گزارش ۳۰ ساعت گفتوگو با محمود بروجردی: امام گفتند که این آقای صانعی حسابی ملا هستند
آنچه در خلال جلسات متعدد گفتوگو با دکتر بروجردی از شخصیت او دستگیرم شد، ادب و تواضع زائد الوصف او بود که در همان یکی دو جلسه اول آشکار شد. تواضعی که کمتر رنگ تصنع در آن یافت میشد. دیگر وقتشناسی و نظم او بود.او هرگاه به قراری تن میداد، حتما بر سر آن حاضر می شد. انصاف هم از جمله خوبیهای دکتر بود که در خلال سی ساعت خاطرهگویی از جاده آن خارج نشد و حق کسی را ضایع نکرد. او در غیاب کسی بد نگفت و از همه با احترام یاد کرد، اگر چه بر گفتار یا رفتار کسی نقدی داشت. عرق و عشق و ارادت تام او به امام نیز از دیگر خصوصیات دکتر بود که ازلابلای گفتههای او میشد فهمید.
دلیل این ارادت نه فقط وابستگی سببی با آن رهبر فرزانه، که از جنس باور تمامی مریدان و ارادتمندان رهبر کبیر انقلاب بود.
به هر ترتیب جلسات گفتوگو از اواخر مرداد 1386 آغاز شد و پیش از فرارسیدن زمستان آن سال به پایان آمد. به درخواست دکتر متن پیاده شده و تایپی خاطرات در اختیار وی گذاشته شد تا بر صحت و درستی آنچه که گفته بود، بار دیگر صحه گذارد و آنچه را که احیاناً سهو لسان بوده و یا در انتشارش مصحلتی نمیدید، قلم بگیرد. آنچه در زیر از نظر میگذرد، چکیدهای است از ماحصل 15 جلسه دو ساعته. چکیدهای "شاید با تناسب یک به صد" که امید است مشروح آن بزودی آماده و در دسترس علاقمندان قرار بگیرد.
***
28 مرداد 1386 نخستین جلسهای بود که ضبط روشن شد و از دکتر خواستم تا از قدیم شروع کند به گفتن. از آشنایی مرحوم پدرشان با امام و از گذشتههای دوری که دیگر هیچ کس باقی نمانده تا برایمان تعریف کند. دکتر هم قصه مهاجرت پدرش در سن نوجوانی از بروجرد به اراک ،اقامت در مدرسه سپهدار و آشناییاش با یک هم کلاسی به نام آقا روح الله خمینی را روایت کرد. او گفت که چندی بعد همه شاگردان آن مدرسه به تبع استاد و رئیسشان "حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی" راهی قم شدند تا بقیه تحصیلاتشان را در آن جا کامل کنند.از آن جا "میرزا محمد حسین بروجردی" (پدر دکتر) با آقا روحالله خمینی پایه رفاقتی را میریزند که بیش از نیم قرن دوام مییابد و فقط با مرگ میرزا جدایی حاصل میشود. از دکتر پرسیدم، پدرتان از دوره نوجوانی و جوانی امام چه برایتان گفته است؟ منظور خلقیات، منش، پوشش و هر آنچه که شخصیت یک فرد را نمایان میسازد. دکتر چیزهایی را که شنیده بود و به خاطر داشت برایم باز گفت. از آن جمله پاکیزگی و آراستگی ظاهری آقا روح الله که او را از دیگران کاملا متمایز میساخت. کنترل زبان از هر گونه هجو و بیهوده و غیبت. برقراری تعادل و توازن بین تحصیل و تفریح، تقید به حفظ احترام برادر بزرگی که برای او جای خالی پدر را پر کرده بود و مسائلی از این دست.
دکتر در پاسخ این سئوال که کمی هم از خودتان، یعنی تولد، کودکی ، تحصیلات و...بگویید، از تولدش در قم به تاریخ اول شهریور 1312، مکتب خانه رفتنش در چهارسالگی و تحصیلات ابتدایی اش در مدرسه سینما گفت. دکتر تمایل به خلاصه گویی داشت و از مطالب، تلگرافی میگذشت. ولی نگارنده با سئوالات ریز او را به عقب باز میگرداند تا بتواند به شرح دقیقتری از وقایع دست یازد. مثلا هنگامی که او با اشاره از خاطرات پدرش از امام خمینی گذشت و قصد بازگویی حوادث چندین سال بعد را داشت، با عذرخواهی او را به همان دوران بازگردانده و سئوالاتی از این دست را مطرح کرد. پدرتان درباره اساتیدشان در اراک چه گفتند؟ امام و پدرتان دقیقا چه مدت در اراک تحصیل کرده و چه خواندند؟ آیا پدرتان در آن ایام به مهمانی امام در خمین هم رفته بود؟ خانواده آنان را چگونه یافته بود؟
و یا هنگامی که دکتر از جد، پدر و عمویش خاطراتی را بازگو کرد، با این سئوال نگارنده مواجه شد که آقای دکتر، تاریخ ما بیشتر مردانه است.الان هم که شما دارید تاریخ میگویید، فقط به مردان خاندانتان اشاره میکنید. آیا زنها دراین میان حضور و یا نقشی نداشتند؟ پس از آن چشمان دکتر برقی زد و گویی صفحهای خاطرهانگیز از گذشته در ذهنش گشوده باشی، بلافاصله یادی از مرحوم مادرش کرد که هم خواندن بلد بود و هم نوشتن. مهمتر آنکه شنا هم خیلی خوب میدانست. دکتر به یاد آورد که در سه سالگی در حوض بزرگی افتاده و مادر بزرگش که او نیز در شنا مهارت داشت، شیرجهای در میان حوض زده و او را نجات داده بود.از تاریخ زنان خانواده گذشته به خاطرات دوران دبیرستان رسیدیم. آنجا که دکتراز شیطنتهای مرسوم دوره نوجوانی گفت و با ذکر چند خاطره برای لحظاتی هر دو با هم خندیدیم.
پس از آن از دکتر خواستم تا فضای آن روز قم را توصیف کند، مثلا بافت شهری، شکل و شمایل خانهها، سطح اقتصادی و معیشت مردم، لباس آنها، رفت و آمد زائرین و هیات ظاهری شهر. او هم با این مقدمه که قم خیلی دیر رشد کرد، به بیان اوصاف قم در در دهههای 20 تا 50 پرداخت که وصف محلهها، آب انبارها، خیابان کشیهای جدید،قبرستانها، پلها ،مهمانخانهها و ...از آن جمله بود.
پس از بیان این توصیفات، نگارنده پرسید، حالا این وضعیت قم و آن چهره اسفبار و ناراحت کنندهاش به نظر شما چقدر اثر گذاشت بر افکار ضد حکومتی امام؟ چون به هر حال مسئولیت آن عقب ماندگیها بر عهده رژیم بود. دکتر پاسخ داد،نمیدانم.ولی امام ناراحتی از قم نداشتند... این بحث درادامه به حضور آقا زادههایی همچون "انگجی"های تبریز،"حاج میرزا"،"عبدالله مجتهدی تبریزی"،"شیخ محمد صدوقی یزدی" و ...در قم کشیده شد. آنها با آنکه درشهرهای خود تمکنی داشتند، اما آمدند و در قم ماندند و با همه مشکلاتش ساختند.
دکتر در ادامه، داستان نماز باران معروف "آیت الله خوانساری" را با ذکر جزئیات باز گفت.همین موضوع خاطرهای را از امام و آیت الله خوانساری به یاد دکتر آورد. او گفت یک بار آیت الله خوانساری به حج مشرف شده بود و موقع بازگشت، امام و پدرم با اتوبوس به استقبال او رفتند و چون زمستان بود و هوا سرد، یادم است که روی پنجههای پایشان زیر جوراب، کاغذ پیچیدند که پایشان یخ نکند.
در جلسه بعد دکتر بروجردی خاطرهای از سفر عتبات امام در سال 1322 نقل کرد. خاطرهای که دکتر از پدرش شنیده بود. او گفت، در آن سفر، امام به چند تن از علما و مدرسین حوزه نجف پیشنهاد می کند که چون "آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی" کهنسال است و آفتاب عمرش بر لب بام، خوب است که شما از الان به فکر آینده حوزه باشید و از "آیت الله حاج آقا حسین بروجردی" که در بروجرد است، دعوت کنید به نجف بیاید و بعد از سیدابوالحسن حوزه را اداره کند. فردای آن روز به ایشان پیغام داده بودند که آقا سید! آمدی اینجا زیارتت را بکن و برو و به حوزه نجف کاری نداشته باش.
بعد از این خاطره، بحث مهاجرت و ورود آیت الله بروجردی در سال 1324 به قم پیش آمد. دکتر تفصیل آن حادثه و نقش امام در آن را باز گفت. او گفت به خاطر میآورد که امام شبی به خانه ما آمد و همراه با پدرم تا صبح نشستند و به علمای بلاد نامه نوشتند که برای دعوت آقای بروجردی به قم دعوتنامه بنویسند.
موضوع بعدی که دکتر زیاد سئوال پیچ شد، ماجرای خواستگاری، عقد و نهایتاًً وصلت او با دختر امام بود. دکتر بروجردی از نحوه آشناییاش با خانواده امام، چگونگی خواستگاری، مهریه، عقد، عروسی و... سخن گفت و از آن جمله درباره میزان مهریه همسرش گفت، حضرت امام برای همه دخترانشان و البته دیگران هم که با ایشان مشورت میکردند، قائل به ملک بودند برای مهریه. این منزلی که منزل پدرم است، زمین آن وقفی است. یعنی زمین آن ارزش چندانی ندارد. قیمت آن هم خیلی نازل بود. سه دانگ آن جا را به اضافه دوازده هزار تومان مهر کردند. این مهریه ما بود.
اطلاعاتی که دکتر میداد، مختصر بود و باز جای سئوال باقی میگذاشت. لذا ناچار شدم این نکته را یادآور شوم و با خنده بگویم، اطلاعات نمیدهید آقای دکتر. هی قطره چکانی، لطفا توضیح بدهید همه را . دکتر هم خندید و پاسخ سئوال بعدی را کمی مفصلتر داد. ولی باز مثل این که یادش رفت و رفتیم سرخانه اول. مثلا پرسیدم،عروسی چگونه برگزار شد. او پاسخ داد، دعوت کردیم و خانوادهها آمدند. مهمانی گرفتیم. مهمانها که رفتند، عروس را برداشتند آوردند آنجا. شام صرف شد و بعد رفتیم در منزل خودمان ساکن شدیم. متوجه شدید؟
شما خودتان نرفتید دنبال عروس،چه کسانی رفتند؟
نه خیر. آنها را خانمها رفتند آوردند.
رسم نبود که داماد خودش برود؟
میرفتند. ولی برای ما که به اصطلاح زندگیمان، زندگی آخوندی بود، خیلی مرسوم نبود.
با چه وسیلهای رفتند؟
اتومبیل.
دیگر زمان درشکه تمام شده بود آن وقت؟
بله،اتومبیل بود.منتها آن اتومبیلی که عروس را با آن آوردند، اتومبیل خیلی شیکی بود. مال تولیت آستانه. من هم تا سر کوچه رفتم استقبال....
جهیزیه چه آوردند؟
جهیزیه خیلی معمولی بود. مثلا یک تخته فرش، یک دست ظرف بلور و یک دست ظرف چینی که به آن بوته گندمی می گفتند.
دکتر در جلسه بعد از ادامه تحصیل در دبیرستان دارالفنون تهران و سپس از معلم شدنش در 1331 سخن گفت. البته با خاطراتی از همکلاسیها و یا همکاران.
بحث وقتی به کودتای 28 مرداد 1332 رسید، از دکتر پرسیدم نظر امام در آن مقطع درباره مصدق چه بود؟ دکتر جواب داد، نمیدانم. ولی آن چه یادم هست، با مرحوم "آیت الله کاشانی" خیلی صمیمی بودند. و در ادامه پرسیدم،در جایی خواندهام که امام ملاقاتی هم با شاه داشته اند، این صحت دارد یا نه ؟ او پاسخ داد، بله. آن هم به نمایندگی آیت الله بروجردی بوده تا شاه را از دفن جنازه پدرش(رضا شاه) در قم باز دارند.
بحث که به اینجا رسید، دکتر خاطره جالبی یادش آمد که خلاصه آن چنین است، جایی که جنازه رضا شاه دفن شد، قبلا توالتهای حرم حضرت عبدالعظیم بود که آن جا را خراب کرده و مقبره رضا شاه را ساختند. روزی در سال 1343 و به مناسبتی، در جمعی کوچک، امام گفتند که اگر دستم برسد قبر رضاخان را به صورت اولش بر میگردانم. از این موضوع سالها گذشت تا 1358. روزی من در منزلشان (دربند) خدمتشان رسیدم. در لابلای صحبت، سراغ آقای خلخالی را گرفتند که چه کار می کند. من عرض کردم که قصد دارد همان فرمایش چندین سال پیش شما را محقق کند. امام زدند به خنده. بعد احمد آقا رسیدند وگفتند که آقا یک چیزی بگویید به آقای خلخالی، ممکن است بگیرندش. امام فرمودند که وکیل را مگر میتوانند بگیرند. مصونیت دارد، چون آقای خلخالی به نمایندگی مردم قم در مجلس انتخاب شده بود.
از دکتر پرسیدم که آیا در جریان خیزش عمومی 15 خرداد 42 که همه به خیابانها ریختند، اهل بیت امام هم همراه جمعیت شدند که او پاسخ داد، نه. در آن روز خانه امام یک حالت عزاخانه پیدا کرده بود. زنان قم به عنوان سر سلامتی یا دلجویی به آنجا می آمدند.همدردی می کردند. گریه می کردند....حال بسیاری از خانواده امام هم فوق العاده بد شده بود.
دکتر در پاسخ به سئوالات متنوع و متعدد، در اعماق ذهنش به جستجو میپرداخت تا آن چه را خود مستقیم دیده یا شنیده به زبان آورد. او تقید داشت که هر چه می گوید به اصطلاح سندش محکم باشد. در لابلای گفتوگوها، صحبت برادران "صانعی" پیش آمد. "آیات شیخ حسن و شیخ یوسف" و دکتر خاطراتی هم از آنها به یاد داشت. مثلا به یاد آورد که امام در تابستان 1341 هنگامی که قصد سفر به تهران و اقامت در امامزاده قاسم شمیران را داشت،از قم تا تهران را سوار اتومبیل "شریفزاده" نامی که از دوستان پدر دکتر بروجردی بود، طی طریق کرد و آقای شیخ یوسف صانعی هم در آن سفر همراه امام بود. امام بعد از همسفری با آشیخ یوسف به آشیخ حسن صانعی گفتند که این آقای حاج شیخ یوسف حسابی ملا هستند. نکته دیگری که دکتر درباره اقامت تابستانی امام در آن سال به یاد داشت، دیدار "صدرالاشراف" از امام در امامزاده قاسم بود.
در ادامه باز مسائل مختلفی مطرح شد و خاطراتی شنیدنی از آنها. مثلا روابط امام با آقا "مرتضی حائری" و "آقا مهدی حائری" علت و سرد شدن روابط آنها در سالهای نزدیک به پیروزی انقلاب و پس از آن. حضور یافتن "سرلشکر پاکروان" وبرخی دیگر از مقامات رژیم پهلوی مانند "دکترعلی امینی"،"دکتر جواد صدر" و...در خانه امام و تقید امام به عمومی بودن دیدارها، نامههای امام به دکتر بروجردی از تبعیدگاه نجف، مسافرتهای همسر امام از عراق به ایران،احترام وافر امام به همسر خود، چگونگی اطلاع یافتن از درگذشت "آیت الله سید مصطفی خمینی" و حوادث پیرامونی آن،حوادث پرتب و تاب انقلاب در سال 57 و... مثلا درباره واقعه کشتار 17 شهریور 57، دکتر که خود آن ایام در نجف بوده است، گفت، خبر اعلام حکومت نظامی را که امام شنید، روبه من کرد و فرمود اینها حکومت نظامی را دیر وقت اعلام کردهاند که مردم از آن با خبر نشوند و به خیابان بیایند تا قتل عام کنند.
خاطرات بعد از انقلاب دکتر هم شنیدنی بود. از اقامت دو سه روزه امام در خانه آنها پیش از عزیمت به قم تا واکنش امام به هنگام شنیدن خبر سقوط خرمشهر در آغاز جنگ تحمیلی و یا مناسبات رهبر انقلاب با دولت موقت مهندس بازرگان، داستان تصویب قانون اساسی و ...
دکتر بروجردی در پاسخ به این سئوال که آیا دولت موقت در انتصاباتش نظر امام را هم جویا می شد؟ پاسخ مثبت داد و گفت، امام دلایل انتصاب آن شخص را از نخست وزیر می پرسید و بعد تایید میکرد و یا احیاناً رد. دکتر از مخالفت امام با سفیر شدن او در سال 59 هم ذکری به میان آورد و گفت که امام فرمودند، صلاح نیست بروی به خارج. او در ادامه تاکید کرد که اصولا امام مایل نبودند، بستگان نزدیکشان پستهای بالا بگیرند. از همین رو پیشنهاد برخی برای انتصاب دکتر بروجردی به سمت وزیر فرهنگ و ارشاد ملی، اسلامی بعد، تحقق نیافت. دکتر چند سال در سمت قائم مقامی آن وزارتخانه انجام وظیفه کرد. وی خاطره جالبی را از آن دوران به یاد آورد. در محل وزارت ارشاد ساختمان یک کارگاهی بود که قبل از انقلاب در آن ساز میساختند و بعد از انقلاب کارگاه تعطیل و روبه ویرانی گذاشته بود. کارکنانش بودند، ولی چون فکر میکردند که ساختن ساز حرام است، دست به کاری نمیزدند. خرداد سال 60 بود. یک شب من خدمت امام نشسته بودم و امام اخبار تلویزیون راتماشا میکرد. خبر که تمام شد، آهنگ پخش شد. من خدمت امام عرض کردم که در این وزارتخانهای که من اخیرا رفتم یک تشکیلاتی وجود دارد که قبلا ساز میساختند. ایشان پرسیدند برای چی؟ عرض کردم برای اینکه همینها را بزنند.اشاره کردم به تلویزیون که در حال پخش آهنگ بود.ایشان فرمودند مانعی ندارد. من فردا صبح به گونهای مطلب را به مسئول آن جا منعکس کردم. خدا میداند که آن روز کارکنان آن قسمت از شادی چه کردند.
دکتر بروجردی درباره گرایش بیت و بستگان امام در نخستین انتخابات ریاست جمهوری هم گفت، سه مورد در بیت مطرح بود: آقایان "حسن حبیبی"، "ابوالحسن بنی صدر"، "قطب زاده". یعنی تعدادی با حبیبی بودند، تعداد کمتری با قطب زاده و عدهای هم با بنی صدر. البته نظر امام را هم کسی نمی دانست. دکتر بروجردی به هنگام صحبت درباره فرجام کار قطب زاده و بنی صدر خاطرات جالبی بیان کرد. دکتر میگفت،حضرت امام با این جور افراد خیلی مماشات داشتند. به گونه ای نبودند که یک کسی که از کارش عزل شد ولو این که خلافهای فاحش مرتکب شده باشد، اگر کارآیی داشت، اصلا از بین برود. مثلا یادم است که حضرت امام دلشان می خواست که قطبزاده کاری داشته باشد. بیکار نباشد. فلذا یکبار که بنیصدر از جنوب تماس گرفت خدمت حضرت امام، ایشان به من فرمودند که به آقای بنیصدر بگو که آقای قطب زاده را ماموریت بهش بدهید که برود با سران کشورهای اسلامی مثل سوریه و....راجع به قضایای ایران صحبت بکند. من این پیغام را به بنیصدر منتقل کردم. ظاهرا امام این مساله را به جناب آقای "هاشمی رفسنجانی" هم فرموده بودند. یا آن شبی که امام بنی صدر را از فرماندهی کل قوا عزل کردند، فرمودند، والله من نمیخواستم این جور بشه.
خاطره گویی دکتر بروجردی گاه به درد دل دوستانه بدل می شد. او با اشاره به برخی واقعیات ناخوشایند جامعه ابراز تاسف می کرد، از جمله کم توجهی به اصحاب علم و دانش. دکتر میگفت در زمان مسئولیتش در پژوهشگاه علوم انسانی،یک روز جلسه شورای علمی داشتیم."دکتر سید جعفر شهیدی" هم عضو آن جلسه بود و دیر به جلسه رسید.آهسته به معاون من که کنارش نشسته بود گفته بود من اتومبیلی که شما دنبالم فرستادید را دیدم ولی داخل صف نان بودم...دکتر با اشاره به موردی دیگر از اعضای هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی که به تعبیر برخی اساتید، باید او را علامه خواند، گفت، متاسفانه این آدمها برای امرار معاش خود مشکل دارند، چون حقوقی که میگیرند کفاف زندگی امروز را نمیدهد.
جلسات گفتوگو با دکتر مرتب و منظم پیش میرفت و هر جلسه موضوع یا موضوعاتی جدید مطرح میشد. مثلا یک موضوع نحوه خبرگیری امام از اوضاع کشور و خصوصا جنگ بود. دکتر پاسخ داد، امام از تمام ظرفیت کانالهای رسمی وغیر رسمی سود میجست. در تائید گفته خویش به ماموریتش در شبه جزیره فاو اشاره کرد و گفت، در مرداد سال 65 به آن منطقه رفتم و وقتی برگشتم، امام پرسید، آنجا چه خبر بود و چه دیدی؟ من نیز هر آنچه دیده بودم با دقت توضیح دادم.
موضوع دیگر، کراماتی بود که به امام منصوب میکنند. از دکتر پرسیدم که آیا خود مستقیم چیزی در این باره دیده اند؟ پاسخ دکتر مثبت بود. وی گفت، حداقل یک موردش چنین بود که خانمی در همسایگی ما زندگی میکرد که از درد کمر به حالت فلج و زمینگیر افتاده بود. یک روز ایشان به صورت ناگهانی سلامتی خود را بازیافت. همسرم از او پرسید که چه اتفاقی افتاده و او گفته بود،امام معجزه کرد. من همینطور که به صورت خوابیده نمازم را خواندم و بعد خوابم برد، امام به خوابم آمد. گفتم، آقا من کمک میکنم به دختر شما، شما یک فکری به حال من بکن که از این بیماری نجات یابم. امام فرمودند، یک دعایی را من به شما میگویم.اما بایستی قول بدهی که به هیچ کس نگویی. گفتم باشد. بعد امام دعایی را کلمه کلمه خواندند و من تکرار کردم. بعد که از خواب بیدار شدم، حرکت کردم. دیدم میتوانم از جایم بلند شوم. پا شدم و لباسم را مرتب کردم و راه افتادم...حالا از آن دعا فقط یک کلمهاش یادم مانده .همسرم به او گفته بود،اگر میخواهی بدانی، آن کلمه را بنویس تا من به امام بدهم تا تکمیلش کنند. او هم همین کار را کرد و خانم آن را به دست امام رساند وامام هم آن را تکمیل کرد و برگرداند. چون امام در خواب به آن خانم گفته بود که دعا را به کسی نگو،حتی خانم من هم لای کاغذ را باز نکرد که ببیند چه دعایی است...
خاطره گویی جذاب، شیرین و شنیدنی دکتر محمود بروجردی پانزده جلسه دو ساعته به طول انجامید و آخرین جلسه آن در 21 آذر 1386 در طبقه دوازدهم موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) برگزار شد. طبق قولی که به دکتر داده بودم، متن پیاده شده و تایپ شده خاطرات در اختیار ایشان قرار گرفت. وی مختصر دستی در آن برد و بر چند مطلب کوتاه که صلاح در انتشارشان نمی دانست قلم کشید. ماحصل آن جلسات اکنون در دست آماده سازی برای انتشار است و امید میرود در آینده ای نه چندان دور، این گنجینه ارزشمند در دسترس علاقهمندان قرار گیرد.
نظر شما :