پیام فیلم «سیانور» کنار گذاشتن اسلحه است
گفتوگو با بهروز شعیبی، کارگردان و مسعود احمدیان نویسنده فیلم «سیانور»
تاریخ ایرانی: فیلم «سیانور» داستان یک تصفیهحساب مهم تاریخی است؛ داستان مجید شریف واقفی، مرتضی صمدیه لباف، وحید افراخته، لیلا زمردیان و تقی شهرام در مسیر تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق. روایت بخشی از تاریخ مبارزات سیاسی معاصر ایران و آنچه تا امروز از زوایای مختلف توسط جریانهای فکری سمپات و غیرسمپات مجاهدین خلق به شیوههای متفاوتی روایت شده است؛ روایتی که در چهلمین سالگرد ترور یا به روایتی تصفیه مجید شریف واقفی (۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴) ساخته شد و به سینما آمد. بهروز شعیبی کارگردان این فیلم که چهار سال بعد از این واقعه به دنیا آمده، در «سیانور» از یکی از مهمترین خط قرمزهای سیاسی ایران رد شده است و فیلمی ساخته که با واکنش افراد مختلفی مواجه شده است. هرچند او در کنار خود مسعود احمدیان را به عنوان نویسنده داشته که بر خلاف او در زمان ماجرای تصفیه حساب داخلی مجاهدین خلق شاهد جریانات سیاسی بوده و بخشی از خاطرات خود را در سیانور دخیل کرده است. «تاریخ ایرانی» با بهروز شعیبی و مسعود احمدیان از سیانور، خط قرمزی که شکسته شد و ساخت اثری درباره بخشی از تاریخ که هنوز نسلهای زیادی در جریان آن هستند، گفتوگو کرده است:
***
در ۲۰، ۳۰ سال اخیر در ایران، شاهد گرایش هنرمندان رشتههای مختلف به تاریخ هستیم. گرایشی که در دو، سه سال اخیر به تولید حجم انبوهی از کارهای تلویزیونی، سینمایی و هنری در حوزه تاریخ معاصر منجر شده و بیشتر از آنکه کیفی باشد کمی و با مشکلات زیادی روبهرو است. یکی از مهمترین مشکل کارهایی از این دست هم نگاه یکجانبهای است که در این آثار به چشم میخورد. با توجه به حساسیت موضوع فیلمنامه «سیانور» و پرداختن به جنبهای از تاریخ معاصر که تا به امروز جزء خطوط قرمز اصلی نظام جمهوری اسلامی بوده و نیز به خاطر پیشداوریهایی که قرار است دربارهاش بشود که خود، پرداختن به آن را کمی هم ترسآور میکند؛ شاید بتوانیم به عنوان نقطه شروع به این ترس بپردازیم.
بهروز شعیبی: جذابیت تاریخ معاصر به لحاظ فضاسازی، شهرسازی، پوششها و تمام وجوه بصری پیرامونی جذاب است. به نظرم هرچه در زمان خودمان جلوتر میرویم، به دلیل اتفاقاتی که در فضاسازی بصری ما در حال رخ دادن است، انگار داریم از ماهیت ایرانی خودمان دور میشویم؛ در معماری نگاه کنید، اصول معماری که معماران قدیمی ما رعایت میکردند از بین رفته و یا کمرنگ شده است. این اتفاق در پوشش و در شکل تفکرمان هم رخ داده است. شکل تفکر و مسائل ظاهریمان معلوم است که چطور اتفاق میافتد، به دلیل گستردگی دریافتی که از جهان امروز داریم. این تغییر و گستردگی هم چیز خوشایندی نیست. از آنجا که ما فرهنگ استفاده از این دریافتهای گسترده را به دست نیاوردیم، در حال دچار شدن به چندگانگی هستیم. برای همین به سمت موضوعاتی میرویم که بتوانیم این چندگانگی را کمرنگتر کنیم. قاعدتاً وقتی به تاریخ معاصر میپردازیم به دورهای رجوع میکنیم که اصالت داریم، آن فرهنگ اصیل به دلیل اینکه محدودتر به جغرافیای خودمان بوده، متعلق به ماست. این موضوع پرداخت به تاریخ معاصر را جذاب میکند. شاید امروز بیشتر تلاشی را که مرحوم علی حاتمی برای بازسازی تاریخ میکرد احساس میکنیم و کمکم میفهمیم که آثار او چه تلاش خوبی برای یادآوری بخشهایی از فرهنگ ایرانی بوده است. این نکتهای بود که مغفول واقع شده و برای من جذابیت داشت تا به این موضوع بپردازم.
ما از دهه ۴۰ و ۵۰ مختصری اطلاع داریم و معدود فیلمهایی هم که دیدهایم درباره روابط سیاسی بین شخصیتها بوده است. اولین بار که فیلمنامه «سیانور» را خواندم متوجه شدم اصلاً این تاریخ را نمیشناسم و ساخت آن برای نسل خودم و نسلهای بعدی لازم است. این نخستین ویژگی سیانور بود. دوم اینکه متوجه شدم چقدر به یک حرکت اجتماعی درست نگاه کرده است. معتقدم این تعریفی که از کلیت فیلم میشود و آن را به تاریخ سیاسی معاصر نسبت میدهند را باید فراتر دید و بیش از آن تاریخ اجتماعی معاصر است؛ چون افرادی از دل اجتماع وارد حرکتهای سیاسی و جریانهای اعتراضی شدند و اتفاقی مهم مثل انقلاب را در تاریخ ما رقم زدند که ثبت شده است. در نتیجه تاریخ مغفول اجتماعیمان برایم خیلی جذاب شد.
مسعود احمدیان: پرسشی که همیشه برای من مطرح بوده، این است که چرا سراغ تاریخ میرویم؟ در صحبتهای آقای شعیبی هم به ظرافت اشاره شد که حتماً هویتی در گذشته داشتهایم و برای بازخوانی و بازیابی مجدد آن هویت به تاریخ میپردازیم. تاریخ چند هزار ساله ایران را که ملاحظه کنید، مردمی در این سرزمین زندگی میکردند که دین و ایدئولوژی داشتند و به جهان ماورایی نگاهی ویژه داشتند، یکتاپرست بودند، بسیاری از سنن جاهلی که در اقوام دیگر رخ میداد در بین مردم ما نه تنها انجام نمیشد بلکه بسیار قبیح بود. ملتی هستیم که فارغ از اینکه برچسبهای ناسیونالیستی بچسبد یا نه، در مقایسه با تمدنهای دیگر نسبتاً اصالت خاصی داریم.
نکتهای که مشخصاً در ارتباط با «سیانور» وجود دارد، این است که این فیلم پیش از اینکه یک فیلم تاریخی، اجتماعی یا سیاسی باشد، فیلم روز است؛ فیلمی که اگر درست به آن دقت کنیم شاید به مخاطب نسل خودش و نسلهای بعدی هشدار میدهد که اگر شما با طرز تفکری مخالف هستید، راههای مختلفی برای ابراز این مخالفت وجود دارد و در میان آنها آخرین راه، ممکن است دست بردن به اسلحه باشد. یکی از بزرگان سیاسی امروز میگفت اگر به چریکهای قبل از انقلاب لقب تروریست بدهیم شاید لحن و جهت تاریخ سیاسی معاصر ما متفاوت شود. نکته دوم اینکه وقتی مخاطبان سیانور چه مخالف و چه موافق از سینما خارج میشوند تلنگری به آنها زده میشود که آیا درباره هر آنچه به ما گفتهاند و ما پذیرفتیم، نباید خودمان قرائت دیگری داشته باشیم و یا هر آنچه به ما گفتند باید بدون هر اندیشه و تفکری صرفاً پذیرا باشیم؟
اما این سؤال برای مخاطب پیش میآید که آنچه الآن به ما داده میشود ماحصل یک تفکر خاص است. به هر حال هر کدام از ما با تفکر خودمان به سمت سوژهها میرویم و آن را میسازیم. این میتواند آسیب جدی به فیلم یا سوژه بزند.
احمدیان: حرف شما تأیید عرض بنده است. من نگفتم مخاطبی که این اثر را میبیند باید همین روایت را قبول کند. گفتم تلنگری میزند اعم از اینکه با توجه به سوابق ذهنی خودش موافق یا مخالف این قضیه باشد. هر دو طیف و شاید طیفهای دیگر خودشان را موظف میدانند که بازخوانی کنند. اگر برکت خروجی این فیلم برای مخاطب همین باشد ما برنده هستیم؛ اینکه برود نسبت به واقعه تاریخی که از سوی بهروز شعیبی و تیمش به این صورت روایت شده تحقیق کند. مخاطب ممکن است بگوید من این دیدگاه را قبول ندارم، کسی هم ممکن است صد درصد این روایت را قبول داشته باشد. ما دنبال صفر تا صد این قضیه هم نبودیم. بحث این است که مخاطب ما از هر نسلی که هست برایش سؤال ایجاد شود. افراد ۷۰،۸۰ سالهای را میشناسم که نسبت به این قضایا که در دوره آنها رخ داده اصلاً شناختی ندارند. این طبیعی است، همه که نمیتوانند درباره همه چیز بدانند. برای هر طیفی که مخاطب این اثر است باعث میشود راهکار جدیدی برای بازنگری نسبت به تاریخی که به او معرفی کردهاند انجام دهد که این اتفاق از برکات فیلمهای تاریخی است. مرحوم حاتمی اصلاً مقید به تاریخ نبود. در مجموعه فیلمهای تاریخی ایشان طراحی صحنه و لباس فاخری وجود دارد که مربوط به فلان دوره است؛ اما اندیشه و بازخوانی که ایشان از تاریخ دارد و اینکه چه عواملی دخیل بود که فلان اتفاق افتاد یا فلان هنرمند این موضع را داشت، برایش مغفول است. منظورم بیارزش دانستن آثار ایشان نیست، بلکه نوع نگاه هنرمند را نسبت به تاریخ میگویم که بسیار متفاوت بوده است. آقای شعیبی ممکن است در حد وسط قرار بگیرد یا دوستان فیلمساز دیگر که بگویند این سبک خاص فیلمسازی ماست. این بسته به موضع و دریچهای است که سازنده و هنرمند دست مخاطبش را میگیرد و میگوید از همین دریچه شهرفرنگ که من دارم به تاریخ نگاه میکنم، ۹۰ دقیقه از منظر من نگاه کن. این هم حق هنرمند و هم حق مخاطب است. یکی از وجوه کارکردی سینما به عنوان رسانه این است که مستندات و پژوهشها به سمتی برود که فکر و ذهن مخاطب را برای مطالعه و دانستن بیشتر مشغول کند.
در گفتههای شما و آقای شعیبی یک نکته انحرافی یا نقض غرض وجود دارد؛ وقتی از فیلمهای مرحوم حاتمی میگوییم از گذشتهای صحبت میکنیم که تمام شده و به تاریخ پیوسته و کسی از آن دوره زنده نیست، یعنی شاهد عینی از آن روزها نداریم. همین الآن اگر کسی بخواهد فیلمی درباره دوره پهلوی اول بسازد هم کمتر کسی پیدا میشود که خاطره روشنی از آن دوره داشته باشد؛ اما ما در «سیانور» با تاریخی در جریان، روبهرو هستیم که حداقل سه نسل زنده امروز در آن زندگی کردهاند، ممکن است عدهای از این اتفاقات خبر نداشته باشند؛ اما عده زیادی در حاشیه این اتفاق قرار داشتهاند، سمپات این گروهها بوده یا مخالف جریان فکری آنها به شمار میآمدهاند. این اتفاق یکجور وسواس برای شما به همراه نداشت که همه جوانب را در نظر بگیرید تا کسی جانبداری یا یکسونگری را به شما گوشزد نکند؟ یعنی مثلاً کسی بیاید بگوید این دعوایی که بین وحید افراخته و مرتضی صمدیه لباف در جریان بوده، اینگونه نبوده یا اصلاً چنین اتفاقی رخ نداده است؟
احمدیان: قبل از اینکه این سؤال شما را که خیلی هم مهم هست پاسخ دهم مقدمهای عرض میکنم؛ در فرهنگ ما، دو نگاه عمده نسبت به مفاهیم ایدئولوژیک وجود دارد: یکی نگاه متکلمانه است، یعنی یک متکلم به خاطر اینکه دغدغه دین دارد با استفاده از ابزار عقل در حیطه آموزههای دینی، مقدماتی را میچیند که منتج به همان آموزه یا احکام دین شود. این نگاه متکلمانه است. طبیعی است که در هر دینی این نگاه به خاطر احساسات و غلیان مذهبی در بعضی شخصیتها بروز کند. ما غزالی و متکلمان زیادی را داریم که نگاهشان اینگونه است. نگاه بعدی، فیلسوفانه است. این نگاه مقدمات را به گونهای نمیچیند که به آنچه از ابتدا به عنوان پیشفرض ترسیم کرده برسد، بلکه به گونهای میچیند که به حقیقت برسد. از ابتدا به عنوان پژوهشگر نسبت به مدارک و اسنادی که نمیتوانستیم درباره اعتبار یا عدم اعتبارشان قضاوت کاملی داشته باشیم، احساسات را کنار گذاشتیم و بدون دخالت احساسات با افراد و چهرهها از جوانب مختلف مواجه شدیم. بله این نگرانی بسیار وجود داشت؛ چراکه بسیاری از همرزمان این عزیزان و بسیاری از مخالفانشان در قید حیات هستند.
و البته خانوادههای این افراد...
احمدیان: بله و خانوادهشان. همه این نگرانیها بود اما یک بحث عمده وجود داشت؛ ۷۰، ۸۰ درصد از آنچه در سیانور میبینید با تأیید مخالفان و موافقانشان متکی بر پژوهشهای مستند است؛ یعنی فیلم جز بخشی از ظریفکاریها و قسمتی هم تخیل ما، مستند است. به همین دلیل در پروسه تولید با آقای شعیبی صحبت کردیم و نسخههای مختلف را مورد بررسی قرار دادیم. در واقع سؤالهایی که ممکن بود بعدها از ما پرسیده شود آن زمان مطرح کردیم: اول اینکه چرا اصرار داریم شخصیتی که آقای شعیبی خلق میکند صمدیه یا شریف نامیده شوند. میتوانستیم از نامهای دیگری استفاده کنیم و کسانی که با این مسائل آشنا بودند با کدهایی متوجه شوند که این افراد چه کسانی هستند، حتی بخشی از فیلمنامه را هم اینطور نوشتیم. آقای شعیبی ترجیح دادند وقتی مستندات درست است از نامهای واقعیشان استفاده کنیم. همان زمان هم نگران این قضایا بودیم. الآن هم جسته و گریخته از دوستان مبارزی که آن زمان بودند چیزهای عجیبوغریب میشنوم؛ اما نمیدانم این قضیه تا چه حد میتوانست بین مخاطب عام مقبول واقع شود. این نگرانی همیشه در طول کار بود. نکته سوم اینکه، ما با یک محدودیت روبهرو هستیم و آن این است که در به تصویر کشیدن قدیسین باید به چه راهحلی برسیم؟ باید نشانشان دهیم یا نه. در نمونه غربیاش بازیگران بزرگ و مختلفی به جای حضرت مسیح یا موسی یا شخصیتهای سیاسی نقشآفرینی کردهاند؛ اما در ایران شخصیتی را که افواهی، شفاهی و سینه به سینه نقل شده و مخاطبش را در قالب روضه یا تعزیه تحت تأثیر قرار داده، نمیتوانیم روی پرده سینما بیاوریم. این از مباحث آسیبشناسی جدی است که خانوادههایشان چه واکنشی نشان میدهند. آیا دوست دارند این شخصیت به نمایش درآید، دوست ندارند و چه واکنشی نشان خواهند داد؟ یک نکته هم در فرهنگ به صورت زیرپوستی وجود دارد و آن این است که مثلاً نمیخواهیم بپذیریم عمو یا پدربزرگمان در مسائل سیاسی قدمی اشتباه برداشته و هزینهاش را اعم از زندان، اعدام یا تصفیه پرداخته است. تا نگاه قداستزدایی از عزیزانمان پیش نیاید این قضیه به صورت دملی چرکین وجود دارد. یک نفر باید به این موضوع نیشتر بزند و اساسی پانسمانش کند.
با شما همعقیدهام که باید بعضی از این نگاههای قداستوارانه کنار گذاشته شود؛ اما اختلاف من با شما در «سیانور»، قداستگرایی یا قداستزدایی نیست. مسئلهای که در سؤال آغازین هم مطرح شد این است؛ بیرودربایستی شما از خطوط قرمز نظام عبور کرده و به تاریخ گروهی پرداختهاید که الآن هم کمتر کسی در ایران میتواند در موردش صحبت کند. شما به عنوان پژوهشگر تاریخی هم به راحتی نمیتوانید درباره مجاهدین خلق و چریکهای فدایی اظهارنظر کنید، پس این خط قرمز شکسته شده و چون اولین بار است که میشکند، با ترسها و وسواسهایی همراه است که شاید شما باید داشته باشید. قرار است از این به بعد در مورد مجاهدین و چریکهای فدایی خلق باز هم فیلمهایی ساخته شود؟ پس سیانور نخستین تلاش و حرکت است. اتفاقاً حرکتی مستند بر تاریخ است و به بخشی پرداخته که روایتهای زیادی در موردش وجود دارد.
احمدیان: قبل از اینکه آقای شعیبی پاسخ شما را بدهند باید نکتهای را بگویم. اتفاقاً به نظرم اگر کسی بخواهد جسارت به خرج دهد و ساخت این نمونه فیلمها را ادامه دهد راهی جز قداستزدایی وجود ندارد. شما اهل تاریخ هستید، حادثهای که اخیرا در همین میدان سلماس رخ داده، شاهدان عینی که در بطن ماجرا بودند هر کدام یکجور روایت میکنند. به گذشتههای خیلی دور نمیخواهم بپردازم. وقتی در مورد شخصیتی فیلم میسازید باید مثل استاد تشریح، مثلهاش کنید؛ اول خوبیها و بدیهایش را مشخص کنید، سپس ببینید در کدام دوره تاریخی یا حادثه خاص حضور داشته است؛ چون ما این کارها را انجام نمیدهیم، وقتی آقای شعیبی این کار را انجام میدهد حقش است، بزرگ جلوه کند. به شخصیتهای مبارز و همسو با انقلاب اسلامی کاری نداریم. فرض کنید میخواهید در مورد محمدرضا پهلوی فیلم بسازید. او متولد ۱۲۹۸ است، چند سالی ولیعهد میشود، در ۱۳۲۰ با خفت و خواری پدرش را از کشور خارج میکنند. عصر همان روزی که پدرش عزل میشود، در شرایط بسیار اورژانسی پشت صندلی کرایسلر مشکی بدون اینکه دیده شود وارد مجلس شورای ملی وقت شده و با ادای سوگند پادشاه میشود و تا سال ۵۷ سلطنت میکند. این فرد از ۱۳۲۰ تا بهمن ۱۳۵۷ در ایران سلطنت میکند. کسی که میخواهد پژوهش کند و محصول پژوهشش را به مدیوم دیگری تحت عنوان هنرهای نمایشی اعم از تئاتر، فیلم و سریال ارائه دهد، باید قواعد انتقال این تجربه و ترجمه را درست انجام دهد؛ یعنی بگوید محمدرضا پهلوی از سال ۲۰ تا ۲۷ که ترور اولش است یک شکل، از ۲۷ تا ۳۲ که دکتر مصدق برای او مشکلاتی پیش آورد به گونهای دیگر، از ۳۲ تا ۴۲ که حضرت امام نهضت خود را آغاز کردند جور دیگری و از ۴۲ تا ۵۷ هم به شکل دیگری زمامداری کرد. آن محقق و فیلمساز اگر این دورهها را رعایت نکند قطعاً اثرش چون از دل برنمیآید لاجرم بر دل نمینشیند. در ارتباط با مجاهدین خلق که فرمودید خط قرمز هستند، بله ۵۱ سال از تأسیس سازمان مجاهدین خلق میگذرد. این گروه در دورههای مختلف حضور دارد؛ از ۴۴ تا ۵۰، از ۵۰ تا ۵۲، از ۵۲ تا ۵۴ و از ۵۴ تا ۵۷ شیوههای رفتاری متفاوتی را در پیش گرفت و از ۵۷ تا الآن افتوخیزهای سینوسی و عجیبوغریبی را پشت سر گذاشت.
حتی میان ۵۷ تا ۶۰ هم این گروه شکل دیگری از حیات را داشت…
احمدیان: نخواستم خیلی جزئی نگاه کنم و الا همانطور که گفتید ۶۰ تا ۶۴ به گونهای دیگر بود. فارغ از اینکه در مورد چه کسی صحبت میکنیم، ابتدا باید صورت مسئله برای خودمان روشن باشد. در مورد صمدیه یا شریف و وحید افراخته صحبت میکنیم. نکتهای که در گپوگفتهای پیش از تولید میان من و آقای شعیبی بود رسیدن به این بود که وحید افراخته بر اساس اسناد، فارغ از اینکه قرائت چه کسی است، یکی از خائنترین افراد معاصر ماست؛ یعنی آدمی نیست که به ذهنش رسیده باشد و برای مأمورین امنیتی کشف نکرده یا نگفته باشد؛ اما آقای شعیبی اصرار داشتند در مورد همین فرد هم با انصاف صحبت کنیم که در چه شرایطی یک فرد فرومیریزد. بسته به بضاعتمان در ۹۰ دقیقه این جزئیات رعایت شده است؛ حتی در مورد بهمنش هم که یک ساواکی بسیار ورزیده، باهوش و کاربلد است، سعی کردیم انصاف را رعایت کنیم. میخواهیم یک ساواکی را درست ترسیم کنیم، باید مشخص کنیم چه جاهایی کار میکرده یا کسی که بعد از دستگیری دوستانش را لو میدهد به چه دلیل بریده و با مبارزی که مثل افراخته بریده چطور رفتار میکرده است؛ با صمدیه چطور برخورد کرده است؟
به نظرم بهمنش یکی از بهترین نقشهای منفیای بود که در تاریخ سینما دیدم. شخصیتی که آقای مهدی هاشمی بازی کرد به شدت منفی بود؛ اما نمیتوانیم نسبت به او بیتفاوت باشیم یا از او متنفر باشیم چون به خوبی ترسیم شده است.
احمدیان: فکر میکنم اولین نقش منفی بود که آقای هاشمی بازی میکرد.
بله، ایشان تقریباً نقش منفی بازی نکردند و با اینکه از شخصیت بهمنش حس تنفر داشتم؛ اما احساس میکردم چقدر این شخصیت میتواند به دل بنشیند. البته همیشه شخصیتهای منفور محبوبتر و جذابتر هستند.
شعیبی: در همه جای دنیا همینطوری است.
وحید افراخته هم که شخصیتی مثبت نیست مخاطب را همراه خود میکند؛ اما ایرادی که در تمام فیلمها اعم از ایرانی و خارجی وجود دارد بر خلاف این نظر به شخصیت مثبت بازمیگردد. مثبتترین شخصیت فیلم خیلی قداست دارد؛ مجید شریف واقفی را بدون هیچ نقطه ضعفی میبینیم در صورتی که میدانیم فیلم با تروری شروع میشود که خودش سازماندهی کرده و به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشته؛ اما در فیلم هالهای از قداست در اطراف او میبینیم. از آنجا که بازیگر این نقش کارگردان فیلم است شاید بهتر بشود آن را نقد کنیم و از زاویه دید ایشان ببینیم که چرا این شخصیت اینقدر غیرقابل دسترس میشود؟
شعیبی: قبل از پرداختن به مجید شریف واقفی برگردیم به صحبت قبلی که چه کار کنیم برای اولین بار فیلمی بسازیم با اسامی واقعی در مورد یکی از گروههایی که بیشتر شکل اجتماعی داشته و بعدها به شکل سیاسی درآمده و فعالیت مسلحانه داشته است. این گروه در همان زمان هم مورد تأیید بعضی علما ازجمله امام نبوده است. چطور باید این کار را انجام دهیم که این شیوه فیلمسازی در سینما ادامه داشته باشد و راه را برای ساخت این فیلمها نبندیم. من به قبل از ساخت فیلم بازمیگردم. بنده و آقایان احمدیان و رضوی، تهیهکننده، معتقد بودیم که کاری متفاوت انجام میدهیم و در مراحل گرفتن پروانه ساخت و مراحل بعدی متوجه شدیم به موضوع خیلی سختی پرداختهایم. واقعیت این است که در حوزه نوشتار در مورد تاریخ خیلی خوب کار شده؛ اما در سینما خیلی عقب هستیم. سینمای ما در خیلی از زمینههای دیگر هم چنین ویژگیهایی دارد؛ مثلاً درباره کودک همینگونه است. در نتیجه ما نگاهمان اینگونه نبود که قرار است فیلمی نو و متفاوت بسازیم و از این ماجرا به عنوان افرادی که کاری متفاوت کردهاند سود ببریم. میخواستیم کاری کنیم که سودش در سینما و فرهنگ ما بماند، این راه بسته نشود و دوستان دیگر هم این شیوه را ادامه دهند. شاید خودمان هم بتوانیم با فاصلهای، فیلمی در مورد تاریخ معاصر بسازیم. اولین قرارمان با هم به قول آقای احمدیان رعایت انصاف بود. میدانستیم ممکن است فیلم ما را خانوادههای شریف واقفی، صمدیه لباف، زمردیان و وحید افراخته ببینند و همانطور که شما گفتید از این بابت کارمان سختتر بود. در مرحله بعدی دغدغهمان این بود که نکند زمانی از فیلممان بگذرد و جانب انصاف را رعایت نکرده باشیم و در کوتاهمدت - مثل خیلی از کارهای سفارشی - دارای جایگاهی شویم اما در طولانیمدت، مثلاً ۱۰ سال بعد «سیانور» برای کسی جذاب نباشد. میخواستیم طوری کار کنیم که این فیلم، تاریخ انقضا نداشته باشد و بتوان آن را همیشه در کنار کتابهایی که در مورد دهه ۵۰ نوشته شده، دید. اینها مجموعه نگرانیهای ما بود.
«سیانور» به لحاظ اجرایی کاری سخت بود؛ اما آنقدر که به لحاظ محتوا و مسائل فکری انرژی گذاشتم، به لحاظ اجرایی انرژی از من گرفته نشد. گرفتن صحنههای متفاوت در فضایی قدیمی کاری سخت است؛ اما مدام این نگرانی را داشتم که خدایا ما فیلمی در مورد تاریخ معاصر میسازیم، نکند مدیون تاریخ خودمان شویم. روایتی که در فیلمنامه با آقای احمدیان انتخاب کردیم، سعی کردیم برشهایی از مقاطع زندگی مجید شریف واقفی، صمدیه، وحید افراخته و حتی تقی شهرام و دستکم روایت مقاطع مورد توافق همه باشد؛ نه به لحاظ یک دیدگاه، بلکه به لحاظ روایتی تاریخی؛ یعنی کسی بعدها به ما نگوید شما تاریخ را نقض و تحریف کردید؛ اما در مورد دیدگاه باید بگویم اگر شما در مورد صدر اسلام هم فیلم بسازید دیدگاههای متفاوتی وجود دارد. در نتیجه اصل تاریخ را تحریف نکردیم، ولی سازمان را از دریچه اسلامی دیدیم، ممکن است کسی آن را از دریچه مارکسیستی ببیند و استدلال دیگری داشته باشد. شاید این زرنگی آقای احمدیان بود که ما کوشیدیم وارد مباحث ایدئولوژیک حداقل در تجربه اولمان نشویم؛ یعنی تاریخ را روایت کنیم اما وارد درگیریهای ایدئولوژیک نشویم که در غیر این صورت قطعاً ممکن بود دچار شعارزدگی و جانبداری شویم.
در مورد شخصیت مجید شریف واقفی باید بگویم، بله، درست میفرمایید، مجید و مرتضی در قصه دارای ویژگیهایی شدهاند که اگر قرار بود این ویژگیها بسط پیدا کند و فیلم فقط در مورد مجید یا مرتضی باشد، قطعاً میشد نقاط دیگری از زندگی یا تفکرشان را هم نشان داد؛ اما چون اصل فیلم بر روابط انسانی و اتفاقی که آن سالها رخ داده یعنی تغییر ایدئولوژیک این افراد تکیه دارد، خیلی نمیتوانستیم به این موضوع بپردازیم. نقدی که شما گفتید بسیار هم خوشآیند است، خیلیها حتی افرادی که تاریخ را نمیدانند در مورد تقی شهرام به ما میگویند چرا بیشتر به او نپرداختید.
تقی شهرام فقط در دو سکانس معرفی شد.
شعیبی: در همین فضای اندک هم سعی کردیم با رعایت انصاف به او نگاه کنیم. کتابهایی که پشت سرش گذاشتیم و نوع رفتاری که دارد، حتی شخصیتش را به سمتی نبردیم که بگوییم ما تصمیمگیری کنیم مثبت یا منفی باشد، فقط دیدگاه کلیاش و اتفاقی که در سازمان به وجود آورده را گذاشتیم ولی شاید در تجربههای بعدی به او بپردازیم. امروز به خاطر استقبالی که به وجود آمد و اتفاقاتی که رخ داد تا «سیانور» به اکران رسید، باید خدا را شاکر باشم. بخش عمدهای از این اتفاق لطف خداست و بخشی ماحصل ایستادگی گروه برای اجرا و تفکر خوب. تلاش کردیم هم جلوی کارهای سفارشی که تا الآن بوده تقریباً گرفته شود و به سمت روایت بدون پیشداوری از تاریخ برویم، هم اینکه از این به بعد بتوانیم راحتتر در مورد تاریخ صحبت کنیم. شاید در قسمتهای بعدی بتوانیم شریف واقفی، صمدیه، تقی شهرام و لیلا زمردیان را گسترده کنیم.
به هر حال در فیلم از ترور صحبت میشود. مجید شریف واقفی هم ترور شده. میگوییم ترور بد است و آن را تقبیح میکنیم؛ اما فیلم با حذف افراد و ترور شروع میشود. تفسیر من از فیلم این است که ترور اولی خوب است، اما ترور شریف واقفی و صمدیه لباف را تقبیح میکنیم. ترور در هر حالتی تقبیح شده است. هرچند که همانطور که آقای احمدیان هم اشاره کردند اگر این اتفاق را در فضای زمانی آن ببینیم معنی اقدامات این افراد تغییر ماهیت بدهد و تعریف ما از جریان مبارزاتی و چریکی تغییر کند؛ اما به هر حال ما ترور مجید شریف واقفی را تقبیح و از ترور اول تعریف میکنیم.
احمدیان: قبول دارید که کل «سیانور» ترور را تقبیح میکند؟
بله.
احمدیان: پیام فیلم این است که اسلحه را زمین بگذارید. این انتقاد به ما وارد است، سازمانی که اصلش بر مبارزه مسلحانه بنا شده چرا باید اسلحه را زمین بگذارد. مرتضی در تیم بوده؛ اما مجید شریف واقفی در ترور اول فیلم هیچ دخالتی نداشته است.
اما در ترور مستشاران، مجید شریف واقفی به هر حال جزء تیم مرکزی و شاخههای رهبری گروه است.
احمدیان: اصلاً. کادر مرکزی که در سال ۵۲ شکل گرفت، سه نفر بودند: تقی شهرام شاخه سیاسی، بهرام آرام شاخه نظامی و مجید شریف واقفی مسئول شاخه کارگری سازمان و تبلیغات. او اصلاً در تیم ترور نیست، نهایت کاری که او کرده این است که همراه لیلا زمردیان در یک مجله ترقهای در کرده است. مجید شریف واقفی همانقدر که تقی شهرام یک فرد تئوریک است، شرایط دیگری دارد. تنها مغز نظامی این گروه بهرام آرام است که فردی قوی مثل وحید افراخته داشته است. اگر به بازجوییهای صمدیه لباف دقت کنید، از وحید افراخته برای ساواک و کمیته مشترک ضدخرابکاری غولی ساخته بود که هیچ وقت با او رودررو درگیر نشوید؛ چون همهتان را ناکار میکند، اتفاقاً تصویری که آقای شعیبی در سکانس درخشان دستگیری وحید دارد، بعضی از مبارزان قدیم میگویند، این هم در اسناد ما بود. وحید افراخته خیابان را برعکس میآمده و اینکار نظر تیم گشتی کمیته مشترک را جلب کرده است. نکته بعدی که اتفاقاً ممکن است فیلمی دیگر را بطلبد که به تقی شهرام پرداخته شود این است که او دو نفر از افرادی را که نسبت به مباحث ایدئولوژیک مقاومت کردند، حذف کرد. قبل از شریف واقفی و صمدیه لباف شخصیت دیگری هم بوده اما جایگاه این دو نسبت به فرد قبلی کاملاً متفاوت است. چرا تقی شهرام در سال ۵۶ مانیفستی صادر میکند و کلاً مبارزه مسلحانه را امری باطل و بیهوده میداند و سازمان را ترک کرده و به انگلستان میرود؟ اصلاً از تقی شهرام خبری نیست. شاید برایتان جالب باشد که سال ۵۰ که پلیس همه اینها را دستگیر میکند برای تقی شهرام دو تا سه سال بیشتر زندان تعیین نمیشود. در زندان شلوغکاری میکند و به زندان ساری منتقل میشود. آنجا با عزتی و احمدیان آشنا شده و فرار میکند. تقی شهرام هیچگاه گیر ساواک نمیافتد؛ چون مسائل حفاظتیاش فوقالعاده بالا بوده. هوشمندی که آقای شعیبی و تیم طراحی صحنه در مورد تقی شهرام کردهاند - که این روزها به عنوان یکی از ایرادها گفته میشود - این است که آن همه کتاب به این خاطر بود که منزل تقی شهرام یکی از امنترین خانهها بود. عین این را در اسناد هم داریم. سران ابتدایی مجاهدین در سال ۴۴ خانهای در بلوار کشاورز داشتند که اولین خانه تیمیشان بوده است. این مربوط به زمانی است که کار ایدئولوژیک میکردند و خبری از اسلحه نبود. از شاهدان زندهای که الآن حضور دارند روایت میشود که در این خانه کمدی پر از کتاب بوده است. آقای شعیبی از این کتابها در شخصیتپردازی شهرام استفاده کرده است. این به معنای اینکه اینجا کتابفروشی است، نیست؛ حتی این دقتها در مورد شخصیتها بود. اوج فیلم در دیالوگ معروف صمدیه است که وقتی بهمنش از او میپرسد «چرا نزدی؟» میگوید «مهم نیست ما تو گروه مسلحانه هستیم و اسلحه به دست داریم، مهم این است که بفهمیم چه کسی را نباید بزنیم.»
نکته بعدی اینکه دو نفر از نخبهترینهای مجاهدین خلق به لحاظ مباحث تئوریک - حسین احمدی روحانی و تراب حقشناس که هیچ کدام الآن در قید حیات نیستند - یک ماه به نجف میروند و مطالبشان را نزد امام مطرح میکنند، هیچ بازخوردی هم مبنی بر تأیید نمیبینند؛ امام به آنها میگویند مشی مسلحانهای که در پیش گرفتهاید شما را به هلاکت میرساند. امام با وجود فشاری که از داخل از سوی علمای دیگر وجود داشت و سفارششان را کرده بودند؛ آنها را تأیید نکرد. در سال ۵۹-۵۸ که امام در قم بودند سران سازمان مجاهدین نزد ایشان میروند. بسیاری از نزدیکان امام که الآن هم هستند گله میکنند که چرا وقت ملاقات به این افراد داده شده است. ایشان میفرمایند شاید حرفهای جدیدتری داشته باشند که من باید بشنوم، دوم اینکه من یکسری صحبت دارم که باید به اینها بگویم. موضعگیری امام در سال ۵۹ همان موضعگیری سال ۵۳ در نجف است و در هر دو امام مبارزه مسلحانه و استفاده از اسلحه برای حذف مخالف را محکوم میکنند.
چرا تقی شهرام یکی از بزرگترین انحرافات را در جریان مبارزات چریکی ایجاد کرد؟ چرا جریان مبارزه را منحرف کرد؟ چون جدیترین منتقدانش میگویند تو همان روشی را که ساواک و شاه در پیش گرفته انجام میدهی. به اضافه اینکه در نص صریح تاریخ آمده که علمایی که در زندان بودند از جایی به بعد حکم نجاستشان را صادر میکنند؛ اما برای اینکه دست رژیم نیفتد این حکم هیچگاه مکتوب نمیشود. شاید آخرین بازمانده نسل بند علما، آقای هاشمی رفسنجانی باشد که ایشان هم در مورد ایشان خیلی صحبت نکرده که این بحث مکتوب یا شفاهی در زندان پخش شد. در کل خروجی اول و آخر «سیانور» این است که اگر مخالف هستی، باش اما برای ابراز مخالفت راههای دیگری هم هست. دمدستترین اقدام بکار گرفتن اسلحه است و توجیه هم این است که با رژیمی تا بن دندان مسلح مواجهیم و ما هم باید همین کار را انجام دهیم. این سادهترین یا سادهانگارانهترین جواب است. سیانور قبل از اینکه به تاریخ چریکی بپردازد تاریخ روز را میگوید؛ اینکه چه الآن یا بعدها اگر با جریانی مخالف بودید، تنها راه مخالفت با آن مبارزه مسلحانه نیست. در آموزههای دینی ما خداوند هیچ چیز را بالاتر از نفس انسان نمیداند و به کسی هم اجازه نمیدهد نفس انسانی که اینقدر مقدس است به دست شخص دیگری از بین برود.
شعیبی: پیرو صحبت آقای احمدیان راجع به ساختاری که فرمودید نکتهای را اضافه میکنم که چرا ترور در فیلم خوب است. به هر حال ما در سال ۹۴ فیلمی در مورد وقایع سال ۵۴ میسازیم. به طور کل به عنوان کسانی که به آن دوره نگاه میکنیم، نمیتوانیم نگاهمان از دریچه کسانی باشد که درباره سال ۹۴ فیلم میسازند. در سال ۵۴ عدهای تجربههایی درست یا غلط داشتند که در تاریخ ما ثبت شده و شاید این تجربههاست که باعث بلوغ فکری در تاریخ سیاسی و اجتماعیمان میشود. مجبور بودیم بخش عمدهای از فیلم را با افراد و دلایلی همراه شویم که اتفاقات مختلف را رقم میزنند.
یکی از معضلات ما در تاریخنگاری این است که همیشه به تاریخ از دریچه امروزمان نگاه میکنیم. مثلاً اگر در مورد عهدنامه ترکمانچای صحبت میکنیم میگوییم چرا فتحعلیشاه زیر بار این قرارداد رفت؛ اما اگر منطقی نگاه کنیم، باید ببینیم چقدر اختیار داشته که این قرارداد را امضا نکند. اگر به جنگهای ایران و روس نگاه کنید میبینید چیزی برای ایران نمانده بود جز امضای این معاهده ننگین. حتی در مورد ولایتعهدی امام رضا زمانی که ایشان از مدینه حرکت میکنند چندین بار تأکید میکنند که من برای حفظ دین چارهای جز این ندارم. ایشان خودشان هم میدانند با سنی بالاتر از مأمون قاعدتاً به خلافت نخواهند رسید اما این کار را برای حفاظت از دین انجام میدهند. نگاه تاریخ با نگاه امروز و قضاوت کردن در موردش معضلی برای ماست. اما برویم به سراغ اسناد و مدارک فیلم. از چه اسناد و مدارکی در ساخت فیلم سیانور استفاده شد؟ در این سالها با وجود خط قرمزهای موجود کتابهای خوبی منتشر شده و اسناد ساواک هم در دسترس عموم است. چقدر این اسناد به کار سیانور آمد؟
احمدیان: برخلاف آقای شعیبی که متولد ۵۸ است قسمت عمده پژوهشهای ما در فیلم ناشی از سن و سال بنده و به تجربه عینی خودم در محیطی که زندگی و تحصیل کردهام برمیگردد و حضور جریانهایی که وجود داشت. بین ۲۲ بهمن ۵۷ تا ۳۰ خرداد ۶۰ را یکی از شکوفاترین دورههای برونریزی آزادی بیان در هر شکل و شمایل در ایران میدانم. شاید با فاصله خیلی زیاد سال ۱۲۸۵ که فرمان مشروطه صادر شد و بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۷ که آزادی مطبوعات و گروهها وجود داشت، چنین تجاربی داشتیم. اتفاقاً جای این مقطع در هنرهای نمایشی و خصوصاً سینمای ما خالی است. اینکه چه میشود بین سالهای ۵۷ تا ۶۰ که این همه گروه هستند باز به سمت مبارزه مسلحانه میروند؟ نه فقط سازمان مجاهدین خلق که چریکهای فدایی اقلیت و اکثریت و تودهایها، کومله و حزب دموکرات هر کدام به سمت تندروی پیش میروند.
اگر بافت سیاسی کشور را در این زمان نگاه کنید میتینگهای بزرگی که افرادی مثل رجوی سخنرانی میکردند، در اماکن عمومی برگزار میشود. دانشگاه آریامهر آن زمان به اسم مجید شریف واقفی نامگذاری میشود و دانشگاه الزهرا تا سالها به اسم دانشگاه متحدین بود و حتی اسم صمدیه لباف بر خیابانی گذاشته شده است. این اتفاقات آن زمان رخ میدهد.
احمدیان: بله آنجاست که دانشگاه آریامهر به دانشگاه صنعتی شریف تغییر نام داد، ولی باز به نظرم دوستان کملطفی میکنند. چون اگر منظور از شریف همین مجید شریف واقفی است باید نامش دانشگاه صنعتی شریف واقفی بود. نمیتوانید فرودگاه بینالمللی مشهد را بگویید فرودگاه هاشمی باید بگویید هاشمینژاد. در آن زمان بیمارستان قلب هم به اسم برادران رضاییها نامگذاری میشود و بعد به شهید رجایی تغییر نام میدهد. در مقطعی که من زندگی میکردم کتابها و نشریات این گروهها ملاک اصلی من بود. طبیعی است مثل هر دوره سیاسی که پشت سر گذاشتیم، دوره فترتی در بازتاب و انتشار این نشریات به وجود آمد. ۱۰ سال قبل در فارابی شورای تاریخ تشکیل شد با ریاست آقای رضابالا که اسناد مطالعه شدند. لطفالله میثمی دو جلد خاطراتش را منتشر کرد. بعدها خاطرات عزتشاهی، احمد احمد و سه جلد کتاب ارزنده موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی در مورد مجاهدین خلق و دو جلد درباره حزب توده و چریکهای فدایی منتشر شد و اسناد ساواک و سایتهای مختلف و اطلاعاتی که جستهوگریخته پیدا کردم، به کارمان آمد.
همینطور کتاب «شورشیان آرمانخواه» مازیار بهروز.
احمدیان: بله کتاب مازیار بهروز که بسیار کتاب ارزندهای است چون از همه منصفتر است و هر اثری که احساسات و عواطف را کنار گذاشته و به اصل تاریخ پرداخته است برای ما مفید بود. نکته سوم افراد آن دوره که برایم خیلی مهم بود گرچه الآن به عنوان پژوهشگر گوش میدهم و برداشت خودم را دارم. ممکن است در گفتوگوهایشان مکنونات قلبیشان را بگویند و این نکته کار پژوهشگر را سخت میکند. افرادی که در آن مقطع ممکن است کاری را انجام داده یا نداده باشند و الآن جور دیگری تعبیر میکنند. گفتوگو با این افراد و خانوادههایشان سختترین قسمت کار است چون تا اینجا سعی کردهایم بر اساس مستندات بدون درگیر کردن احساسات پیش برویم و یکباره افرادی وارد میشوند با احساسات خودشان و کارهایی که کرده یا نکردهاند و یکسری آمال و آرزوها بعد از گذشت ۵۰ سال که به گونهای وانمود میکنند انگار این کارها را انجام دادهاند و این امر کار را برای پژوهشگر سخت میکند. اینجاست که باید بیشتر گوش بدهید و با شنیدهها پازل خودتان را تکمیل کنید.
لیلا زمردیان، همسر شریف واقفی در میان شخصیتهای داستان یکی از عجیبترین روابط را دارد اما این شانس را داریم که اعترافات شخصی او یا انتقاد از خود که به تقی شهرام مینویسد در دسترس است و میشود به مواردی در زندگی او دسترسی داشت. لیلایی که در فیلم میبینیم کمی مردد است. اما در آن نامه او فرد تندروتری است و دچار تناقضهایی است که نشان میدهد نمیتواند با مجید زندگی کند ولی در فیلم تا آخر متوجه نمیشود دوستانش هستند که مجید را ترور کردهاند. این شخصیت چقدر برگرفته از یادداشتهایش بود.
احمدیان: سختترین بخش این فیلم اتفاقاً شخصیتپردازی لیلا زمردیان بود. من حتی آن نامهها را هم باور نمیکنم. کمااینکه به مجموعه دستنوشتههای تقی شهرام بعد از انقلاب که در زندان بود نیز با دیده تردید نگاه میکنم. میترسم محکوم شویم به تطهیر ساواک اما به نظر من دقیقترین حرفها را اسناد ساواک میزند چون با یک نهاد رسمی مواجهیم. سازمان اطلاعات و امنیت کشور که رئیسش، معاون نخستوزیر است و شخصاً به شخص اول مملکت پاسخگو بوده است. تمام اسناد ساواک بسیار دقیق و متقن است. آنقدر دقیق است که دوستان سازمان بعد از انقلاب به ساواک هجوم بردند چون میدانستند دقیقترین گزارشها از بازجوییها، اعترافات و لو دادنها در این بخش است و بین خودشان کسانی را داشتند که این اسناد را جمعآوری کنند. محمدرضا سعادتی که اوایل انقلاب به جاسوسی برای روسها محکوم شد قصه دیگری میطلبد؛ چراکه رژیم پهلوی با یکی از ژنرالهایش به نام سرلشکر مقربی همین رفتار را داشت. ساواک به او مظنون شده بود که جاسوس روسهاست و نمیتوانستند مطمئن شوند. ساواک با هزار ترفند او را گرفتار میکند و بعد از دادگاه نظامی، اعدام میشود. بعد از پیروزی انقلاب، همچنان افسران کا.گ.ب در ایران بودند اما یک اشتباه مهم کردند و فکر میکردند با منحل شدن ساواک بیمحابا میتوانند با رابطهایشان تماس بگیرند و در شنود تلفنی لو میروند. سؤال کا.گ.ب این بود که مقربی چرا کشته شد. برایشان مقربی مهم نبود میخواستند بدانند از کجا لو رفتهاند. این مقدمه را برای این گفتم که تأکید کنم اسناد ساواک به خاطر جایگاهش در رژیم پهلوی بسیار دقیق بوده است. در مورد شخصیتهایی که در فیلم به آنها اشاره میشود و هیچگاه گیر ساواک نیفتادهاند اطلاعات ما بسیار محدود و شفاهی است. به همین دلیل وقتی در قالب درام بحث میکنیم، برای آن شخصیت شقوق مختلف در نظر میگیریم. زنی است که با یکی از اعضای کادر مرکزی ازدواج سازمانی کرده است. در کادر مرکزی دعوا و اختلاف است. این زن هم از یک خانواده متمول و تحصیلکرده است و برادرش یکی از مهمترین شخصیتهای سازمان مجاهدین خلق به نام علیرضا زمردیان است که عزتشاهی در کتابش میگوید در زندان به آخوند معروف بود چون خیلی متعصب دینی بود. شما یک شخصیت زن با این سابقه دارید. یک همسر با آن ویژگیها دارد و بین کادر مرکزی اختلاف است. سه روایت در مورد زمردیان مطرح است. اول اینکه او در اختلاف بین مجید و کادر مرکزی جانب کادر مرکزی را گرفت و باعث شهادت مجید شد. دوم، لیلا بین این اختلاف گیر کرده بود و دوست داشت به سمت وسویی برود که اینها با هم گفتوگو کنند اما از قتل او خبر نداشت. سوم روایتی که در سیانور میبینید. لیلایی که دلش برای مجید و کادر مرکزی میسوزد، خودش این تغییر به تعبیر خودش تاکتیکی را پذیرفته البته نه به معنی تغییر ایدئولوژیک و میخواهد همچنان مبارزه کند و راه دیگری برای برگشت وجود ندارد اما بین کادر مرکزی و همسرش تردید دارد. این یکجور ادای دین به تمام افراد مرددی است که ربطی به سال ۵۴ ندارد. من چندین بار گفتم یکی از بهترین کسانی که الآن خارج از کشور است دکتر سیمین صالحی است. کسی که با لطفالله میثمی زندگی میکرد و همسر بهرام آرام بود و در ماجرای انفجار منزل آقای میثمی در شب ۲۸ مرداد ۵۳ حضور داشت. ایشان از بهرام آرام دختری به نام سحر دارد. شاید یکی از کسانی باشد که اگر لب به سخن باز کند تمام نکات تاریک نسبت به لیلا، مجید و بهرام آرام مشخص شود. چون بهرام آرام هم در درگیری خیابانی کشته شد و هیچگاه گیر ساواک نیفتاد تا دربارهاش مدرکی باشد. احمدرضا کریمی، وحید افراخته، خانم و آقای غیوران گرفتار ساواک شدند و صمدیه که هم بازجویی شد و وصیتنامهاش هست و اسنادی از آنها وجود دارد. اگر ایشان سخن بگوید شاید با مجید شریف واقفی دیگری مواجه شویم.
که نام دانشگاه شریف تغییر پیدا کند؟
دقیقاً ممکن است نام دانشگاه عوض شود. قرار بود «سیانور» در میدان مین راه برود اما الآن با هجمهای که صورت گرفته و انتقادات عجیبوغریبی که شده نمیدانیم مین ترکیده و دستمان قطع شده یا پایمان. دوستان دیگر بیایند و اگر دنبال کشف حقیقت هستند این راه را ادامه دهند.
به نظرم انتخاب خانم بهنوش طباطبایی برای لیلا خیلی بهجا بود.
احمدیان: قسمت عمده این انتخاب به عهده آقای شعیبی است. اما زحمات خواهران کمالی به نظرم در گریم مجید، صمدیه، وحید افراخته، لیلا زمردیان و حتی منیژه اشرفزاده که خانم هانیه توسلی زحمت ایفای نقش آن را کشیدند و بخشی از شخصیتش تخیل ماست، موثر بود. گریم باعث شده بازیگران خیلی شبیه شخصیتهای اصلی باشند و طراحی صحنه بسیار دقیق بود. این گریم باعث میشود وحید افراختهای که میشناسم شبیه همین باشد.
فیلم سیانور از بابت طراحی صحنه و چهره و لباس به شدت به تاریخ وفادار بود که نکته خیلی مهمی است. از ابتدا در مورد بحث تاریخی سیانور صحبت کردیم. تلقی من این است که پشت سر سیانور فلسفه دیگری وجود داشته که شخصیتهایی مثل هنگامه یا امیر فخرا تصویر شدهاند و آن هم تصویر افرادی است که همهجوره خودشان را در اختیار ایدئولوژی قرار میدهند و فیلم میخواهد بگوید این بد است. افرادی که از زندگی خودشان میگذرند تا زندگی سازمانی داشته باشند. در مجاهدین خلق و چریکها شاهد بودهایم که افراد ازدواجهای سازمانی دارند و خودشان را کاملاً در اختیار یک ایدئولوژی قرار میدهند. احساس میکنم بخش مهمی از سیانور نقد این نوع نگاه بود. در یادداشتهای لیلا زمردیان هم میبینیم که کاملاً شستشوی مغزی شده و با تمام تردیدهایش از یک ایدئولوژی صحبت میکند.
شعیبی: کلیدواژه «سیانور» انتخاب است که به آن معتقدم؛ انسان تا آخرین لحظه که زنده است باید در مورد همه چیز انتخاب داشته باشد، حتی باید انتخاب کند که دیگر انتخابی نداشته باشد. در نتیجه واژه مهمی است. شخصیتهای فیلم هم در معرض انتخاب هستند و اتفاقاً آن برهه، برهه پر انتخابی است. یکی از چیزهایی که در این تفکر و این نوع زندگی حذف میشود قدرت انتخاب است. نمیخواستم از دریچه سال ۹۴، سال ۵۴ را بسازم اما شاید جزء لازمههای زندگی چریکی در دوره خودشان بوده است. فکر میکردم مجید شریف واقفی، لیلا، صمدیه در معرض انتخاب بودهاند و شاید این کلیدواژه است که باعث میشود این تفکر در مورد فیلم به وجود بیاید.
احمدیان: چرا احزاب در ایران مثل سایر نقاط دنیا رشد نمیکنند؟ این همه انشعاب در گروههای چریکی به چه دلیل است؟ در متن دفاعیه امیر فخرا هست که وقتی به خانه تیمی میروید فقط این کتابها را مطالعه کنید که این طرز فکر با وجدان و اندیشه بشری منافات دارد. هر کسی با دیدگاه تقی شهرام اختلاف داشت میگفتند طرف مسئلهدار شده است. به همین دلیل لیلا و مجید و صمدیه لباف را مجبور میکردند که انتقاد از خود بنویسند. سیانور میگوید هر کس در هر لباس و مقامی قدرت تفکر را از تو بگیرد، تو حق داری به عنوان انسان بازی را به هم بزنی. جذابیت مجید شریف واقفی علیرغم همه ضعفهایش در همین است. ما پای مجید شریف واقفی و صمدیه لباف را روی زمین گذاشتیم. امیر فخرا به هنگامه پرخاش میکند که میگویند مادر نداشته باشد، خدا نداشته باش، الآن میگویند عاشق هم نباش. گوشهای از مرام چریکهای متوهم خانه تیمی است. به همین دلیل وقتی ارتباطشان با مردم قطع میشود چیزهای دیگری را دنبال میکنند و این آفتی برایشان است.
یکسری شخصیتها را با نام واقعیشان دیدهایم. اما برخی معتقدند مهدی هاشمی که نقش بهمنش را بازی میکند، یادآور تهرانی شکنجهگر ساواک است اما وجه انسانیاش خیلی بالاتر از تهرانی است. یا گفته میشود آتیلا پسیانی نقش ثابتی را بازی میکند که معتقدم او نظامی نبوده است. اینها افراد اصلی هستند که در فیلم نمیبینیم.
احمدیان: بیش از اینکه از جانب چریکها و خانواده و دوستانشان مورد انتقاد قرار بگیریم، به اندازه کافی از طرف دیگر نواخته شدهایم که ساواکی که در فیلم است اینطور هوشمند نیست اما به گواهی تاریخ اینطور نیست. ما از اسناد وارد درام میشویم. به نظرم ساواکیها بسیار هوشمند بودند. پرسش و پاسخهایی از پرویز ثابتی منتشر شده است. او همچنان معتقد بود اگر اجازه میدادند و آقای سپهبد مقدم به ما خیانت نمیکرد در اوج انقلاب ۱۵۰۰ نفر دانهدرشت این جریان را میگرفتم و قضیه را جمع میکردم. هنوز در سن ۸۰ سالگی این ادعا را دارد.
شاید یک دلیلش این است که اسباب شکنجه را در موزه عبرت میبینیم اما شکنجههایی که در فیلم دیده میشود به این شدت نیست.
احمدیان: از همان موزه عبرت میتوان پرسید. ساواک ۱۳ اداره کل داشته که اداره سومش مربوط به اینها بوده و ۱۰ شکنجهگر وحشی هم داشتهاند. با ۱۲ اداره دیگر باید چه کنیم؟ به خادم و خائنشان کار نداریم. به جای اینکه بگویند آقای شعیبی دستت درد نکند که راهی را باز کردهای که بقیه ادامه بدهند و بهترش را بسازند، این حرکت را در نطفه خفه میکنند.
شعیبی: با آقایان احمدیان و رضوی ایستادگی کردیم که اسامی واقعی عوض نشوند، برای گرفتن مجوز بود که اسامی را عوض کردیم تا برخوردهای بعدی هم بهتر شود. هر کسی که از سالن سینما خارج شود اگر اطلاعاتی داشته باشد قطعاً سؤالش این است که چرا فلان مورد را نگذاشتهاید، چرا حنیفنژاد را بیشتر نشان ندادید یا عاقبت تقی شهرام را مشخص نکردید. اما کسانی که اطلاعات ندارند دورهای از تاریخ را به صرف این فیلم میشناسند. اگر بخواهند میتوانند تحقیق کنند یا نکنند. اما میدانند این افراد در دوره خودشان چه کاری انجام دادهاند. تا زمانی که دچار تغییر در زندگینامه یا واقعیت افراد نشویم، به اسامی واقعی پایبند بودیم. حتی بهمنش میتواند شبیه منوچهری باشد که تعامل میکرده و آدم فنیتری بوده تا اینکه شکنجهگر باشد ولی نمیتوانستیم بگوییم بهمنش، منوچهری است. از جایی که وارد تغییر در داستان آدمها شدیم شروع کردیم به تغییر دادن اسامی. شخصیتهایی که دخل و تصرفی در آنها نداشتیم اسامی واقعی بودند ولی منیژه اشرفزاده کرمانی شروع، زندگی و پایانش مشخص بوده و ما میخواستیم استفاده دیگری از او داشته باشیم. میخواستیم رابطهای عاشقانه ورای آنچه داشته بسازیم، یا فاطمه فرتوکزاده یا پرویز ثابتی. چون پرویز ثابتی نظامی نبوده یا ممکن است تفکراتش با تیمسار شهامت فیلم متفاوت باشد.
اما امیر فخرا کاملاً ساختگی بود.
شعیبی: بله. اما شاخصههای افراد واقعی و تجربههایشان در آن دوره را گرفتیم و در شخصیتها جایگذاری کردیم.
احمدیان: در سیانور اصلاً دنبال خلق یک تم جدید نبودیم. کلاً در سینما چه در ایران و چه در خارج به زحمت بتوانید ده تا تم به دست بیاورید. این تقابل بین عشق و وظیفه است. اگر یک مأمور ساواک عاشق کسی از اردوگاه مخالف شود اینجاست که درام پیش میآید.
شعیبی: اصلاً در شکل کلیتر پلیس و متهم.
احمدیان: روابط عاطفی که ممکن است بینشان به وجود بیاید. با تودهای از اسناد مواجه بودیم که طبیعی است حق مسلم فیلمساز است که انتخاب کند چه چیزهایی را میخواهد در فیلمش نشان دهد. تبدیل این اسناد به مدیوم سینما و ترجمهاش خیلی سخت است. فیلمنامه اولیه را که نوشتم، به لحاظ حرفهای همان است که در پرده سینما میبینید. از روز اول که آقای شعیبی کلیت کار را پسندید گفتم از اینجا به بعد در خدمت شما هستم و آنچه میخواهید بفرمایید. فیلمنامه تا به دست کارگردان میرسد اصلاً فیلمنامه نیست و وقتی مونتاژ تمام میشود جای فیلمنامه رسماً در سطل زباله است. تعامل بین فیلمنامهنویس و فیلمساز مثل نقشه راه است. آقایان شعیبی، رضوی و بقیه دوستان به نظر میآمد جمع شدهاند که به آنچه نوشته شده ارتقا ببخشند.
پروسه پژوهش و نگارش فیلمنامه و ساخت فیلم چقدر طول کشید؟
احمدیان: دو سال با آقای رضوی و شعیبی در تماس بودم.
شعیبی: من دنبال کاری بودم که مربوط به تاریخ معاصر باشد چون به نظرم جذاب است و بیننده دوست دارد که از فضای شهری متداول روز بیرون برود. مدام فکر میکردم چه جایگزینی میتوان داشت. تجربههای خوبی هم شده، مثلا «ایران برگر» آقای جوزانی که با همین نگاه ساخته و موفق شد. بعد از تجربه سریال «پردهنشین» به تاریخ معاصر علاقهمند شدم چون برای ساختش به سراغ یک نوع معماری خاص رفته بودیم. فضای متفاوتی با تهران یا هر شهر دیگری که بیننده خیلی دوست داشت. فکر کردم بهترین جایگزین برای این فضای متداول روز، تاریخ معاصر است اما فیلمنامه خوبی نداشتم و به لطف خدا با فیلمنامه آقای احمدیان مواجه شدم و دیدم چقدر خوب پرداخت شده است. قاعدتاً ایشان در بازنویسی این لطف و همراهی را داشت که با هم تغییراتی بدهیم. مجبورم این را الآن بگویم که مثلاً آقای احمدیان در نسخه اول فیلمنامه یک شخصیت بسیار جذابی داشت که به خاطر تغییراتی که در قصه دادیم آن شخصیت را کنار گذاشتیم. این فرد یک پلیس بازنشسته بود که میتوانست یک قصه باشد. شانس من این بود که آقای احمدیان و فیلمنامهشان را در همان مرحله اول پیدا کردم.
انتخاب بازیگران هم در مورد بعضی نقشها بسیار خوب بوده است. مثلاً به نظرم بهترین کسی که میتوانست نقش وحید افراخته را ایفا کند حامد کمیلی است. یا در مورد لیلا زمردیان هم بهنوش طباطبایی در نقش نشسته است. در مورد تقی شهرام هم اینقدر فرزین صابونی خوب همان دو سکانس را بازی میکند که این تقی شهرام است که میبینیم نه فرزین صابونی. اما در مورد یک سری از بازیگران اینطور نیست. مثلاً امیر فخرا با توجه به محوریت نقشی که داشت به نظر اینطور نبود. بسیار شخصیت منفعل و غیرقابل دیدنی به شمار میآمد.
شعیبی: انتخاب بازیگران به این صورت بود که شخصیتهایی که در فیلم وجود دارند در حد تیپ باقی نمانند و جزئیات داشته باشند. تنها شخصیتی که من معتقد بودم نباید چنین اتفاقی دربارهاش رخ دهد امیر فخرا بود. بیننده نباید خیلی با او همراه میشد چون به هر حال کسی بود که داشت در حین فیلم کشف و شهود میکرد و سرخورده یک سری روابط بود که سازمان مجاهدین باعثش شده بود. اما در عین حال در ساواک کار میکرد و چریکی را در خانه خود جای داده بود. در همه این موارد اگر پدرام شریفی در یک طرف سنگینی میکرد بیننده شاید فکر میکرد که فیلم دارد به ذهنیت ما جهت میدهد.
به همین دلیل آقای شریفی که خیلی چهره شناختهای نبود را انتخاب کردید؟
شعیبی: بله دقیقاً. من خوشحالم که شما میگویید امیر فخرا منفعل بوده است؛ چراکه انتخابمان بر اساس توانایی بازیگران بود. قبل از اینکه شباهتهایشان را ببینند تواناییهایشان برای ما مهم بودند. به طور مثال اگر شما فرزین صابونی را خارج از این نقش ببینید هیچ شباهتی به تقی شهرام ندارد. اما نوع گریم او را برای این نقش باورپذیر میکرد.
در مورد مجید شریف واقفی چه اتفاقی افتاد که شما نقش آن را بازی کردید؟
شعیبی: کمی اجبار باعث شد تا در نهایت این نقش را خودم بازی کنم. در آن زمان بازیگرانی که انتخاب ما بودند درگیر کار بودند یا به دلیل ملاحظاتی که داشتند مثل موضوع فیلم این نقش را نپذیرفتند. من به خاطر اینکه کارگردان کار بودم خیلی برایم سخت بود که این نقش را بازی کنم.
باز هم در این ژانر تجربه کارگردانی فیلمی با موضوع تاریخی خواهید داشت؟
شعیبی: بله اما با فاصله حتماً باز به سراغ موضوع تاریخی خواهم رفت. کاری که بر اساس اعتقادات خودمان باشد که دچار تحریف تاریخ نشویم.
نظر شما :