وصیت محمد مصدق به روایت محمود مصدق: هویدا وساطت کرد، شاه مخالفت
دکتر محمود مصدق در گفتوگو با ماهنامه "نسیم بیداری" افزود: «آن رزوها کلنکس یا همین دستمالهای کاغذی، کالایی لوکس محسوب میشد که از خارج میآمد. مرحوم مصدق یک لای آن را استفاده میکرد و میگفت پول مملکت برای اینها رفته و نباید اسراف کنیم. او با حداقل امکانات زندگی میکرد، در حالی که ثروتمند بود. در تمام سالهایی که وکیل مجلس یا در دولت بود، یک ریال حقوق نگرفت. در سفرهای خارجی هم پول بلیت همراهان را خودش میپرداخت. مرحوم مصدق روزی که از دنیا رفت، ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار تومان مقروض بود که پدر و عمویم قرضهایشان را پرداختند.»
او با بیان اینکه "مرحوم مصدق در اواخر عمر خیلی تنها بود"، درباره دوران حصر و تبعید مصدق گفت: «از آینده ایران ناامید شده بود، اما به عنوان رهبر یک جریان، بالاخره برایش مهم بود که دیگران چه میکنند. خبر روزنامهها را همیشه دنبال میکرد. درست است که حصر شده بود، اما جویای وضعیت مردم و فعالان سیاسی هم بود.»
نوه نخست وزیر اسبق ایران درباره اخلاق مصدق اظهار داشت: «با آنکه شاه به او خیلی بدی کرده بود، یک بار هم نشنیدیم که نسبت به او توهین کند. پدربزرگ همیشه با احترام با دیگران صحبت میکرد و حتی از توهین به شخصی مانند شاه پرهیز داشت. مصدق حرفهایش را محکم و کامل میزد، اما هیچ وقت از دایره ادب و نزاکت خارج نمیشد. در مورد محمدرضا هم معتقد بود که امکان اصلاح ندارد.»
محمود مصدق درباره کتاب "در خلوت مصدق" گفت: «این کتاب را همسر سابق من نوشته. نخواندمش، اما تا جایی که شنیدهام، غلط زیاد دارد و از مادرم بدگویی کرده است، ضمن اینکه در چاپ ایران هم تغییراتی داشته. تعجبی هم ندارد، من و ایشان خیلی از نظر فکری با هم متفاوت بودیم. وقتی از هم جدا شدیم، او رفت و با دوستان اشرف پهلوی همکاری کرد، در حالیکه من از دربار و اعضایش متنفر بودم.»
وی که هنگام درگذشت مصدق بر بالین او حاضر بود، روزهای آخر عمر رهبر ملی شدن صنعت نفت را چنین روایت میکند: «وقتی سرطانش عود کرد، خواستیم ایشان را برای معالجه به خارج از کشور ببریم و حتی برای بستری کردنش در بیمارستانی در سوئیس اقدام کردیم، اما مرحوم مصدق به شدت مخالفت کرد. میگفت خودمان بهترین پزشکها را داریم و من باید همین جا درمان شوم. البته اگر ایشان هم مخالفت نمیکرد، مطمئنم شاه با کینهای که از او داشت، نمیگذاشت از کشور خارج شود، همان طور که نگذاشت ایشان طبق وصیت خود دفن شود. مرحوم مصدق سحرگاه ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ فوت کرد. آرزو داشت و وصیت کرده بود که در کنار شهدای سی تیر در شهر ری دفن شود، ولی بهرغم وساطت پروفسور عدل و هویدا، شاه موافقت نکرد. ما و حدود پنجاه نفر از یاران و همرزمان ایشان از جمله آقایان سیدرضا زنجانی، آقای طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و مهندس حسیبی ایشان را دفن کردیم. شستوشو توسط آقای دکتر سحابی در نهر آبی که از میان باغ میگذشت، انجام گرفت. آیت الله زنجانی و مهندس بازرگان هم ایشان را کفن کردند. پدربزرگم را به امانت در احمدآباد دفن کردیم تا بعد بتوانیم طبق وصیتش او را کنار شهدای سی تیر به خاک بسپاریم، اما این کار بنا به مصلحتهایی انجام نشد.»
نظر شما :