بانوی صبر و اخلاق؛ نگاهی به زندگی سکینه ضیایی اردکانی
حاجیه خانم سکینه ضیایی اردکانی سومین فرزند حاج میرزا حسن ضیایی اردکانی معروف به ضیاءالعلما و نواده حاج ملا محمد اردکانی ملقب به سلطانالعلما است. پدربزرگ او هنگامی که حاکم وقت یزد به حمایت همهجانبه از فرقه بهاییت میپرداخت، به همراه مردم مؤمن اردکان با فعالیتهای این فرقه مقابله کرد، تا جایی که سلطانالعلما به مجلس سوگواری امام حسین(ع) در منزل آیتالله بهبهانی رفت و علیه جلالالدوله حاکم وقت یزد اقدام به افشاگری کرد و در نتیجه ایستادگی وی و افشاگری انجام شده، حکومت مرکزی مجبور به عزل جلالالدوله شد.
پدربزرگ او که به مردمداری شهره بود هنگامیکه بیماری وبا در سطح گستردهای در اردکان شیوع یافت برخلاف متمولین شهر به کوهستانهای اطراف نرفت و در کنار مردم ماند و سرانجام در سال ۱۳۳۸ ق به دلیل بیماری وبا در ۵۸ سالگی درگذشت.
پدر حاجیه خانم سکینه ضیایی نیز بعد از مرگ پدر، به راه سلطانالعلما رفت. ضیاءالعلما (۱۳۵۹-۱۲۷۶) برای مقابله با حزب توده، حزب دموکرات اردکان را پایهگذاری کرد و به سبب همین فعالیتها بود که حزب توده در اردکان توفیقی به دست نیاورد. ضیاءالعلما همچنین در برابر اقدامات مداخلهجویانه قوامالسلطنه برای تحمیل افراد مدنظر خود به عنوان نماینده مردم اردکان در مجلس ملی در تلگرافخانه دست به تحصن زد.
پدر حاجیه خانم سکینه ضیایی در کنار فعالیتهای دینی و سیاسی خود خدمات فراوانی را به مردم اردکان انجام داد؛ احداث مزارع متعدد، حفر قنات، تأسیس دبستان و دبیرستان، احداث کارخانه برق و همچنین اهتمام ویژه در احداث درمانگاه در شهرستان اردکان و سپس احداث بیمارستان اردکان از جمله یادگاریهای اوست. ضیاءالعلما تا جایی به بهداشت و درمان و رفاه مردم شهر خود اهمیت میداد که ثلث اموال خود را برای فعالیت خیریه و احتیاجات بیمارستان ضیایی اردکان اختصاص داد.
از تولد تا ازدواج
حاجیه خانم سکینه ضیایی که در دوم اردیبهشتماه ۱۳۰۰ ش در اردکان به دنیا آمده بود، در نوجوانی هرچند طبق یک رسم نانوشته برای پسر عمو در نظر گرفته شده بود اما وقتی پای خواستگاری آیتالله خاتمی که در آن روزگار نیز شهرت بسیاری در علم و تقوی داشتند به میان آمد، حتی عموی خانم ضیایی که وی را برای پسر خویش در نظر گرفته بودند راضی به انجام این وصلت شدند و هفدهم مرداد ۱۳۱۴ زندگی مشترک خود با آیتالله سید روحالله خاتمی را آغاز کرد. طرفین این ازدواج فرخنده یکی آیتالله حاج شیخ محمد حائری و طرف دیگر پدر آیتالله خاتمی، حجتالاسلام حاج سید محمدرضا خاتمی اردکانی بودند.
یاور همسر، مادری کمنظیر
بعد از ازدواج، آیتالله خاتمی امور منزل را به همسر خود واگذار کرد و حاجیه خانم ضیایی با تدبیر و صبری مثالزدنی تمامی امور منزل را انجام میداد. به گواهی اسناد ساواک، خانم سکینه ضیایی بهعنوان یک همراه و عنصری مؤثر در جریان مبارزه همسرش آیتالله خاتمی را یاری میکرد.
مریم خاتمی، چهارمین فرزند حاجیه خانم سکینه ضیایی در سالروز تولد ۹۰ سالگی مادرش نامهای نوشته و مادر خود را اینگونه توصیف کرد: «مادرم! وقتی زندگی تو را مرور میکنم و سختیها و مشقتهای تو را مینگرم احساس شرمندگی در حضورت جانم را تسخیر میکند. تویی که زندگی ساده و محقرانه پدرم را در برابر همه زر و زیورهای زندگی برگزیدی و همیشه نیز به آن افتخار هم میکردی. هرگز حتی یکبار دست نیاز پیش پدرت دراز نکردی و با قناعت و کار طاقتفرسا بار زندگی را به دوش کشیدی. در کودکی بارها شاهد کار طاقتفرسای تو و مادربزرگم (که او نیز یکی از نعم الهی در خانه ما بود) با چرخ ریسندگی بودم که پنبهها را با سرعت به نخ تبدیل میکردی و با مزد اندکی که میگرفتی اندکی از بار زندگی را که بر دوشت بود سبک میکردی. شبهای سرد زمستان که فقط در یکی از اتاقهای خانه یک بخاری (چوبی) بود، گرمای وجود تو و پدرم خانه ما را گرمترین نقطه عالم میساخت. شبهای بلند زمستان تو با خونسردی تمام وصله بر لباسها و جورابهایمان میزدی. این وصلهها هرگز برای ما ننگ نبود، چرا که ما نیز مثل اکثر مردم شهرمان زندگی میکردیم و تافتهای جدا بافته نبودیم. مادر عزیزم! توانایی و قدرت تو در کارهای سنگین آنچنان بود که گاهی کارگران نیرومندی که در مقابل آن عاجز بودند، حیران میماندند. سهم تو همیشه از غذا کمترین و از کارها بیشترین بود. تو تنهایی از عهده کار چندین نفر برمیآمدی. در عجبم که این توانایی تو از کجا حاصل میشد؟ شاید دلجوییها و نوازشهای پدرم و عذرخواهیهای او از اینکه در خانهاش تحمل این همه زحمت را میکنی به تو قدرت و شهامت میداد.»
حاصل ازدواج حاجیه خانم سکینه ضیایی و آیتالله سید روحالله خاتمی هفت فرزند است، مرحومه فاطمه (همسر مرحوم محمد خلیلی اردکانی)، خدیجه (همسر مرحوم محمد تابش)، سید محمد (همسر خانم زهره صادقی)، مریم (همسر مرحوم حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدعلی صدوقی)، سید علی (همسر خانم مریم مجد اردکانی)، سید محمدرضا (همسر خانم زهرا اشراقی) و زهرا خاتمی (همسر آقای جمال قضاوتی).
این بانوی پرهیزگار همواره از زندگیاش با مرحوم آیتالله سید روحالله خاتمی به نیکی یاد کرده است و در مصاحبههای خود همیشه متواضعانه بر این نکته تأکید کرده است که «بچههای من هر چه دارند از پدرشان است و من هیچ ندارم». او درباره زندگی با آیتالله خاتمی میگوید: «ایشان بین فرزندان دختر و پسرش تفاوتی قائل نمیشد... خیلی خوشصحبت و شوخ بودند. اخلاقش بسیار عالی بود، حتی از بچههایش هم خوشخلقتر بود! ۵۰ سال با هم زندگی کردیم، در طول این سالها یکبار به من «تو» نگفت، اگر در خانه کاری میکردم از من عذر میخواستند.»
پس از رحلت غمبار همسر بزرگوارش حضرت آیتالله خاتمی در آبان ۱۳۶۷ ایشان طی بیش از دو دهه یاد و خاطرهاش را زنده و پابرجا نگه داشت و با حسن اخلاق، سعهصدر و تواضع، خانه ایشان ملجأ عوام و خواص بود.
بانوی مهماننواز، مادری آدابدان
هرچند در مصاحبهها و اظهارنظرهای حاجیه خانم ضیایی، وی هیچگاه درباره ویژگیهای خود سخن نگفته است اما در لابلای همان مصاحبهها و دیدارهای مکتوب شده از سوی روزنامهنگاران و اهالی فرهنگ و ادب میتوان برخی ویژگیهای رفتاری و تربیتی «خانم» را استخراج کرد.
وصف مهماننوازی کمنظیر خانم ضیایی، توصیف مشترک همه یادداشتها و گزارشهای حاصل از دیدار با مادر سید محمد خاتمی و همسر مرحوم آیتالله خاتمی است. افشین علاء از شاعرانی که به همراه جمعی از اهالی فرهنگ و ادب مهرماه سال ۱۳۹۰ به دیدار «خانم» رفته است در بخشی از گزارش سفر و دیدار خود که در قالب یادداشتی منتشر شده، نوشته است: «وقتی که قامت خمیده آن سرو کهن را پیچیده در چادری به رسم همه زنان کویر، مقابل دیدگانمان میبینیم باور نمیکنیم مادر آن همه خوبیها، این همه ساده و صمیمی به استقبالمان آمده باشد و وقتیکه در اتاق ساده پذیرایی مینشینیم، باز هم باور نمیکنیم که خانمهای باوقار و مهربانی که یکی پس از دیگری با چای و شیرینی و میوه از ما پذیرایی میکنند و حتی زحمت این کار را به خدمتکاری نمیسپارند، دختران آیتالله خاتمی و خواهران سید محمد خاتمی باشند. میخواهیم آبروداری کنیم و آداب دیدار با بزرگان را به جا آوریم، اما مگر صفا و صمیمیت این خاندان، جایی برای اینگونه تعارفات باقی میگذارد؟ چنان تکریم و تواضع میکنند که گویی بزرگی به خانه آنها پا گذاشته است و چنان مراقب کوچکترین خواستههای مهمانان خود هستند که گویی آنانند که برای این دیدار لحظهشماری کردهاند. پیش از آن بارها به حضور جناب سید محمد خاتمی رسیده بودم و از عمق اخلاص، تواضع و مهماننوازی آن بزرگوار بهرهها برده بودم، اما در این سفر دریافتم که آن همه کرامت و برازندگی مرهون دامان مادری است که چنین فرزندانی را پرورش داده است و صد البته در سایه وجود پدر بزرگواری همچون آیتالله خاتمی که این خاندان، همگی عاشقانه دل به مهر او سپردهاند و راه و منش او را در پیشگرفتهاند.»
آراستگی و ادب از ویژگیهای بارز فرزندان آیتالله سید روحالله خاتمی است که این ویژگی مرهون تربیت مادر است، تا جایی که خبرنگار روزنامه اعتماد که برای مصاحبه با سکینه ضیایی به اردکان سفر کرده بود مینویسد: «یک چین یا خط اضافه بر چادر و روسری مادر نیست. آراسته است و آهسته حرف میزند.»
اما تأثیرات تربیتی مادر بر فرزندانش آنچنان عمیق است که فرزندان که هر کدام از چهرههای شناختهشده هستند، مادر را به غایت تکریم میکنند و عاشقانه دوستش میدارند و خدمت به او را برای خود در هر شرایطی مباهات میدانند، چه آنکه حاجیه خانم ضیایی در مصاحبه با روزنامه ایران در سال ۸۴ میگوید: «در سالهای کودکی محمد، به خاطر گرفتاریهای آیتالله خاتمی که به تعلیم و درس و آموزش و فعالیت دینی مشغول بودند، من، بیش از هر کسی پناه محمد بودم و او انس و الفتی خاص با من داشت. طوری که هنوز هم رشته این انس و الفت با وجود دغدغههای فراوان محمد کمرنگ نشده و بر دوام و قرار خود باقی است. ریاست جمهوری نتوانست محمد را از من دور کند.»
مأنوس با قرآن
حاجیه خانم سکینه ضیایی که در هفت سالگی، در مکتبخانه خواندن و نوشتن و قرآن را به طور کامل آموخته بود در طی سالهای بعد نیز به فراگیری برخی دروس پرداخت. او در طول زندگیاش انسی عجیب با قرآن و نیایش داشت و روزانه سورههای قرآن را با دقت فراوان میخواند و بسیاری از سورهها را حفظ بود. او همچنین هر روز برای همسر مرحومش زیارت عاشورا میخواند و برای سلامتی و موفقیت فرزندانش ادعیه مختلف را قرائت میکرد.
بعد از آنکه در سال ۹۰ دچار سکته مغزی شد و بینایی چشمانش را تا حد زیادی از دست داد، باز هم به قرائت روزانه قرآن و ادعیه ادامه میداد، تا جایی که ذهن یاری میکرد از حفظ میخواند و آنجا که دچار شک میشد فرزندان و اطرافیان همراهش قرآن و ادعیه را میخواندند.
ریاست جمهوری فرزند
حاجیه خانم ضیایی که تمام اتفاقات دوران ریاست جمهوری فرزندش را به دقت دنبال میکرد و مرتب در بحرانها و مشکلات برای فرزندش سوره انعام میخواند، علاوه بر رسانههای داخلی همواره رادیوهای خارجی را گوش میداد و تا پیش از آنکه چشم خود را عمل کند به طور مرتب روزنامهها را با دقت میخواند. نقل شده که روزی آخرین اظهارنظر یکی از مراجع قم در خصوص تحولات سیاسی را فردی نزد مرحوم آیتالله خاتمی، نماینده امام راحل و امام جمعه یزد مطرح کرد، آیتالله خاتمی با تعجب سؤال کردند این خبر صحت دارد؟ شما از کجا در جریان این خبر قرار گرفتید؟ راوی گفت خبر را از حاج خانم نقل میکنم که آیتالله خاتمی هم سری تکان دادند و گفتند پس اگر حاج خانم گفتند حتماً مستند است.
وقتی که فرزند او در حماسه دوم خرداد ۱۳۷۶ با رأی ۲۰ میلیونی به عنوان رئیسجمهور ایران برگزیده شد، تفاوتی در زندگی شخصی حاجیه خانم ضیایی ایجاد نشد اما تلاش میکرد مشکلات مردم را بیواسطه به گوش فرزندش برساند. در مصاحبهای که روزنامه ایران در مردادماه سال ۸۴ با مادر سید محمد خاتمی کرد، حاجیه خانم ضیایی اینگونه آن دوران را روایت کرد: «مسئولیتم سنگینتر شد. بسیاری از مردم نامهها و پیغامهای خود را به من میرساندند و من نیز سعی میکردم آنها را به دست ایشان و دفترشان برسانم و البته محمد همیشه سعی میکرد به تمام آنها رسیدگی کند، اما در تمام این هشت سال هرگز بین خود و دیگران تفاوتی ندیدم. در سفر زیارتی به مکه معظمه در هتلی که زائران میدیدند مادر رئیسجمهور به صورت عادی در کنار آنها است، تعجب میکردند و یا روزی در یکی از سفرهای زیارتی به مشهد مقدس، وقتی قصد داشتم در رواق دارالسیاده حرم مطهر امام رضا(ع) نماز جعفر طیار بخوانم، از خانمی که پهلوی من نشسته بود خواستم تا کمی جابهجا شود تا به دلیل درد پایم بتوانم در آرامش نمازم را بخوانم، همین مسئله باعث شد کمی با هم حرف بزنیم. او پرسید: اهل کجایید؟ گفتم: اردکان. پرسید: آقای خاتمی را میشناسید. خندیدم و گفتم بله. وقتی فهمید مادر محمد هستم، خیلی تعجب کرد. در این هشت سال هر وقت ابراز احساسات مردم را نسبت به محمد میدیدم، خوشحال میشدم و خدا را شکر میکردم که صاحب چنین فرزندی هستم.»
تحصن در اعتراض به هتک حرمت
هرچند سنگاندازیها و بحرانسازیها در دوران ریاست جمهوری فرزندش و بعد از آن تلاش برای به حاشیه راندن رئیس دولت اصلاحات برای مادر تلخ بود اما یکی از تلخترین وقایع زندگی حاجیه خانم ضیایی به فروردین سال ۸۹ بازمیگردد. زمانی که عدهای مقبره همسرش را مورد هتک حرمت قرار دادند و حاجیه خانم ضیایی در برابر این اهانت و ظلم ساکت ننشست و برای اعتراض و روشن شدن ابعاد این اتفاق تلخ، با وجود کهولت سن در آرامگاه آیتالله سید روحالله خاتمی متحصن شد.
او یک سال بعد در مصاحبهای درباره آن اتفاق گفت: «هنگامیکه به مزار آیتالله خاتمی رنگ پاشیدند من رفتم و آنجا نشستم، ماشین شهرداری آمده بود تا رنگها را پاک کند. من هم گفتم که اجازه نمیدهم و حتی اگر لازم باشد تا شب هم اینجا میمانم و تا وقتیکه از این منظره فیلمبرداری و خبررسانی عمومی نشود به حضورم ادامه خواهم داد. البته مردم و خانوادههای شهدا و جوانان – مثل همیشه - با حضور و محبتشان جواب این اهانت را دادند.»
داغ فرزند و مرگ...
اما بدون شک غمانگیزترین رویداد زندگی حاجیه خانم سکینه ضیایی، اسفند ۱۳۹۳ رخ داد و آن مرگ فرزند ارشدش، بانوی فاضله مرحوم حاجیه خانم فاطمه خاتمی بود که داغی سنگین برای این مادر بود، تا جایی که منجر به خونریزی مغزی و به اغما رفتن وی شد. در دورانی که او به اغما رفته بود و روزهای بعد از آنکه مرگ مغزی او از سوی پزشکان اعلام شد، پسران و دختران به سنت دیرینه در کنار مادر قرآن میخواندند و ادعیه را قرائت میکردند تا حتی در این حالت نیز مادر عادت روزانه قرائت قرآن و ادعیه را ترک نکرده باشد.
حاجیه خانم سکینه ضیائی اردکانی، در روز اول فروردین ۱۳۹۴ دچار عارضه مغزی شد و سرانجام بعد از اغماء و مرگ مغزی، درحالیکه فرزندان ایشان برای اهدای اعضای بدن وی اعلام آمادگی کرده بودند، در ۱۳ فروردین دار فانی را وداع گفت و جای «مادر» برای همیشه در خانواده خاتمیها خالی شد.
منبع: دفتر پژوهش خانه فرهنگ خاتمی
نظر شما :