ناگفته‌های سید صادق طباطبایی؛ مسأله گروگان‌ها و توهم بنی‌صدر

۲۲ اسفند ۱۳۸۹ | ۱۷:۰۵ کد : ۵۱۷ از دیگر رسانه‌ها

اشغال سفارت آمریکا در تهران توسط دانشجویان پیرو خط امام و مسائل رخ ­داده پس از آن از فرازهای مهم تاریخ پس از انقلاب است. کشف «لانه جاسوسی»، هم بر مسائل داخلی ایران تأثیرات پیچیده‌ای داشت و هم بر روابط خارجی. در داخل، رهبر فقید انقلاب از حرکت دانشجویان حمایت کرد، به فاصله چند روز، دولت مهندس بازرگان سقوط کرد و فضای سیاسی به سمت قطبی شدن پیش رفت. در عرصه دیپلماسی نیز مسأله گروگان‌ها به موضوع داخل رایزنی‌های بین‌المللی بدل شد. ایالات متحده روابط خود با ایران را قطع کرد و دست به سلسله اقداماتی زد که ثمری جز عمیق‌ترشدن خصومت نداشت.

 

 گرچه مسأله گروگان‌ها بالاخره حل شد و آنان آزاد شدند، اما این اقدام، همواره از دو سو مورد نقد قرار گرفته؛ گروهی که می‌‌خواهند با شکست جلوه دادن مذاکرات، نیروهای سیاسی دخیل در آن را تضعیف کنند و گروهی که اساسا آزادی گروگان‌ها را درچارچوب روابط پنهانی رهبران ایران انقلابی و حاکمان آمریکا می‌دانند.

  

به‌هرحال، موضوع اشغال سفارت و آزادی گروگان‌ها همچنان از موضوعات جذاب تاریخ معاصر ایران است و هر از چندی، ابعاد جدیدتری از آن روشن می‌‌شود. در جدیدترین بحث در این رابطه، چندی پیش جدالی قلمی بین صادق طباطبایی و ابوالحسن بنی‌صدر شکل گرفت که در نهایت طرف دوم، حاضر به ادامه بحث نشد و از درج جواب دکتر طباطبایی خودداری کرد. از آن‌جا که برخی نکات مطرح شده توسط آقای طباطبایی برای نخستین بار طرح می‌‌شود، "نسیم بیداری" بر آن شد که پاسخ کامل ایشان به ادعاهای بنی‌صدر را منتشرکند.

  

 

***

   

در گفت‌وگویی که با روزنامه شرق داشتم و در روزهای 15 و 17 آبان ماه منتشر شد، درباره مأموریت خود برای آزادی گروگان‌های امریکایی در ایران و گفت‌وگو با مقامات کاخ سفید، به اجمال مطالبی را عنوان کرده بودم.

 

پس از انتشار این مصاحبه، آقای ابوالحسن بنی‌صدر در گفت‌وگویی با رادیو زمانه، مورخه 16 آبان ماه، که بخشی از آن را در روزنامه مجازی خود آورده است، مدّعی کشف سه دروغ آشکار در اظهارات من شده است. ایشان برای اثبات ادعای خود، مستنداتی را ذکر کرده و شرح و تفسیری بر آنها آورده است. در نوشته زیر با عنایت به همین مستندات و مراجعه به منابع و مآخذ مورد نظر ایشان، نشان داده‌ام که ادعاهای ایشان توهمی بیش نیست.

  

به منظور روشن ساختن اظهارات بی‌اساس ایشان و پاسخ به ادعای غیراخلاقی دروغ، ابتدا متنی را که در روزنامه خود آورده، نقل می‌کنم و سپس به توضیح آن می‌پردازم: «...حتماً می‌دانید که امام در اسفند ۱۳۵۸ حل مسأله گروگان‌ها را به مجلس واگذار کردند، ولی تا شهریور ۱۳۵۹ مجلس به‌دلیل مسائل مختلف و پس از آن با شروع جنگ تحمیلی و... به این امر نپرداخت. در یک مقطعی، اواخر تابستان، من احساس کردم کسی به فکر این گروگان‌ها نیست. به‌همین دلیل، روزی به حاج‌ سید احمدآقا گفتم شما مثل این‌که فراموش کرده‌اید که گروگان‌هایی نیز دارید. ایشان گفتند می‌گویی ما چه کنیم؟ امام کار را به مجلس سپرده است و آنها باید اقدام کنند. گفتم شاید مجلسی‌ها حالاحالاها به این امر نپرداختند، این‌که نمی‌شود. سپس گفتم خب بنشینیم فکری بکنیم، شرط و شروطی بگذاریم. با احمدآقا رفتیم پیش امام و گفتم آقا، سقف خواسته‌های شما چیست و چه می‌خواهید؟ بالاخره آمریکایی‌ها نیز می‌خواهند این مشکل حل شود و گروگان‌ها آزاد شوند و اکنون نیز، بهترین زمان است و پیروزی کارتر نیز منوط به این مسأله است و لذا حاضر است معامله کند. پس از گفت‌وگوهایی، ایشان چهار شرط را معین کردند.

 

۱- بازپس دادن اموال شاه و خانواده‌اش

 

۲- لغو تمام ادعاهای آمریکا علیه ایران

 

۳- تضمین آمریکا به عدم مداخله سیاسی و نظامی در ایران

 

۴- آزادکردن تمامی اموال و سرمایه‌های توقیف‌شده ایران.

 

   

 

چه شد که شما وارد مذاکره با آمریکایی‌ها شدید؟

   

بعد از این‌که این چهار شرط را امام معین کردند، گفتم اگر اجازه می‌دهید من با آنها وارد گفت‌وگو شوم و ببینم چگونه می‌توانیم انجام این شروط را محقق کنیم؟ اگر با آنها به توافق رسیدیم، موضوع را به مجلس منتقل کنید. در آنجا فکر من این بود که با طرح مسأله در مجلس، بالاخره مجلس باید پس از تصویب، برای تحقق این شرایط با آمریکایی‌ها وارد گفت‌وگو شود. چه بهتر که این کار قبلاً صورت گرفته باشد. امام موافقت کردند و پس از آن، دیداری با آقای هاشمی ‌رفسنجانی رئیس مجلس وقت داشتم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان هم نکاتی را متذکر شدند. آن‌گاه فکر کردم بهتر است آقای رئیس‌جمهور هم در جریان باشد، ازاین­رو، موضوع را به آقای بنی‌صدر گفتم و قید هم کردم که من این مأموریت را انجام می‌دهم، به شرط آن­که تا حصول به نتیجه کاملاً محرمانه بماند.

   

 

اصرار شما برای محرمانه ماندن این مأموریت چه بود؟

 

 تحلیل من این بود که هم در آمریکا و هم در ایران، جریاناتی هستند که مایل نیستند این مسأله حل شود. در آمریکا مسلم بود که گروه راکفلر و جمهوری‌خواهان و دوستان شاه برای سقوط کارتر می‌خواهند بهترین استفاده انتخاباتی را از این امر به عمل آورند. در ایران نیز از اظهارات گروه‌های افراطی و نیز از تحلیل‌های جریانات وابسته به چپ عقیدتی، چنین نتیجه‌ای حاصل می‌شد. در نتیجه نباید شرایط برای کارشکنی آنان فراهم می‌شد.

  

   

تماس شما با کاخ سفید چگونه بود؟

   

من بعد از موافقت امام و اطمینان از حمایت مجلس و دفتر امام، تصمیم گرفتم از طریق دوستان آلمانی‌ام به‌ عنوان واسطه اقدام کنم. با آقای دکتر گرهارد ریتسل، سفیر وقت آلمان در ایران از حزب سوسیال ‌دموکرات و نیز آقای هانس دیتریش گنشر، وزیر امورخارجه فدرال آلمان (از حزب دموکرات‌های آزاد) از قبل از انقلاب آشنا بودم. طی دو دهه قبل از انقلاب که در آلمان به تحصیل و تدریس و تحقیق و نیز مبارزه مشغول بودم، طی سفرهای رسمی که امام صدر به آلمان داشتند، همواره همراه ایشان بودم؛ چه به‌عنوان مترجم و چه به‌عنوان همراه. از این‌رو، با اغلب بزرگان سیاست در آلمان، آشنایی و بعضاً رفاقت داشتم. برخی از هم دوره‌های دانشگاهی‌ام نیز به مقامات بالای دولتی رسیده بودند.

   

توسط آقای ریتسل، سفیر آلمان، موضوع را به اطلاع آقای گنشر، وزیر خارجه فدرال آلمان رساندم و از ایشان خواستم محرمانه با کاخ سفید تماس بگیرند و آمادگی مرا برای گفت‌وگو در جهت حل بحران با نماینده ارشد و تام‌الاختیار، پرزیدنت کارتر به آنان اطلاع دهند تا قراری برای دیدار هرچه زودتر در بُن بگذاریم.

 

 آقای گنشر روز بعد توسط سفیرشان به من پیام داد مقامات کاخ سفید کاملاً از این دیدار استقبال می‌کنند، اما پرزیدنت کارتر اظهار داشته است چگونه مطمئن شویم که ایشان با اتکا به مقامات تصمیم‌گیر در رده بالای جمهوری اسلامی و موافقت آنها به این دیدار می‌آید؟ اینجا باید اضافه کنم که این نگرانی آقای کارتر به این دلیل بود که تا آن موقع افراد زیادی پا پیش گذاشته و با آنان وارد گفت‌وگو شده بودند، ولی زمانی­که گفت‌وگو‌ها به مرحله حساس تصمیم‌گیری می‌رسید، معلوم می‌شد آن افراد از پشتوانه لازم و حمایت مقامات ایران برخوردار نبوده‌اند. در بین این افراد هم چهره‌های ایرانی وجود داشتند و هم وکلای بین‌المللی و هم صاحبان سرمایه و هم مقامات بلند‌پایه فلسطینی.

 

...به‌هرحال، وقتی این موضوع را از سفیر آلمان شنیدم به ایشان گفتم تا چند ساعت دیگر، جواب شما را خواهم داد. به منزل خواهرم رفتم و به اتفاق احمد آقا نزد امام رفتیم و مسأله را به اطلاع ایشان رساندم. امام پرسیدند چه راهی به ذهن شما می‌رسد؟ من گفتم اگر شما در دیدار عمومی بعدی که چند روز دیگر خواهید داشت، به این مسأله بپردازید و چهار شرط خود را بیان کنید، من امروز به آنان خواهم‌ گفت منتظر بیانات شما در فلان روز باشند. زمانی‌که آنها شرایط شما را شنیدند، مطمئن خواهند شد من سرخود و بدون موافقت شما گامی برنداشته‌ام. امام‌ پذیرفتند و من هم همان شب تاریخ دیدار عمومی امام و نیز مطلبی را که در مورد حل بحران خواهند گفت، به آقای دکتر ریتسل اطلاع دادم. روز بعد ایشان به من گفت این نشانه برای آقای کارتر کافی بوده است و طی چند روز آینده، گروهی را به سرپرستی آقای وارن کریستوفر، معاون وزیر خارجه آمریکا به بن خواهد فرستاد.

 

در هر صورت، من به بن رفتم و با این هیأت در دو نوبت دیدار کردم... نتیجه این جلسه که با حضور وزیر خارجه آلمان و معاون خاورمیانه‌ای ایشان (آقای شلاگ این وایت) و هیأت پنج‌نفره آمریکایی و من برگزار شد، پذیرفتن تمامی شروط ما از سوی هیأت بود که قرار شد نتیجه را به پرزیدنت کارتر اطلاع دهند و در صورت موافقت، ایشان متن توافق‌شده را امضا کرده و به من بدهند.»

 

 

توهّمات آقای بنی‌صدر و ادّعای باطل سه دروغ

 

بعد از درج این مطلب، آقای بنی‌صدر تحت عنوان «اما سه دروغ آشکار آقای طباطبایی» به شرح زیر به توضیح ادعای خود می‌پردازد.

   

اتّهام «دروغ اوّل»:

   

آقای بنی‌صدر بخشی از مصاحبه مرا این‌گونه نقل می‌کند: «می‌گوید او و آقای احمد خمینی، نزد آقای خمینی رفته‌اند و آقای خمینی ۴ شرط را معین کرده است و او، در گفت‌وگو با کریستوفر که از جانب کارتر به آلمان، برای گفت‌وگو با او آمده بود، این ۴ شرط را قبولانده است...»

   

آن­گاه مدعی می‌‌شود که این مطالب من، دروغ است؛ و در مقام دلیل می‌نویسد: «اما گاری سیک در کتاب اکتبر سورپرایز، صفحه ۴۰ می‌نویسد: ۴ شرطی که در ۱ مه ۱۹۸۰، آیت‌الله خامنه‌ای به سرهنگ اسکات (یکی از گروگان‌ها که در تبریز زندانی دانشجویان خط امام بود) داد، چهار ماه بعد، به کاخ سفید (از سوی صادق طباطبایی) داده شد. در ۹ سپتامبر ۱۹۸۰، صادق طباطبایی، ۴ شرطی را پیشنهاد کرد که شبیه همان شرایطی بودند که آیت‌ الله خامنه‌ای به سرهنگ اسکات داده بود. طباطبایی گفت امام‌ خمینی، این شرایط و مأموریت او را تصویب کرده است.»

   

او همچنین می‌افزاید: «و متن را سه شخص تهیه کرده‌اند: او و احمد خمینی و هاشمی رفسنجانی. (صفحات ۹۴ و ۹۵ کتاب) گاری سیک ادامه می‌‌دهد: بنی‌صدر تا یک‌ ماه بعد از مأموریت از آن مطلع نشد.(صفحه ۹۶ کتاب) » و ادامه می‌دهد: «صادق طباطبایی به کریستوفر گفته است باید بلادرنگ مسأله را حل کرد، زیرا [امام] خمینی به‌شدت بیمار است و هرساعت ممکن است بمیرد.»

   

و اضافه می‌کند: «در متن طباطبایی دو شرط دیگر نیز بود: یکی این‌که آمریکا به‌‌خاطر سیاست گذشته‌اش از ایران پوزش بخواهد. ریتسل، سفیر آلمان که می‌دانست آمریکا این شرط را نمی‌‌پذیرد، از طباطبایی خواست این شرط را حذف کند. طباطبایی گفت خواهد پرسید. چند ساعت بعد، به ریتسل اطلاع داد که شرط حذف شد. شرط دوم «نامرئی» طباطبایی، تحویل اسلحه و قطعات یدکی خریداری شده به ایران بود. وزیرخارجه آلمان که از امتناع کارتر از پذیرفتن چنین تعهدی آگاه بود، این شرط را برداشت. (صفحات ۹۶ و ۹۷ کتاب)»


 به این ترتیب بر اساس ادعای آقای بنی‌صدر، امام آزادی گروگا‌ن‌ها را منوط به تحقق شش شرط کرده بودند و سپس می‌افزاید: «بدین ترتیب، تا شرط‌ها به کاخ سفید برسند، دو شرط، را سفیر آلمان در ایران و گنشر، وزیر خارجه آلمان حذف می‌کنند. گاری سیک تعجب می‌کند از این‌که این شرط را در شمار شرط‌ها نمی‌یابد. هرگاه این شرط نیز قید می‌شد، حکومت کارتر به یقین آن را مشروع و درخور گفت‌وگو تلقی می‌کرد. (صفحه 97 کتاب)»

 

  

پاسخ به ادعای ناصواب «دروغ اول»:

 

من در این مصاحبه گفته‌ام «بعد از انجام گفت‌وگوهایی، امام چهار شرط را معین کردند.( به شرحی که آن­ها را برشمردم) »

 

1-2-1. آقای بنی‌صدر معتقد است چون آقای گاری سیک در صفحه 40 کتاب خود اشاره کرده که این چهار شرط را چهار ماه قبل آیت‌الله خامنه‌ای، عضو شورای انقلاب، به اسکات، گروگان آمریکایی که در تبریز نگاهداری می‌شد،گفته بودند، پس اظهارات من که «امام این چهار شرط را اعلام کردند، دروغ است.»

  

 این مطلب گاری سیک، به فرض صحت، که آیت‌‌الله خامنه‌ای چهارماه قبل، این چهار شرط را به آقای اسکات گفته بود، دلیلی برخلاف‌ بودن اظهارات من نمی‌گردد. چه اشکالی دارد که امام به اعضای شورای انقلاب، که آیت‌الله خامنه‌ای یکی از اعضای آن بوده‌اند، شروط خود را برای آزادی گروگا‌ن‌ها اظهارکرده باشد؟ من هم از قول امام، همان چهار شرطی را بیان کرده‌ام که شورای انقلاب از امام شنیده و آیت‌الله خامنه‌ای هم قبلا آن‌ها را به اسکات گفته‌اند. به چه دلیل این گفته من دروغ است؟ بر فرض، اگر ادعای من با اظهارات گاری سیک همخوانی نمی‌داشت، مبتنی بر کدام اصل اخلاقی و شرعی، ایشان گفتۀ یک فردِ بیگانه را بر اظهارات برادری مسلمان که خود مبتکر و مجری و راوی ماوقع است، ترجیح می‌دهد؟

   

1-2-2.ایشان همچنین مدعی است من گفته‌ام که سه نفر روی این متن  شروط  کار کرده‌اند؛ من و احمد خمینی و آقای هاشمی رفسنجانی.

   

متن صریح گفت‌وگوی من با روزنامه شرق، جای ابهامی باقی نمی‌گذارد که این ادعای ایشان، ناشی از یک توهم محض و یک برداشت ناصواب است. از کجای این جمله من که «امام چهار شرط را معین کردند» چنین مفهومی استنباط می‌گردد که گفته‌‌ام «سه نفر روی آن کار کرده‌اند»؟ بدون تردید، این برداشت غلط او از شکل گرفتن چهار شرط مذکور توسط سه نفر - سید احمد خمینی، آقای هاشمی و من- بستن غیراخلاقی اتهام دروغ به یک برادر مسلمان است.

  

 1-2-3. معلوم نیست آقایان گاری سیک و بنی‌صدر، این مطلب خلاف را از کجا در آورده‌اند که «صادق طباطبایی به کریستوفر گفته است باید بلادرنگ مسأله را حل کرد، زیرا امام  خمینی بشدت بیمار است،....»؛ اما اگر آقای بنی‌صدر خود به این امر باور دارد که من با طرح مسأله بیماری امام، خواهان حل بلادرنگ ماجرا بوده‌ام، پس چگونه ادعا می‌کند مقامات ایرانی براساس قراردادی که با جمهوری‌خواهان امضا کرده بودند، حل مسأله را به بعد از انتخابات امریکا موکول کرده بودند؟ اگر هم منظور ایشان به ماجرای کشدارشدن آزادی گروگان‌ها بعد از تصویب مجلس شورای اسلامی و مذاکرات الجزایر راجع است؛ که به من ربطی ندارد.

  

 تذکر مهم دیگر، این که من در آن مصاحبه به تشریح شرایط و جریاناتی که منجر به امضاء قرارداد الجزایر و سپس آزادی گروگان‌ها شد و نیز تبعات این مسأله نپرداخته‌ام. همان‌طور که همان‌جا گفتم؛ این مطالب را انشاء‌الله در جلد چهارم کتاب خاطراتم خواهم آورد.

   

1-2-4. نکته جالب دیگر در ادعای واهی آقای بنی‌صدر، حذف دو شرط، یکی عذرخواهی دولت آمریکا به‌خاطر عملکرد گذشته‌اش و دیگری تحویل سلاح‌های خریداری شده به ایران است که به ادعای ایشان، دو مقام آلمانی به من گفته بودند این دو شرط را حذف کنید، زیرا امریکائیان زیر بار آن نخواهند رفت و اضافه می‌کند که من هم - قاعدتاً بعد از تماس با امام- چنین کرده‌ام.

   

او به نقل از گفته مجعول گاری سیک مدعی شده است که من در دیدار خود با مقامات امریکایی، با طرح مسأله بیماری حاد امام، خواهان حل بلادرنگ مسأله بوده‌ام. بخش مجعول این ادعا، طرح مسأله بیماری امام توسط من است، اما بخش دیگر آن که رهایی هرچه سریع‌تر گروگان‌ها بوده است، امری‌ست بدیهی که خود نیز بدان اشاره کرده بودم.

  

  نه تنها آقای بنی‌صدر سندی بر این ادعای خود غیر از مطالب گاری سیک ذکر نمی‌کند، بلکه شواهد و قرائن، خلاف این مطلب را به وضوح می‌رسانند. از جمله در همان زمان‌ها، مجله نیوزویک به نقل از مقامات آلمانی آورده بود که کارتر در قبال آزادی گروگان‌ها، پیشنهاداتی به ایران کرده است؛ از جمله لغو تحریم اقتصادی و فروش لوازم نظامی و صنعتی، تجدید روابط سیاسی بین واشنگتن و تهران و حمایت امریکا از تشکیل کمیته­ای برای بررسی اتهامات ایران علیه آمریکا.(این خبر در روزنامه‌های آن روز ایران نیز منعکس شد).

   

نکته مهم­تر دیگری که دلیل بارزی برگفته ناصواب آقای بنی‌صدر است، اظهارات مکرر پرزیدنت کارتر از جمله در مناظره تلویزیونی با ریگان در ششم نوامبر 1980 است که به صراحت گفته بود اگر گروگان‌ها آزاد شوند، سلاح‌های خریداری شده ایران را بلافاصله به آنها تحویل خواهیم داد. وقتی کارتر خود به صراحت چنین مطلبی اظهار می‌کند چگونه از قول وزیر خارجه آلمان مدعی می‌شوند امریکا این شرط را نخواهد پذیرفت و لذا من هم آن‌ها را حذف کرده‌ام؟

   

این دو شرط مورد ادعای آقای بنی‌صدر گرچه به‌طور مستقل در شرایط چهارگانه امام گنجانده نشده بود، اما من در طول مذاکرات در بن، در تبیین خواسته‌های ایران روی این هر دو نکته تأکید زیاد داشتم و هیأت مذاکره کننده امریکایی هم آن­ها را نفی نکرد. بنا به گفته آقای بنی‌صدر، خود آقای گاری سیک هم (صفحه ۹۷ کتاب) می‌گوید: «هرگاه این شرط نیز قید می‌شد، حکومت کارتر به یقین آن را مشروع و درخور گفت‌وگو تلقی می‌کرد.»

  

 

2-1. اتّهام «دروغ دوم»

   

در آن مصاحبه من گفته بودم بعد از دیدار با امام و تصمیم برای مذاکره با نمایندگان پرزیدنت کارتر، موضوع را به اطلاع آقای هاشمی، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی رساندم و «آن‌گاه فکر کردم بهتر است آقای رئیس‌جمهور هم در جریان باشد، از این‌رو موضوع را به آقای بنی‌صدر گفتم و قید هم کردم که من این مأموریت را انجام می‌دهم، به شرط آن‌که تا حصول به نتیجه، کاملاً محرمانه بماند.»

 

آقای بنی‌صدر مدعی است این گفته من، خلاف واقع و بنابراین دروغ است؛ یعنی این­که ایشان از مأموریت من بی­خبر بوده و معتقد است که من یک ماه بعد از انجام مأموریت به او گزارش سفرم را داده­ام.

   

او در جبران فراموشی خود و به­عنوان دلیل، به گزارش گاری سیک و نیز مطلب مندرج در روزنامه آن زمان خود استناد می‌کند. گاری سیک می‌گوید: «او [صادق طباطبایی] یک ماه بعد از انجام مأموریت، در ۱۸ مهر (۹ یا ۱۰ اکتبر ۱۹۸۰) نزد بنی‌صدر رفته و ماجرای مأموریت خود را به او گفته است.» و آقای بنی‌صدر هم در کارنامه رئیس‌ جمهور در روزنامه انقلاب اسلامی مورّخ ۱۸ مهر ۱۳۵۹ آورده است: «سپس آقای صادق طباطبایی که در خارج کشور بود، آمد و گزارش سفر را داد. و پیام فوری سفیر آلمان غربی را که مطلبی است مهم و به موقع خود مردم را از آن مطلع خواهم­کرد، به من داد.»

   

2-2. پاسخ به ادعای ناصواب «دروغ دوم»:

   

آقای بنی‌صدر اگر به همین نوشته خود در روزنامه‌اش دقت می‌کرد آن ادعای غیراخلاقی انتساب دروغ را به من مرتکب نمی‌شد. اینجا صراحتاً صحبت از «گزارش سفر خارج از کشور» است و «پیام فوری سفیر آلمان غربی».آقای بنی‌صدر توجه نکرده است که من در مصاحبه‌ام با روزنامه شرق از «مطلع ساختن ایشان از برنامه و هدف سفر و مأموریتم» سخن گفته‌ام، نه گزارش انجام مأموریت. این‌که به صراحت می‌گوید یک ماه بعد از انجام مأموریت، او را در جریان گزارش سفر قرار داده‌ام، مطلبی است درست، ذیلا توضیح بیشتر خواهم داد، ولی مغایر حرف من نیست. در همان مصاحبه گفتم که وقتی به ایشان، برنامه سفر و هدف از مأموریتم را گفتم؛ به ایشان تأکید کردم که این مأموریت باید تا حصول به نتیجه، کاملاً محرمانه بماند، زیرا افراد و جریاناتی هم درآمریکا و هم در ایران، مایل به حل بحران نیستند؛ از این‌رو، ایشان خبر آن دیدار را در روزنامه‌اش نیاورده بود. آقای بنی‌صدر همچنین فراموش کرده است که «پیام مهم سفیر آلمان» چیزی غیر از تذکر او برای «نزدیک بودن ضرب‌ الاجل تعیین شده از سوی پرزیدنت کارتر» نبوده است و این، خود به‌معنای آن است که آقای بنی‌صدر نسبت به مسأله آگاه است که آن را مطلبی مهم توصیف می‌کند، منتها چون قرار ما از اول برای محرمانه ماندن مأموریت درجهت جلوگیری از کارشکنی‌های احتمالی مخالفین، حل مسأله بود، خبر دیدار من با خود را که آماده شدن من برای انجام مأموریت بود همان موقع در روزنامه‌اش نیاورده بود، ولی خبر دیدار دوم را با قید «به موقع مردم را از آن مطلع» خواهد کرد؛ نقل کرده است. حال چون در روزنامه‌اش، خبر دیدار اول را گزارش نکرده و امروز نیز آن را از خاطر برده است، می‌گوید من در بیان خود، مرتکب دروغ شده‌ام.

  
 مطلب خلاف دیگر در همین نوشته گاری سیک و ادعای آقای بنی‌صدر، عبارت «یک ماه بعد» از انجام مأموریت است، که من گزارش مأموریت خود را به رئیس جمهور داده‌ام و آقای بنی‌صدر هم بدون دقت در تاریخ این گزارش خلاف گاری سیک، آن را مستند ادعای خود قرار داده است. همان تاریخ 18 مهرماه که می‌گوید در روزنامه‌اش مطلب را آورده، به وضوح نشان از نادرست بودن اظهارات گاری سیک داشته و دلیلی است بر بطلان ادعای آقای بنی‌صدر.

   

در مصاحبه خود آورده بودم؛ بعد از دریافت پاسخ کتبی پرزیدنت کارتر، بازگشت من به ایران به‌دلیل شروع جنگ به تأخیر افتاد و من چند روز دیرتر به ایران بازگشتم. شروع جنگ، 31 شهریور بود و من روز نهم یا دهم مهرماه با اسکورت جت‌های نیروی هوایی به ایران بازگشتم. دیدار من با آقای بنی‌صدر در روزهای اول بازگشت من به ایران به‌دلیل حضور او در خوزستان میسر نشد. چند روز بعد، یعنی در همان روز 18مهرماه با ایشان دیدار کردم و گزارش سفر را دادم که او هم آن را در کارنامه رئیس ­جمهور در روز18 مهر منعکس کرده و در تاریخ 29 مهرماه در روزنامه خود آورده است. این مدت زمان «یک ماه بعد» چگونه محاسبه شده است؟ در بدبینانه‌ترین حالت، زمان گزارش من به رئیس جمهور، چند روز بعد از بازگشت من می‌‌شود، نه یک ماه بعد. آیا حق دارم اینجا از ایشان گله کنم که چرا به استناد گزارش بی‌اساس یک نویسنده بیگانه با این خطاهای تاریخی فاحش، گفته مستدل و منطبق با شواهد تاریخی مرا دروغ می‌شمارد؟

   

 

3-1. اتهام «دروغ سوم»:

   

آقای بنی‌صدر می‌نویسد: «به ترتیبی که از کتاب گاری سیک نقل شد، ۲ شرط را سفیر آلمان در ایران و وزیر خارجه آلمان حذف می‌کنند و [امام]خمینی ۴ شرطی را اعلان می‌کند که کارتر پذیرفته بود (کتاب گاری سیک و کتاب کارتر و کتاب کریستوفر): دو روز بعد، در ۱۱ سپتامبر، واشنگتن از طریق سفیر آلمان در تهران اطلاع می‌دهد که آماده گفت‌وگوهای محرمانه است... امریکا شک داشت که طباطبایی از سوی [امام] خمینی فرستاده شده باشد. طباطبایی به کریستوفرگفت: [امام]خمینی همان شرایطی را که شما می‌پذیرید، اعلان می‌کند و چنین شد.»

  

 3-2. پاسخ به ادعای ناصواب «دروغ سوم»:

 

این ادعای آقای بنی‌صدر از آن دو نسبت دروغ دیگر، جالب‌تر است. ایشان اصولاً براساس توهمی عجیب معتقد است ‌ و به کرّات در مناسبت‌های مختلف هم ذکر کرده است  که چهار شرط آزادی گروگان‌ها از سوی پرزیدنت کارتر تعیین شده است، نه از طرف امام و لذا مدعی است من به منظور اطمینان بخشیدن به آمریکایی‌ها مبنی بر این­که مأموریت من از طرف امام‌ خمینی و برخوردار از حمایت مقامات تصمیم گیر در ایران است، به کریستوفر گفته‌ام امام خمینی همان شرایطی را که شما می‌پذیرید، اعلان می­کند.

   

 نمی‌‌دانم منطق این توهم یا این ادعای نابجا در کجاست؟ آیا ایران که گروگان‌های امریکایی را در اختیار دارد، باید برای آزادی آنها شرط و شروط بگذارد یا کارتر که مُصر است هرچه زودتر آنها آزاد شوند؟ اگر تعیین شرایط آزادی گروگان‌ها به کارتر واگذار شود که او قاعدتاً باید درخواست آزادی بدون شرط و شروط آنها را داشته باشد. معنای ساده حرف آقای بنی‌صدر این است که امام به آقای کارتر گفته‌اند شرایطی را که ما می‌خواهیم برای آزادی گروگان‌ها بگذاریم، شما تعیین کنید. بی‌اساس بودن این ادّعا از بی‌منطقی آن هویداست.

  

 این ادّعای بی منطق را نه‌تنها آقای بنی‌صدر در دیگر نوشته‌هایش نیز بارها تکرار کرده‌ است، بلکه حتی دوستان نزدیک ایشان از جمله آقای محمد جعفری نیز در صفحه 212 کتاب «گروگان‌گیری» بر اساس خبر مجعول وخلاف واقع یکی از دوستانش، این ادّعای غیرمنطقی و باطل را مطرح می‌کند که من به آقای کارتر گفته‌ام: «شما شرایط آزادی گروگان‌ها را معین کنید تا آقای خمینی رسماً آن را اعلام کند.»

   

آقای جعفری سپس می‌افزاید: «کارتر و مشاورانش چهار شرط فوق را از طریق آلمانی‌ها به من اطلاع دادند و من آنها را به امام دادم.» و این درحالی است که آقای جعفری در صفحه 216 همین کتاب با صراحت اظهار می‌دارد: «بعد از اعلام چهار شرط آقای خمینی و درپیش بودن انتخابات رئیس جمهوری آمریکا، در تاریخ 30 مهرماه 59 کارتر رئیس جمهوری آمریکا حاضر به پذیرش چهارشرط تعیین شده گردید.»

 

جالب اینجاست که آقای بنی‌صدر از یک طرف چنین ادعایی می‌کند و از سویی درجای دیگر، در همین نوشته‌اش، به نقل از کتاب گاری سیک می‌گوید که چهارشرطی را که من از طرف امام اعلام کرده‌ام، چهار ماه قبل آقای خامنه‌ای، عضو شورای انقلاب، به یکی از گروگان‌های امریکایی گفته بوده است.

  

 قبلاً توضیح دادم که هیچ اشکالی ندارد که امام در گفت‌وگو با اعضای شورای انقلاب - که آقای بنی‌صدر مدّعی است عضو آن شورا بوده است- این چهار شرط را به آنها نیز گفته بوده است. اگر ایشان این گفته خود را باور دارد، پس باید توضیح دهد کدام چهار شرط را آقای کارتر تعیین کرده است؟

   

این که به آمریکاییان جهت اطمینان بخشیدن به آنها از پشتوانه مأموریتم  پیغام داده بودم که امام چند روز دیگر همان چهار شرط آزادی گروگان‌ها را اعلان خواهند کرد، بدیهی است منظور همان چهار شرطی بوده است که من از قول امام و توسط وزیرخارجه آلمان به امریکایی‌ها اطلاع داده  بودم. کجای این حرف و براساس کدام حقیقت، خلاف واقع و دروغ است؟ علاوه بر این‌ها، همین نقل آقای گاری سیک از پیام من به پرزیدنت کارتر که «امام خمینی، همان شرایطی را که شما می‌پذیرید، اعلان می‌کند» دلیل و نشانه‌ای بر تعیین شرایط از سوی ایران است که آقای کارتر آن‌ها را می‌پذیرد. کجای این حرف من خلاف واقع است که آقای بنی‌صدر از آن، دروغ سوم را استخراج کرده است!؟ آن دو شرط دیگری نیز که آقای بنی‌صدر بنا به نوشته آقای گاری سیک، مدعی است سفیر آلمان و وزیر خارجه آلمان حذف می‌کنند، هیچ مسأله‌ای را نفی یا اثبات نمی‌کند، جز ادعای خلاف واقع گوینده را؛ زیرا همان‌طور که در سطور بالا بدان اشاره کردم، هر دو شرط مزبور توسط آمریکایی‌ها پذیرفته شده و قبلاً هم اعلام شده بود.

 

خلاصه این‌که بستن اتهام دروغ به اظهارات من، علاوه بر این‌که عملی ناصواب و غیراخلاقی است، با واقعیت‌های ذکرشده نیز همخوانی ندارد و ناشی از توهمات ذهنی آقای بنی‌صدر و نیز برگرفته از ادعاهای واهی گاری سیک می‌باشد.

   
 

پاسخ به ادّعاهای دیگر آقای بنی‌صدر در گفت‌وگو با رادیو زمانه (16 آبان­ماه 1389)

  

 آقای بنی‌صدر با ذکر قرائنی از جمله اشاره به رساله‌ای تحت‌ عنوان «اکتبر سورپرایز» به صراحت مدّعی است گروه راکفلر و دار ‌و‌ دسته ریگان برای شکست کارتر در انتخابات پیشِ رو در آمریکا، قراردادی را با «امام خمینی» و نزدیکان ایشان، بویژه سران حزب جمهوری اسلامی به امضا رسانده‌اند. تاریخ انعقاد این قرارداد را هم 19 تا 21 اکتبر 1980 (برابر با سه روز آخر مهرماه 1359) در پاریس ذکر می‌کند.

   

من در اینجا قصد ورود به این رساله و ذکر تناقضات و نیز شرح و نقد تفصیلی این ادّعا را ندارم، زیرا علاوه بر این‌که خارج از چارچوب نوشته حاضر است، نیازمند شرح و گزارش منصفانه حال و احوال آن روزگار است و محتاج بیان بی‌غرض و صادقانه ماجراهایی است که از جهات مختلف و توسط عوامل متعدد و احزاب و گروه‌های سیاسی رقیب و بعضاً متخاصم و افراطی صورت گرفت، که من در جلد چهارم مجموعه خاطرات سیاسی اجتماعی خود، که مراحل نهایی تدوین را می‌گذراند، به تفصیل به آن پرداخته‌ام، اما از آنجا که آقای بنی‌صدر هم در گفت‌وگوی خود با رادیو زمانه و هم در روزنامه خود، بدان اشاراتی داشته و من هم در بخش دوم گفت‌وگوی خود با روزنامه شرق به‌طور مختصر به آن پرداخته بودم، لازم می‌بینم به ذکر چند مورد خلاف در این ادعاها بپردازم.

 

   

تناقضات در گفته‌های آقای بنی‌صدر

 

1-1. آقای بنی‌صدر در پاسخ سؤال مجری برنامه که: «شما این خبر (اشغال سفارت آمریکا) را کجا و در چه موقعیتی شنیدید و واکنش شما و اطرافیانتان به این حادثه چه بود؟» تصریح دارد که: «...روز ۱۳آبان، اگر درست به یادم مانده باشد، در مجلس خبرگان و یا در شورای انقلاب بودم. بیشتر می‏گویم که در شورای انقلاب؛ برای این‌که آقای دکتر یزدی هم حاضر بود و گفت که این یک کودتا است و منشأ این کودتا را هم خارجی می‏دانست.»

   

1-2. این گفته آقای بنی‌صدر نمی‌تواند منطبق با واقعیت باشد؛ زیرا در آن روز (سیزدهم آبان) - همان‌طور که در گفت‌وگوی خود با روزنامه شرق بیان کردم- آقای دکتر یزدی در ایران نبود و روز بعد، سفر سیاسی خود را ناتمام گذارده و به سرعت به ایران بازگشت تا بتواند در جلسه هیأت دولت برای بررسی مسأله گروگان‌گیری شرکت کند. از طرف دیگر ایشان به‌عنوان وزیرخارجه، عضو شورای انقلاب نبود، هرچند گهگاه و برحسب ضرورت مانند خیلی از شخصیت‌های دیگر به جلسات شورا دعوت می­شد.

   

2-1. سپس می‌افزاید: «روز بعد هم من سرمقاله‏ای انتشار دادم و در آن، جهات مثبت و منفی این عمل را بررسی کردم... و آن را ضربه‏ای به استقلال ایران دانستم...» *

   

2-2. اگر آقای بنی‌صدر عمل دانشجویان را ضربه به استقلال کشور می‌دانست، دیگر چه جهات مهم‌تر و مثبتی را می‌توانست برآن شمرده باشد؟ واقعیت این است که ایشان در آن زمان بر حمایت از این عمل بیشتر اصرار داشت و حتی در جلسه‌ای که با سفرا و نمایندگان کشورهای اروپایی و دیپلمات‌های خارجی در تهران داشت، به توجیه و دفاع از آن پرداخت.

 

ایشان چند روز بعد در مقام وزیرخارجه (بعد از استعفای دولت موقت و درحالی‌که مسئولیت وزارت اقتصاد و دارایی را عهده‌دار بود، همزمان و برای مدتی کوتاه، سرپرستی وزارت خارجه به او محول شد ) در بیانیه مفصلی که خطاب به ملت امریکا انتشار داد، با ترجیع‌بند مکرّر «ای امریکائیان»**، با ذکر جنایات آمریکا در ایران به‌ویژه در دوره پهلوی دوم، سعی در توجیه افکار عمومی آمریکائیان نسبت به عمل گروگان‌گیری در تهران داشت. جالب این‌جاست که ایشان برخلاف رویه خود که همه جا به گفته‌ها و نوشته‌ها و سخنان خود در مقاطع مختلف اشاره می‌کند، درجایی ندیده­ام که به این بیانیه و نیز بیانیه‌هایی که خطاب به ملت‌های دیگر در همین زمینه نوشت، اشاراتی داشته باشد.

 

3-1. او سپس مدّعی می‌‌شود: «...و از آقای بازرگان هم به‏اصرار خواستم که استعفا ندهد.»

 

 3-2. نکته مهم دیگر این‌که به شهادت سخنرانی‌ها و مقالات ایشان در روزنامه انقلاب اسلامی، با وجود این که مشاهده می‌کرد دولت موقت و مهندس بازرگان و یاران دیرینه‌اش از سوی گروه‌های افراطی چپ و توده‌ای‌ها و مارکسیست‌ها و تندروهای دیگر مورد حملات ناجوانمردانه قراردارد، نه تنها هیچ‌گاه حمایتی از شخص مهندس بازرگان و دولت او به‌عمل نمی‌آورد، بلکه در زمره کسانی بود که به­شدّت از استعفای مهندس بازرگان استقبال کرده و حتی آن را دیرهنگام نیز توصیف می‌کرد.

   

علاوه بر همه این‌ها، در جهت هماهنگی با دانشجویان، که آنها را «برادران عزیزم!» خطاب می‌کرد، با یک نامه و دست‌خط کتبی، آقای محمد جعفری، مدیرمسئول روزنامه‌اش را به‌عنوان نماینده تام‌الاختیار خود معرفی کرد که در سفارت آمریکا مستقر و با دانشجویان ارتباط پیوسته داشته باشد، که البته به گفته خود از سوی آنها با بی‌اعتنایی محض مواجه می‌شد. البته ایشان ممکن است ادعا کند به‌دلیل مخالفتش با کار دانشجویان، از سوی آنان با کم‌مهری مواجه بوده است، ولی کیست نداند که آن‌ها حتی برای اعضای شورای انقلاب هم حساب جدی باز نکرده بودند و اغلب با تصمیمات آن شورا نیز مخالفت می‌کردند.

  

 4-1. آقای بنی‌صدر در همین گفت‌وگو در مورد شکل‌گیری و سابقه کار دانشجویان پیرو خط امام، ادعا می‌کند که: «...امری که مهم است مخاطبان شما بدانند، این است که آن دانشجویان، برابر با قراری که آقای خمینی با آنها گذاشته بود، بایدکارهای خود را با تصویب کمیته‏ای انجام می‏دادند که اعضای آن عبارت بودند از آقای خامنه‏ای، آقای حریری، آقای مجتهد شبستری، آقای خوئینی‏ها و من. از این اعضا، غیر از آقای موسوی خویینی‏ها، کسی از این کار اطلاع نداشت.»

   

4-2. معنای این ادعا آنست که ایشان از قبل از حادثه گروگان‌گیری با این دانشجویان مرتبط بوده و حتی مدعی است در کمیته‌ای که امام برای سامان دادن و نظارت بر کار آنها تعیین کرده بود، عضویت داشته است، اما ذکر نمی‌کند هدف از تشکیل این گروه دانشجویی چه بوده است؟ گروهی‌که بنابه اظهارات خودشان شخص مهندس بازرگان را غیرانقلابی و دولت او را در خط آمریکا دانسته و از این‌رو، به‌شدت با آن‌ها مخالف بودند. نکته جالب اینجاست که درست در زمانی‌که امام تبعیت از دولت را واجب شرعی دانسته بودند، این دانشجویان با آن دولت به مبارزه برخاسته بودند. این‌که این گروه از دانشجویان از مدتها قبل گردهم آمده بودند، حرف درستی است. اکثر آنها در جلسات تفسیر قرآن و تحلیل و بررسی‌های سیاسی آقای موسوی خوئینی‌ها شرکت می‌کردند، اما هیچ‌گونه ارتباط کاری با امام نداشتند که ضرورت داشته باشد امام آنها را به تبعیت از نظرات کمیته‌ای که بدین‌منظور تعیین کرده است فراخوانده باشد. آنها چه کاری را تا آن زمان زیر نظر یا با مشورت این کمیته انجام داده بودند که آقای بنی‌صدر مدعی است از این اعضا، غیر از آقای موسوی خوئینی‏ها، کسی از این کار، یعنی گروگانگیری، اطلاع نداشت؟

 

آنچه مسلم است تصمیم به اشغال سفارت آمریکا از مدت‌ها قبل از سفر شاه به امریکا به ذهن چند تن از دانشجویان از جمله آقایان اصغرزاده و حبیب بیطرف و محسن میردامادی خطور کرده بود (حسب گفته آقای خوئینی‌ها در مصاحبه با روزنامه ابرار، 13 آبان‌ ماه 1379 و اظهارات آقای محسن رضایی در یک سخنرانی در دانشگاه گیلان، مدتی بعد از اشغال سفارت). حتی چند نفر از همین دانشجویان به من گفتند که مبتکر اصلی این طرح و حتی فرمانده اجرایی و عملیاتی آنان، آقای اصغرزاده بوده است. امر مسلم دیگر این است که امام نه‌ تنها از این برنامه اطلاع نداشتند، بلکه آقای خوئینی­ها احتمال مخالفت ایشان را هم می‌داده است (همان گفت‌وگوی آقای خوئینی‌ها با روزنامه ابرار در13 آبان­ماه 79) به‌همین دلیل، در پاسخ به آقای میردامادی که از ایشان خواسته بود به قم بروند و امام را در جریان بگذارند، می‌گوید ممکن است امام مخالفت کنند و به آن‌ها توصیه می‌کند این عمل را انجام دهند، ولی اگر امام مخالفت کردند، بلافاصله به اشغال سفارت خاتمه دهند. این واقعیت که امام تا 48 ساعت بعد از حادثه، یعنی تا زمانی‌که به ایشان اطمینان داده نشده­بود که اسناد به‌دست آمده حاکی از دخالت امریکا در حوادث نقاط مرزی کشور و از جمله در بحران کردستان است، دخالتی نکردند، مؤید بی‌خبری ایشان از تصمیم دانشجویان است. اما بر اساس قرائنی، بعید نمی­دانم که آقای خوئینی‌ها، مرحوم سیداحمد خمینی را از قبل در جریان برنامه دوستانش قرار داده باشد.

   

5-1. عجیب‌تر از همه این ادعاها، ادعای انعقاد و امضای قرارداد امام - یا نمایندگان امام- با نمایندگان کیسینجر و راکفلر- ریگانیان- در اواخر مهرماه 79 در پاریس است که برطبق آن، آزادی گروگان‌ها می­بایستی تا پیروزی قطعی ریگان به تعویق بیفتد.

  

 5-2. در مورد این ادعا نیز چند نکته را لازم می‌دانم متذکر شوم:

 

من خود نیز در بخش دوم مصاحبه‌ام با روزنامه شرق به کارشکنی‌هایی که بر سر تعیین تکلیف گروگان‌ها در مجلس شورای اسلامی و نیز مباحثی که در همین زمینه در روزنامه‌های وابسته به جریانات چپ و دیگر گروه‌ها در جریان بود، اشاراتی داشتم، امّا این‌که گروه‌هایی برای اغراضی خاص، دست به کارشکنی بزنند یک امر است و این‌که آن‌ها طبق «قراردادی نامرئی» با آمریکائیان عمل کرده باشند؛ امری دیگر است. اما آقای بنی‌صدر، از این فراتر رفته و با اطمینان کامل از «انعقاد و امضای قرارداد» نام می‌برد، درحالی‌که تاکنون مدرک و نشانه قابل استنادی از جانب منابعی موثق ارائه نشده است.

 
وقتی پرزیدنت کارتر که در سخنرانی‌های انتخاباتی‌اش از احتمال دخالت جمهوری‌خواهان در امر آزادشدن و بازگشتن گروگان‌ها سخن می‌گوید و با وجود آن تشکیلات عریض و طویل اطلاعاتی و امنیتی‌اش نمی‌تواند مدرک و سندی غیرقابل خدشه ارائه کند، فلان نویسنده آمریکایی یا دوستان ایرانی ما با کدام سازمان اطلاعاتی یا ضداطلاعاتی خود می‌توانند این چنین قاطعانه و با اطمینان خاطر، اظهارنظر کنند و حتی تاریخ 19 تا 21 اکتبر را برای امضاء قرارداد ذکرکنند؟

   

جالب اینجاست که در همان نوشته‌ای که آقای بنی‌صدر آن را مستند خود قرار داده، محل امضای قرارداد را پاریس و نماینده ایران را سیداحمد خمینی ذکر می‌کند و این درحالی‌ست که حدود دو هفته بعد از این تاریخ، یعنی علی‌رغم این قرارداد ادعایی، شرایط آزادی گروگان‌ها از تصویب مجلس شورای اسلامی (در جلسه 11 آبان ماه 1359) گذشت و از همه مهم‌تر این‌که، سیداحمد خمینی، حتی تا سال‌ها بعد، هرگز از ایران خارج نشده بود.

 

6-1. اما آخرین نکته مورد ادعای آقای بنی‌صدر در این گفت‌وگو، از همه ادعاهای پیشین ایشان جالب­تر است: ایشان به صراحت و براساس نقل قول تأیید ناشده‌ای می‌گوید گروگان‌ها باید آن‌قدر در ایران می­ماندند تا اساس و پایه‌های جمهوری اسلامی، محکم و مستقر می‏شد. سپس می‌افزاید: «وقتی عراقی‏ها حمله کردند، ایشان - یعنی امام- را ترس گرفت و قرار را بر حل گذاشت. آقای صادق طباطبایی را بدون اطلاع رئیس‌ جمهور، برای گفت‏وگو با دولت کارتر، به آلمان فرستاد.»

   

6-2. این مطلب که «امام قرار را بر حل مسأله با کارتر» گذاشت، علاوه بر آن‌که ناقض ادعای پیشین ایشان مبنی بر امضای قرارداد با نمایندگان جمهوری‌خواهان است که بر مبنای آن گروگان‌ها باید تا پایان انتخابات آمریکا و پیروزی ریگان آزاد نشوند، به روشنی، فراموشی و سستی حافظه آقای بنی‌صدر را نیز نمایان می‌کند؛ زیرا زمانی‌که من بنا به همین گفته آقای بنی‌صدر و با موافقت امام، مأمور مذاکره با نمایندگان پرزیدنت کارتر رئیس جمهور آمریکا شدم، هنوز جنگی در کار نبود که امام را ترس فراگرفته باشد!

 

از طرف دیگر، این مأموریت هم همان‌‌طور که اشاره کردم، بدون اطلاع رئیس جمهور بنی‌صدر نبود، زیرا ایشان هم قبل از سفر و هم بعد از انجام مأموریت (این یکی به گفته خودش) توسط خود من در جریان امر قرارگرفته بود. دیدار اول را بنا به درخواست من در روزنامه‌اش ذکر نکرد، ولی دیدار دوم را هم به همان دلیل به‌طور مبهم عنوان کرده بود. نکات فراوان دیگری در اظهارات ایشان وجود دارد که طرح و بحث در باره آنها از حد و اندازه این نوشتار خارج است، امّا در همین بررسی کوتاه نشان داده شد که قضاوت‌ها و ادعاهای آقای بنی­صدر از چند جهت مستلزم بازنگری و مداقّه است، که متأسفانه این اشکالات در غالب اظهارات ایشان فراوان دیده می‌‌شود:

   

 

اشکالات چهارگانه در ادعاهای آقای بنی­صدر:

 

 اشتباه در تطابق وقایع تاریخی که ناشی از ضعف حافظه و یا فراموشی است (یا خدای نکرده کم‌توجهی به بیان واقعیت‌ها)

 ادّعای بی سند و بدون ارائه دلیل

 عدم تطابق دلیل با مدّعا (برداشت ناصواب)

 تناقض در تحلیل

 

همان‌گونه که اشاره کردم از این قبیل اشتباهات چهارگانه متأسفانه در اغلب نقدها و گفته‌های تاریخی آقای بنی‌صدر - بویژه آنجا که به مسائل تاریخی صدر انقلاب و رابطه با مسئولان و دیگر گروه‌های سیاسی راجع می‌گردد- به وفور دیده می‌‌شود، که خوشبختانه علاوه بر این‌که از دید مخاطب هوشیار مخفی نمی‌ماند، نشانه‌هایی از بی‌صداقتی و غرض‌ورزی نیز در آن‌ها به چشم نمی‌خورد، به‌همین دلیل، ضرورتی برای پاسخ دادن به ادعاهای ایشان علیرغم این‌که مرا به بیان «سه دروغ آشکار» متهم کرده بودند، نمی‌دیدم، اما تذکر بعضی و اصرار بعضی دیگر از دوستان مرا به تدوین این نوشته سوق داد؛ با این استدلال که دسترسی نسل جوان امروز به مستندات تاریخی و ماجراهای دوران صدرانقلاب چندان آسان نیست؛ از این‌رو، این تکلیف بر دوش امثال ما سنگینی می‌کند که از هر فرصتی برای بازگوکردن حوادث و وقایع آن دوران - آن‌گونه که روی داده است، نه آن‌گونه که می‌‌خواهیم اتفاق افتاده باشد - استفاده کنیم تا مجال برای کسانی‌که درصدد تحریف تاریخ هستند، چندان فراهم نباشد. دوست دارم در پایان این نوشته، از خدای کریم و رحیم، اجابت یکی از دعاهای دکتر علی شریعتی را برای خود و دیگر دوستانم مسألت کنم: «خدایا، عقیده مرا از دست عقده­ام رها ساز!»

  

 * برگزیده از صفحات یک و دوازده روزنامه انقلاب اسلامی 19 آبان 1359

 

ای آمریکائیان!

 

از روزی‌که دانشجویان به سفارت آمریکا، بهتر بگوییم یکی از مراکز مهم حکومتی و جاسوسی آمریکا در جهان وارد شده‌اند، دستگاه‌های تبلیغاتی، تبلیغات شبانه‌روزی برای فریب شما آمریکاییان و مردم جهان به راه انداخته‌‌اند، مبنی بر این‌که در حکومت اسلام، هیچ قاعده و قانونی محترم شمرده نمی‌‌شود و سنتی‌ که قرن‌ها مورد احترام بشریت بوده است، شکسته می‌گردد و به سفارتخانه شما که در حکمِ جزئی از خاک کشور شما است، حمله می‌‌شود و کسانی را که مصونیت سیاسی دارند به گروگان می­گیرند.

 

اما به شما آمریکائیان نمی‌گویند که سفارتخانه دولت شما در ایران، هیچ شباهتی با سفارتخانه ندارد. با وجود آن که پیش و پس از سقوط آخرین دست‌نشانده، بخش عمده اسناد را از سفارتخانه برده‌اند و اسناد بجامانده را نیز ظرف سه ساعت می‌سوزانده‌اند، با وجود آن‌که حافظه‌های دستگاه‌های کامپیوتری را از بین برده‌اند... دستگاه‌های بجامانده و مدارک بدست افتاده، جای تردید برای احدی نمی‌گذارد که سفارتخانه... مرکز واقعی حکمروایی در دوره شاه سابق بوده است. دربار واقعی ایران، سفارت دولت شما در تهران بوده­است.

 

... آیا اگر شما مردم آمریکا بعد از 35 سال دخالت و حکومت یک سفارتخانه در امور خود، انقلاب می‌کردید و پیروز می‌شدید، کارمندان آن سفارتخانه را کارمند عادی تلقی می‌کردید؟ آیا شما رضا می‌دادید که آنها همچنان درکارخود باقی بمانند... و به رویّه‌ای که داشته‌اند، ادامه بدهند؟ این است آن واقعیتی که از شما پنهان می‌کنند...

 

ای امریکائیان

 

... مردم ما هیچ توقع زیادی ندارند، می‌گویند دولت امریکا سنتی را که با محاکمه سران نازی پایه‌گذاری شده است، رعایت کند و بزرگترین جنایتکار قرن را تحویل بدهد تا در یک دادگاه علنی و طولانی، محاکمه شود. هنوز دولت شما، چشم از حکومت بر ایران نپوشیده است. در داخل و مرکز کشور، دست حکومت شما در وقایع خونین درکار است.

 

ای آمریکائیان

 

اینک ما تقاضای مشروعی داریم؛ مطابق حقوق بشر می‌خواهیم عامل 37 سال خیانت و جنایت و فساد به ما تحویل داده شود تا با محاکمه او، وجدان بشریت معاصر از علل و عوامل به‌زیرسلطه رفتن و در معرض نابودی قرارگرفتن یک ملت، آگاه گردد و این امر، آغاز تحول فکری بزرگی در تاریخ بشری در جهت استقلال و آزادی همه ملت‌ها بگردد.

 

...از دولت خود بخواهید حقوق بشر را از سر صدق رعایت کند و شاه سابق را به ایران تحویل دهد. اموال او و کسان او و گردانندگان رژیم سابق را به ملت ما پس دهد.

 

 

  

منبع: ماهنامه نسیم بیداری

 

کلید واژه ها: صادق طباطبایی بنی صدر گروگان های آمریکایی


نظر شما :