ارتباط حزب توده با شوروی به روایت محمد صدر
دیپلمات داروساز
دیپلمات جوان «سید محمد صدر» بود؛ دانشآموخته داروسازی دانشگاه تهران (۱۳۵۵-۱۳۴۹) که وقتی انقلاب شد برای گذراندن دوره طرح خارج از مرکز دکترایش مسئول داروخانهای در ساوه بود. وقتی محمدعلی رجایی نخستوزیر شد، مشاور سیاسی او شد و از خرداد ۱۳۶۰ به وزارت خارجه رفت. در سال ۱۳۶۴ سید علیاکبر محتشمیپور وزیر کشور کابینه دوم میرحسین موسوی شد که صدر معاونت سیاسی و اجتماعی این وزارتخانه را بر عهده گرفت. در سال ۱۳۶۸ که عبدالله نوری وزیر کشور دولت اول هاشمی رفسنجانی شد، صدر در وزارت کشور ماند. سپس برای یک دوره شش ماهه، در شرکت پخش دارویی رازی به کار داروسازی پرداخت و نشریه دارویی رازی را منتشر کرد. بعد از آن معاون سیاسی و روابط بینالملل مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری شد که ریاستش با آیتالله محمد موسوی خوئینیها بود. در سال ۱۳۷۱ به وزارت خارجه بازگشت و مشاور علیاکبر ولایتی شد. در سال ۱۳۷۶ که سید محمد خاتمی به ریاست جمهوری برگزیده شد، از او خواست تا برنامههایش را برای وزارت کشور آماده کند، صدر هم برنامههایش را ارائه کرد اما در نهایت خاتمی تصمیم گرفت عبدالله نوری را وزیر کشور کند. در نهایت در وزارت خارجه ماند و سید کمال خرازی او را به معاونت امور عربی و آفریقایی این وزارتخانه برگزید که تا سال ۱۳۸۳ در این سمت ماند و به گفته او بعد از آنکه با خرازی «اختلاف نظرهایی در روش مدیریتی» پیدا کرد، استعفا داد و به عنوان مشاور رئیسجمهور فعالیتهایش را پی گرفت. در سالهای بعد از دوران اصلاحات هم در مرکز مطالعات وزارت خارجه در نیاوران، در اتاق کناری دفتر میرمحمود موسوی نشست و در حال حاضر مشاور ارشد محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه است.
«انقلاب و دیپلماسی» شرح خاطرات این دیپلمات کهنهکار است که تبارش به روحانیون تراز اول میرسد؛ عمویش امام موسی صدر است و دامادش سید یاسر خمینی، نوه بنیانگذار انقلاب. چنانکه گفته در سالهای نخست انقلاب در حوزه اروپا و آمریکا تصمیمگیر واقعی بود: «در آن اوایل هنوز سطح روابط ما با اروپا و آمریکا آنچنان بالا نرفته بود. دوم اینکه با دوستانی چون آقای شیخالاسلام که معاون سیاسی وزارتخانه بود نگاهی همسو داشتیم و حتی دکتر ولایتی که به وزارت منصوب شد دست مرا در تصمیمگیریهای حوزه مسئولیتم بسیار باز گذاشت... هر چه در حوزه اروپا و آمریکا تصمیم میگرفتم، منتقل میکردم و معمولا تصویب و اجرا میشد. هیچگاه نیز کسی یا مقام بالاتری مانع این تصمیمها نبود.»
اعتراض سفیر شوروی به گفتههای میرحسین موسوی
از جمله مشکلات سیاسی وزارت خارجه که صدر در آن برهه مواجه میشد، تبیین یا توجیه مواضع مقامات نظام در مجامع دیپلماتیک بود. نمونهاش گفتههای میرحسین موسوی در مراسم معارفهاش در وزارت خارجه که خطاب به سفرای مقیم تهران گفت: «خوشحالم که آمریکایی نیستم، خوشحالم که در آمریکا به دنیا نیامدهام. من یک ایرانیام و...» روز بعد از این جلسه از موسوی سؤال شد که با مشخص شدن موضع شما نسبت به آمریکا حال موضعتان نسبت به شوروی چیست؟ مهندس موسوی هم گفت که موضع ما را مردم مشخص کردهاند. همانطور که مردم «مرگ بر آمریکا» میگویند، «مرگ بر شوروی» هم میگویند و طبیعی است که موضع ما نیز همان موضع مردم است. سفیر شوروی بلافاصله از صدر درخواست ملاقات کرد و با ناراحتی گفت وزیر امور خارجه نباید نسبت به کشوری که با آن ارتباط دارد چنین بگوید. صدر هم گفتههای موسوی را اینطور تبیین کرد که برداشت سفیر درست نیست و منظور آقای مهندس موسوی اصلا به معنای مرگ بر شوروی نیست، بلکه ایشان میخواستند این مفهوم را برسانند که جمهوری اسلامی اساسا با سلطه مخالف است حال فرقی نمیکند، این سلطۀ آمریکا باشد یا سلطۀ شوروی یا هر کشور دیگر. سپس از سفیر شوروی پرسید: «آیا کشور آقای سفیر به دنبال سلطه بر ایران است؟» و او بیدرنگ پاسخ داد: «نه اصلا نیستیم.» صدر گفت: «خب پس اصلا مخاطب سخن ایشان قرار نمیگیرید.»
روسها چنانکه به شعار «مرگ بر شوروی» معترض بودند، نسبت به شعار «نه شرقی، نه غربی» حساسیتی نداشتند. وینوگرادف، سفیر شوروی در تهران یک روز به مطایبه به صدر گفته بود: «ما خیلی از شعار نه شرقی، نه غربی که شما سر میدهید، خوشحالیم. چون وقتی شما میگویید نه شرقی، نه غربی طبیعتا معنای این شعار میشود فقط شمالی (کشور شمالی) و شمال هم یعنی شوروی.» صدر پاسخ داد: «حرفی که زدی، اصلا بامزه نبود!» با این حرف، خودش را جمع و جور کرد و چیزی نگفت.
گریه دیپلمات انگلیسی و مشروبخواری اعراب
صدر روایتی دارد از مشکلات موجود در آغاز فعالیت در وزارت امور خارجه که به موضوع تشریفات بر میگشت و گاهی سوءتفاهم ایجاد میکرد: «از اولین مشکلاتی که در ارتباط با تشریفات در جمهوری اسلامی با آن مواجه بودیم، یکی دست دادن با خانمها و دیگری نخوردن مشروب در ضیافتها و مهمانیها بود که داستانش مفصل است. اگرچه از همان اول، وزارت امور خارجه از طریق اداره کل تشریفات به همه سفارتخانههای خارجی در ایران و نیز سفارتخانههای ایران در نقاط مختلف دنیا ابلاغ کرده بود که به اطلاع وزارت امور خارجه کشورها برسانند که یک: ما با خانمها دست نمیدهیم؛ دو: مشروب نمیخوریم و حتی اگر سر میز ضیافت مشروب سرو شود نمینشینیم، ولی چون هنوز رفتارهای ما برایشان جا نیفتاده و پذیرفته نشده بود، مشکلاتی برایمان پیش میآورد. از جمله در سفری که در ابتدای مسئولیتم به انگلیس داشتم، خانمی از تشریفات وزارت امور خارجه انگلیس در فرودگاه لندن به استقبالم آمد. او مسئول انجام کارهای تشریفاتی هیات ما بود تا زمان ملاقات فرا برسد. او در مراسم استقبال دستش را برای دست دادن دراز کرد؛ اما من دست ندادم و تا آمدم توضیح بدهم که ما با خانمها دست نمیدهیم و این ناشی از اعتقادات مذهبی ما است و معنای آن بیاحترامی به خانمها نیست، به شدت ناراحت شد و با حالتی به هم ریخته نگاهی به من کرد و تشریفات را نیمه کاره رها کرد و رفت. با رفتن او موقع گذر از فرودگاه، پلیس گمرک لندن برخورد بدی نیز با ما نمود. فردای آن روز من برای ملاقات با همتای انگلیسی خود به وزارت امور خارجه رفتم و او با دیدن من گفت: «خیلی عذر میخواهم که این سؤال را از شما میپرسم. بین شما و خانمی که برای تشریفات شما آمده بود چه مسالهای رخ داده است؟» گفتم: «مگر چه شده؟» گفت: «او گریهکنان به وزارت خارجه آمد و اظهار داشت که ایرانیها به وی توهین کردهاند و ما هر چه از او توضیح بیشتری خواستیم او گریه میکرد و توضیحی نداد.» البته این حرفی بود که همتای انگلیسیام زد. حال واقعیت داشت یا نه نمیدانم؛ اما من برای او توضیح دادم موضوع از چه قرار و علت آن کار من چه بوده است.»
مساله دیگر مشروب بود؛ در سفر صدر به مجارستان، مدیرکل خاورمیانه وزارت امور خارجه این کشور از او میپرسد: «شما در جلسات علنی مشروب نمیخورید یا در جلسات خصوصی هم مشروب نمیخورید؟» صدر در جواب میگوید: «ما نه در جلسات علنی و نه در جلسات خصوصی، در هیچ کدام مشروب نمیخوریم.» همتای مجاری صدر توضیح میدهد: «دیپلماتهای عرب وقتی به مجارستان میآیند ابتدا به ما میگویند که مشروب نمیخورند؛ اما ما میبینیم که در جلسات خصوصی خلاف حرفشان عمل کرده، مشروب میخورند و وقتی ما به آنها میگوییم که شما گفتهاید مشروب نمیخورید و حالا میخورید، میگویند ما علنی مشروب نمیخوریم ولی در جلسات خصوصی میخوریم و اشکالی ندارد.»
بازگرداندن هواپیمایی که بنیصدر و رجوی با آن گریختند
اولین ماموریت دیپلماتیک صدر در وزارت خارجه سفر به فرانسه بود. ابتدا قرار بود سفارت ایران در پاریس، برنامهای برای فلسطین برپا کند و صدر سخنران آن بود. این برنامه همزمان شد با فرار ابوالحسن بنیصدر و مسعود رجوی از کشور و صدر مامور شد تا به فاصله کمتر از یک روز پس از گریختن آنان، برای بازگرداندن هواپیما و خدمه پروازی راهی فرانسه شود. صدر نیز با یکی از همکارانش به نام سراج برای همین منظور زودتر از زمان تنظیم شده برای برنامه فلسطین به فرانسه رفت. خلبان هواپیمایی که بنیصدر و رجوی با آن گریختند، سرهنگ بهزاد معزی بود که روز ۲۶ دی ۱۳۵۷ شاه را از کشور خارج کرد و خودش بازگشت. درباره معزی این اطمینان وجود داشت که او به ایران باز نخواهد گشت و سعی صدر این بود که دو تکنسین و دو کمک خلبان دیگر را بازگرداند. به همین منظور به محض ورود به پاریس، از طریق سفارت ایران با وزارت خارجه فرانسه تماس گرفتند و اصرار کردند که با این افراد ملاقات کنند. اولین پاسخی که دریافت کردند این بود که «مشکلی در تحویل هواپیما به شما وجود ندارد. هر زمان که خواستید، هواپیما در اختیار شما است و میتوانید آن را بازگردانید.» فرانسویها هواپیما را به یک پادگان نظامی در حومه پاریس برده بودند. پس از دریافت این پاسخ وزارت خارجه فرانسه، صدر بلافاصله به تهران تلکس زد تا یک گروه پروازی از نیروی هوایی به همراه تکنسینها و کارشناسان بیایند تا پس از بررسی هواپیما، آن را به تهران انتقال دهند؛ اما راجع به اصرار صدر مبنی بر ملاقات با کادر پروازی هواپیما، فرانسویها اجازه ملاقات ندادند و در برابر اصرارهای مکرر ایرانیها، آنها هم بهانههایی آوردند. در نهایت صدر و همراهانش را با یک هلیکوپتر به پادگان نظامی بردند که هواپیمای ایران را به آنجا منتقل کرده بودند. در آنجا با دو کمک خلبان و دو تکنسین ملاقات کردند و در همان مواجهه نخست، تکنسینها که به گفته صدر «از بچههای خوب مسلمان و طرفدار جمهوری اسلامی بودند»، گفتند که قصد دارند به کشور بازگردند. دو کمک خلبان درخواست پناهندگی داده بودند. صدر به آنها اطمینان میدهد که «من برای شما تامین خواهم گرفت. اصلا نگران نباشید. موضوع مهمی نیست. ما میدانیم که شما تحت شرایط خاصی درخواست پناهندگی دادهاید.» آنها خواستند قول داده شود اگر به ایران بازگشتند، مشکلی برایشان پیش نیاید.» صدر به میرحسین موسوی، وزیر خارجه وقت تلکس زد و ماوقع را شرح داد و خطاب به او گفت: «شما به عنوان وزیر امور خارجه از طرف دولت تلکسی برایمان بفرستید که به این آقایان تامین دادهاید تا به کشور بازگردند و دولت تضمین میدهد که پس از بازگشت ایشان اتفاقی برایشان نخواهد افتاد.» او نیز عین همین مطلب را برای صدر تلکس زد و زیر آن با عنوان «میرحسین موسوی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران» امضا کرد. حتی این تضمین هم کارگر نیفتاد و کمک خلبانها برنگشتند و هواپیما توسط کادر پروازی ایران بازگردانده شد.
صدر بعد از چهار سال حضور در وزارت خارجه در مقام مدیرکل اروپا و آمریکا به وزارت کشور رفت. در ابتدا تردید داشت و تصمیم گرفت استخاره کرد. تا اینکه مهندس موسوی به او میگوید: «آقای صدر تو مرا قبول داری؟... آیا میپذیری من به عنوان نخستوزیر جمهوری اسلامی ایران، مشاورت باشم؟... پس من به عنوان مشاور به شما میگویم به وزارت کشور برو و این تصمیم درستی است.» صدر هم استخاره کرد و خوب آمد. از امور خارجه به داخله نقل مکان کرد؛ اما در نهایت این وزارت خارجه بود که باید به آنجا باز میگشت. محمد صدر شرح خاطراتش از دوران وزارت کشور و پس از آن را گذاشته برای فرصت بعد و کتابی دیگر.
***
انقلاب و دیپلماسی در خاطرات سید محمد صدر
تدوین و تحقیق: محمد قبادی
انتشارات سوره مهر
چاپ اول، ۱۳۹۳
۵۰۹ صفحه
۲۵ هزار تومان
زمستان ۱۳۶۲- هاوانا (کوبا)، فیدل کاسترو، میرحسین موسوی، محمد صدر، محسن امینزاده، حسین عادلی، محمد آقازاده و علوی طباطبایی
نظر شما :