ترورهای تاریخی ایران؛ از کاووس تا رزم‌آرا

قتل‌هایی که مسیر تاریخ را تغییر داد
۱۶ اسفند ۱۳۹۴ | ۱۸:۱۱ کد : ۵۳۷۳ وقایع اتفاقیه
قتل‌هایی که مسیر تاریخ را تغییر داد
ترورهای تاریخی ایران؛ از کاووس تا رزم‌آرا
 تاریخ ایرانی: روز ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ سپهبد حاجعلی رزم‌آرا نخست‌وزیر، توسط خلیل طهماسبی از اعضای گروه فدائیان اسلام ترور شد. گلوله طهماسبی در حیاط مسجد شاه بر سینه او نشست و در دم جان سپرد اما ضارب رزم‌آرا هرگز مجازات نشد. در سال ۱۳۳۱ هنگامی که جبهه ملی در مجلس در اوج قدرت بود، به وسیله نمایندگان طرحی تهیه و تصویب شد که خلیل طهماسبی را از زندان آزاد می‌کرد. این ماده واحده تاکید داشت: چون خیانت علی رزم‌آرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است، بر فرض اینکه قاتل او خلیل طهماسبی باشد، از طرف مردم ایران بی‌گناه شناخته شده و تبرئه می‌شود. بعد از ترور ناموفق حسین علاء نخست‌وزیر٬ طهماسبی در ۶ آذر ۱۳۳۴ دستگیر و در ۲۷ دی همان سال به همراه محتبی نواب صفوی٬ مظفر ذوالقدر و محمد واحدی اعدام شد.

 

قتل رزم‌آرا عملاً به روند ملی شدن صنعت نفت ایران سرعت بخشید و کمتر از دو هفته پس از این حادثه، لایحه ملی شدن نفت در پایان سال ۱۳۲۹ در مجلس تصویب شد. این ترور پس از ترور محمدرضا شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ در دانشگاه تهران و ترور عبدالحسین هژیر، وزیر دربار در ۱۳ آبان ۱۳۲۸ در مسجد سپهسالار رخ داد. ترور رزم‌آرا، آخرین وزیرکشی ایران نبود، چه اینکه در اول بهمن ۱۳۴۰ حسنعلی منصور، نخست‌وزیر نیز ترور شد. پس از انقلاب اسلامی نیز دو ترور بزرگ در هفتم تیر و هشتم شهریور ۱۳۶۰ منجر به شهادت آیت‌الله بهشتی رئیس دیوانعالی کشور، محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور و محمدجواد باهنر نخست‌وزیر و چند وزیر و نماینده مجلس شد.

 

کمتر از ده روز پس از ترور رزم‌آرا، مجله «اطلاعات هفتگی» در گزارشی (۲۵ اسفند ۱۳۲۹)، ترورهای مهم تاریخ ایران را مرور کرد که «تاریخ ایرانی» بعد از ۶۵ سال آن را بازنشر می‌کند:

 

در افسانه‌های مصر قدیم چنین آمده است که کاووس یا کامبیز شاهنشاه ایران پس از تسخیر مصر خبری دروغ به گوشش رسید که برادر کوچکترش فرود (وردیا - بردیا) در ایران قیام نموده بر تخت سلطنت نشسته است. این خبر شاهنشاه را نسبت به یک عده از بزرگان کشور که همراه و همسفر وی بودند بدبین ساخت و با آنان بنای بد سلوکی را گذارد تا عاقبت هنگامی که به سوی ایران برمی‌گشتند و اردوی بزرگ به خاک سوریه رسیده بود، تنی چند از بزرگان که به علت بدرفتاری‌های کاووس به شدت رنجیده بودند با هم سازش نموده وی را به ضرب خنجر از پا درآوردند. ولی بزرگان ایران که از شاهکشی نفرت داشتند شهرت دادند که پادشاه خشمگین بود و حرکتی کرد که خنجر خودش غافلانه به قسمتی از رانش فرو رفت و چون نوک خنجر زهرآگین بود زخمش بهبودی نیافته سبب مرگ وی شد.

 

 

پادشاه ایران هم نایب‌السلطنه یونانی را ترور کرد

 

از دوران کیانی و هخامنشی که بگذریم می‌رسیم به عهد سلطۀ یونانیان. یونانی‌ها و مقدونی‌ها که قریب شصت سال بعد از اسکندر بر ایران حکومت داشتند دارای آداب و رسوم نامعقول و بسیار زشتی بودند که از آن جمله رسم و راه عشق غیرطبیعی بود که شخص اسکندر و همراهان او و سایر بزرگان یونانی علنا و آشکارا دارای آن عادات نکوهیده بودند.

 

بالجمله یکی از فرمانروایان یونانی که بر بلخ و خراسان حکومت می‌کرد از طایفه غیور و نیرومند پارت یک عده گروگان گرفت که میانۀ آن‌ها پسری هجده ساله به نام اشک یا ارشاک وجود داشت و اشک جوانی زیبا و خوش اندام بود. بنابراین امیر یونانی وی را در ردیف غلام و پیشخدمت‌ها درآورد و شبی که از باده گوارا سرش گرم بود به خیال آنکه جوان ایرانی هم مثل پیشخدمت‌های وی ارتکاب عمل زشت را یک چیز عادی و معمولی خواهد شمرد و به عشق غیرطبیعی فرمانفرمای یونانی تن خواهد داد او را به خوابگاه خویش می‌خواند و کندن لباس و بردن خود را تا بستر از او تقاضا می‌نماید و در آن اثنا گریبان جوان را می‌گیرد.

 

همین که اشک به نیت و آرزوی شهوانی فرمانفرما پی می‌برد بی‌محابا خنجر خود را کشیده سینۀ سردار یونانی را می‌شکافد و از خوابگاه بیرون آمده به نگهبانان می‌گوید فرمانفرما به خواب خوش اندر است مبادا سر و صدایی شود که آسایش وی مختل گردد. نگهبانان با لبخندهای نیشدار خود اشک را بدرقه می‌کنند و او نیز بدون اعتنا به توهمات آنان به جانب خوابگاه خود می‌رود اما همین که از دیده آنان دور شد با چابکی به سمت اصطبل رفته اسب بی‌مانند خویشتن را سوار و یکسر به جانب یورت پارت‌ها می‌شتابد و مسافت بعیدی را که میانۀ شهر تا جایگاه طایفه پارت بوده در شبانهروزی پیموده وارد خرگاه برادران خود شده داستان هوسرانی فرمانفرما و ترور کردن او را حکایت می‌نماید.

 

برادران اشک عده زیادی بودند و به مجرد خبر یافتن از واقعه موحشی که روی داده بود، حساب کار خود را کرده می‌فهمند که دیگر به هیچ روی میانه آنان با دستگاه حکومت سازش‌پذیر نخواهد بود. بنابراین با شتاب هر چه تمام‌تر احشام و اغنام خود را به صحراهای دور دست شمالی نزد ایلات دیگر می‌فرستند و عیالات و کودکان را با بارهای سنگین در قلعه‌های ایرانینشین زیر حمایت بزرگان ایرانی قرار می‌دهند سپس از مردان کارآمد و دلیر پارت یک دسته مرکب از چند هزار سوار تشکیل داده رو به شهر می‌تازند و پیش از آنکه یونانیان بتوانند نیروهای خود را سر و صورتی بخشند پارت‌ها شهر بلخ را تسخیر کرده یونانیان را در چند میدان مختلف درهم می‌شکنند.

 

سپس با پادشاهان و فرمانروایان استان‌ها و ولایات ایرانینشین انجمن هم گروه ساخته، متحد می‌شوند و‌‌ همان جوان هجده ساله که عامل قتل نایب‌السلطنه یونانی و باعث شورش پارت‌ها شده بود عاقبت به نام اشک اول بر تخت سلطنت ایران می‌نشیند و مردم سایر ایالات و ولایات ایران در ازای خدماتی که وی به ایران تقدیم نموده و سلطۀ یونانیان را برانداخته بود، همگان از صمیم قلب پذیرفتند که اشکانیان را شاهنشاه بشناسند.

 

 

ترور با لگد اسب!

 

در عهد ساسانیان هم بنا بر افسانه‌هایی یزدگرد خشن یا به قولی گناهکار به دست یک مغ یا یک موبد متعصب ترور شد و بعد شهرت دادند که در کنار چشمۀ گواسب که اکنون هم چشمه گیلاس نامیده می‌شود و در شش فرسنگی شهر مشهد واقع است اسبی قشنگ از آب در آمد و به هیچ کس دست نداد مگر به شخص یزدگرد که آن روز‌ها برای معالجه در کنار چشمۀ مزبور اردو زده بود. همین که شاه پیش آمده اسب زیبا آرام شد. شاه به دست خود بر اسب آبی زین نهاد و تنگ آن را محکم بسته سینه بند و دمگیر و دهانه و افسار را بر تن اسب آرایش داد ولی تا رفت که پا بر رکاب نهد، اسب شیطان لگدی سخت به سینه شاهنشاه نواخته رو به جانب نامعلومی فرار کرد و یزدگرد بر اثر آن لگد جان سپرد. یزدگرد بر خلاف پدرانش با پیروان دیگر مذاهب مدارا می‌کرد و می‌گفت: تخت سلطنت ما بر چهار پایه قرار دارد که مقصود پیروان چهار دین رایج در عهده وی بود عبارت از زردشتی‌ها، مسیحی‌ها، یهودی‌ها، بودایی‌ها و می‌گفت: هر کدام از این چهار پایه را ما باید حفظ نماییم و البته این عقیده شاهنشاه را موبدان نمی‌پسندیدند و می‌خواستند به قتل و غارت و آزار مسیحیان و دیگران مانند گذشته ادامه دهند و سخن پادشاه را بر بی‌دینی وی حمل کرده او را «یزدگرد بزهکار» لقب دادند و بنا بر حکایات یک نفر از افراد متعصب زردشتی یزدگرد را ترور کرد و بعد افسانۀ اسب جنی را ساختند تا نسبت شاه‌کشی را از قوم ایرانی دور سازند. آخرین ترور عهد ساسانی همانا کشته شدن یزدگرد سوم است به دست خسرو نام آسیابان که در تواریخ ثبت شده است.

 

 

ترورهای دوره اسلامی

 

پس از وفات حضرت رسول(ص) نخستین ترور که پیش آمد داستان کشته شدن اسود، پیغمبر دروغین بود که یمن را مغشوش و بزرگان ایرانی آنجا را به قتل رسانده بود.

 

ترور معروف دیگر به دست فیروز کاشانی صورت گرفت که وی را ابو لؤلؤ می‌نامند. فیروز از جمله ایرانیانی بود که در جنگ، اسیر مسلمانان شده بود و در شهر مدینه دین اسلام را پذیرفت و از موالی یعنی بندگان و پیوستگان خاندان مغیره بن شعبه به شمار می‌رفت ولی پیوسته با آل رسول‌الله(ص) ارادت می‌ورزید و به خانه عباس عموی حضرت و خانه‌های بنی‌هاشم که گرداگرد هم واقع بود آمد و رفت می‌کرد. در آن عهد رسم چنان بود که وقتی غلام کسی به اسلام می‌گرایید اربابش او را آزاد می‌گذارد و عنوان وابستگی به خاندان وی پیدا می‌کرد و غلام مزبور در مقابل مهربانی و لطف اربابش یک نوع باج و مالیاتی بر عهده می‌گرفت که از درآمد و کسب و کار خویشتن به ارباب خود بپردازد.

 

فیروز کاشانی از مردان صنعتگر بود و در ساختن چرخ‌های آب‌کشی که در هر چرخیدن صد‌ها لیتر آب از چاه برآورده به میراب می‌ریخت و هنوز در مصر معمول و به نام چرخ فارسی مشهور است، استاد بود. همچنین در ساختن آسیاب بادی و ساختن انواع کارد و چاقو و کارهای آهنگری نیز مهارت داشت. در آن ایام برخی از خواجگان مدینه نسبت به موالی خود فشار آورده باج و سهم بیشتری از درآمد آن‌ها را برای خود می‌طلبیدند. روزی فیروز در راه گذری، خلیفه دوم را دید و نزد وی شتافته از حال خود و از مبلغی که خواجه از وی طلب می‌کند شکوه نموده گفت من از پرداخت مبلغی که خواجه‌ام می‌خواهد ناتوان می‌باشم، استدعایم آنکه خلیفه به من رحمت آورده سفارشی به خواجه فرماید. خلیفه پرسید: مگر تو آن شخص نیستی که شنیده‌ام در چندین صنعت مختلف استاد هستی؟ فیروز پاسخ داد: آری همانم. خلیفه گفت: در این صورت خواجه تو مردی قانع است که با روزی چند درهم باج از تو خشنود گشته است و حال آنکه تو باید خیلی بیش از این‌ها به او بپردازی. خلیفه دوم عمر با مردم ایران باطنا خوب نبود و اهالی این خطه را از کابل و هرات و خوارزم گرفته تا فارس و عراق و موصل دشمن دیرین و موروثی اعراب می‌شمرد. شاید خلیفه دوم اصولا شکایت فیروز را از خواجه خودش ساختگی می‌دانست و به گمان نزدیک به یقین از محبت وی با آل رسول(ص) و بنی‌هاشم نیز خبر داشت.

 

خلیفه پس از آنکه شکوه و التماس‌های فیروز را نپذیرفت، زمینه صحبت را عوض کرده از وی پرسید: آیا می‌توانی در اطراف مدینه آسیاب بادی بسازی تا مردم این شهر از حیث تهیه آرد آسوده شوند و زن‌ها گرفتار دست آسیاب نباشند؟

 

فیروز که خاطری ناخشنود داشت پاسخ داد البته که می‌توانم. امیدوارم برای رضای خاطر تو چنان آسیابی بسازم که جهانیان از آن قرن‌ها سخن گویند!

 

فیروز آن جمله را گفته از خلیفه دور شد و خلیفه به همراهان خود اظهار کرد: دیدید که این غلام فرس در معنا مرا تهدید کرد! چیزی از آن گفت‌وگو نگذشته بود که تهدید ابو لؤلؤ فیروز صورت عمل پیدا کرد و با کارد خوش‌ساخت و برنده خود خلیفه مقتدر، جهانگیر و جهاندار را از پا در آورده، خویشتن پا به فرار نهاد و دیگر هیچ کس او را ندید.

 

لؤلؤ در عربی به معنای مروارید است و ابو لؤلؤ یعنی پدر مروارید. پس از ترور خلیفه در ناحیه یمن که اکثر مردم آنجا شیعه بودند ضرب‌المثلی رایج شد که می‌گفتند: «مگر فیروز کاشانی هستی که از کارد تو مروارید بریزد!»

 

ترور دیگری که در صدر اسلام روی داد عبارت از اتحاد سه نفر خارجی عصبانی بود که عهد بستند سه تن از بزرگان درجه اول را ترور کنند. از آن میان فقط عبدالرحمن پسر ملجم در قتل حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) موفق شد و دو رفیق دیگرش که عهده‌دار ترور کردن معاویه و عمر و عاص بودند، ضربت آن یکی به خطا رفت و زخم معاویه بهبود یافت. فقط از نسل و داشتن فرزند افتاد و اما دومی روزی در مصر سحرگاهان به مسجد رفت و به انتظار عمر و عاص نشست که فرمانفرمای مصر بود و می‌بایست پیش‌نماز مسلمانان باشد اما عمر و عاص در آن روز بیمار بود و نیامده و قاضی مصر را به جای خود به مسجد فرستاد بیچاره قاضی ضربتی خورد و مرد.

 

 

برهان قاطع را به چشم دید

 

در دوران سلطنت بنی‌عباس ترورهای بسیار اتفاق افتاد و مهم‌ترین آن‌ها ترور‌های اسمعیلیه بود که عدۀ زیادی از پادشاهان و خلفا و وزیران و علما و بزرگان را در مراکش و مصر و شام و ایران به قتل رساندند که از آن جمله بود نظام‌الملک وزیر مشهور ملکشاه. در آن عهد مسئلۀ ترور وحشت‌انگیز شده بی‌اندازه مردمان صاحب‌کار و زمامداران را به هراس افکنده و آرام و قرار را از طبقات عالی سلب کرده بود.

 

معروف است که امام فخر رازی پیشوای دانشمند شهرری هنگام درس دادن و نقل عقاید و آرای پیروان مذاهب مختلف هرگاه رشتۀ سخنش به عقیده اسمعیلیه کشیده می‌شود و می‌خواست از آن‌ها سخنی نقل نماید می‌گفت: «ملاحده ـ یا ملحدان ـ یا اسمعیلیه که خدای به آنان سزای سخت دهد.» چنین می‌گویند یا چنان معتقدند. تا یک وقت شاگردی هوشمند و فاضل در حوزه درس امام پیدا شد و یک چند میانه هفتصد، هشتصد نفر از فضلایی که شاگردان امام بودند خودنمایی کرد با فصاحت و بلاغت و آوردن اعتراضات درست حوزه درس را گرم بحث و جدل می‌ساخت تا نظر لطف امام را به خود جلب کرد. آنگاه روزی از استاد وقت خواست تا سخنی محرمانه به عرض رساند و همین که وارد اتاق خلوت شد گریبان امام فخر را گرفته، او را برداشته به زمین کوفت و ریشش را به دست چسبیده، کارد تیز از زیر قبا بیرون کشیده به حلقوم وی نهاده گفت: سیدنا فرماید هر سال یک کیسه دارای سیصد دینار زر خالص تنخواه تو خواهد بود اما هر‌گاه بار دیگر از آن کلمات ناهنجار چیزی بگویی سر و کار تو با این کارد برنده خواهد بود. هان! هوشیار باش که دلیل و برهان ما را درست بشناسی!

 

در اثنای پیام کیسه طلا را هم تقدیم نمود چون امام با التماس و تضرع گفت: «به دیده منت دارم، اطاعت می‌کنم از کرم سیدنا سپاس دارم اینک از سینه من برخیز که نفسم بند آمد!» شاگرد فاضل‌نما برخاسته دست امام را بوسیده پوزش طلبیده بیرون رفت.

 

از آن زمان به بعد شاگردان می‌دیدند که هر گاه رشته سخن امام به اسمعیلیه می‌کشد با استادی از بردن اسم آن‌ها خودداری نموده موضوع بحث را به جای دیگر می‌کشاند. عاقبت چند تن از شاگردان محرم از او علت این تغییر رویه را پرسیدند. اما فخر پاسخ داد: «ای برادران، من برهان قاطع اسمعیلیه را به چشم خود دیدم!»

 

 

ترور شاه مغول

 

بعد از برافتادن اسمعیلیه به دست هلاکوخان مغول یک چند خبری از ترورهای پیاپی نبود اما در اواخر دوره مغول یک ترور بسیار مهمی اتفاق افتاد که در سلطنت و سیاست کشور ایران تاثیر گذاشت. آخرین پادشاه مغول به نام «طغا تیمور» در حدود گرگان خیمه و خرگاه به پا کرده بود و در آن ایام گروهی از مردم سبزوار قیام نموده سربداری کردند. یعنی حاضر شدند سر خود را بالای دار ببینند و این لغت مرادف است با «مجاهد» در عبری یا فدایی یا سربازی.

 

سربداران بر ضد عمال ستمگر مغول برخاستند و بر ولایت سبزوار تسلط یافتند. هنگامی که طغا تیمور در گرگان بود به مناسبت پیش‌آمد عید نوروز سلام عام تشکیل شد و سه، چهار نفر از بزرگان سربدار‌ها نیز برای سلام بار دو رفتند. همین که چشم آن‌ها از دور به پادشاه مغول افتاد یکی به دیگری گفت بیا مردی کنیم و امروز با کشتن این مغول به فرمانروایی ترکان در کشور ایران پایان دهیم.

 

رفیقش موافقت کرد و سربداران بی‌باکانه به طور ناگهانی به جانب تخت دویده با تبرزین خویش شهریار مغول را بر سریر سلطنتش در خون غریق ساختند و در یک لحظه اردو به هم برآمد و کار مغولان با حمله سواران سربداری و سایر ایرانی نژادانی که در‌‌ همان اردوگاه بودند خاتمه یافت و دیگر پادشاهی فرزندان چنگیز در ایران پا نگرفت. چندی بعد که پادشاه هرات از سلسلۀ کرت بر سربداران تاخت و موجبات ضعف آنان را فراهم ساخت شاعری از روی تاسف چنین سرود:

گر خسرو کرت بر دلیران نزدی!

با عزم یلی بر صف شیران نزدی!

از هیبت تیغ سرداران تا حشر!

یک ترک دگر خیمه به ایران نزدی!

 

 

ترورهای قرون اخیر

 

در عهد صفویه دو سه بار ترور اتفاق افتاد که از آن جمله کشته شدن شاهزاده محمدباقر میرزا پدر شاه صفی بود که به دست یکی از نوکران کشته شد.

 

اما در عهد نادر مهم‌ترین تروری که می‌خواستند به عمل آوردند، بر ضد نادرشاه بود که یک بار موفق نشدند و نادر به فرزند عزیزش رضاقلی‌میرزا گمان بد برده وی را کور کرد اما بار دوم هنگامی که نادر در بستر خفته بود وی را کشتند.

 

آقامحمدخان قاجار نیز از طرف نوکران خودش با ترور کشته شد و اردوی او که به قصد اخراج روس‌ها در قفقاز بود برهم خورد. چندی بعد در سلطنت فتحعلی شاه یکی از هوشمند‌ترین سرداران روس به دست خوانین بادکوبه ترور شد. سردار مزبور به نام «سیسیانوف» موسوم و به لقب فرنگی «انسپکتور» ملقب بود یعنی مفتش زیرا او منصب بازرس کل قشون روسیه را داشت. لفظ انسپکتور در لهجۀ مردم قفقاز باشپو خدور تحریف شده بود.

 

 

ترورهایی که انجام نشد

 

در زمان ناصرالدین شاه نیز برای ترور اقدام کردند اما اقدام‌کنندگان موفق نشدند و واقعۀ حمله بابی‌ها را به تفصیل تواریخ آن عهد یاد کرده‌اند. عاقبت پادشاه مزبور به دست مرحوم میرزا رضای کرمانی ترور شد.

 

هنگامی که مظفرالدین شاه به اروپا رفت یکی از افراد حزب آنارشیست فرانسه در پاریس قصد کرد آن شهریار ضعیف بینوا را ترور کند اما موفق نشد و دستگیر گردید.

 

 

ترورهای عهد مشروطیت

 

در عهده مشروطیت مهم‌ترین ترور‌ها، کشته شدن میرزا علی‌اصغرخان اتابک و کشته شدن علاءالدوله بود. در ولایات ایران هم یک عده از اعیان و علمای مستبد به دست جوانان و مردان آزادی‌خواه ترور شدند.

 

در مشروطه دوم مرحوم آیت‌الله آقا سیدعبدالله بهبهانی به دست آزادی‌خواهان تندرو ترور و مقتول شد و حال آنکه آن مرحوم شخصا پیشوای مشروطیت بود. در اواخر جنگ بین‌الملل اول که اوضاع ایران دچار اختلالی سخت شده بود، کمیتۀ مجازات تشکیل شد و چند تن از مردمی که شهرت دوستی انگلیس را داشتند به قتل رسیدند و ترورهای کمیتۀ مجازات موجب خوف و اندیشۀ فراوان شده بود.

 

اندیشۀ ترور تا کودتای ۱۲۹۹ بلکه تا سال‌های ۱۳۰۳ و ۱۳۰۴ بیش و کم در میان بود اما پس از تغییر سلطنت و استحکام مبانی سلطنت جدید و پیدایش کار فراوان موجب اشتغال جوانان گشت دیگر خبری از ترور به گوش نمی‌رسید و مادام که اوضاع اقتصادی کشور به وضع کنونی دچار نگردیده بود، هیچ کس به فکر ترور نمی‌افتاد، اما چون از برکت هجوم اجانب و اختلال احوال سیاسی و اقتصادی و مالی بار دیگر کشور ما گرفتار هرج و مرج شد از نو باز داستان ترور مسعود و هژیر و دهقان و اخیراً سپهبد رزم‌آرا باعث تشویش افکار گشت چنانکه بر همگان مشهود است. 

کلید واژه ها: رزم آرا


نظر شما :