داریوش شایگان: ما در تعطیلات تاریخی هستیم
تاریخ ایرانی: داریوش شایگان حالا سراغ یکی از مهمترین شاعران معاصر، بنیانگذار مدرنیته و شعر مدرن رفته است. «جنون هشیاری»، بحثی درباره اندیشه و هنر شارل بودلر، در میان آثار دیگر داریوش شایگان شاید، جایگاهی تکین داشته باشد. با اینکه شخصیت چندپاره و متناقض بودلر از جوانی ذهن شایگان را درگیر کرده بود اما مفهوم «گسست»، کلیدواژهای است که داریوش شایگان را به نوشتن از بودلر ترغیب میکند، «بودلر هم گسست است هم انقلاب و آغاز». گسستی که مدرنیته و شعر مدرن را رقم زد. شایگان نیز به نوعی دیگر با گسست یا «دوپارگی فرهنگی» مواجه است. او در کتابی با عنوان «نگاه شکسته یا اسکیزوفرنی فرهنگی» مفهوم گسست یا دوشقهگی را در متن فرهنگ و تفکر خود و همنسلانش پیگیری میکند و از ایده «تعطیلات در تاریخ» میگوید: «هنگامی که به محتوای تاریخ نگاه میکنم میبینم که در غیاب من پدید آمده است. همچنان که در تکوین این تاریخ شرکت نکردهام، مسئول پیامدهای آن نیز نیستم. همین اندازه میدانم که این جهان تازه منطق آهنینی دارد و ساختارش را بر من تحمیل میکند.»
«تاریخ ایرانی»، بخشهایی از گفتوگوی شایگان با روزنامه «شرق» را انتخاب کرده است:
* من کتابی دارم با عنوان «نگاه شکسته و اسکیزوفرنی فرهنگی» که به زبانهای زیادی ترجمه شده اما در ایران هنوز اجازه چاپ نگرفته است. آنجا من از اسکیزوفرنی خودم و نسل خودم گفتهام. من در بودلر هم چنین اسکیزوفرنی را میبینم، منتها در یک ابعاد خیلی وسیعتر و در متن فرهنگ غربی. من دوفرهنگیام اما بودلر تکفرهنگی است، اروپایی است. گفتم من به «گسست» خیلی علاقهمندم. اینکه کسی وارد عرصه جدیدی میشود که با عرصه قبلی ارتباطی ندارد. از این منظر بودلر یک گسست بزرگ در ادبیات اروپا است و علت نفوذش در اروپا نیز همین است. شاعران، خیلی ترجمه نمیشوند، البته شاعران بزرگ ممکن است خوانده شوند، اما اینطور نیست که شاعری بتواند در عرض سی چهل سال بعد از مرگاش از سنپطرزبورگ سر دربیاورد، از رم سر دربیاورد یا از وین، لندن و دیگر شهرهای اروپا. این یک واقعه استثنایی است که نشان میدهد بودلر پیغامی داشته که همه منتظرش بودند اما نمیدانستند چطور آن را بگویند. این گسست شاید به درد ایرانیها هم بخورد. در واقع آن شوکهایی که شعر بودلر به ما وارد میکند و والتر بنیامین هم از آن میگوید، مسأله اصلی و نقطه اتصال ما است. هنوز هم که هنوز است بعد از صدوپنجاه سال، شعرهای بودلر شوک وارد میکند. و چون حامل دردی انسانی است، انسان قرن بیستویکم هم به اندازه انسان قرن نوزدهم به آن حساسیت نشان میدهد. البته در قرن نوزدهم کسانی هم بودند که ناسزا گفتند و افزودند این دیوانه کیست که از لاشه سخن میگوید.
* اسحاقپور در کتاب ارزشمند «بر مزار صادق هدایت» از تأثیر بودلر بر هدایت و نفوذ او در «بوف کور» میگوید و این تأثیر را حتی بیشتر از تأثیر بودلر بر شعر جدید ایران میداند. راست هم میگوید هدایت سرشار از فضای غمبار بودلری است. هدایت تکههایی هم از رمان «مالته» ریلکه را عیناً در «بوف کور» آورده و البته ریلکه هم در زمان نوشتن این رمان، تحتتأثیر بودلر بوده است. ادموند ژالو معتقد بود که ادبیات جهان یا پیشابودلری است یا پسابودلری. من درباره شعر جدید ایران نمیدانم. اما فکر میکنم تنها اثر مدرن ما در زبان فارسی که قابل قیاس با آثار سورئالیستهاست، «بوف کور» هدایت است که اتفاقاً فضایی کاملاً ایرانی هم دارد.
* به نظر من ایران تنها کشوری است که در آن خودِ واقعیت تخیلیتر از تخیل است. فرانسویها میگویند واقعیت، تخیل را تحتالشعاع قرار میدهد. در ایران کافی است یک مقطع از تاریخ ایران امروز را توصیف کنید، گروههای اجتماعی را، رفتارهایشان را، تناقضاتی که هست، مجموعه این عوامل و مقدمات کافی است که نویسنده یک رمان استثنایی و سورئال بیافریند. اما این اتفاق در ایران نیفتاده و دلیلش را واقعاً نمیدانم.
* اسکیزوفرنی یک فرم روانی دوشقه است. ایده من هم در اسکیزوفرنی فرهنگی این بود که ما با دو قالب فکری دائم در ارتباطیم و اینهاگاه با هم تداخل میکنند و ما نمیتوانیم آنها را از هم تفکیک کنیم و این تداخل، جزئی از نگاه ما به دنیا شده است و این افکار بهصورت کژتابی منعکس میشود. یعنی با یک میدان کژتابی روبهرو هستیم و این میدان خودش ما را گمراهتر میکند. یکی تفکر سنتی و دیگر تفکر مدرن که سنخیتی با هم ندارند، ذهن ما پر از این تداخلهاست. از اسکندر میگوییم تا مغولها و دیگران که ما را بدبخت کردهاند و همیشه هم این دیگران هستند که مقصراند نه ما. مطلب دیگر اینکه، منطقه ما سیصد چهارصد سال است که در تعطیلات تاریخی به سر میبرد. امپراطوری عثمانی نمونه خوبی است، چون با اینکه یک پایش در اروپا بود، نه متوجه رنسانس شد، نه عصر روشنگری و نه انقلاب صنعتی. داستان ما این است. بنابراین من فکر میکنم ما نیاز به یک خانهتکانی ذهنی داریم، این کتاب را که نوشتم خانهتکانی ذهنی از دید من بوده است. البته نه اینکه حرف آخر را زده باشم اما به قول باشلار طرح مسأله، مهمتر از جواب آن است.
* در کتاب «افسونزدگی جدید» هم مفهوم اسکیزوفرنی هست و هم از آن مرحله گذشتهام. اگر به اسکیزوفرنی آگاه شوید، خیلی خوب است چون ذوحیاتین میشوید، هم میتوانید در آب زندگی کنید و هم در زمین. اما اگر به آن آگاه نباشید، فلجتان میکند. در واقع اسکیزوفرنی مانند یک «کمپلکس» است که اگر روانکاویاش کنید و بشکافیدش، میفهمید که شما دو دنیا دارید که الزاماً با هم نمیخوانند. اما شما میتوانید با این دو دنیا کنار بیایید و بازی کنید، منتها کلیدهای مختلف میخواهد. اگر این عقدهها گشوده نشوند، شما را تسخیر میکنند. این مسأله را در «غربزدگی» آلاحمد و آثار شریعتی میبینیم. من فکر میکنم اگر آدم اسکیزوفرنی را بشناسد، نه فقط صدمهای نمیزند بلکه امکانات جدیدی هم به آدم میدهد. اتفاقاً اکتاویو پاز این را خیلی دقیق مطرح میکند. چون آمریکای لاتینیها هم تا حدی مسائل ما را داشتهاند. پاز میگوید، در آمریکای لاتین ادبیات بزرگ داریم اما اصلاً متفکر نداریم، چون کار متفکر درست عکس هنرمند است، او باید مسائل را بشکافد. وارگاس یوسا نیز در مقالهای مینویسد، درست است که در آمریکای لاتین، دیکتاتورها بودهاند و ارتش نقش مهمی داشته، اما بیشتر از همه روشنفکران «مسببین عقبماندگی ما بودهاند».
* یادم هست که روشنفکران پیش از انقلاب چه میگفتند. مسائل اساسی مانند اقتصاد برایشان اهمیت نداشت. میدانید که «رشد» خیلی مهم است، در همه جای دنیا امروز دعوا بر سر رشد است. اما متفکرین ما به اقتصاد حساس نبودند. اصلاً اقتصاد برای روشنفکران ما مهم نبود. درباره صنایع اتومبیلسازی که قبل از کره به ایران آمد، تنها اظهارنظری که کردند این بود: مونتاژ. اما مگر از اول میشود بوئینگ ساخت! همه با مونتاژ شروع میکنند، و بعد رفتهرفته ارزش افزوده پیدا میشود. میخواهم بگویم روشنفکران ما چندان به واقعیات روز آگاه نبودند.
* در آن دوران عدهای مرشدهای فکری بودند. حالا دیگر نیستند. من فکر میکنم اگر هم مردم کتابی را میخوانند، یا بیشتر برای کسب اطلاعات است یا توجه به تألیفات کلاسیک ادبیات فارسی مثل کارهای ارزشمند آقای شفیعی کدکنی. اما این را هم بگویم که من در بلندمدت به ایران خوشبینم. ایران مملکت مهمی است. کاپلان در فصلی از کتاب «تلافی جغرافیا» که به ایران اختصاص داده نوشته، تنها کشور واقعی در این منطقه ایران است و بقیه همه بقایای امپراطوری عثمانیاند. تنها کشوری که مرزهایش معلوم است و مرزهای فرهنگیاش هم خیلی وسیعتر از مرزهای جغرافیاییاش است. قبل از جنگ اول به نقشه این منطقه نگاه کنید: هند که جزء امپراطوری بریتانیاست. بسیاری از کشورها هم جزئی از روسیه تزاری است. پس یک طرف امپراطوری عثمانی وجود دارد و یک طرف هم ممالک محروسه ایران. این است که اخیراً هم ایران را در مسائل منطقه شرکت میدهند. برای اینکه نمیشود از ایران صرفنظر کرد.
نظر شما :