دختر استالین؛ تراژدی زندگی یک فراری
فرانسیس ویلسون/ ترجمه: شیدا قماشچی
اسوتلانا در زمان مرگش در سال ۲۰۱۱ در ویسکانسین، نام خود را به لانا پترز تغییر داده بود؛ زندگی او سخت و طولانی بود و هر روز در جدال با نام پدریاش به سر میبرد. تجربهاش حتی پیش از آنکه به عنوان یکی از مشهورترین منتقدان شوروی شناخته شود، تجربهای منحصر به فرد بود. او فقط چند سال پس از انقلاب در سال ۱۹۲۶ به دنیا آمد. اسوتلانا در دالانهای کرملین بزرگ شد. پلیس مخفی در آشپزخانه، قفسهها و حتی کلاس درس او کمین داشت. مردم شوروی استالین را میپرستیدند و او را یک نابغه میدانستند. خروشچف بعدها گفت که استالین دخترش را دوست داشت همانطوری که «یک گربه به موش علاقه میورزد».
هنگامی که اسوتلانا شش سال داشت مادرش - نادژدا آلیلویوا - خودکشی کرد. اندکی بعد نیز خالهها و داییهای او در تصفیههای آغازین دوران وحشت بزرگ اعدام شدند. یکی از محبوبترین برادرانش ناپدید شد و برادر دیگر نیز به دست نازیها کشته شد.
اسوتلانا یک کمونیست وفادار بود تا زمانی که در ۱۶ سالگی اولین عشق زندگیاش - الکسی کاپلر ۳۸ ساله - به دستور استالین به مدت ۱۰ سال به گولاک فرستاده شد. کاپلر از اسوتلانای نوجوان به عنوان دختری در آرزوی آزادی با «تنهایی عمیق و وحشتناک» یاد میکند. این جنبههای شخصیتی او هرگز تغییر نکردند. اسوتلانا میگوید که پس از مرگ مادرش در سال ۱۹۳۲ بخش دوم زندگیاش آغاز شد. اما همانطور که سالیوان نشان میدهد زندگی او به دو بخش مجزا تقسیم نمیشود: زندگی اسوتلانا مجموعهای است از حلقههای بیپایان، تکراری و خفقانآور.
اسوتلانا در ۱۷ سالگی با یک دانشجو به نام موروزف ازدواج کرد: «او مهربان بود. من تنها بودم و او من را دوست داشت.» موروزف یهودی بود و استالین که به شدت ضد یهود بود حاضر به ملاقات با او نشد. این ازدواج سه سال طول کشید و حاصلش یک فرزند پسر بود. حاصل ازدواج دوم او با یوری ژدانوف - فرزند فرد دست راست استالین - یک دختر بود.
اسوتلانا که فردی رمانتیک بود روابطش را با شور و هیجان آغاز میکرد ولی اندکی بعد از خواب غفلت بر میخاست. او میگفت: «زندگی من در کنار فرد دیگر معنا مییابد» ولی هیچوقت نتوانست به آن نزدیکی و احساسی که میخواست دست یابد. یکی از عشاق او دیوید سامیلوف - شاعر یهودی - او را «اسیر احساساتش» توصیف و اضافه میکند: «درون هر اسیری یک سلطان جبار نیز حضور دارد.» سامیلوف میگوید که تراژدی زندگی هیچ کسی به اندازۀ اسوتلانا او را «متحول و آشفته نکرده است» و هرگز تا این اندازه احساس نکرده که باید «از کسی فرار کند».
کتاب دختر استالین انباشته شده از مصاحبهها، نامهها، گزارشهای دست اول، مقالاتی که پیشتر دیده نشدهاند از زندگی، دوران و شخصیت اسوتلانا؛ همۀ اینها باعث شده تا این کتاب یک مستند جذاب باشد. سالیوان میگوید که زندگی او «بسیار غمانگیز» بود و از شرایطی صحبت میکند که برای هر کدام از ما غیرقابل تحمل است. اسوتلانا میگوید زمانی که استالین در سال ۱۹۵۳ از دنیا رفت، قلبش از فرط «عشق و اندوه» شکست، همانطور که برای اغلب ما اتفاق میافتد او خود را سرزنش میکرد که چرا فرزند بهتری نبوده است. اما عشق و اندوه او خالص نبود زیرا به خوبی آگاه بود «آنچه که بر سر خانوادۀ من و تمام کشورم آمده است به دست پدرم اتفاق افتاده است.»
نوای «آهنین» اسمش «روح او را میخراشید» و برای همین نامش را به اسوتلانا آلیلویوا تغییر داد. با این نام جدید سعی کرد تا زندگی جدیدی در روسیۀ خروشچف آغاز کند ولی این تلاش ناکام ماند. همسر سوم او - اگرچه اجازه نداشتند با یکدیگر ازدواج کنند - یک کمونیست هندی به نام براجیش سینگ بود که اندکی پس از آشناییشان از دنیا رفت. اسوتلانا اجازه یافت تا خاکستر او را در رود گنگ پخش کند و به این ترتیب در سن ۴۱ سالگی برای نخستین بار از کشور خارج شد. او ناگهان تصمیم گرفت که به جای بازگشت نزد فرزندانش به سفارت آمریکا در دهلی برود و تقاضای پناهندگی کند؛ در کوزۀ حاوی خاکستر برجیش دستنوشتههای کتابش «بیست نامه به یک دوست» را پنهان کرده بود. سالیوان این نوشتهها را «احضار ارواح» میداند تا بیوگرافی. «بیست نامه به یک دوست» به قیمت ۱٫۵ میلیون دلار فروخته شد.
دختر استالین که تازه به جهان آزاد قدم گذاشته بود به سرعت به رویای آمریکایی دست یافت. او از این همه پول بهتزده شده بود (تا آن زمان هرگز حساب بانکی نداشت) و پولهایش را صرف امور خیریه کرد و هر ورقی که جلویش گذاشتند را امضا کرد. او بار دیگر عاشق شد، این بار عاشق وسلی پیترز شده بود که دستیار آرشیتکت معروف فرانک لوید رایت بود و همسر اولش که سالها پیش درگذشته بود نیز اسوتلانا نام داشت.
پیترز عضو یک گروه بود که تحت ریاست الگیوانا زندگی اشتراکی را در بیابان آریزونا تجربه میکردند، الگیوانا که بیوۀ رایت بود دست کمی از استالین نداشت. زندگی مشترک اسوتلانا و وسلی که توسط الگیوانا برنامهریزی شده بود سه هفته بیشتر به طول نیانجامید و ازدواجشان بیست ماه بعد تمام شد؛ در طول این مدت الگیوانا و پیترز باقیماندۀ پول اسوتلانا را به اتمام رساندند. تنها سود این ازدواج تلخ، فرزند سوم اسوتلانا – اُلگا - بود که در ۴۵ سالگی او به دنیا آمد. این قسمت از کتاب حال و هوای فیلمهای هیچکاک را دارد.
اسوتلانا در آمریکا به آزادی دست نیافت. در عوض استثمار مالی و مزاحمتهای ناتمام رسانهها را تجربه کرد، علاوه بر همۀ اینها اجازه نداشت تا با فرزندانش تماس بگیرد. در سال ۱۹۸۴ به مسکو بازگشت تا الگا و دیگر فرزندانش به یکدیگر بپیوندند ولی این دیدار فاجعهبار بود. او دست از پا درازتر به آمریکا بازگشت و تا آخر عمر با فرزندان روسیاش بیگانه ماند.
اسوتلانا مانند یک فراری زندگی کرد، از جایی به جای دیگر سفر کرد، همیشه نگران بود، با دوستانش درگیر شده و عاشق افراد ناباب شد. در سالهای پایانی عمرش بیش از ۳۰ بار جابجا شد، در محلهایی همچون اسِکس، خلیج کورنیش و خانههای جمعی لدبروک گروو زندگی کرد.
او خود را شخص منفعل و مطیعی میدانست که سیاهی لشکر شطرنج زندگی است، اما دیگران و سالیوان چنین برداشتی نداشتهاند. رابرت تاکر – تاریخنگار - اسوتلانا را از جنبههایی «همانند پدرش» میداند. او به نوعی شبیه پدرش بود: اسوتلانا شاهدخت کاخ کرملین بود و زندگی را به شیوۀ خودش میپسندید. اما سالیوان میگوید آنچه که جالب است تفاوتهای او با استالین است. هر چقدر که رفتار استالین غیرانسانی بود، رفتار اسوتلانا انسانی بود. او به طرز دردناکی ساده و خام بود ولی در عین حال متکبر و تشنۀ توجه نیز بود: خشم و غضبش افسانهای بود. او خود آسیب دیده بود و جذب افراد آسیبدیده میشد؛ او که تربیت شده بود تا فقط یک مرد – استالین - را دوست بدارد قادر نبود تا واقعیات مردهای دیگری که عاشقشان میشد را بپذیرد. فقط یک نویسندۀ خوب میتواند وجوه مختلف یک زن را به این خوبی به تصویر بکشد، سالیوان با ظرافت توانسته تا چهرهای به یادماندنی از یک زن شجاع و مشهور را ترسیم کند.
منبع: تلگراف
نظر شما :