جزئیات ترور آیت‌الله مطهری به روایت فرزند ارشدش

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ | ۱۹:۴۰ کد : ۵۰۴۰ از دیگر رسانه‌ها
٢۵ ساله بود که خبر ترور پدرش را از مرحوم دکتر یدالله سحابی شنید. بعد از ٣۶ سال هنوز صدای گریه و «هق هق» سحابی را از پشت تلفن به یاد دارد. می‌گوید شهید مطهری چهار سال پایان عمر خود را در همین خانه‌ای گذراند که برای مصاحبه آنجا رفتیم؛ خانه‌ای که از شهید مطهری در قلهک امروز به موزه تبدیل شده مربوط به سال‌های قبل از ١٣۵۴ می‌شود. سال ۵۴ مرحوم مطهری منزلی که در قلهک داشته را می‌فروشد و مقداری بالا‌تر از آنجا در حوالی قیطریه زمینی را خریداری و ساختمانش را بنا می‌کند.‌‌ همان خانه‌ای که مجتبی مطهری برای آخرین بار صدای استاد را آنجا شنید. وقتی که مرحوم حاج طرخانی با اتومبیل خود به دنبال استاد می‌آید تا به اتفاق به منزل مرحوم دکتر سحابی برای شرکت در جلسه شورای انقلاب بروند و مجتبی در حال اقامه نماز مغرب و عشاء بوده است. می‌گوید پدر نماز مغرب و عشاء را خواند اما او نرسیده بود به پدر اقتدا کند.

 

مجتبی مطهری، فرزند ارشد آن مرحوم در میان سه پسر و چهار دخترش است. مجتبی مطهری اهل سیاست نیست و تنها مشغله‌اش تدریس در دانشکده الهیات دانشگاه علامه طباطبایی است. می‌گوید در بین همه ما تنها علی سیاسی است و «ماشاءالله برای خودش سیاستمداری شده است.» قبل از مصاحبه شرط کرده بود دوست ندارد به حوادث شیراز و... بپردازد اما در خلال بحث متوجه شدم تقریبا در همه مسائل با برادر سیاسی‌اش - بنا به تعبیر طنزآمیز خودش – هم‌رای و هم‌نظر است جز دو مورد! اول اینکه می‌گوید این علی بود که بعد از شهادت استاد مطهری اطلاعیه آن مرحوم در مورد دکتر شریعتی را منتشر کرد و به نوعی با لحن و بیانش می‌رساند که خیلی موافق این کار نبوده است. می‌توان گفت مجتبی مطهری تا حد نسبتا زیادی مجذوب دکتر شریعتی است هرچند بر ضرورت نقدهای استاد مطهری به ویژه در کتاب «اسلام‌شناسی» تاکید می‌کند. دومین مساله‌ای که او با برادرش اختلاف دارد در مورد رهبری پدرش در صورت ادامه حیاتش است. در واقع او برخلاف علی مطهری که معتقد است اگر مرحوم مطهری به شهادت نمی‌رسید حتما بعد از امام(ره) به رهبری می‌رسید را قبول ندارد و معتقد است پدرش این مسوولیت را قبول نمی‌کرد. برادر دیگر حجت‌الاسلام دکتر محمد مطهری است که وقتی استاد به شهادت می‌رسد تنها چهار سال داشته است. او اکنون چهل و چهار ساله است و در موسسه پژوهشی امام خمینی (ره) مشغول به تدریس و پژوهش‌های علمی است. به روایت مجتبی مطهری، محمد مطهری چند بار به آیت‌الله مصباح‌ یزدی تاکید کرده که در مسائل سیاسی با ایشان اختلاف نظر دارد اما آیت‌الله مصباح به دلیل ارادتی که به شهید مطهری دارد مانع جدایی ایشان از موسسه شده است. مجتبی مطهری به یاد نمی‌آورد که آیت‌الله مصباح با شهید مطهری مراوده یا حتی دیداری داشته اما تاکید می‌کند که با مقام معظم رهبری، آیت‌الله طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، شهید بهشتی، آیت‌الله هاشمی و آیت‌الله جوادی آملی مراوده داشته است.

 

آنچه می‌خوانید بخش‌هایی از گفت‌وگوی روزنامه «اعتماد» با فرزند ارشد شهید مرتضی مطهری است:

 

* پدر انسان عجیبی بود چرا که وقتی من وارد دانشکده شدم کلیات فلسفه و منطق یا فقه و اصول یا کلام و عرفان را که خود تدریس می‌کردند به شهید مفتح سپردند. دلیل ایشان هم حساسیتی بود که روی ایشان وجود داشت. به هر حال عده‌ای هم بودند که با دستگاه طاغوت ارتباط داشتند، برخی اصلا لامذهب بودند اما الهیات درس می‌دادند. رییس دانشکده هم بهایی بود. در مجموع اوضاع خوبی نبود و شاه می‌خواست رشته الهیات در ظاهر وجود داشته باشد اما در باطن آن چیزی نباشد. لذا شاه از وجود پدر و شهید مفتح هم رنج می‌برد. ما استاد الهیات داشتیم که نماز نمی‌خواند، همسرش بی‌حجاب بود و این باعث می‌شد الهیات زمینه غم‌انگیزی داشته باشد. این توهین به الهیات و مقدسات بود اما دستگاه شاه به عمد این افراد را می‌گذاشت. البته افراد متدینی هم حضور داشتند اما در اقلیت بودند. حتی کسانی هم که متدین نبودند وقتی فطرتشان پاک بود و انسان بااخلاقی بودند پدر به آن‌ها احترام می‌گذاشت و معتقد بود باید از علم آن‌ها در دانشگاه استفاده کرد. آقای هروی و دکتر زرین‌کوب را احترام می‌کرد و معتقد بود وجود آن‌ها گرانسنگ است و باید از حضورشان استفاده کرد. حتی به خاطر دارم درباره محیط طباطبایی یا مجتبی مینوی که اصلا با مذهب میانه‌ای نداشت معتقد بود باید از علم ایشان در حسینیه ارشاد استفاده و آن‌ها را به حسینیه دعوت می‌کرد. شهید مطهری روح بزرگی داشت و برای علم ارزش قائل می‌شد. به طور مثال وقتی ایشان به مدرسه عالی بابلسر رفت که مدیر آن پاپیون می‌زد و غربی‌مآبانه رفتار می‌کرد از آنجا که برخی دختر خانم‌های بی‌حجاب نیز برای استقبال آمده بودند شهید مطهری خواهش کرد که آن‌ها عقب بنشینند و خانم‌هایی که محجبه بودند جلو آمدند. یعنی این‌طور نبود که بگوید من به چنین محیط‌هایی نمی‌روم. فقط به دانشکده ادبیات نرفت و در پاسخ به دعوت‌هایی که از ایشان می‌شد گفتند الهیات برای من بهتر است، اجازه دهید من یک دانشکده بیشتر نباشم. ایشان با افراد متنوع، حتی دانشگاهیان، مهندسان، پزشکان و فرهنگی‌مابان انس داشت.

 

* ایشان پیش از انقلاب در مجله زن روز مطلب می‌نوشت که خب انتقاد می‌کردند و می‌گفتند در شأن شما نیست در چنین نشریه‌ای بنویسد ولی ایشان پاسخ می‌دادند من برای خدا و تبلیغ اسلام این کار را می‌کنم، چون آن مجله را اغلب افراد غیرمذهبی می‌خواندند و بهترین جایی که می‌توان تبلیغ انجام داد همانجا بود. موفقیت ایشان هم این بود که دنیای امروز را خوب می‌شناخت و با قلمی زیبا و اثرگذار می‌نوشت.

 

* اگر کسی هم نقد می‌نوشت به طور مثال آقایی به نام مهدوی علیه اسلام نقد می‌نوشت و احکام اسلامی را تحقیر می‌کرد، پدر می‌گفتند من در صفحه مقابل دفاع می‌کنم. بگذارید دو منطق مقابل هم بیاید، اشکالی ندارد، خوانندگان که سخن منطقی و حق را می‌فهمند... تلفن‌هایی می‌شد و خانم‌هایی می‌گفتند که تحت تاثیر مطالب ایشان قرار گرفته‌اند و بدبینی‌شان نسبت به اسلام از بین رفته است. مسوولان مجله معتقد بودند خوانندگانشان بیشتر می‌شود و استقبال هم می‌کردند. احکام اسلامی وقتی روشن، علمی و مستدل بیان شود بر دل می‌نشیند. شهید مطهری با توجه به مسائل دنیای امروز، حقوق بین‌الملل و حقوق بشر می‌نوشت و قلمشان، قلم روز بود.

 

* خدا مهندس بازرگان را رحمت کند. فشارهایی که در نبود پدر به ایشان وارد شد در او عقده‌های روحی ایجاد کرد. می‌خواهم بگویم اگر آن فشارهای سیاسی و توهین‌ها به ایشان وارد نمی‌شد به حکومت دینی بدبین نمی‌شد. ایشان از زمان طاغوت انسان معتقدی بود منتها روش این‌ها روش درستی نبود. استاد مطهری هم حضور نداشت که مسیر را هدایت کند، مهندس بازرگان بدبین شد. البته یک دلیل دیگر هم این بود که مهندس بازرگان با معارف اسلامی عمیقا آشنا نبود به طور مثال می‌گفت امام حسین(ع) اصلا نمی‌خواسته حکومت تشکیل دهد یا امام حسن(ع) اصلا علاقه‌ای به حکومت نداشته است.

 

* مهندس بازرگان آدم صدیق، درست و با ایمانی بود اما یک مقدار تحت تاثیر غرب قرار داشت. با این وجود فرد مخلصی بوده و قصد خدمت‌گزاری داشت و پدر هم برای ایشان احترام قائل بود. پدر معتقد بود که این‌ها را باید هدایت و حفظ کرده و با سعه‌صدر با آن‌ها رفتار شود.

 

* از یک سو دولت موقت و از سوی دیگر روحانیت به دلیل عدم درک دقیق از مسائل اشتباهاتی را مرتکب شدند. با نبود شهید مطهری کسانی مقداری احساس می‌کردند که دولت بازرگان اشتباهاتی دارند به خصوص در ارتباط با اینکه درک عمیق از امام و انقلاب به آن معنا را نداشتند. بازرگان هم از درکی که مردم از روحانیت و به خصوص شخص امام داشتند خیلی تبعیت نمی‌کردند. به طور مثال می‌خواستند مستقل باشند و می‌گفتند روحانیت نباید چیزی را به ما دیکته کند. شهید مطهری معتقد بود با این تفاسیر ممکن است انقلاب از مسیر خود خارج شود. پدر هم متوجه اشتباهات دولت موقت و هم اشتباهات روحانیت می‌شد. فکر می‌کنم اگر ایشان بودند شاید به طریقی مسائل را حل می‌کردند و در صورت نیاز امکان ادامه کار دولت موقت نیز در شرایطی که با مشکل مواجه شده بود فراهم می‌شد. حتی بازرگان را خود پدر معرفی کردند و گفتند این دولت باید شکل بگیرد و به امام بیشتر حسن و کمتر عیب‌های مهندس بازرگان را گفتند. امام نیز گفته بودند که من انسانی با انصاف‌تر از مطهری روی زمین ندیده‌ام. مطهری انسانیت دارد و درباره افراد ابتدا حسن‌های آن‌ها را بیان می‌کند برخلاف برخی که فقط به دنبال عیب‌ها هستند و این همه خوبی‌های آقای بازرگان را نمی‌بینند... منتها مهندس بازرگان با روحانیت و حوزه خیلی دمساز نبود و بعضی از اعضای دولت او اصلا با سنت و روحانیت میانه‌ای نداشتند و همین مقداری مشکل‌ساز می‌شد.

 

* شهید مطهری اعتقاد داشتند که مهندس بازرگان و دولت باید تحت هدایت امام و روحانیت – یعنی مرکز و هسته اصلی - قرار بگیرند. می‌گفتند اگر افراد مدرن که دیدگاه‌ها و معارف جدید دارند از روح سنت، معنویت، روحانیت و ولایت جدا شوند مشکل‌ساز است. همین اعتقاد را برای شریعتی هم داشتند اینکه ایشان می‌خواهد اسلام را با دید جدید ببیند و در قالب جدید ارایه کند بسیار زیباست، ضعف او هم این است که آن‌طور باید به سنت و هسته ثابت دین که معارف، روحانیت و ثبوت باشد خیلی توجهی ندارد و بیشتر به مساله تغییر دین، قالب و شکل و مدرنیته کردن آن توجه داشت. به همین دلیل هم معتقد بودند دکتر شریعتی با تمام استعداد و هوشش باید تحت هدایت روحانیت باشد تا از خلاقیت و استعداد او در مسیر درست و دقیق استفاده شود. می‌بینید دیدگاه‌های دکتر شریعتی از لحاظ جامعه‌شناسی، تاریخ و تمدن بسیار ارزشمند است اما از نظر معارف اسلامی دچار اشتباهات فاحش شده است. افرادی بودند از ساواک که نمی‌خواستند بین روحانیت، دنیای جدید و دانشگاه ارتباطی برقرار شود. شاید اگر عمر ایشان اجازه می‌داد ارتباط و تحولی بین این دو برقرار می‌کرد چرا که تلاش ایشان همین بود.

 

* امام آنقدر به شهید مطهری ایمان داشت که می‌توان گفت اگر تحت تاثیر یک نفر قرار می‌گرفت او، شهید مطهری بود. برای اینکه این را ثابت کنم، بگویم امام وقتی می‌خواست به ایران بیاید قرار بود که بچه‌های مجاهد خلق بیایند و جلوی امام نطق کنند. بعد پدر به حاج احمدآقا گفتند این را بدانید اگر این‌ها به فرودگاه بیایند - حتی سران آن‌ها مثل لبافی‌نژاد - مطهری دیگر با شما نیست. بعد امام به خواسته شهید مطهری توجه کردند و گفتند آن‌ها حق ندارند بیایند. حاج احمدآقا تعجب کرده بودند و اجازه حضور حتی یک نفر از مجاهدین را ندادند. حتی پدر گفته بودند در بهشت زهرا هم اگر این‌ها بیایند حاضر نمی‌شود چون این‌ها منحرف هستند. لذا امام فرمودند حق با شهید مطهری است و کسی را راه ندادند. خیلی از روسای دانشگاهی را پدر معرفی می‌کرد. در نامه‌های امام به ایشان هم هست که شما با دانشگاهیان و روشنفکران ارتباط خوبی دارید و می‌توانید بین آن‌ها و روحانیت ارتباط برقرار کنید و مسائل ما را برسانید. همه این‌ها از روی حکمت است، امام بدون تامل و بدون حکمت سخنی نمی‌گفت. پیامی هم که بعد از شهادت ایشان داد حرف من را ثابت می‌کند. ایشان برای احدی چنین پیامی را ندادند حتی برای انسان‌های والایی مثل آیت‌الله دستغیب، آیت‌الله مدنی یا شهید بهشتی. این نشان‌دهنده عشق ایشان به شهید مطهری بود. به آقای هاشمی هم احترام می‌گذاشتند، از مشورت ایشان و مغز سیاسی‌شان بهره می‌بردند اما تحت تاثیر ایشان نبودند..

 

* شهی مطهری می‌گفتند اسلام با جمهوریت سازگار است اما جمهوریت به معنای لیبرال - دموکراسی و لیبرال محتوایی نیست، این غربی است. دموکراسی به معنای مشارکت مردم همان‌گونه که مقام معظم رهبری می‌فرمایند مردمسالاری دینی. اسلام با این دموکراسی سازگار است نه با لیبرال ایدئولوژیک. قرار نیست هر چه مردم دلشان خواست انجام بشود به طور مثال مشروب‌فروشی‌ها باز شود، همجنس‌بازی آزاد شود و... این‌ها به معنای دموکراسی نیست اما دموکراسی به معنای مشارکت مردم، انتخابات آزاد، همبستگی، همدلی و تعاون با جمهوریتی که پدر می‌گویند سازگار است. ولایت فقیه از نظر ایشان به معنای نظارت و هدایت کلی در تمام شؤون نظام است توسط یک اسلام‌شناس و ایشان به معنای کسی است که به کل نظام نظارت دارد تا نظام از مدار اسلامیت چه در سیاست داخلی و چه خارجی خارج نشود، لذا این با آزاداندیشی مغایر نیست اما اگر در مساله‌ای نظر غایی کرد و نظر خیلی خاصی داد یعنی به گونه‌ای که راه را بست. این در واقع جای بحث ندارد اما اگر آقا هنوز نظر قطعی نداده می‌توان بحث کرد.

 

* حتی اگر امام می‌خواستند که شهید مطهری پاسدار داشته باشند ایشان می‌گفتند چشم اما امام هرگز چنین چیزی را نخواستند. حتی وقتی عده‌ای به پدر می‌گفتند شما باید پاسدار داشته باشید می‌گفتند من احساس رنج شدید می‌کنم که بخواهم چند نفر را در خیابان به دنبال خود بکشم. مگر من چه کسی هستم و زیر بار چنین چیزی نمی‌رفتند، اما اگر امام از او می‌خواستند بدون شک قبول می‌کردند. بعد از شهادتشان وقتی جنازه را شب جمعه چهاردهم اردیبهشت دفن کردند امام منزل آقای اشراقی بودند، حاج احمدآقا دنبال ما آمدند و ما را به آنجا بردند. مادر به امام گفتند مطهری پاسدار نداشتند و زیر بار هم نمی‌رفتند شما از ایشان راضی باشید امام فرمودند من از ایشان نخواسته بودم.

 

* چند ساعت قبل از شهادتشان بود. می‌خواستم نماز بخوانم، یکی از اعضای نهضت آزادی به دنبال ایشان آمد. آقای حاج طرخانی آمدند. جلسه شورای انقلاب شهید بهشتی، مهندس بازرگان و اعضای دولت موقت در منزل آقای دکتر سحابی بود. جلسه هیات دولت بود منتها اعضای شورای انقلاب هم حضور داشتند و تبادل نظر می‌کردند. ساعت هشت و نیم، بعد از نماز مغرب و عشا آمدند. ایشان نماز را خوانده بودند و با آقای حاج طرخانی رفتند. من دنبال سجاده می‌گشتم. از داخل کتابخانه برداشتم. مادر گفتند این‌ها را برای مهمان مرتب کرده‌ام باز هم سجاده هست. پدر گفتند حالا اشکالی ندارد مهم این است که نمازش را زود‌تر بخواند و بعد به من گفتند مادرت درست می‌گوید بعد از نماز سجاده را مرتب و منظم سر جایش بگذار. این آخرین حرف‌های پدر بود. من مشغول نماز بودم که ایشان رفتند و دقیقا ساعت ۱۰:۴۰ بود که آقای دکتر سحابی تماس گرفتند. مادر کنار من ایستاده بود. پرسید چه کسی تماس گرفته؟ گفتم دکتر سحابی هستند می‌گویند پدر امشب منزل نمی‌آید. به مادر نگفتم چه اتفاقی افتاده، مادر پرسید چرا نمی‌آید؟ مطهری اگر بخواهد نیاید خودش تماس می‌گیرد و با من صحبت می‌کند آقا. هنوز دو، سه کلمه صحبت نکرده بود که مادر پرسید چه اتفاقی افتاده و گوشی را گرفت و بعد حال او منقلب شد و فریاد کشید چکارش کردید؟ این مرد دشمن داشت چه کسی او را زده؟ چه اتفاقی افتاده؟ مگر شما ندیدید؟ دکتر سحابی شروع کرد به هق هق گریه. بعد مادر فهمید، گفت ببخشید خانم، من خیلی شرمنده و روسیاهم. الان جلوی منزل من یکی از اعضای گروه فرقان ایشان را با تیر زد. چرا قبل از آن گروه فرقان اعلامیه پخش کرده بود که ما سه شخصیت مذهبی، سیاسی، لشکری را از بین می‌بریم. لشکری شهید قرنی بود، مذهبی پدر، سیاسی آن آقای هاشمی بود که نتوانستند به هدفشان برسند. بعد از ترور شهید قرنی پدر گفتند ترور مذهبی فرقان من هستم.

 

* به فاصله سه ماه از شهادت قرنی و پدر، اطلاعات آن‌ها [فرقان] را دستگیر کرد. بعد از شهادت قرنی ما به پدر گفتیم پاسدار بگیرند قبول نکردند. گویا شهادت خود را احساس کرده بودند. به خصوص اینکه چند شب قبل از شهادت خواب پیامبر را دیده بودند که در کعبه پیامبر اکرم امام و ایشان را بوسیده بودند اما به ایشان بیش از امام توجه کرده بودند. جمعه شب این خواب را دیده بودند و سه‌شنبه هم به شهادت رسیدند. پدر بعد از این خواب بسیار منقلب شده بودند و احساس می‌کردند که شهید خواهند شد. از آنجا که مادر هم اهل تهجد و ریاضت بودند گفتند می‌خواهید من خواب شما را تعبیر کنم؟ تا حدی بلدم. تعبیر خواب شما این است که پیغمبر – معیار و حقیقت اسلام - بر راه شما و آثارتان مهر تایید زده است. بعد پدر گفتند این هست اما چرا به من بیش از امام توجه نشان دادند حتما حادثه‌ای در راه است. بعد از شهادتشان مادر این خواب را برای امام تعریف کردند، چشمان امام پر از اشک شد و فرمودند پیامبر از عالم دیگر برای ایشان خبر لقاءالله را آورده بودند.

 

* ما به بیمارستان طرفه رفتیم. ما که رسیدیم پدر به شهادت رسیده بودند. قبل از بیمارستان تمام می‌کنند.

 

* در بیمارستان دکتر سحابی بود، چند نفری از آقایان نهضت آزادی و شورای انقلاب بودند، حتی خانم‌های برخی از آن‌ها آمده بودند تا به مادر تسلیت بگویند. مهندس بازرگان هم حضور داشتند. اگر اشتباه نکنم مقام معظم رهبری زود‌تر از بقیه خود را به بیمارستان رساندند چون عضو شورای انقلاب بودند. البته الان راستش خیلی مطمئن نیستم ولی آقای هاشمی آمده بودند.

 

* شهید بهشتی و آیت‌الله گلپایگانی بر شهید مطهری نماز خواندند. در واقع دو بار نماز خوانده شد. ابتدا آیت‌الله گلپایگانی نماز خواندند. اما یک مرتبه دیدیم کفن خونی شد و در واقع خون زده بود بیرون. به همین خاطر مجددا جنازه را شستیم و کفن کردیم و این بار شهید بهشتی نماز را خواندند. این نشان می‌دهد که پیغمبر با آن عظمت بی‌دلیل به این مرد توجه نشان نداده بود. خون ایشان اسلام را بیمه کرد. امام فرمودند خون مطهری تایید این انقلاب بود.

 

* خود امام فرمودند که ایشان را به قم ببرند. هرگز خود ایشان یا خانواده چنین چیزی را نگفته بودند. شهید مطهری به قم علاقه خاصی داشت اما خودشان این را نگفته بودند. من بار‌ها این را گفته‌ام که این شایبه پیش نیاید که چرا مرد بزرگی مثل شهید بهشتی را به قم نبردند، شاید چون ایشان با ٧٢ تن بود این کار انجام نشد.

کلید واژه ها: آیت الله مطهری


نظر شما :