ترور، دستگیری و اعدام دکتر فاطمی به روایت همسرش
خودش می گوید وقتی که فاطمی از او خواستگاری کرد، هنوز برای ازدواج آمادگی نداشته، ولی بعدا به مرورعاشق فاطمی شده است، در ابتدا برای دکتر فاطمی شرطی را میگذارد که بعدا از گذاشتن آن پشیمان و شرمنده میشود.
او به فاطمی میگوید به شرطی با تو ازدواج میکنم که از مناصب سیاسی و دنیای سیاست خداحافظی کنی و فاطمی نیز یک روز پس از ازدواج با "پریوش سطوت" به این شرط عمل کرده و از مناصب سیاسی استعفا می دهد. استعفایی که سرانجام به درک بیشتر این دو از هم میانجامد.
خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، به مناسبت فرا رسیدن سالروز دستگیری دکتر فاطمی به دست رژیم پهلوی در اسفندماه و همچنین نزدیک شدن به روز 29 اسفند روز ملی شدن صنعت نفت به سراغ همسر دکتر فاطمی (پریوش سطوت) رفت تا به همراه او به بازخوانی خاطران آن سالها بپردازد که متن این گفتوگو به شرح زیر است.
پریوش سطوت در ابتدای مصاحبه خود با ایسنا، گذری به دوران روزنامهنگاری دکتر فاطمی کرد و با اشاره به قلم تیز و تند وی و تحصیل دکتر فاطمی در پاریس در رشته حقوق و اقتصاد و همچنین گذراندن دوره روزنامهنگاری در این کشور گفت:« بعد از اینکه از ایران خارج شدم به پاریس رفتم و به همان موسسهای رفتم که دکتر فاطمی در آنجا درس روزنامهنگاری گذرانده بود. به این رشته علاقمند بودم و میخواستم که راه فاطمی را اینگونه ادامه دهم. در آن موسسه یک صندلی خالی نیز به یاد دکتر فاطمی گذاشته بودند، ولی متاسفانه وقتی ساواک متوجه این موضوع شد، در این ارتباط ممنوعیتهایی را ایجاد کرد و من به خاطر فرزندم از این کار منصرف شدم.»
پریوش سطوت که 38 سال اخیر زندگی خودرا در انگلیس گذرانده و اکنون بیش از هفت ماه است که به ایران بازگشته و در خیابان دکتر فاطمی سکنا گزیده است، در مورد نحوه آشنایی و ازدواج خود با دکتر فاطمی با بیان اینکه دکتر فاطمی در نائین در خانوادهای روحانی و مذهبی به دنیا آمده بود و خانواده دکتر فاطمی با خانواده و پدر من آشنایی و رابطه داشت، یادآور شد:« دکتر فاطمی چون فردی مبارز بود و فعالیت های سیاسی انجام می داد ، گفته بودند که هیچ وقت ازدواج نمیکنم و آدم سیاسی نباید ازدواج کند، ولی نمیدانم چه شد که آخر ازدواج کردند، شاید آنگونه که خود اظهار کردند، عاشق من شدند و ازدواج کردند.» وی ادامه داد:« من در ابتدا آمادگی برای ازدواج نداشتم و به ایشان گفتم که اصلا اهل این کارهای سیاسی نیستم. در آن زمان دکتر، معاون پارلمانی و سخنگوی دولت بودند، ایشان به من گفتند شما با من ازدواج کنید و من استعفا میدهم و دقیقا این کار را کرد. یک روز بعد از اینکه ازدواج کردیم، دکتر فاطمی از تمام کارهایشان استعفا دادند و من وقتی متوجه این موضوع شدم، به شدت ناراحت شدم. محصلین و دانشجویان در مقابل درب خانه ما تجمع کرده بودند و تلفنهای زیادی از دفتر دکتر مصدق و این طرف و آن طرف به من منزل ما میشد و من در آن موقع فهمیدم چه کار اشتباهی کردم.»
همسر دکتر فاطمی افزود: «موقعی که ازدواج کردیم من 16 سال و دکتر فاطمی 29 سال داشت . فاطمی در 13 سالگی پدرش را از دست داد و از همان زمان نیز شروع به نوشتن در روزنامههای مختلف کرد و به علت اینکه به بیان حقایق می پرداخت و منتقد بود، مرتب زندانی میشد، دکتر فاطمی مشوق محمد مسعود شد تا انتشار روزنامه "مرد امروز" را ادامه دهد و خودش نیز روزنامه "باختر امروز" را منتشر میکرد. به مسعود گفته بود که بیا در کنار هم به خاطر پیشرفت کشور مبارزه کنیم. حسین با مسعود رابطه بسیار صمیمانهای داشت به همین بابت وقتی مسعود را ترور کردند، به شدت ناراحت و افسرده شد. در سالگرد ترور مسعود، من ودکتر تازه ازدواج کرده بودیم و من یک ماهه باردار بودم. صبح سالگرد ترور مسعود دکتر به من گفت که من بر سر مزار مسعود در شمیران میروم؛ چراکه ما با هم خیلی رابطه دوستانه داشتیم و از شما نیز خواهش میکنم که ساعت 3 بعدازظهر به عنوان همسر من بر سر مزار او حاضر شوی ودرست در همان روز و بر سر مزار مسعود بود که دکتر ترور شد و تیرهایی به قلب و طهال ایشان اصابت کرد و از همان جا ایشان را به بیمارستان نجمیه بردند. دکتر در راه بیمارستان به همراهانش گفته بود که به پریوش همسرم نگویید چه اتفاقی افتاده است در حالی که رادیو در همان روز و در همان موقع آن خبر را اعلام کرده بود، ودر واقع رادیو BBC قبل از اینکه دکتر را با تیر بزنند این موضوع را اعلام کرده بود، ولی رادیوی منزل ما قطع شده بود و من در جریان اخبار نبودم.»
همسر دکتر فاطمی در ادامه مرور خاطراتش از روز ترور همسرش در 25 بهمن سال 1330 گفت:« همان روز ترور تلگرافی به دست من رسید که در آن به نقل از دکتر آمده بود، همسر عزیزم به علت اینکه برادر بزرگم سخت مجروح شده، چند روزی به اصفهان میروم و من نیز بر اساس این تلگراف فکر کردم که اتفاقی نیفتاده و او به اصفهان رفته است، من سه چهار روز از موضوع ترور دکتر آگاهی نداشتم، در حالیکه اطرفیانم از جمله پدر و مادرم میدانستند، ولی طوری رفتار میکردند که گویی اتفاقی نیفتاده است. بعد از سه چهار روز به من گفتند که دکتر چاقو خورده و به بیمارستان منتقل شده است و در آن زمان باز هم از ترور دکتر بیاطلاع بودم. ساعت 12 شب به دیدار ایشان در بیمارستان رفتم، ولی مرا راه ندادند و فردا صبح آن روز توانستم دکتر را ببینم، وقتی ایشان را دیدم بسیار قوی و مهربانانه برخورد کردند گویی که اتفاقی نیفتاده است. در آن موقع مجله "تهران مصور" در اتاق دکتر بود و عکسهایی از دکتر فاطمی که مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود در آن مجله چاپ شده بود و من تازه بعد از آنکه عکسها را مشاهده کردم، متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده است، از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم دیدم که در اتاق دیگری هستم و پرستاری بر سر بالین من ایستاده است.»
همسر دکتر فاطمی افزود: «مدت زیادی ما گرفتار مشکلات پا و قلب ایشان بودیم. به همین بابت یک بار به آلمان رفتیم و در آنجا عمل جراحی بر روی دکتر فاطمی انجام شد، در حالی که در همان روز ترور در بیمارستان پای دکتر فاطمی را با اسید سوزانده بودند، بسیار خوش صحبت بودند و مهربانی میکردند و با این همه مصیبت به راحتی کنار میآمدند. ایشان هوش فوقالعادهای داشت و زبان آلمانی را نیز در همان مدتی که در آلمان بستری بودند، یاد گرفتند. دکتر روابط عمومی مخصوصی را داشتند و هیچ کس متوجه نمیشد که ایشان دارای درد و ناراحتی هستند. من تا زمانی که همسر دکتر فاطمی بودم و قبل از ترور ایشان نمیدانستم که با چه شخصیت عظیمی زندگی میکنم، شناختی از ایشان نداشتم و تمام شناختم از ایشان بعد از اعدام دکتر فاطمی بود.»
سطوت درباره کودتای ناموفق 25 مرداد سال 32 و اتفاقات آن روز نیز خاطرنشان کرد: «منزل پدر من در منطقه شمیران در خیابان پهلوی سابق روبروی پمپ بنزین بود و اکنون نیز هست. آنجا منزل پدری من بود و پدر من پشت خانه خودشان یک خانه برای من و دکتر فاطمی اجاره کرده بودند. دکتر فاطمی شب 25 مرداد در ساعت 12 شب آمدند و من را از خانه پدریام به خانه خودمان بردند در همان موقع من متوجه شدم که نگهبان خانه یک فرد نظامی است و شخصی نیست. به دکتر فاطمی این مساله را گفتم. دکتر گفت که شما نباید بترسید باید شجاع باشید و ترسی به خود راه ندهید. من آن موقع متوجه منظور ایشان نشدم، بعد از چند دقیقه که ما وارد خانه شدیم و دکتر نیز کفشهایشان را عوض کرده بودند و به دستشویی رفته بودند و من نیز در اتاق خواب بودم و پرستار بچه نیز از بچه مراقبت میکرد، عدهای به خانه ما ریختند و پرستار بچه و دکتر را بردند و من حالم بسیار بد شد، بچه ی ما در آن موقع چند ماهه بود و بسیار کوچک بود.»
وی ادامه داد:« افراد نظامی بسیاری به خانه ما آمده بودند و دکتر را با همان وضع بردند، در حالی که من و بچه ایشان گریه میکردیم. تا نزدیکیهای صبح نظامیها در خانه ما بودند و بیجهت اهانت و توهین میکردند، سپس گروهبان ساقی آمد و گفت ما با شما کاری نداریم و ناراحت نباشید. من در آن موقع نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است و نزدیکهای صبح نیز دکتر فاطمی برگشتند، حالشان بسیار بد بود، آن زمان وزیر خارجه بودند و بعد از بازگشت، من، ایشان و سپهبد ریاحی سوار ماشین شدیم و به منزل پدری من رفتیم، پدر و مادر نیز نمیدانستند چه اتفاقی افتاده است، فاطمی به آنها گفت کودتایی شده و من پریوش را به شما میسپارم و زود برمیگردم. دکتر رفتند و من از 25 مرداد به بعد دیگر دکتر را ندیدم واین آخرین دیدار ما بود ، در روز 27 مرداد دکتر به من زنگ زدند و گفتند که نگران نباشید ما باز هم همدیگر را میبینیم.»
همسر دکتر فاطمی همچنین با اشاره به اتفاقات روز 28 مرداد 1332 گفت: «در آن روز به ما خبر دادند که دفتر روزنامه را آتش زدند، من چندان حوادث آن روز به صورت دقیق یادم نمیآید و در همان روز به خانه ما نیز ریختند. من به خانه پدرم آمده بودم و بچه مان را در خانه خودمان جا گذاشته بودم و بسیار ناآرامی میکردم، در همان روز کسی از خانه پدرم به خانه ما رفت و بچه را در لای رختخوابها گذاشت و به منزل آورد. دکتر در آخرین گفتوگوی تلفنی خود که در 27 مرداد صورت گرفت به من تاکید کردند که شجاع باشم.»
وی در مورد نحوه دستگیری دکتر فاطمی در اسفند سال 1332 نیز گفت: «بعد از 28 مرداد دکتر فاطمی برای دو الی سه ماه در منزل بردار خانم قطب که نزدیکترین دوست اینجانب میباشد، مخفی بود. بعد از چند ماه توسط سلطنت خانم همشیره دکتر فاطمی، ایشان به منزل دکتر محسنی که داروساز بودند رفتند و تا پایان زمان دستگیری در آنجا بودند، دکتر محسنی نیز این خانه را از آقای جلیلوند که در شهربانی شاغل بودند اجاره کرده بودند. یک روز یکی از خدمهای خانم که در آنجا مشغول به کار بود این خبر را به بیرون منتقل کرد که کسی در این منزل مخفی است و بعد از آن ساواک به آن خانه ریخت و دکتر را دستگیر کرد، در آن زمان رژیم در تمام تهران به دنبال فاطمی بود و جایزه زیادی را برای سر دکتر گذاشته بود. دکتر فاطمی پس از دستگیری بلافاصله خود را معرفی میکند و ارتشبد نصیری با ماشین فاطمی را به دم کاخ میبرد تا به شاه اطلاع دهد که فاطمی را دستگیر کرده است. نصیری وقتی فاطمی را به داخل ماشین میبرد با ته هفت تیر بر سر دکتر فاطمی میزند و جالب است بدانید در موقع انقلاب و دستگیری نصیری، دکتر ابراهیم یزدی همین عمل را با نصیری انجام داد.»
وی ادامه داد:« در موقع دستگیری دکتر فاطمی، شعبان جعفری معروف به شعبان بیمخ با چندین ضربه چاقو و سرگرد مولوی و امجدی با لگد مفصل دکتر را مورد ضرب و شتم قرار میدهند و تلاش میکنند که دکتر را از بین ببرند که خواهر فاطمی سلطنت خانم خود را بر روی دکتر میاندازند و التماس میکند که او را نکشند. دکتر فاطمی سپس به بیمارستان شماره یک ارتش منتقل میشود و در آنجا نیز اقدامات بیرحمانهای علیه دکتر فاطمی انجام میدهند تا بالاخره حکم اعدام ایشان داده میشود. دکتر در برابر تمام این اقدامات بیرحمانه به دلیل عشق به مردم و ایران بسیار قوی و صبور بود.»
وی درباره اعدام دکتر فاطمی در بامداد 19 آبان 1333 گفت: «10 روز قبل از اینکه حکم دکتر اجرا شود، در جریان حکم اعدام بودیم، این احتمال را نیز میدادیم که ممکن است دکتر عفو شود، در آن زمان آقای جمال امامی ـ که وکیل مجلس و فرد بانفوذی بود، گرچه در مجلس نیز با دکتر اختلاف نظر داشت ـ به دیدن شاه رفته بود و از شاه خواسته بود که این کار را نکند و گفته بود فاطمی بیمار است و چندین عمل بر روی طحال و قلب خود انجام داده است، ولی شاه توجهای نکرده بود و این حکم اجرا شد.»
وی با اشاره به رابطه صمیمانه فاطمی با دکتر مصدق گفت: «ارتباط این دو ارتباط صمیمانهای بود و اصلا نمیتوان این تصور را داشت که در ذهن و تصور دکتر فاطمی چیزی جز صداقت و احترام به دکتر مصدق گذشته باشد. نهایت احترام و علاقه را به دکتر مصدق داشت و دکتر مصدق نیز اینگونه بود. بزرگترین صفت فاطمی در زندگیاش صداقت و صمیمیت او بود، نهایت علاقه را به مصدق داشت و حتی در روزهای آخر زندگیاش در زندان وقتی به او گفته بودند که دوست دارد چه کسی را ملاقات کند، گفته بود دوست دارم همسرم و دکتر مصدق را ببنیم که تیمور بختیار اجازه چنین امری را نداده بود و پدر من نیز میدانستند که بختیار چقدر آدم کثیفی است. در روزهای آخر باقیمانده به زندگی دکتر فاطمی، نظامیان و افراد تیمور به خانه ما ریخته بودند تا من را نیز ببرند و من در آن زمان بستری بودم و نمیدانستم چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است.»
وی با اشاره به روزی که دکتر فاطمی را اعدام کردند، گفت:« آن روز همه داغدار بودند، دانشجویان، محصلین، همه ناراحت و عزادار بودند . در آن موقع جنازه دکتر فاطمی را نیز به ما نمیدادند و خواهر ایشان سلطنت خانم با زحمت زیاد توانست جنازه را بگیرد و با تاکسی جنازه ایشان را آوردند. دکتر در ساختمان زرهی ارتش تیرباران شده بودند و خواهر ایشان با جسارت تمام توانستند، جنازه ایشان را پس بگیرند، خواهر ایشان سلطنت که اکنون فوت کرده بیش از هر کس دیگری برای دکتر فداکاری کردند و همیشه برای من قابل احترام هستند. در روزی که دکتر فاطمی را در ابن بابویه به خاک میسپردند، خواهر ایشان سخنرانی قرایی کرد و رژیم پهلوی را زیر سوال برد، نظامیانی که در آنجا بودند نیز گریه میکردند و هیچ عکسالعملی نشان نداد.»
وی در ادامه با بیان اینکه زندگی کوتاهی با دکتر فاطمی داشتم و ایشان هر شب ساعت 3 نصف شب میآمدند و 5:30 صبح میرفتند و همیشه سر کار بودند، گفت:«من به اینگونه زندگی با ایشان عادت کرده بودم. ایشان مردم را دوست داشتند و عاشق خدمت به مردم بودند و من نیز چون مردم را دوست داشتم، شکواییهای نداشتم و هیچ وقت به ایشان نگفتم که فرصتی نشد ما با هم به یک سینما یا یک میهمانی برویم. خوشحال بودم که دکتر در خدمت مردم است.»
همسر دکتر فاطمی در مورد زندگی خود بعد از شهادت دکتر فاطمی نیز یادآورشد: «تقریبا چند سال بعد از شهادت ایشان در ایران بودم، پدرم فوت کردند و نزد مادرم زندگی میکردم، دوست نداشتم که فرزندم در این تهدیدات و ناراحتیها بزرگ شود به همین دلیل او را در سن کودکی به یک مدرسه شبانه روزی در انگلستان فرستادم و یکی دو سال بعد خودم به وی پیوستم، البته برخلاف میلم مجبور شدم که وی را به انگلستان بفرستم، هیچ کس نمیتواند از سرنوشت خود فرار کند. 38 سال در آنجا زندگی کردم، ولی فکر و حواسم همیشه با ایران بود، ولی به خاطر اینکه خاطرات تلخی از آن دوران داشتم و از در و دیوار خاطرات تلخ برایم میبارید، هیچ وقت حاضر نبودم به ایران بیایم.»
وی همچنین تصریح کرد: «بعد از اینکه دکتر محمود احمدینژاد رییسجمهور شدند، احساس کردم که ایشان با آن رویههای مردمی که مورد قبول دکتر بود همخوانی دارند وبه همین دلیل تصمیم گرفتم که به همراه پسرم تنها بازمانده دکتر به ایران آمده و با رییس جمهور مردمی ایران ملاقات کنم. وقتی به ایران آمدیم اولین ملاقاتمان با آقای رحیم مشایی بود که ایشان را در آن زمان نمی شناختم و از همان روز مهر بزرگی از آقای مشایی در دل ما جای گرفت و بعد از آن با آقای احمدینژاد دیدار کردیم و آن دیدار نیز همه به گریه گذشت. در تمام دوران قبل و بعد از انقلاب تمام آقایان نهایت محبت و احترام را به دکتر فاطمی گذاشتند، ولی من احساس نزدیکی بیشتری با آقای احمدینژاد میکنم و تنها موقعی که به ایران آمدم و خاطرات تلخی از آن ندارم این مقطع زمانی است.»
وی در مورد فعالیتهای خود در انگلستان نیز گفت: «کار زیادی در آنجا انجام نمیدهم، تحصیلاتم را در آمریکا ادامه دادم، دو سال زبان خواندم و چهار سال نیز ادبیات و تاریخ دردانشگاه میریلند خواندم، . تاریخ و ادبیات را دوست داشتم، روزنامهنگاری را نیز دوست داشتم، ولی ناملایمات زندگی و بیماری باعث شده بود که من دچار افسردگی و ناراحتی شوم.»
وی با اشاره به سفر مهم دکتر مصدق و فاطمی به سازمان ملل اظهارداشت:« این دو نفر با یکدیگر به سازمان ملل رفته بودند و در موقع برگشت از همان فرودگاه دکتر فاطمی به منزل ما زنگ زد و به خانواده من گفته بود که من ناهار خدمت شما میرسم، البته در ابتدا به دیدن شاه میروم و بعد پیش شما میآیم و از همان جا به منزل ما آمدند و از من خواستگاری کردند. البته از یک ماه قبل از سفر معاشرتشان با خانواده ما زیادتر شده بود و بعد از برگشت خواستگاری کردند.»
وی در مورد رابطه دکتر فاطمی و آیتالله کاشانی نیز یادآورشد: «این دو رابطه خوبی با هم داشتند، دکتر با تمام اعضای جبهه ملی از جمله دکتر حسین مکی رابطه خوبی داشت، البته چون من آدم سیاسی نبودم، دکتر هیچ وقت کارهای بیرون خود را به داخل منزل نمیآوردند و مطلبی را مطرح نمیکردند و در واقع فرصتی نیز نبود که این مطالب را مطرح کنند. ما دو ساعت بیشتر ایشان را در روز نمیدیدیم و وقتی که میدیدیم نیز حرفهای معمولی زده میشد، البته یک بار یادم هست که ایشان با چشم گریان و ناراحتی به منزل آمدند و من علت را از ایشان پرسیدم و دکتر گفت که رییس شهربانی افشارطوس را به وضع بدی کشتهاند و او را عذاب دادهاند و من هم همراه با ایشان گریه کردم. در آن زمان آقای افشارطوس را گرفته و کشته بودند.»
وی ادامه داد: «وقتی که به عقب برمیگردم خاطرات ناراحت کننده عذابم میدهد. وقتی دکتر به شهادت رسید شخصیتهای مختلف از کشورهای مختلف سراغ ما را میگرفتند، ولی من حاضر به دیدار و صحبت با هیچکس نشدم، در طول زمان گذشته چنین فردی شجاع و در عین حال مهربانی را چون دکتر فاطمی ندیدم، در عین اینکه فردی شجاع و دارای قلمی صریح وبی پروا بودند، مهربان نیز بودند. همیشه وقتی وارد خانه میشدند به من ابراز محبت زیادی میکردند. یک روز یادم هست در آشپزخانه بودم و میخواستم آشپزی کنم، ولی چون آشپزی چندان بلد نبودم، کمی برایم این موضوع سخت شد، دکتر فاطمی وقتی وارد اتاق شدند، دست من را گرفتند و به من گفتند که غذا چیزی نیست و اصلا دوست ندارم تو به خاطر من در آشپزخانه باشی، نمیخواهم آشپزی کنی روزنامه و مجله بخوان و کارهایی را که دوست داری انجام بده، هیچ وقت به خاطر من به آشپزخانه نرو. در آن زمان چون زبان اول فرانسه بود و من نیز با آن زبان آشنایی داشتم، روزنامههایی چون لوموند و مجلات فرانسوی را میخواندم.»
سطوت درباره اندیشه دکتر فاطمی در مورد زنان نیز گفت: «دکتر فاطمی به زنان احترام ویژهای میگذاشت، برای او زن و مرد فرقی نمیکرد. معتقد بود که آنها دارای حقوق مساوی هستند و حتی بعضا میگفت زنان باهوشتر از آقایان هستند. با آنکه در یک خانواده روحانی و سنتی بزرگ شده بود طرفدار آزادی البته به میزان مناسب آن بودند. به خانمها احترام میگذاشت، خبرنگاران خانم زیادی میآمدند و با او مصاحبه میکردند و به تساوی حقوق زن و مرد معتقد بود.»
همسر دکتر فاطمی در مورد کتابهایی که وی مطالعه میکرد نیز اظهار کرد: «در منزل زمان کمی حضور داشتند و فرصتی برای مطالعه نبود و کتاب نمیخواندند و بیشتر مطالعاتشان را در زمانی که سر کار بودند و دردفتر روزنامه بودند انجام میدادند. بیشتر کتابهایی به زبان فرانسه و در مورد تاریخ و مسائل سیاسی میخواندند. در منزل نیز کتابخانه کوچکی داشتند و مقداری از این کتابها در منزل پدر من باقی مانده بود، که من آنها را به کتابخانه برادر آیت الله آقای شاهآبادی هدیه دادم. ایشان با آنکه فعالیتها و کارهایشان زیاد بود هیچگاه از کار روزنامهنگاری دست برنداشتند و بر کارهای روزنامه نظارت داشتند، مقاله مینوشتند و مطالب روزنامه با تائید ایشان چاپ میشد، ولی هیچ وقت کارهایشان را به خانه نمیآوردند و من همیشه تصور میکردم که ایشان چگونه فرصت میکنند که این همه مقاله بنویسند، مطالعه کنند با آنکه مسوولیتهای زیادی نیز بر عهده داشتند.»
همسر فاطمی در مورد زندگی فرزند و نوههای خود نیز خاطرنشان کرد: «پسرم در انگلستان حقوق خواند و در اوایل انقلاب با یک خانم انگلیسی که او نیز حقوق خوانده بود، ازدواج کرد. دو نوه دارم، یکی به نام الستر یا حسین و همچنین ناتالی که اسم ایرانی آن پری است. هر دو در سایتها با آنکه زبان فارسی را زیاد نمیدانند در مورد پدربزرگشان خوانده و مطالعه کردهاند. الستر در دانشگاه در رشته politice درس میخواند و در مورد پدربزرگ خود مطالعات زیادی کرده است. آنها نیز افرادی مردمی هستند و به گذشته خود افتخار میکنند. تبلیغات بسیار منفی در مورد ایران در آن طرف انجام میشود به نحوی که پسرم وقتی دفعه اول میخواست به ایران بیاید دچار تردید شده بود ، ولی وقتی آمد متوجه شد که چه کشوری دارد، به پارک لاله رفت و مردم را دید و در روز دوم سفر نوع نگاهش به طور کامل به ایران عوض شد.»
وی در پاسخ به این سوال که آیا زمانی که فرزندتان کوچک بود در مورد پدر خود و اتفاقاتی که رخ داده بود سوالی میکرد و یا شما با او صحبتی کردید، گفت: «من هیچ وقت در مورد آن اتفاقات در آن زمان سعی میکردم به فرزندم چیزی نگویم. گریه خود را هیچ وقت به فرزندم نشان ندادم. در حال حاضر نیز در اطاق اجاره ای در لندن زندگی میکنم وکلیه خرج زندگیام را پسرم میدهد. من همیشه بر اساس احساس خود رفتار کردهام و به دنبال مسائل مادی دنیا نبودم.»
همسر فاطمی در ادامه با بیان اینکه دوست دارم که برای همیشه در ایران بمانم، ولی مجبورم که همیشه در رفت و آمد باشم، در مورد رابطهاش با خانواده دکتر فاطمی گفت: «با آنهایی که هستند و فعالیت سیاسی نمیکنند ارتباط دارم، ولی با آنهایی که فعالیت سیاسی میکنند، نه. چند نفری نیز در اینجا هستند که با آنها رابطه دارم. برادر بزرگتر دکتر فاطمی چند سالی در آمریکا بودند و بعد فوت کردند، سه پسر دارند که نمیدانم چه گرایش فکری دارند و به خاطر اینکه فاصله دور است چندان ارتباطی ندارم.»
پریوش سطوتی که در سال 1313 به دنیا آمده و در شناسنامهاش تاریخ تولد وی 1311 عنوان شده و اکنون 76 سال دارد و 57 سال از جدایی وی و دکتر فاطمی میگذرد، همچنین تصریح کرد:« آخرین باری که بر سر مزار دکتر فاطمی رفتم، 19 آبان امسال بود. به امامزاده ابن بابویه رفتم و در موقع برگشت با تعدادی محصل و دانشجو برخورد کردم، آنها پنج سال بود که بر صورت مرتب در این روز بر سر مزار فاطمی میآمدند و بعد نیز به دیدن من آمدند.»
وی با بیان اینکه در حال حاضر بیشتر وقتم را به مطالعه میگذارنم و گاهی نیز دوستانم را میبینم و اگر کمکی نیز از دستم برآید برای مردم گرفتار انجام میدهم، ادامه داد: «میخواهم خاطراتم را مدون و مکتوب کنم .»
وی در ادامه به ارتباط خود با دکتر احمدینژاد و اسفندیار رحیم مشایی اشاره کرد و گفت:« من تا آنجایی که از این دو نفر شناخت دارم، آنها تمام وقت خود را جهت خدمت به مردم قراردادهاند و من تا حالا رییس جمهوری به مانند دکتر احمدی نژاد و رییس دفتری به مانند آقای مشایی و اعضای هیات دولتی به مانند آنها ندیدهام که به تمام استانها چندین بار سفر کنند و با مردم دیدار و در جهت حل مشکلات مردم تلاش و مشکلات را حل کنند و در واقع این یکی از کارهای آنهاست، البته من تاکید دارم که باید همیشه حقیقت گفته شود؛ گرچه حقیقت تلخ است، ولی دروغ نباید گفته شود. بعضا مطالب خلاف واقعی نیز در مورد من مینویسند مثلا چندی پیش در یکی از روزنامهها نوشته شده بود که مقداری از مالکیت یکی از هتل های تهران مال من است در صورتی که من چیزی در هیچ کجا ندارم.»
وی ادامه داد: «من به سهم خودم از ملت عزیز ایران میخواهم به مملکت خود عشق بورزند. در راه پیشرفت ایران متحد شوند به خاطر مملکت و حفظ آن همه دست به دست هم بدهیم. من دوست دارم چند سالی که از عمرم باقی مانده در کنار مردم باشم و همواره به دوستان خود میگویم که باید به فکر مملکت بود و برای پیشرفت آن تلاش کرد.»
وی همچنین به برگزاری همایش ایرانیان خارج از کشور که چندی پیش در تهران برگزار شد، اشاره کرد و گفت:«در مورد آن همایش بعضا مطالب نادرستی گفته شد در صورتی که آن همایش منفعت زیادی برای کشور داشت؛ افرادی به ایران آمدند که بعد از سالها برای اولین باربه کشور میآمدند و وقتی به وطن خود رسیدند خاک آن را بوسیدند. اکنون عاشق اینجا هستند و مرتب میآیند و میروند و در کشور سرمایهگذاری کردهاند. آیا این خدمت بزرگی نبوده است؟ برای برگزاری این همایش آقای مشایی زحمت زیادی کشیدند و جای آن نبود که در مورد این همایش اینهمه تبلیغات منفی بشود و دروغ گفته شود.»
نظر شما :