سید جمال اسدآبادی؛ فرزند ایران یا فخر افغانستان؟
هرچند قابل تصور است که تجلیل از سید جمالالدین اسدآبادی در جایگاه «یکی از مفاخر افغانستان» احتمالاً به قصد تقریب بیشتر دو ملت ایران و افغان صورت پذیرفته و محور سخنان یادگار گرامی امام در این دیدار نیز همین موضوع بوده و اگرچه میدانیم او بیش از همه به دایی دایی خود - امام موسی صدر- شبیه است که ایرانی بود اما در لبنان چون یک لبنانی گرامی داشته میشد و خود را درگیر تبار و نژاد و زبان نساخته بود اما باز هیچ یک از این واقعیتها و خصوصاً علاقه این قلم به یادگار امام و لطف ایشان مانع آن نیست که بگوییم: سید جمالالدین اسدآبادی قطعاً ایرانی بود نه یکی از مفاخر افغانستان. اگرچه در مقاطعی «افغانی» امضا میکرد و ولو استخوانهای باقیمانده از پیکر او را پس از ۵۰ سال که در استانبول مدفون بود به کابل منتقل کرده باشند.
این یادآوری هم ضرورت دارد که نویسنده این سطور برخلاف شماری از هممیهنان نسبت به افغانها احساس منفی ندارد کمااینکه بارها درباره برادری، همزبانی و هممسلکی با افغانها نوشته اما این نیز مانع این نمیشود که سید جمالالدین اسدآبادی را از مفاخر افغانستان بدانیم زیرا او تمام و کمال، ایرانی بود و این تنها یک حدس و گمان و نظریه نیست و این گفتار بر آن است تا همین را نشان دهد.
شاید برخی بر پایه پیشینه تعلق افغانستان به ایران موضوع را چنان جدی ندانند و بگویند وقتی بر سر مولانا جلالالدین محمد رومی و خواجه عبدالله انصاری حساسیت نداریم که یکی زاده بلخ است و دیگری آرمیده در افغانستان چرا بر سر سید جمال حساس شویم؟
نکته اما در این است که در روزگار مولانا و پیر هرات و ابونصر فارابی افغانستان به مثابه کشوری جدا از سرزمین ایران مطرح نبوده و از این رو انتساب به افغانستان پیش از تشکیل کشور مستقل بر ایرانی بودن آنان خدشه وارد نمیسازد اما سید جمال مربوط به دورانی است که افغانستان به یک کشور تبدیل شده و نمیتواند هم افغان باشد و هم ایرانی.
اما چرا سید جمال ایرانی است نه افغان و مستندات کدام است؟
۱- اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات عصر ناصری که تقریباً تمام ۵۰ سال در کنار او بود و سه ماه قبل از ترور شاه درگذشت و مشاور و مترجم و کاتب ناصرالدین شاه قاجار به حساب میآمد در روزنامه خاطرات و در «دوشنبه غره ربیعالآخر ۱۳۰۴ قمری» مینویسد: «صبح، خانه حاجی محمدحسن امین دارالضرب ملعون که پدر ایران و ایرانیان را درآورده مکنت و ملت و دولت را به باد داده دیدن سید جمالالدین رفتم. این شخص از بوشهر به گفته من آمده است و خیلی مرد به اعلم و معتبری است. دو سه زبان میداند. در نوشتن عربی اول شخص است. اگرچه افغانی امضا میکرد اما حالا میگوید اهل سعدآباد همدان است. (در پانوشت: اسدآباد)» - [روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه – به کوشش ایرج افشار – امیرکبیر – صفحه ۴۷۰]
۲- ادوارد براون در «انقلاب ایران» مینویسد: «این فقره بر همه ایرانیان و همچنین مورخان بزرگی مانند ژنرال هوتن شیندلر ثابت شده که او در اسدآباد نزدیک کابل زاده نشده و قطعاً در اسدآباد همدان ایران تولد یافته است... چنین تصور میرود که چون یک ایرانی واقعی بوده با ادعای افغان بودن میخواسته در محیط سُنی جماعت آنجا روزگار را با آسایش و امنیت بیشتری بگذراند و از طرف دیگر از حمایت بیاعتبار حکومت ایران نسبت به رعایای خود برکنار باشد.»
۳- مهدی بامداد در جلد اول مجموعه «شرح حال رجال ایران؛ قرون ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری» مینویسد: «روزی سردار عبدالعزیزخان اولین سفیر افغانستان در ایران که پس از استقلال آن مملکت و بیرون آمدن از تحت حمایت و سلطه انگلستان در سال ۱۹۱۹ میلادی یا ۱۲۹۸ خورشیدی به ایران آمد از قول عمو و پدرزن خود – سردار اسکندرخان که سالیان متمادی در ایران بود و بیشتر ایام در اصفهان اقامت داشت و در همان جا درگذشت و مدفون شد – به نگارنده این سطور چنین نقل میکرد: روزی سردار از سید جمالالدین که به تهران آمده بود پرسید من تمام خانوادههای معروف افغانستان را به خوبی میشناسم و شما از هیچ یک از آنها نیستید. چرا خود را افغانی شهرت دادهاید؟ سید جمال در پاسخ اسکندرخان گفت: چون من خیالاتی دارم و میخواهم در اقدامات و عملیات چندی داخل شوم و دولت ایران در ممالک خارجه نماینده دارد و ممکن است مانع اقدامات و عملیات من شود و مرا جلب کنند خودم را افغانی معرفی کردم زیرا افغانستان در هیچ جا نماینده سیاسی ندارد و میتوانم آزادانه به کارهای خودم مشغول باشم و کسی متعرض و مزاحم من نخواهد شد.»
۴- یکی از دلایلی که قائلان به افغان بودن سید جمال میآورند انتقال جنازه او به افغانستان است. این در حالی است که جنازه در استانبول به خاک سپرده شد و ۵۰ سال بعد استخوانهای باقیمانده را از استانبول به کابل منتقل کردند. به عنوان بارزترین مثال میتوان پرسید: آیا علی شریعتی که در دمشق مدفون است سوری است؟
اگر سید جمالالدین اسدآبادی افغان بود حکومت عثمانی پیکر او را بلافاصله پس از مرگ تحویل افغانها میداد نه آن که در استانبول به خاک بسپارد. در ۹ مارس ۱۸۹۷ میلادی مطابق با ۵ شوال ۱۳۱۴ قمری در گورستان مشایخ استانبول دفن شد و ۵۰ سال بعد که دولت ترکیه تشکیل شد و مقارن با سال ۱۳۲۳ خورشیدی بود استخوانهایی به کابل انتقال یافت. اگر عثمانیها سر کار بودند اجازه نمیدادند و دولت لاییک ترکیه بود که ترجیح میداد چهرهای که نه با نام سرزمین که با ایدههای اسلامی شناخته میشود در خاک آنان مدفون نباشد. سکوت شاه جوان و دولت ایران نیز در قبال این انتقال سه دلیل داشت:
نخست این که محمدرضا پهلوی جوان آن قدر صنم و گرفتاری به خاطر جنگ جهانی و تنش با اتحاد شوروی بر سر آذربایجان داشت که به این فقره نیندیشد.
دوم اینکه شاهی که از عهده انتقال زنده و مرده پدر خودش به کشور برنمیآمد چگونه میتوانست به دنبال انتقال جسد سید جمال باشد؟
سوم هم این که درست یا نادرست سید جمال به عنوان آمر ترور ناصرالدین شاه قاجار شهرت داشت و با همه نفرت پهلویها از قاجار، دولت پادشاهی پهلوی علاقهای به فرماندهنده قتل یک پادشاه نداشت.
۵- در تصاویر دو تذکره یا گذرنامه او - یکی از سرکنسولگری وین و زمان عزیمت به روسیه صادر شده و دیگری از مصر برای او صادر شده – نشانی از «افغانی» نمیبینیم که نشان میدهد در سالهای بعد و حولوحوش همان نقل خاطره اعتمادالسلطنه (صنیعالدوله) این عنوان را برای خود برگزیده و مربوط به سالهای آخر است و بر پایه ملاحظات عثمانی.
۶- ادوارد براون در همان کتاب «انقلاب ایران» به ملاقات سید و ناصرالدین شاه در مونیخ و قبل از تیره شدن روابط آنان اشاره میکند و مینویسد: «سید جمالالدین در پایتخت روسیه بود که ناصرالدین شاه از آنجا عبور و چند روزی توقف کرد. شاه طالب ملاقات او شد. لیکن او اعتنایی به ملاقات و مصاحبت او نشان نداد. بعد در مونیخ بین او شاه ملاقات دست داد و شاه به او تکلیف کرد که او را صدراعظم خویش خواهد ساخت.»
آیا امکان دارد شاه ایران – آن هم ناصرالدین شاه - که آخرین پادشاه به معنی سنتی کلمه و حاکم بر جان و مال و ناموس و و دارای قدرت مطلقه بوده به «سید جمال افغانی» پیشنهاد صدارت ممالک محروسه ایران را بدهد؟!
۷- سید جمالالدین نه یک ایرانی ناسیونالیست که معتقد به انترناسیونالیسم (جهانوطنی) بود. جرج زیدان در کتاب مشاهیر شرق مینویسد: «آرزوی او وحدت مسلمین اقالیم جهان تحت لوای یک امپراتوری بزرگ و خلافت عالیه بوده» و بر این پایه میتوان گفت به عمد خود را افغانی میخواند تا فراتر از یک ملیت شناخته شود. حال اگر او را «یکی از مفاخر افغانستان» بدانیم باز نقض غرض شده چون او را به یک کشور محدود کردهایم.
ممکن است گفته شود به قول ادوارد براون مستشرق اعتمادی نیست و قصد تفرقه داشته و از کجا که مهدی بامداد هم آن خاطره را از خود نساخته باشد یا کتابی در هندوستان است که با حروف سربی به چاپ رسیده (تتمه البیان فی تاریخ الافغان) که در آن به استناد امضای سید از او با عنوان افغانی یاد شده اما اگر همه این موارد را بپذیریم باز مهمترین منبع که جای کمترین تردید ندارد همان روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه (صنیعالدوله) است که در بند اول نقل شد. پیوند دو ملت ایران و افغانستان با زبان و فرهنگ مشترک فراهم است و افغانستیزی به خاطر تصور اشغال در دوره محمود افغان هم نادرست است چون در آن زمان کشوری به نام افغانستان وجود نداشت و محمود نماینده ایل و قبیله خود در ایران بود و نه کشوری دیگر. از این رو با ایرانی دانستن سید جمالالدین اسدآبادی این پیوند آسیب نمیبیند.
اینکه افغانها دوست دارند سید جمال را به خود نسبت دهند از علاقه آنان و نیاز به شخصیتهای تاریخی فرهنگی بیشتر خبر میدهد اما با استناد به موارد ۷ گانه بالا سید جمال را نمیتوان یکی از «مفاخر افغانستان» شمرد و این سرزمین میتواند به مفاخری چون احمدشاه مسعود ببالد که هم روزگار ما هم هست.
علاقه یادگار امام به شیعیان غیرایرانی و مسلمانان منطقه خصوصاً افغانستان، پاکستان، عراق و ترکیه و آذربایجان به جای خود ولی تاریخ با همه جزییات و دقایق آن هم به جای خود. کمااینکه درباره رهبری فقید انقلاب هم اهمیت و حساسیت صیانت از همین دقایق تاریخی بود که تأسیس و فعالیت موسسه حفظ و نشر را ضروری ساخت و البته میدانیم سید حسن تا چه حد به تاریخ معاصر علاقهمند است و بر این بحث درنگ خواهد کرد...
منبع: عصر ایران
نظر شما :