غنی بلوریان، فعال باسابقه کرد درگذشت
او در سال ۱۳۰۳ در شهر مهاباد به دنیا آمد و در سن ۱۸ سالگی وارد مبارزات سیاسی شد و از بنیانگذاران "سازمان جوانان کرد" بود. او بعد از شکست جمهوری مهاباد به عضویت حزب توده و سپس حزب دموکرات درآمد. بلوریان طی دهههای۲۰ تا ۵۰ شمسی به دلیل فعالیتهایش در مخالفت با حکومت پهلوی در مجموع برای ۲۵ سال زندانی بود و بیش از دو دهه پایانی عمرش را در خارج از ایران سپری کرد.
چنانکه بی بی سی درباره وی نوشته، بلوریان پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در تبریز مستقر شد و در نشر مجدد ارگان حزب دموکرات کردستان مشارکت داشت اما پس از مدتی در سنندج دستگیر و برای سه سال در زندان تبریز محبوس بود.
او مدتی پس از آزادی و درحالی که همسرش مرضیه صدیقی دو دختر آنها را باردار بود بار دیگر به زندان افتاد و حکم اعدام گرفت. البته پس از یک سال حکم اعدام با درخواست چهرههای برجستهای مثل ژنرال دوگل، آندره مالرو، احمد سوکارنو و جمال عبدالناصر لغو شد و به زندان ابد تخفیف یافت. او در جریان انقلاب سال۱۳۵۷ از زندان رهایی یافت.
بلوریان در مذاکرات دولت موقت به عنوان نماینده کردها با مهندس مهدی بازرگان و داریوش فروهر و آیتالله طالقانی مذاکره کرد.
به نوشته سایت کردپرس، بلوریان در کنگره چهارم حزب دمکرات تنها رقیب قاسملو برای احراز پست دبیرکلی بود اما با اختلافی اندک از رقیبش عقب افتاد. وی به علت اختلافاتی که با رهبران حزب دموکرات پیدا کرد سرانجام به اتفاق چند نفردیگر در جریان کنگره چهارم از این حزب جدا شد و به فعالیتهای سیاسی و فرهنگی خود ادامه داد. وی برخلاف دیدگاه و رویه تندروانه حاکم بر حزب دموکرات به اعتدال و میانه روی اعتقاد داشت و همواره به دنبال راهکار غیرنظامی برای حل مساله کردستان بود که این موضع وی با مخالفت رهبران سیاسی کرد در اوایل انقلاب روبرو شد. خاطرات او در کتاب برگ سبز (ئاله کوک) در سوئد منتشر شده است.
عرفان قانعی فرد، در یادداشتی به زندگی بلوریان پرداخته که در پی میآید:
نمیدانم «این چه رازی است که سال بهار، باعزای دل ما میآید!»؛ از رثا نوشتن چندان دل خوشی ندارم، اصولا از بت پرستی و فرد پرستی گریزانم. اما گاهی انسانهایی هستند که نمیشود یادشان نکرد، برایشان ننوشت و سخنی نگفت...مام غنی بلوریان هم از آن گروه است و شاید لایق ذکر خیر. بامداد امروز با سکته مغزی زندگی را به درود گفت. ( متولد ۱۳۰۳)
گرچه ما مرده پرستانیم و اکنون وقت مردن، مسجد شهر را برایش قرق میکنند و گلاب میپاشند... اما وقت زنده بودنش کسی شاخهای پر خار به رایگانش نمیداد و اما امروز تاج گل بیخار بر سر قبرش میگذارند!... «هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست».
مام غنی بلوریان شاید هنگامی که بنا به برهوت اندیشه فکری در ایران، و فقر کردستان، دل در گرو حزب توده نهاد، نمیدانست که چه روزگاران تلخی مانند زادگاه مادریاش، خواهد داشت. سال ۱۳۳۱ دوران انتخابات مجلس شورای ملی - دوره ۱۷- به انتخاب شدن صارمالدین صادق وزیری کمک میکرد و دوست داشت که او برنده میدان باشد و شاید محمد قاضی مترجم، اگر آن روز همراهش میبود، صارمالدین تنها به مهاباد نمیرفت!
اما شاه، باوری به انتخابات آزاد نداشت، مثل هر رهبر و حاکم و شاه و شیخ دیگری در ابتدای امر برگزاری انتخابات بدون کوچکترین مداخله و اعمال نفوذ و توصیه را اعلام کرد، اما نماینده کردها را به مجلس راه نداد زیرا باورش این بود که این پیرو اندیشه چپ، نباید حضوری در آن مجلس داشته باشد. و طرفه اینکه سید حسن امامی «امام جمعه شیعه تهران» از شهر مهاباد سنی نشین، وکیل شد!...
مام غنی بلوریان دوستیاش با صارمالدین صادق وزیری و شاگرد او -عبدالرحمن قاسملو- آغاز شد، چون صارمالدین کمیته ایالتی کردستان -کاک- را در حزب توده بنیان نهاده بود و شاگرد خود را بال و پر داد و قاسلمو آن را به حزب دمکرات کردستان ایران مربوط ساخت و سال ۱۳۳۳ اولین شماره روزنامه کردستان را منتشر ساختند که قاسملو و بلوریان و عزیز یوسفی هم در آن مطلب مینوشت.
در ان ایام حکومت با حزب توده و سازمان افسران برخورد قانونیاش را آغازیده بود و احمد توفیق هم در خانه برادر مظهر خالقی پناه گرفته بود و تصمیم بر آن شد که بلوریان جانشین توفیق باشد که مبادا یکی دستگیر شود اما مرداد ۱۳۳۴ بلوریان به محض ورود به سنندج، دستگیر شد و تا ۵ مرداد ۱۳۵۷ ادامه یافت. و ۲۴ سال دوران جوانیاش را پشت میلههای زندان شاه گذرانید.
اما چون کرد زبان بود و هنوز ۱۰ سالی از ماجرای خونین اعدام شادروان پیشوا قاضی محمد بنا به نفوذ انگلیسیها میگذشت، نام او و یوسفی در بین مردمان مناطق کردنشین، مشهور شد و حتی کردهای عراقی -مانند جلال طالبانی و ابراهیم احمد- در نوشتههای حزب خود شاه را به ظلم و ستم علیه کردها و آغشته بودن خونش به اعدام قاضی محمد و زندانی کردن ۲ زندانی کرد، متهم میساختند.
پس از سال ۱۳۳۷ که ساواک، بخش برونمرزی، میخواست بنا به طرح محرمانه خود قیام مسلحانه کردها را علیه عبدالکریم قاسم راه اندازی کند، مامور شاه و نماینده ساواک به دنبال فهم و ترسیم نقشه راه بود. عیسی پژمان در پاریس با کامران بدرخان -استاد دانشگاه سوربن- دیدار میکند که شاه و حکومتش چگونه میتوانند رضایت خاطر کردها را به همکاری جلب کنند... کامران هم انسانی آگاه و خوش قلب، در پاسخ میگوید "شرط اول قدم آن است که شاه برادریاش را ثابت کند و آن هم عدم اعدام دو زندانی کرد، عزیز یوسفی و مام غنی بلوریان است! "... گرچه آن دو به خاطر کرد و کردستان دستگیر نشده بودند، اما پیام محرمانه به دست شاه رسید و با ۱ درجه تخفیف، هر دو به حبس ابد محکوم شدند و زندانیان سیاسی قدیمی ایران نام گرفتند.
از مرحوم محمد قاضی و هم صارمالدین صادق وزیری شنیده بودم که مام غنی انسانی احساساتی و عاطفی بوده است و یک بار در زندان که یکی از ماموران ساواک - بخش کردستان- به بازجویی مام غنی میرود، در پاسخاش ناگهان عصبانی و برافروخته میشود و میگوید: نه جاسوسم، نه وابسته؛ یک انسانم اما کُرد دگراندیش!... و روی پروندهاش، هنوز هم شاید آن جمله باقی مانده باشد.
پس از آزادی از زندان، ۵ مرداد ۱۳۵۷، کم کم فضای سیاسی ایران دستخوش شروع انقلاب بود و کردها وی را به عنوان یک قهرمان و شاید اسطوره مقاومت مینگریستند و روزنامهها هم او را به نیکویی ستودند. انقلاب صورت گرفت.
در کردستان غوغا شد و حکایتش در این مختصر نمیگنجد همه دستخوش تندرویی بودند هم کردها و هم حکومت و هر دو امروزه روز به آن معترفاند، اما با این رسوایی چه بخشایشی!؟...جنگ سنندج، جنگ نقده و ... هنوز انگشت اتهامها به سوی همدیگر است، اما محترمانهترین و شاید عادلانهترین عبارت آن است که هر دو دستخوش احساسات و تندرویی بودند.
قاسملو، مام غنی را رقیب خود میدید و هرچند اوایل سعی داشت که دوباره به حزب توده نزدیک شود، و همیشه در سخنانش مام غنی را به احساسی و هیجانی بودن متهم میساخت، اما خود دچار احساسات شده بود و میخواست رقیب سپید موی را از میدان به در کند و برای همین نکته به بعث نزدیکتر شد. در کنگره ۴ حزب بود که مام غنی و عبدالرحمن ذبیحی، قاسملوی دستخوش احساسات و هیجان و در جستجوی قدرت بلامنازع حزب را به استبداد و خودمحوری متهم کردند و دیگر این برای قاسملو، غیرقابل تحمل بود! و مام غنی از حزب قهر کرد، و در قدم اول قاسلمو برای کسب مشروعیت وجود مام غنی را ضروری میدید و بدین سبب ملا عبدالله حیاکی - حسن زاده- را به سراغ او فرستاد و ملا عبدالله هم گفت "ما چاره نداریم، به کمک و پشتیبانی بعث نیازمندیم!" اما مام غنی، از کسر شان فرستاده قاسملو هم دو چندان برافروخته شد و حزب را ملعبه بعث نامید و بایکوتش کرد! این بار قاسملو از سیاست مصطفی بارزانی تقلید کرد و این مخالف دگراندیشه و دلسوخته کرد و کردستان را به انواع تهمتها و استهزاها، شخصیت و نام و فکر او را به بازی گرفت...
اما مام غنی در ابتدا نمیخواست که حزب را قربانی قاسملو و هواداران نان و نمک کرده با بعث کند، انشقاق کنگره ۴ رخ داد. حزب دمکرات کردستان ایران -هواداران کنگره ۴- دوست داشت با حکومت به یک سری توافق هایی برسد و آن را به اجرای ماموریت حزب بعث و به آتش کشاندن کردستان در جهت مطامع خود، ترجیح داد اما قاسملو هیجان مردم کرد را میشناخت و خوب سوار موج تبلیغ شد و مام غنی را به کنج فرستاد و به قول خودش از میدان به در کرد... قاسملو و حزب در ان هنگام توافق با جمهوری اسلامی را به ضرر منافع میدیدند، همانگونه که مرگ احمد توفیق را در پرده ابهام نهاد، کنار گذاردن مام غنی را هم زیر لب تکرار نکرد و بعدها خود که میخواست با جمهوری اسلامی به توافق برسد و جنگ تمام شده بود، گروهی از همرزمان حزبیاش چشم به اسرائیل دوخته بودند و این بار نزدیک شدن او و توافقاش با حکومت ایران را به ضرر میدیدند و خود قاسملو هم قربانی همان سیاست حذف شد که خودش بارها سناریوش را نوشته بود!
گرچه مام غنی دوباره به حزب توده پیوست، راهی غربت شد و با علی خاوری به دیدار مسئولان وقت شوروی سابق رفت اما مدتی بعد هم از ان دست شست و نوشت که این حزب باوری به دمکراسی ندارد و امیدی هم نمیرود که دمکراسی و آزادی مفهومی دراین حزب داشته باشد. و شاید نخستین فرق مام غنی و قاسملو در این بود که خود را ملت کرد نمینامید، حزب دمکرات کردستان را یک سازمان سیاسی میدید نه کل کرد و کردستان؛ اما متاسفانه شیوه مصطفی بارزانی در قاسملو نهادینه شده بود و نقد خود را توهین به ملت کرد میشمرد. گرچه امروزه روز حزب دمکرات کردستان همچنان بازیچه و ملعبه همان سیاست است، شاید مرگ مام غنی یادآور آن نکته باشد که رمز بقای با حضور نسل جوان باورمند به هویت و استقلال و تعامل سیاسی است نه بازی به احساس و هیجان.
امروز مام غنی از کردستان و جهان هستی رفت و سال ۱۳۷۶ خاطراتش - ئاله کوک - را نوشت و چون اندکی از اسرار قاسلمو را افشا کرده بود، باز هم از موج اتهام های بقایای آن حزب در امان نماند... بهار ۱۳۸۸ از استکهلم با وی تماس گرفتم، راهی سویس بودم و دیدار با صارمخان صادق وزیری، خواستم در بین راه در کلن آلمان، اتراقی بکنم و روایتش را بشنوم، چنین گفت: «مریض احوالم، شاید روزی در جایی با هم روبرو شدیم، از ارسال کتاب ابراهیم احمد سپاسگزارم، او هم خادم و دلسوز کرد و کردستان بود، اما مردم ما قدرشناس دلسوختهگانش نیست، خاک ناسپاسی است انگار.. شنیدهام کتابم به فارسی در ایران منتشر شده است، اما پسرم به کجا شکایت ببرم، مترجمش که کردی نمیداند، کرد نیست، نمیدانم چه نوشته اما این کتاب، کتاب من نیست و مملو از ابهام و غلط...اما نسخه کردیاش بهتر و روانتر و کامل تر است…»
سرفههای پی در پی داشت، او را رها کردم، اما ادب گفتارش و سلامت ذهنی و دلسوختگیاش را ستودم و الان دیدار به آخرت شدیم. امید است که پس از ۲۸ سال از - سال ۱۳۶۲ که ایران را ترک کرد - جنازهاش به کردستان ایران بازگردد و در کنار محمد قاضی در مهاباد آرام گیرد. آن سند ساواک و بازجویی مام غنی شاید بهترین عبارت روی سنگ قبر اوست : نه جاسوسم، نه وابسته؛ یک انسانم اما کُرد دگراندیش!
نظر شما :