هاشمی رفسنجانی: از کشتار و زندان خوشم نمیآید
گفتوگوی اول این کتاب به آباء و اجداد، روزهای کودکی، محیط زندگی، نحوه درس خواندن، مهاجرت آیتالله هاشمی به قم و حضور در حوزه علمیه اشاره دارد و دوره نوجوانی وی را در بر میگیرد. از خاطرات جالب این بخش میتوان به حضور امام در مراسم تشییع پدر آیتالله هاشمی و اقامه نماز میّت بر پیکر او (برخلاف روال همیشگی ایشان) اشاره کرد.
در بخش دوم این کتاب به دوره نوجوانی و جوانی آیتالله میپردازد که در آن از دغدغههای دوره نوجوانی، نحوه آشنایی با امام، جو بسته آن روزهای قم، سالهای پرالتهاب دهه سی و مبارزات آن دوران، نظر آیتالله العظمی بروجردی درباره سازمان فداییان اسلام و... میپردازد. در این بخش آیتالله هاشمی میگوید: «اولین جرقههای فکری سیاسی - اجتماعی من با تجاوز استعمار و سلسله بیگانه شکل گرفت... و اولین جرقهای که شخصیت سیاسیام را ساخت امام بود و به حق جرقه درستی بود»
هاشمی درباره اولین برخورد خود با حضرت امام(س) عنوان میکند: «اولین برخورد من با امام در منزل اخوان مرعشی بود. به دیدن منزل نو و همسایه جدید آمده بودند. من هم ساکن این منزل بودم... در آن موقع آشنایی ما تا این حد نبود که من سن ایشان را بدانم. حدود ۵۰ سال داشتند. دارای ریشهای جوگندمی و قیافه دوستداشتنی و لحن خوب بودند. خصوصیات شخصیتی امام برای ما فوقالعاده جالب بود. بعد از علاقهمندی به امام برنامههایم را تنظیم کرده بودم که هنگام خروج امام از منزل با ایشان برخورد کنم...»
وی در جایی دیگر در مورد فضای بسته آن روزهای قم و نگاهشان به آن مسائل بیان میکند: «در ابتدا حالات اینگونه (استفاده از وسایل جدید) داشتم تا اینکه کمکم قبح استفاده از اینها شکست و من جزء اولین طلبههایی بودم که رادیو خریدم، البته با پول امام خمینی؛ چون قضیه کاپیتولاسیون مطرح بود و معلوم شد که باید از مسائل مطلع باشیم و مبارزه را نیز شروع کرده بودیم. ایشان ۲۰۰ تومان پول به من دادند و گفتند برو رادیو بخر. من هم رفتم و در خیابان ارگ، یک رادیو ارس به مبلغ ۴۰۰ تومان خریدم که ۲۰۰ تومانش را از جیب خودم دادم و آن را قسطی میپرداختم.»
در گفتوگوی سوم این کتاب، غلامعلی رجایی در زندگی خصوصی آیتالله هاشمی رفسنجانی ریزتر میشود و علایق شخصی و برنامههای وی را در یک روز کاری و هنگامی که در منزل به سر میبرند جویا میشود که مصاحبهشونده جزء به جزء به این سؤالات پاسخ میگوید. از قسمتهای جالب این گفتوگو، شرح مسیر منزل تا محل کار است؛ آیتالله هاشمی روایت میکند که هر روز در مجموع یک ساعت و نیم در راه است و سعی میکند وقتش تلف نشود: «در این مدت یا مطلبی را میخوانم و مطالعه میکنم و یا به اخبار گوش میدهم. بالاخره دیدن شرایط، رفتار مردم و ویترین مغازهها و گاهی حوادثی که در مسیر برای مردم پیش میآید، برای امثال ما که در طول یک روز کاری در اتاق کارمان عمدتاً محبوس هستیم، دیدنی است.» رجایی سپس از او در خصوص واکنش مردمی که او را در ماشین میبینند میپرسد که هاشمی صریح پاسخ آن را میدهد: «بعضیها که مرا میبینند، خیلی با محبت ابراز احساسات میکنند و بعضیها هم هستند که وقتی میبینند اخم میکنند.» او در این بخش نکاتی را هم در خصوص تلویزیون دیدن، عبادات، مطالعه قرآن و... میگوید که برای اولین بار از آنها سخن گفته است.
در گفتوگوی چهارم، از آیتالله هاشمی در ابتدا در مورد تربیت فرزندانش و مال و اموالی که به او ارث رسیده است و اموالی که در تهران و شهرهای دیگر دارد و در ادامه از خاطرات مبارزه و زندان، تأسیس مدرسه رفاه، ورود حضرت امام به کشور و پیروزی انقلاب، دوران جنگ و طرحهای نیمهتمام دوران ریاستجمهوری پرسیده میشود.
از نکات جالب کتاب این است که هاشمی میگوید در تهران هیچ ملک شخصی ندارد و خانهای هم که در محله جماران در آن زندگی میکند خانه سازمانی است و ماهانه پولی را به عنوان اجاره بابت آن پرداخت میکند. هاشمی میگوید: «زمانی که از قم به تهران آمدم مدتی دنبال ساختمانسازی رفتم و هفت، هشت خانه ساختم و آنها را فروختم. (از پول آنها) دو پاساژ در خیابان گرگان و یکی هم در کرج ساختم که بعدها آنها را هم فروختیم و خرج زندگیمان کردیم. زمین بایری در قم خریدم که هیچ قیمتی نداشت. در آن شهرک ساختیم که بعدها زمینها قیمت پیدا کردند... عمده زمینها را مجانی به طلبههای فقیر یا افراد فقیر واگذار کردیم...»
آیتالله هاشمی در پایان مصاحبه چهارم به این پرسش که به نظر شما تاریخ در مورد شما چه قضاوتی خواهد کرد میگوید: «برای آنهایی که میخواهند در تاریخ درباره من قضاوت کنند آثار گفتاری، نوشتاری، دیداری و شنیداری فراوانی دارم. دشمنان و مخالفان هم به اندازه کافی انگیزه دارند که در مورد من قضاوتهای بد بکنند چون آثار من وجود دارد اگر بخواهند قضاوت کنند از روی این آثار قضاوت میکنند.» او در این بخش تأکید میکند که هیچوقت به اقدامات مختلف خودش نمرهای نداده است و سپس با برشمردن مراحل مختلف مبارزه و مقاطع پس از انقلاب، به شورشهای مخالفان نظام اشاره میکند و میگوید: «... در مقابل نظام ایستادند و این جزء دوره تلخ زندگی من است؛ چون هم کسانی که مرتد گشتند، جزء مبارزها بودند و هم خودشان به طور کلی تار و مار شدند. میتوانست اینگونه نباشد و میتوانستند بیایند و با انقلاب همراه باشند.»
او مانند سایر گفتههایش، ختم جنگ را از کارهای بزرگش میداند و میگوید: «روحیه من اینگونه است که اصلاً از کشتار و زندان خوشم نمیآید، هرچه میخواهد باشد. هیچوقت خوشحال نمیشوم که مثلاً دشمنی را زندانی کردهایم و یا کشتهایم... از روحیه بعضیها که میروند و موقع اعدام، اعدامی را تماشا میکنند، تعجب میکنم که اینها دیگر چه آدمهایی هستند... ختم جنگ برای من بسیار مهم بود، واقعاً از کشته شدن عراقیها ناراحت میشدم و دلم نمیخواست در سخنرانیهایم آمار تلفات آنها را بگویم؛ اما ناچار بودم و باید گزارش میدادم. از جاهایی که در زندگی من این موضوع پیش آمد که گفتم از جنگ بیزارم؛ یک بار آیتالله خامنهای به من گفتند که شما از جریان جنگ، قهرمان بیرون میآیید. من گفتم نمیخواهم قهرمان جنگ باشم، میخواهم قهرمان صلح باشم؛ روحیه من اینگونه است.» او دلیل این سخن آیتالله خامنهای را «مأموریتهای جنگی خوبی که انجام داده» ذکر میکند و روایت میکند که هنگام دریافت نشان «فتح» حاضر نشده که در مراسم رسمی این مدال به او داده شود.
بعد از این مصاحبهها در بخش بعدی کتاب یکی از نامههای آیتالله هاشمی با عنوان «نامهای به فرزند رزمنده» که به فرزندش یاسر که در جبهه به سر میبرد نوشته شده، منتشر شده است و بخش پایانی کتاب را اسناد و تصاویری از دوران قبل و بعد انقلاب آیتالله هاشمی رفسنجانی تشکیل میدهد.
منبع: پایگاه خبری و اطلاعرسانی جماران
نظر شما :