موسوی تبریزی: امام اجازه اجرای حکم سنگسار را نداد
خاطرات دادستان سابق انقلاب از مرگ لاهوتی٬ پرونده سعادتی و استعفای لاجوردی
تاریخ ایرانی: آیتالله سید حسین موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب در سالهای ١٣۶٠ تا ١٣۶٣ میگوید امام خمینی اجازه اجرای حکم رجم (سنگسار) و بریدن انگشت را نداد.
او در گفتوگویی با روزنامه شرق (یکشنبه، ۲۲ شهریور) اتفاقی که منجر به مخالفت امام با اجرای حکم سنگسار شده را اینطور روایت کرده است: «خانمی را در کرمان، رجم کردند، آن موقع خبرنگاران دنیا به ایران میآمدند. از آن ماجرای رجم یک فیلم هم ساخته شد، مرحوم آقای بهشتی ناراحت شده بود. یادم است که آن موقع، اوایل انقلاب سال ۵٨ بود و من قاضی دادگاه انقلاب تبریز بودم. خدمت امام رسیدم و عرض کردم که آقا، حتماً این خبرها را شنیدهاید. ما باید در مورد رجم و اینطور احکام اسلام چه کار کنیم؟ وقتی چهار نفر شاهد باشند یا خود متهم چهار بار اعتراف کند و متأهل باشد، حکم رجم را اجرا کنیم یا نه؟ امام فرمود نه، اجرا نکنید. گفتم آقا چطور؟ امام گفت: «این چیزها ثابت نمیشود». گفتم آقا اگر خودش بیاید و اعتراف کند؟ فرمودند: «اگر شما اعتراف نگیرید، اعتراف نمیکند». بعد گفتند: «اعتراف گرفتن و اینکه به زور به کسی بگویی که این گناه را کردهای، حرام است». البته زمانی گناه موضوعی اجتماعی یا جاسوسی است، فرق میکند، ولی موضوع شخصی، مانند مشروب خوردن، معذرت میخواهم، زنا و لواط و مانند این. امام در مورد این احکام فرمودند که «پرسیدنش هم حرام است. شما چه کار دارید؟ شما چرا باید اسرار مردم را فاش کنید؟» گفتم حالا فرض کنید یک آدمی بخواهد توبه کند، در زمان حضرت امیر هم شده است که کسی آمده و با اصرار گفته که من میخواهم پاک شوم. البته نزد من تا به حالا چنین موضوعی انجام نشده است، ولی در تاریخ آمده است. حضرت امام گفت: «نه، شما بگو توبه کن، خدا قبول میکند». حضرت امیر هم همین را گفت، یک بار گفت برو، دو بار، سه بار، حضرت امیر هم میخواست که این [مجازات] انجام نشود. به هرحال امام گفت این احکام را اجرا نکنید. من باز اصرار کردم اگر تمام مقدمات این حکم روشن باشد، چه کار باید انجام داد؟ گفت حداقل رجم نکنید. در ماجرای انگشت بریدن هم ایشان فرمود که اجرا نکنید. تا زمانی که من دادستان کل انقلاب بودم، هم در تبریز و هم در جاهای دیگر، رجم و انگشت بریدن اجرا نشد. از آن وقت به بعد هم، در کل ایران رجم و انگشت بریدن اجرا نشد، تا بعد از آقای اردبیلی که آقای یزدی آمد، من میدانم که حکم رجم را در بعضی جاها اجرا کردند.»
آیتالله محمد موسوی بجنوردی، که به حکم امام خمینی در شورای عالی قضایی عضویت داشت٬ پیشتر در گفتوگویی نقل کرده بود که «طبق نظر حضرت امام بخشنامه شد که از این به بعد دادگاهها حکم رجم ندهند، احکام دیگر را به کار گیرند. جلد یا تعزیر باشد.» به گفته او «در همان اوایل سال ۶۰ بود که سمیناری در یکی از کشورهای اروپایی برگزار شده بود که به عنوان اثبات اینکه اسلام دین خشونت است، مساله رجم را مطرح کرده بودند. من خدمت امام رفتم و جریان را به ایشان عرض کردم و ایشان فرمودند چه طرحی دارید؟ گفتم اگر اجازه بدهید به ما در دادگاهها حکم رجم را صادر نکنند، یک شق دیگری را بگیرند. امام فرمودند که این کار را بکنید. من عرض کردم ما این را به شما نسبت میدهیم که شما فرمودهاید، گفتند اشکالی ندارد. من آمدم در شورای عالی قضایی مساله را نقل کردم و شورای عالی هم آن را بخشنامه کردند برای همه کشور.»
در صحیفه امام خمینی (جلد ۱۰، ص ۲۶۵) نیز آمده است: «البته حدود باید تحت نظر مجتهد عادل انجام بگیرد؛ و با آن موازینی که شارع مقدس فرموده است که شاید آن موازین اگر ملاحظه بشود، کم اتفاق بیفتد که ثابت بشود یک جنایتی از قبیل مثلاً فرض بفرمایید «زنا» که چهار نفر عادل شهادت بدهد که من دیدم «کالمیل فی المکحله» و چه طور ممکن است که یک همچو امری ثابت بشود.» طبق نظر بنیانگذار انقلاب: «و اگر به اقرار رسید، باید چهار دفعه اقرار بکند آن هم قاضی موعظهاش بکند که تو اگر اقرار بکنی، حد جاری میشود، شاید اشتباه میکنی، به جوری که شارع میخواهد که یک همچو مسائلی... واقع نشود.»
تردید در خودکشی آیتالله لاهوتی
آیتالله موسوی تبریزی در بخش دیگری از این گفتوگو ماجرای بازداشت و درگذشت آیتالله حسن لاهوتی در ششم آبان ۱۳۶۰ را شرح داده که توسط سید اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب تهران دستگیر شده بود: «مرحوم آقای لاهوتی را من از زمان شاه میشناختم و به ایشان علاقه داشتم. مجلس هم بود که ما در دوره اول نماینده بودیم. با آقای هاشمی هم رفیق و فامیل بود و دو پسرش دامادهای آقای هاشمی هستند. منزل ما هم جماران بود و همسایه بودیم. خانم من با دختران و خانم آقای هاشمی ارتباط داشتند. من دادستان کل انقلاب بودم اما از بازداشت آقای لاهوتی خبر نداشتم. بعدازظهر آقای لاهوتی را گرفته بودند، به من خبر دادند که حاجاحمدآقا با من کار دارد. آن موقع تلفن و موبایل نبود، یک چیزی بود که ما میگفتیم پیجر؛ پیج میکردند و میگفتند که فقط با این شماره تماس بگیرید. حوالی ساعت شش بود و داشتم به منزل میرفتم. ما با حاج احمدآقا همسایه بودیم؛ یعنی یک دیوار کوتاهی بین خانه ما و خانه ایشان بود. رفتم پیش ایشان و گفتم چه شده؟ گفت آقای لاهوتی را گرفتهاند و امام ناراحت است، باید زود آزاد شود. من یکی، دو بار تلفن کردم اما لاجوردی را پیدا نکردم. به اوین رفتم، دیدم که آقای لاجوردی آشفته است. گفتم چه شده؟ گفت آقای لاهوتی حالش به هم خورد. (یادم نیست که گفت) فرستادیم دکتر بیاید یا فرستادیم به بیمارستان. بههرحال گفتند که آقای لاهوتی فوت کرده است. ادعای آقای لاجوردی این بود که آقای لاهوتی فهمیده بود که پسرش که از مجاهدین بوده و خودش را از بالای پشتبام انداخته و کشته؛ یعنی تحمل نکرده و خودکشی کرده است. این ادعای آقای لاجوردی بود. پزشکی قانونی همچنین چیزی نوشته بود.»
او در این باره که لاهوتی چطور در بازداشت خودکشی کرده است٬ به نقل از لاجوردی میگوید: «اینطور که میگفت، آیتالله لاهوتی را جستوجوی بدنی نکرده بودند. بالاخره نماینده بود و احترام داشت. خانهاش را گشته بودند، ولی خودش را نگشته بودند. هنوز داخل زندان هم نبرده بودند و در اتاقهای دادسرای انقلاب در اوین این مسئله پیش آمده بود. حالا آنها میگفتند که چند قرص خورده، من نمیدانم. من این حرف را قبول ندارم. اما نه خانواده لاهوتی به من شکایت کردند؛ چون قاعدتاً آنها باید شکایت میکردند، نه از طرف مسئولان پیگیری شد، مثلاً آقای اردبیلی که رئیس دیوانعالی کشور و رئیس شورای عالی قضایی بود، یا حاج احمدآقا، هیچ کس چیزی نگفت. خانوادهاش هم که الان هستند، حتی یک نفرشان هم نگفتند که تحقیق کنید. من فکر میکنم که آقای هاشمی هم نمیخواست پیگیری انجام شود، من فکر میکنم به این دلیل که جمعبندیشان این بود که اگر این مسئله باز شود به نفع نظام نیست. آقای هاشمی خودش در مجلس هم صحبت کرد و گریه کرد. آیتالله لاهوتی پدرشوهر دوتا از دخترانش بود. بههرحال من اختلافی با لاجوردی نداشتم، ولی اینکه گفت این قضیه خودکشی بوده برای من ثابت نشده است.»
اکبر هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود در روز ۶ آبان ۱۳۶۰ مینویسد: «ساعت سه بعدازظهر خبر دادند که از طرف دادستانی انقلاب به خانه آقای لاهوتی ریختهاند و خانه را تفتیش میکنند. به آقای لاجوردی گفتم با توجه به سوابق و مبارزات آقای لاهوتی بیحرمتی نشود. گفت به دنبال مدارک وحید [لاهوتی] هستند. اول شب اطلاع دادند که آقای لاهوتی را به زندان بردهاند و احمدآقا هم تماس گرفت و ناراحت بود. قرار شد بگوییم ایشان را آزاد کنند. آقای لاجوردی پیدا نشد، به آقای موسوی تبریزی، دادستان انقلاب گفتم و قرار شد فوراً آزاد کنند. احمدآقا گفت امام هم از شنیدن خبر ناراحت شدهاند...» او فردای آن روز نحوه درگذشت پدر دامادهایش را اینطور در خاطراتش نوشته است: «اول وقت بعد از نماز و کمی مطالعه، عفت تلفنی اطلاع داد که آقای لاهوتی را دیشب به بیمارستان قلب بردهاند. بلافاصله تلفن زد و گفت از دنیا رفتهاند. تماس گرفتم معلوم شد صحت دارد. آقای لاجوردی دادستان انقلاب تهران گفت آقای لاهوتی اتهامی نداشتهاند، برای توضیح مدارک مربوط به وحید آمده بودند که به محض ورود به زندان دچار سکته قلبی شده و معالجات بیاثر مانده است. قرار شد پزشکی قانونی نظر بدهد...اداره جلسه را به عهده آقای خوئینیها نایب رئیس گذاشتم. به دفترم آمدم. درباره کیفیت دفن آقای لاهوتی مشورتهایی شد. قرار شد روابط عمومی مجلس اعلان کند. دادستانی میخواست بدون اطلاع به قبرستان ببرد، موافقت نکردم...» هاشمی با اشاره به نارضایتی خانواده لاهوتی افزود: «مساله فوت آقای لاهوتی در داخل خانواده مساله مهم ما بود. احمدآقا هم به منزل آمد و مدتی نشست. از طرف امام ابراز تأسف کرد و درباره مساله جنگ و کابینه بحث کردیم... تا عصر در منزل ماندم و استراحت و مطالعه داشتم. احمد آقا هم آمد و در مورد مسائل چندی بحث کردیم. قرار شد فاتحهای برای مرحوم لاهوتی بگیریم. چون خانواده ایشان به خاطر نارضایتی شدید از جریان، حاضر نشد اعلان فاتحه کند. روابط عمومی مجلس شورا برای ایشان و دو نفر دیگر از نمایندگان مجلس که اخیراً در تصادف اتومبیل فوت کردهاند... یک جا فاتحهای اعلام کرد.»
بعدها فاطمه هاشمی رفسنجانی، عروس آیتالله لاهوتی، اعلام کرد که پدرش به دختران و دامادهای خود یعنی سعید و حمید لاهوتی توصیه کرده است که برای حفظ مصالح نظام درباره نحوه مرگ پدرشان سکوت کنند. آنطور که هاشمی رفسنجانی در خاطراتش نوشته علت مرگ لاهوتی٬ سکته قلبی اعلام شده بود، اما قرار شد پزشکی قانونی درباره علت مرگ وی نظر دهد. نظری که فرزند آیتالله ۲۷ سال بعد درباره آن سخن گفت: «گزارش پزشکی قانونی که بعداً به دست من رسید علت فوت را سکته تشخیص نداده بود. من گزارش پزشک قانونی را دارم. مطابق این گزارش آقای لاهوتی به علت مسمومیت با سم استرکنین فوت کرده بودند.» (حمید لاهوتی، هفتهنامه شهروند امروز، شماره ۷۰، آبان ۱۳۸۷)
اولین ملاقات با لاجوردی درباره پرونده سعادتی
اولین ملاقات حضوری موسوی تبریزی و لاجوردی برای گفتوگو درباره پرونده محمدرضا سعادتی بود؛ عضو مرکزی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) که پنجم اردیبهشت ۵۸ به جرم جاسوسی برای شوروی بازداشت شد٬ در ۲۴ آبان ۵۹ به ۱۰ سال زندان محکوم شد و ۶ مرداد ۱۳۶۰ به اتهام تشویق کاظم افجهای به ترور محمد کچویی، ارتباط مداوم با مرکزیت مجاهدین از درون زندان و استمرار جاسوسی از درون زندان تیرباران شد.
موسوی تبریزی میگوید آیتالله بهشتی رئیس قوه قضائیه و علی قدوسی دادستان کل انقلاب از او خواستند که پرونده سعادتی را بر عهده بگیرد: «پرونده سعادتی از اوایل سال ۵٨ برای کشور مشکل ایجاد کرده بود؛ او در حین ردوبدل کردن پرونده سرلشکر مقربی به کاردار سفارت روسیه دستگیر شده بود. سعادتی آن زمان در دادستانی انقلاب تهران کار میکرد و او از آن زمان در زندان مانده بود و این مسئله منجر به برخی تظاهرات و اعتراضات در کشور از سوی اعضای منافقین شده بود. در آن زمان برخی از قضات ضعیف بودند و برخی هم شاید ملاحظاتی داشتند. دو پرونده سعادتی و سینما رکس آبادان که پروندههای پیچیدهای بودند هنوز حل نشده بود و دست قوه قضائیه باقی مانده بود. پرونده برای بررسی به من داده شد به دلیل اینکه آن زمان نماینده مجلس هم بودم هر دو را به آقای قدوسی ارجاع دادم؛ درخواست کردم که پرونده توسط شخص دیگری بررسی شود چون از نظر من نماینده بودن و همزمان قاضی بودن مشکلساز بود. من گفتم که باید حکم امام باشد. امام حکم دادند، حتی در این مورد خاص آقایان شورای نگهبان، قانون اساسی را تفسیر کردند و گفتند اگر من برای این کار، حقوقی و درآمدی دریافت نکنم و استخدام رسمی نباشم، اشکالی ندارد. در وهله اول آن پرونده منجر به اولین ملاقات حضوری من با آقای لاجوردی شد. قبل از آن تلفنی با لاجوردی برای تبادل اطلاعات صحبت کرده بودم. کیفرخواست پرونده سعادتی را لاجوردی تنظیم کرده بود و من قاضی پرونده بودم. اولین باری که ایشان را ملاقات کردم متوجه شدم ایشان بسیار متدین و متعهد و درعینحال سیاسی است. با حضورش در زندان زمان شاه، مجاهدین خلق و بسیاری از گروههای دیگر را خوب شناخته بود و نسبت به مجاهدین خلق بیش از سایر گروهها بیاعتماد و مخالف آنها بود. با این اوصاف، در کیفرخواست این پرونده تقاضای اعدام بود. من با توجه به اوضاع سابق سعادتی و جوابهایی که داده بود، او را به ١٠ سال زندان محکوم کردم. به این دلیل که خلاف کرده بود و پرونده را از دادستانی دزدیده و میخواست به یک آدم اجنبی روس دهد. او بعد از سال ۶٠ و بعد از اعلام جنگ مسلحانه اعدام شد. در حالی که محاکمه من اواخر ۵٨ بود؛ حدود یکسالونیم پیش از اعدام. بعد از ٢۵ خرداد ۶٠ که حملهها و جنگ مسلحانه شروع و در خیابانها ترور و کشت و کشتار شد. شهید کچویی که مسئول زندان و از دوستان آقای لاجوردی بودند، ترور شد. کچویی در نزدیکی زندان اوین ترور شد. زمانی که پرونده را بررسی کرده بودند، فهمیدند با توجه به ارتباط خوب کچویی و زندانیان از جمله سعادتی، منافقان ساعت ورود و خروج او را فهمیده و ایشان را ترور کردند. چون آن زمان رفتوآمد زندانیان برای ملاقات به بیرون زیاد بود. از همانجا حکم اعدام سعادتی را دادند. لاجوردی برای جرم جدید کیفرخواست پرونده را صادر کرده و مرحوم آیتالله محمدیگیلانی قبل از اینکه من بیایم در تیرماه سعادتی را محکوم به اعدام کرده بود، یعنی او به این دلیل اعدام شد نه به دلیل پرونده قبلی.»
دلایل استعفا و ابقای لاجوردی
استعفای لاجوردی نیز از دیگر مواردی بود که دادستان کل انقلاب درباره علت آن و نیز ابقای دادستان انقلاب تهران در سمتش توضیح داده است: «من برای مهار برخی تندیها در نیمه دوم سال ۶۰ از آقای فهیم کرمانی که خودشان هم مدتی قاضی بودند، در آن زمان نماینده مجلس هم بودند، تقاضا کرده بودم هفتهای دو، سه روز به زندان بیاید و مسائل رفتاری را نظارت کند. ایشان سه، چهارماه آنجا بودند و بعد به دلایلی، دیگر نیامدند و از برخی رفتارها اظهار نگرانی کردند و بعضی از مسائل را به مجلس منتقل کردند که حساسیتهایی بین نمایندگان ایجاد شد. نمایندگان درخواست کردند که گروهی برای تحقیق و تفحص از زندانها - مخصوصاً زندان اوین - تشکیل شود. اما برای برانگیخته نشدن حساسیتهای جامعه و دیگر مسائل قرار شد تشکیل این گروه به صورت غیررسمی باشد. منافقین آن زمان حداقل ۱۰ هزار نفر نیروی جوان مسلح و غیرمسلح در کشور داشت و چندین هزار نفر از آنها حمایت میکردند و من معتقدم در آن زمان از داعشِ اکنون خطرناکتر بودند. هم ملی - مذهبیها و حامیان آقای بنیصدر و هم طرفداران و اعضای حزب جمهوری اسلامی از طریق حاج احمدآقا به امام در مورد زندانها پیام داده بودند. امام قبول کرده و شفاهاً گفته بود کسی را انتخاب کنید و تفحص را انجام دهید. مجلس هم آقایان سیدهادی خامنهای، هادی نجفآبادی و دعایی را انتخاب کردند و من هم اکیداً تأیید کردم که حتماً بروند و به آقای لاجوردی هم گفتم که اینها به زندان میآیند هیچ کاری با اینها نداشته باشید، هرجا که رفتند، هر کاری که کردند و هرچه خواستند، کمک کنید. این سه نماینده بیش از دو ماه بررسی کردند، با زندانیها صحبت کردند، با قضات حرف زدند و بازپرسها را دیدند و بعد هم گزارش مفصلی به امام داده بودند. حتی من نیز در جریان نبودم یعنی به کسی جز امام پاسخگو نبودند و من فقط وقتی مطلع شدم که گزارش داده شده بود. حاج احمدآقا به من زنگ زد و گفت که امام شما را میخواهد و من خدمت امام رفتم، امام در حضور آن سه نماینده، بخشی از گزارش را با من در میان گذاشتند. امام تأیید کردند که آقای لاجوردی باید عوض شود. نظر من این بود که اجازه دهند با لاجوردی صحبت شود و ایشان استعفا دهند نه اینکه عزل شوند. امام پذیرفت که من با لاجوردی صحبت کنم که خودش استعفا بدهد. لاجوردی با کمال میل قبول کرد و گفت من حرف امام را قبول دارم و اطاعت میکنم. روز دوشنبه این صحبتها انجام شد و روز چهارشنبه قرار بود مراسم تودیع لاجوردی برگزار شود. قرار بود از طرف شورای عالی قضایی هم کسی به صورت دائم یا موقت جای ایشان انتخاب شود. در این میان عدهای خدمت امام رفتند و گفتند که تغییر لاجوردی به منافقین روحیه میدهد. البته واقعاً هم زمانی بود که آنها بهطور کامل جمعوجور نشده بودند. کسانی که نزد امام رفته بودند از گروه مؤتلفه بودند. من خودم آن روز بیت امام بودم، وقتی بعضی از اعضای شورای مرکزی مؤتلفه داخل رفتند. بعد از آن حاج احمدآقا گفتند امام میخواهند شما را ببینند، من خدمت امام رفتم، امام گفتند که تمام اصلاحاتی که پیشنهاد شده، انجام بگیرد اما آقای لاجوردی بماند. آقای لاجوردی هم، همه آن اصلاحات را انجام دادند.»
دستور امام برای آزادی داریوش فروهر
آیتالله موسوی تبریزی خاطراتی نیز از آزادی برخی از زندانیان با دستور امام نقل کرده است؛ از داریوش فروهر تا خانم خبرنگاری که با امام از پاریس آمده بود: «امام نوعاً قضات را تحت فشار قرار نمیداد و میگفت در چارچوب قانون عمل کنند، مگر در جایی که شخصی دستگیر شده باشد و امام میشناخت و میداند که بیگناه است یا بازداشت او درست نیست؛ در آنجا امام دخالت میکرد. من یک بار هم ندیدم که امام دخالت کند که فلان زندانی آزاد شود یا نشود. امام حتی گروههایی تشکیل دادند برای بررسی امور زندانیها، کسانی مثل حضرات آیات گیلانی، ابطحی کاشانی، قاضی خرمآبادی و کریمی. خودم هم به آنها کمک میکردم. به اصفهان، شیراز و کرمان رفتیم و زندانیها را دیدیم و فهرستی تهیه شد که عدهای عفو شدند. البته تشکیل این گروه با پیشنهاد آیتالله العظمی منتظری بود. حکم زندان این افراد تمام نشده بود، ولی امام اینگونه اجازه میدادند که عفو شوند. امام برای هیچ کس نگفتند زندانی شود یا حکمش که تمام شده، در زندان باقی بماند. فقط امام دو مرتبه در رابطه با آزاد شدن قبل از محکومیت، دخالت کردند؛ یک بار، در رابطه با آزادی مرحوم داریوش فروهر بود که آقای لاجوردی او را گرفته بود، امام، من را خواستند و گفتند امثال داریوش فروهر را دیگر نباید بگیرند و زودتر بگویید آزاد کنند. یک بار هم در رابطه با لاهوتی بود که صحبت کردیم. سه نفر هم در رابطه با بنیصدر دستگیر شده بودند؛ خانم سودابه سُدیفی که خانمی خبرنگار بود که با امام از پاریس آمده بود، یکی هم آقای غضنفرپور بود که نماینده مجلس و طرفدار بنیصدر بود و دیگری هم، آقای موسوی بود، پسر آیتالله حاج آقا رضا موسوی زنجانی، اسمش سعید زنجانی بود. اینها را امام فرمودند آزاد کنند و آزاد هم شدند. آیتالله منتظری هر وقت که درباره آزادی صحبتی میکرد، امام قبول میکردند. آن گروهی که تشکیل شدند، از آن گروه الان فقط آسید جعفر کریمی مانده است؛ خدا حفظش کند. آنها هر وقت فهرستی نزد امام بردند که آزاد شود، امام فرمودند که آزاد شود. مسئله جرائم مالی بیشتر مربوط به دادگستری بود و بیشتر عفوها مربوط به مسائل امنیتی و سیاسی بود که امام فوری قبول میکردند.»
نظر شما :