فروغ در آتش گلستان؛ اسناد منتشرنشده عشقی ممنوعه

نامه‌هایی که فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان نوشت
۰۵ آبان ۱۳۹۵ | ۱۴:۱۷ کد : ۵۶۲۶ وقایع اتفاقیه
نامه‌هایی که فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان نوشت
فروغ در آتش گلستان؛ اسناد منتشرنشده عشقی ممنوعه
فهیمه نظری

 

تاریخ ایرانی: بیگ‌بنگ‌‌ هفته گذشته دنیای مجازی این‌ بار نه حمله به صفحه هنرمندان مشهور خارجی و داخلی که نبش قبر احساسی تاریخ‌گذشته بود؛ نبش قبری که با انتشار نامه‌ عاشقانه فروغ فرخزاد خطاب به ابراهیم گلستان کلید خورد و سرکشانه از طغیان عشقی ممنوعه خبر می‌داد. فروغ فرخزاد که پیش‌تر با عصیان ادبی خویش، بسیاری از مرزهای ممنوعه جامعه را درنوردیده و خود را به وضوح در معرض داوری مخاطبانش قرار داده بود؛ حالا با انتشار این نامه‌ها دوباره به صدر داوری‌ها بازگشت و با هشتگ‌هایی چون، #فروغ فرخزاد، #ابراهیم گلستان، #نامه عاشقانه، #رابطه و #عشق ممنوعه، مورد قضاوت گرفت: «عزیزم. عزیزم. عزیزم. قربانت بروم. دوستت می‌دارم. دوستت می‌دارم. یک لحظه از مقابل چشمم دور نمی‌شوی. نفسم از یادت می‌گیرد و خونم در قلبم طغیان می‌کند. شاهی، دوستت دارم...» دست‌نوشته‌ای که به زعم برخی عشق از تک‌تک واژه‌هایش شره می‌کند و به تعبیر برخی دیگر بسیار خصوصی‌تر از آن است که بتوان درباره‌اش چیزی گفت.

 

 

چرا نامه عاشقانه فروغ منتشر شد؟

 

عاشقانه‌ای که نخستین‌ بار رضا شکراللهی مدیر وبلاگ خوابگرد، در ۲۵ مهرماه منتشر کرد، در واقع یکی از پانزده نامه‌ای است که ابراهیم گلستان، داستان‌نویس و فیلمساز برجسته، در اختیار فرزانه میلانی، پژوهشگر و استاد دانشگاه ویرجینیا قرار داده، برای انتشار در اثری به نام «فروغ فرخزاد؛ زندگی‌نامه‌ ادبی و نامه‌های چاپ‌نشده»؛ اثری که حاصل ۳۰ سال پژوهش میلانی و حاوی ۳۰ نامه منتشرنشده از فروغ به همراه روایاتی از ابعاد رازآلود زندگی این شاعر پرماجرا از خلال مصاحبه با بیش از ۷۰ تن از نزدیکان اوست. کتابی که تنها با انتشار یکی از نامه‌های منتشرشده در آن، عده زیادی از منتقدان را به دلیل ورود به حریم شخصی فروغ برآشفت. شکراللهی اما برای انتشار آن استدلال محکم‌تری داشت: «در محتوای این نامه مسئله‌ای است که در بحث حریم خصوصی قرار می‌گیرد. همه دنیا وقتی نویسنده یا هنرمندی فوت می‌کند یا در زمان حیاتش، نامه‌های او را منتشر می‌کنند، مثل نامه‌های فرانسوا میتران که منتشر شده و این مسئله به درک ما از شخصیت آن فرد کمک می‌کند. یا نامه‌های کافکا که منتشر شد... باعث شده سویه‌های فکری او را بشناسیم که چگونه مسخ از آن درمی‌آید.»

 

بسیاری نیز حاصل تلاش ۳۰ ساله میلانی را کنجکاوی بیمارگونه در زندگی و حریم خصوصی فروغ خواندند؛ انتقادی که میلانی پیش‌تر در سخنرانی‌اش‌ به مناسبت معرفی همین اثر آن را صریحاً رد و دلیل این‌ همه کنکاش در ابعاد خصوصی زندگی فروغ را این‌گونه بیان کرد: «نیت من کنجکاوی بیمارگونه... نیست؛ ولی می‌خواهم بدانم چه دردی آن دختر جوان را به سوی مرگ... هدایت می‌کرد. می‌خواهم بدانم چگونه آن دختر توانست به رغم تمام آسیب‌ها و دشواری‌ها، یکی از شخصیت‌های کلیدی قرن بیستم در ایران بشود. مفهوم مألوف شاعر خوب را از انحصار مردان میانسال به درآورد، زبان و ذهن و جسم و جان زنانه را به ادبیات فارسی پیوند بزند و چهره آن را برای همیشه عوض کند. شگفتی از این بی‌اطلاعی زمانی افزون‌تر می‌شود که در نظر بیاوریم درباره کمتر زن ایرانی تا این اندازه اطلاعات، کتاب، مقاله و فیلم وجود دارد. به راستی این زنی که در ۳۲ سالگی چشم از جهان فروبست و هم‌اکنون در ایران تبدیل به یک قهرمان ملی شده و بیش از هر شاعر معاصر زبان فارسی در فراسوی مرزهای ایران شناخته شده کیست؟»

 

 

پوران فرخزاد برآشفت

 

در برابر همه موافقت‌ها ‌و مخالفت‌هایی که با انتشار نامه فروغ به ابراهیم گلستان انجام شد، تندترین واکنش از جانب پوران فرخزاد، خواهر بزرگ فروغ صورت گرفت. پوران فرخزاد در مقابل ادعای فرزانه میلانی مبنی بر مصاحبه با بیش از ۷۰ نفر از نزدیکان فروغ، به تابناک گفت که میلانی هرگز با وی مصاحبه نکرده است و با بیان اینکه فرزانه میلانی را می‌شناسد، عنوان کرد: «خانم میلانی شخص محترمی است و ما با هم از گذشته دوستی داشته‌ایم اما اینکه زندگی یک شخص نظیر فروغ را علنی کنیم، بسیار زشت است. وقتی قصد انجام چنین عملی داریم، باید از خودمان بپرسیم آیا قشنگ است و دوست داریم در آینده زندگی خصوصی و اسرار زندگی‌مان را این‌گونه و آن‌ هم بدون رضایت خانواده‌مان منتشر کنند؟ به نظرم کنار زدن پرده‌ها زیبا نیست.»

 

این واکنش درحالی صورت گرفت که ابعاد مختلف «زندگی خصوصی»‌ای که انتشار آن اکنون مورد انتقاد پوران فرخزاد قرار گرفته، ۴۵ سال پیش توسط خود وی به روی دایره ریخته شده بود، در گفت‌و‌گویی در سال ۱۳۵۰ در مجله اطلاعات بانوان شماره ۷۶۳ با بابک سیاوش: «وقتی گلستان در زندگی فروغ جدی شد، او هر روز آرام‌تر، تودارتر و ساکت‌تر می‌شد... به زودی گلستان در دروس نزدیک استودیوی گلستان خانه‌ای برای فروغ ساخت... [فروغ] کم‌کم از دوستان قدیمی‌اش هم کناره گرفت و هر وقت در تهران بود تمام ساعاتش را در استودیو گلستان می‌گذراند... گلستان هر روز برای فروغ جدی‌تر و عمیق‌تر می‌شد و من خوب می‌دانم که فروغ با تمام قلب عاشق گلستان شده بود...» اما اینکه حالا با ۴۵ سال قبل چه فرقی دارد که همان حرف‌هایی را که وی به صراحت درباره زندگی شخصی خواهرش در مجله اطلاعات بانوان بیان کرده اکنون به حریم خصوصی بدل شده و دست‌اندازی به آن امری ناپسند، پرسشی است که شاید تنها خود پوران برایش پاسخی قانع‌کننده داشته باشد!

 

 

این نامه چیزی جدا از عاشقانه‌های فروغ نیست

 

به دور از همه ادا و اطوارهای روشنفکری راه‌افتاده در فضای مجازی که خواندن این نامه را ورود به حریم شخصی فروغ می‌داند، برای پی بردن به حجم گسترده‌ای از واکنش‌های مثبت و منفی به آن، اما تنها باید سطر به سطرش را خواند؛ باید خواند تا فهمید فروغ چه گفته که این‌ همه «هو» و «هورا» را در پی داشته است. فروغ شاعری است عصیانگر که بی‌پروا از بسیاری از خطوط قرمز جامعه خویش رد می‌شود و اتفاقاً همین رد شدن است که او را از دیگر شاعران هموطنش متمایز می‌سازد. هم او که نخستین ابیاتش را با طغیان به تمام خط‌ قرمزهای موجود در عرصه ادبیات سرزمینش می‌آغازد:

گنه کردم گناهی پر ز لذت

در آغوشی که گرم و آتشین بود

گنه کردم میان بازوانی

که داغ و کینه‌جوی و آهنین بود...

 

فروغ در همان نخستین سروده‌هایش نشان می‌دهد که تافته‌ای جدابافته است و آمده تا به مخاطب بفهماند که طرحی نو درانداخته و زاویه نگاهش به خویشتن، خدا، عشق، زندگی، زنانگی و هرآنچه ذهن انسان را در طول زیستنش درگیر خود می‌کند، زمین تا آسمان با زاویه نگاه دیگر شاعران و زنان سرزمینش متفاوت است. فروغ که امروز نامه‌اش خطاب به ابراهیم گلستان با مطلع «عزیزم. عزیزم. عزیزم. قربانت بروم. دوستت می‌دارم. دوستت می‌دارم...» آغاز می‌شود، همان شاعری است که در عاشقانه‌های خویش بی‌هیچ ابایی از احساسش به عشقی زمینی سخن می‌گوید؛ چراکه «روی خاک» ایستاده است و به هیچ روی احساس برگزیدگی نمی‌کند:

هرگز آرزو نکرده‌ام

یک ستاره در سراب آسمان شوم

یا چو روح برگزیدگان

همنشین خامش فرشتگان شوم

هرگز از زمین جدا نبوده‌ام

با ستاره آشنا نبوده‌ام

روی خاک ایستاده‌ام

با تنم که مثل ساقه گیاه

باد و آفتاب و آب را

می‌مکد که زندگی کند

بارور ز میل

بارور ز درد

روی خاک ایستاده‌ام

تا ستاره‌ها ستایشم کنند

تا نسیم‌ها نوازشم کنند

 

نگاهی که شکراللهی، نیز به آن اذعان دارد: «...حالا زمانی به نامه فروغ که به واسطه تأثیر ماندگاری که اشعارش داشته یکی از بهترین عاشقانه‌سراهای معاصر ماست، چنین واکنش‌هایی نشان می‌دهیم. درحالی‌که این نامه‌ها در راستای همین شخصیت است که می‌توانیم آن‌ها را بازخوانی کنیم؛ یعنی اگر این آدم عشق را به شکل معجزه‌واری مطرح می‌کرده که در شعرهایش هم می‌دیدیم و برای همین هم اثرگذار بوده است، حالا داریم در نامه‌هایش با آن‌ها مواجه می‌شویم.»

 

 

برای آدم آزاده حریم خصوصی مهم نیست

 

واکنش مهم دیگر به انتشار نامه فروغ، از جانب همان ابراهیمی است که آتش زندگی این شاعر افسرده را در برابر چشمانش به گلستان تبدیل کرد؛ ابراهیم گلستان. او که این نامه را به همراه ۱۴ نامه دیگر در اختیار فرزانه میلانی قرار داده در گفت‌و‌گو با روزنامه ابتکار با همان نگاه همیشگی می‌گوید که به هیچ‌ کدام از این واکنش‌ها اهمیت نمی‌دهد؛ چراکه معتقد است «وقتی دو نفر مورد توجه اشخاص قرار می‌گیرند هیچ نوع حریم خصوصی ندارند. حریم خصوصی به خاطر ترسی است که اشخاص از چیزهایی که می‌فهمند یا نمی‌فهمند، دارند؛ برای آدمی که آزاده است و فکر می‌کند، حریم خصوصی مهم نیست. حریم خصوصی برای هیچ‌ کس وجود ندارد و هر کسی هرچه بخواهد می‌گوید و از روی همین چیزهاست که تمدن یک‌دوره‌ای ایجاد می‌شود.»

 

واکنشی که با پیشینه‌ای که از شخصیت گلستان سراغ داریم، نه‌ تنها چندان تعجب‌برانگیز نیست که حتی شاید تا حد زیادی منطقی به نظر برسد که به هر روی فردی به شهرت فروغ آن‌ هم با آن حجم از عاشقانه‌ها، زندگی و عاشقانه‌های منثورش نیز همچمون منظومه‌هایش مورد توجه قرار گیرد. تنها نکته مورد ابهام برجای‌مانده اما این است که اگر به زعم گلستان برای انسان آزاده حریم شخصی مهم نیست چرا در گفت‌و‌گویی که با عباس میلانی و زمانی که این پژوهشگر تاریخ از سکوت چندین‌ساله‌اش درباره فروغ می‌پرسد می‌کوشد با پاسخ‌های انحرافی، به‌گونه‌ای از زیر پاسخ برهد و در نهایت که با اصرار میلانی مواجه می‌شود، پاسخ می‌دهد: «هیچ‌ کدام از این سؤالات ارزش جامعه‌شناسی ندارند و همه این سؤال‌ها خصوصی است!»

 

ابهام بیشتر زمانی برای مخاطب ایجاد می‌شود که به پرسش و پاسخ ابراهیم گلستان با پرویز جاهد - منتشرشده در وبلاگ خشت و آینه در ۲۴ بهمن سال ۱۳۹۰ و به مناسبت سالمرگ فروغ - مراجعه می‌کند؛ آنجا که گلستان در پاسخ به این پرسش جاهد که از او دلیل شرکت نکردنش را در مراسم خاکسپاری فروغ می‌پرسد، پاسخ می‌دهد: «خب برم چه کار کنم؟ یه کسی مرده میخوان خاکش کنند، من برم چی کار کنم؟» و وقتی جاهد به او می‌گوید «به هر حال یه کس نبود، فروغ بود دیگه!» گلستان می‌گوید: «هر کی می‌خواد باشه. تمومه قضیه. برم مردم نگاهم بکنند...» و مخاطب را با این پرسش بزرگ مواجه می‌سازد که گلستانی که به واکنش مردم اهمیت نمی‌دهد، چرا برای فرار از نگاه مردم در مراسم خاکسپاری معشوقه‌اش شرکت نمی‌کند؟! آن‌ هم معشوقی که به روایت کاوه گلستان با مرگش عملاً زندگی را از ابراهیم گرفت: «تا آنجا که به من مربوطه، پدرم هم با مرگ فروغ مرد...»

 

 

این نامه در دست ابراهیم گلستان چه می‌کرد؟

 

گلستان در پاسخ به پرسش روزنامه ابتکار مبنی بر اینکه «چطور این نامه به دست پژوهشگر زندگی فروغ رسیده است؟» پس از بیان دلیل واگذاری نامه‌‌های فروغ به فرزانه میلانی، اذعان می‌دارد که خواهر فروغ به خاطر مصون ماندن آنچه از فروغ به یادگار مانده بود از دست پدر کج‌خلق و بدرفتارش آن‌ها را در اختیار وی قرار داده است: «... من نسخه نامه‌ها را برای خودم نگه نداشتم. آن‌هایی که من داشتم خانم گلوریا فرخزاد از صندوق پدرش درآورده و داده به من و همین‌طور مانده بود تا اینکه خانم میلانی با گلوریا تماس گرفت و او هم گفت من هرچه بود برای حفاظت به گلستان سپردم. آن وقت هم که آن آقا (پدر فروغ) اثاثیه را برده مقداری از آن‌ها را نبرده بود و بعد تابلو نقاشی و اثاثیه و... مانده بود تا اینکه همسر مرحوم من به پسر فروغ تلفن می‌کند که بیا این اثاثیه را ببر که آن پدر نیاید بقیه را ببرد و تمام آن اثاثیه را به آن پسر داد و شنیدم آن پسر وضع مالی خیلی بدی دارد...»

 

گویی گلستان سعی دارد با این پاسخ توپ را به زمین حریف درگذشته، انداخته و به مخاطب بفهماند که اگر وسایل فروغ در خانه خودش در امان بود، هرگز این نامه به دستش نمی‌رسید، آن‌ هم نامه‌ای که فروغ برای او نوشته بوده و قاعدتاً جای نامه‌های نوشته‌شده نزد مخاطب است و نه نزد نویسنده آن، مگر اینکه نامه‌ را نوشته و از ارسال آن منصرف شده باشد! پرسش دیگر این است که نامه‌های گلستان به فروغ کجا هستند، اگر گلستان نامه‌های فروغ را در اختیار میلانی قرار داده چرا نامه‌های خودش به فروغ در میان این نامه‌ها نیست؛ گلستان به خبرنگار ابتکار می‌گوید: «... اگر نامه‌ها پیدا شود، نه، مشکلی [برای چاپ آن] ندارم...!» اگر آن‌گونه که گلستان ادعا می‌کند خواهر فروغ وسیله‌ها و نامه‌های وی را برای مصون ماندن از دست پدرش به دست گلستان سپرده، پس چرا نامه‌های او خطاب به فروغ در میان آن‌ها نبوده؟ اصلاً مگر می‌شود فروغ نامه‌های معشوق اسطوره‌ای‌اش را نگاه نداشته باشد؟!

 

 

ماجرای این رابطه چه بود؟

 

به هر روی قطعات از هم جدا افتاده این عشق اسطوره‌ای که تا پیش از این به طور جسته و گریخته از زبان نزدیکان و اطرافیان فروغ روایت شده بود، در کتاب جدید فرزانه میلانی به طریقی منطقی به یکدیگر پیوسته است؛ داستانی که فرزانه میلانی در سخنرانی‌اش در بیست و ششمین کنفرانس انجمن دوستداران فرهنگ ایرانی در شیکاگو سعی در ستایش و به تصویر کشیدن آن دارد و پخته‌ترین اشعار فروغ را حاصل این هم‌پوشانی وارسته می‌داند: «تابستان سال ۱۳۳۷ بود که رحمت‌ الهی و سهراب دوستدار، فرخزاد را به ابراهیم گلستان معرفی کردند و او با ماهی ۸۵۰ تومان که در آن زمان مبلغ قابل توجهی بود به عنوان کارمند بایگانی و تلفنچی استخدام شد. رئیس و مرئوس تفاوت‌های آشکاری داشتند، گلستان ۳۶ ساله بود، فرخزاد ۲۴ ساله. یکی مردی متأهل بود با دو فرزند، دیگری زنی طلاق‌گرفته و محروم از دیدار تنها فرزندش؛ یکی سابقه کار سیاسی داشت و سردبیر یکی از مهم‌ترین ارگان‌های حزب توده بود، دیگری فارغ از تعلقات حزبی و گروهی، به هیچ جریان سیاسی تعلق نداشت. یکی متمکن بود و در باغ بزرگی در دروس زندگی می‌کرد، دیگری در آپارتمان کوچکی در خیابان بهار، کوچه معزی طبقه دوم. یکی برای خودش کبکبه و دبدبه‌ای داشت؛ داستان‌نویس، مترجم، عکاس، فیلمساز و بنیانگذار یکی از مجهزترین استودیوهای ساخت فیلم در ایران آن زمان بود، دیگری شاعری که مثل شاعرهای هم‌دوره‌اش و در مملکتی که فکر می‌کنیم عاشق شعر و شاعری هستیم نمی‌توانست از راه قلم زندگی کند و در تلاش برای معاش بود. به رغم این تفاوت‌ها وجوه اشتراک مهمی میان فرخزاد و گلستان وجود داشت: هیچ‌ یک فرزند زمان خود نبودند، دست‌به‌عصا راه نمی‌رفتند، در برابر تعدی و جهل و تعصب راه مماشات نمی‌گزیدند، عافیت‌جو و اهل تقیه ادبی نبودند، از رخوت و بیهودگی می‌گریختند، هر دو دریافت خاصی از عشق و عاشقی داشتند، شیفته زیبایی و کمال‌گرا بودند. در آثارشان ساختار قدرت را به چالش گرفته و به عرصه‌های ممنوع وارد شده بودند، لاجرم یکی خود را زنی عاصی و تنها می‌دانست و دیگری خود را محصور در حدها.

 

طولی نکشید که آن دو به یکدیگر دل باختند و هرچند هرگز ازدواج نکردند ولی رابطه‌ای نزدیک و آشکار داشتند. با یکدیگر به جمع دوستان و روشنفکران می‌رفتند، با هم سفر می‌کردند، همفکر و همکار بودند و رابطه‌ای به غایت پربار داشتند. با وجود تمام مشکلات هشت سال این رابطه دوام آورد و تا آخرین لحظات زندگی کوتاه فرخزاد ادامه داشت؛ رابطه‌ای در ادبیات معاصر فارسی بی‌بدیل که برخی آن را با جذبه میان شمس و مولانا مشابه دانسته‌اند. به برکت چنین عشق و به همت چنین عاشق و معشوقی بود که به گمان من زیباترین اشعار عاشقانه از منظر یک زن در بیش از هزار سال ادبیات شکوهمند فارسی، آفریده شد:

تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطرها و نورها...

 

اشعار مجموعه «تولدی دیگر» که بعد از وقفه‌ای پنج‌ ساله به چاپ رسید، حدی از عشق را در ادبیات معاصر فارسی بیان کرده‌اند که به گفته سراینده آن‌ها در آن زمان وجود نداشت و رسیدن به یک‌جور تعالی در دوست داشتن بود:

آه ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته...»

 

میلانی در ادامه روایتش از این عشق اسطوره‌ای از نامه‌ای یاد می‌کند که فرخزاد کمتر از شش ماه قبل از مرگش در جمعه ششم خرداد ۱۳۴۵ به گلستان نوشت: «قربانت بروم، قربان سراپای وجودت بروم، قربان موهای سفید پشت گردنت بروم، قربان مردمک‌های سرگردان چشم‌هایت بروم، قربان غم و شادی‌ات بروم. تو چه هستی که جز با تو آرام نمی‌گیرم؟ حتی جای پایی از تو در خاک برای من کافی است. برای من کافی است، کافی است تا بتوانم اعتماد کنم، بتوانم بایستم، بتوانم باشم. کافی است که صدایم کنی و بگویی فروغ و من به دنیا بیایم و درخت‌ها و آفتاب و گنجشک‌ها با من به دنیا بیایند. دوستت دارم، دوستت دارم و دلم تاب تحمل این‌ همه عشق را ندارد. دلم از سینه‌ام بزرگتر می‌شود. دلم مرا به بی‌قراری می‌کشاند...»

 

و این تنها یکی از پانزده نامه‌ فروغ خطاب به معشوقش ابراهیم گلستان است؛ نامه‌هایی که به گفته میلانی با تکرار ۵۹ بار «قربانت بروم» و ۵۴ بار «دوستت دارم» به خوبی بیانگر این واقعیت بود که پس از سال‌ها ناکامی و «جست‌و‌جوی آب در سراب، معشوقی را که دربه‌در دنبالش بود، یافته بود و از بیان آن در نامه‌های خصوصی و اشعار عمومی ابا نداشت.» شاعری که به تعبیر سیمین بهبهانی حتی پس از مرگش نیز می‌دود و انسان را به دنبال خویش می‌دواند.

کلید واژه ها: فروغ فرخزاد ابراهیم گلستان


نظر شما :