدی مقیم نجف یک موج عظمی بیاید و همه چیز را تحت تاثیر قرار دهد. هیچ کس این وضعیت را پیشبینی نمیکرد.
یونسی در نتیجهگیری صحبتش گفت: وقتی که یک نظام همه خواص جامعه را کنار بگذارد، وقتی خطری برای آن جامعه به وجود بیاید، هیچ کس احساس مسوولیت نمیکند و همه خوشحال میشوند که این رژیم زودتر برود. اولا خواص، شروع به توجیه عوام میکنند. این اتفاق رخ داد. در مدت ٢٠ ساله بالاخره خواص هر کدام تلاش کردند ذهن جامعه را تحت تاثیر قرار دهند. به دلیل فشاری که بود هیچ کس علاقهای به کمک به رژیم شاه نداشت. اگر ایشان را مشارکت میدادند، کمک میکردند. اما نه مذهبیها و نه احزاب مختلف چپ و راست و نه انقلابیها حضور نداشتند. ابزار قدرت شاه دو چیز بود اول ارتش که امام توانست آن را از داخل خالی کند. دوم مردم بود که توسط خواص و پیامهای امام توجیه شدند و در نتیجه شاه فروریخت. هیچ کس برای شکست شاه اشک نریخت، زیرا هیچ کس را برای خودش نگه نداشته بود. اگر شاه مخالفان را تحمل میکرد و حتی اگر یک مستبدی بود که خواص را در استبداد مشارکت میداد، آن خواص در نهایت او را یاری میکردند. کسی نمانده بود که از شاه دفاع بکند و شاه نیز حتی به همسرش بدبین بود. وقتی فرح به شاه نصیحت کرد که این کارهایی که میکنی دیرهنگام است و بهتر است با رهبر این انقلاب سازش کنی، گفت تو نیز کمونیست هستی و هنوز افکار دوران دانشجوییات را داری! یعنی نسبت به همسرش نیز بدبین بود. شاه فکر میکرد خطر اصلی مال نخبگان است و باید بروند. در حالی که خطر اصلی از نخبگان است زمانی که در حاشیه باشند. زمانی که نخبگان در متن باشند، همراهی میکنند و در عزا و شادی مشارکت میکنند. این نکته اساسی است. اگر هر رژیمی چنین بکند، از بحرانهای شدید و انقلابها جلوگیری میکند. اما اگر حکومتی بخواهد قائم به شخص باشد و منافع خودش را از منافع خواص جدا بکند، عوام را نیز دیر یا زود از دست میدهد.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما :