علیاصغر مروارید؛ مبارزی که سهمی نخواست
آغاز مبارزه، مردی که در حصر است
مبارزات سیاسی خود را با سخنرانی بر منابر علیه رژیم شاه از سال ١٣٣٧ شروع کرد. از همین دوران هم دستگیریهای متعدد او آغاز میشود؛ یک بار بعد از ١٥ خرداد ٤٢؛ اما در فاصله آزادی، در دفاع از امام همچنان سخنرانی میکرد؛ حتی در زمان حصر امام یعنی از مرداد ٤٢ تا فروردین ٤٣. عبدالمجید معادیخواه در مطلبی که درباره حصر امام نوشته بود، شجاعت برخی مانند حجتالاسلام مروارید را در ایام حصر ستوده و یادآور شده (او، یعنی مروارید) روی منبر به مردم گفته بود: «مردی که در حصر است در این زمستان خیلی سرد، دغدغه شما را دارد و سفارش به تامین زغال کرده است...» مروارید به فاصله اندکی در سال ٤٣، دوباره بازداشت میشود. همچنین بار دیگر به سال ٤٥.
مروارید به روایت همبندیها
در سال ۱۳۴۷ به مسجد حضرت مهدی(عج) تهران رفت. همچنین یکی از سخنرانان ثابت هیات انصارالحسین(ع) بود. به خاطر همین سخنرانیها، بار دیگر در سال ١٣٤٩، دستگیر و به ١٨ ماه تبعید در ایرانشهر محکوم شد؛ این حکم اما در دادگاه تجدید نظر فسخ و حکم برائت صادر شد. در همان سال، دوباره دستگیر و سه ماه زندانی شد. دوباره در سال ٥١ دستگیر شد و این بار به سه سال تبعید محکوم شد. محکومیتش در سال ١٣٥٤ به پایان رسید و به تهران بازگشت و مبارزات سیاسی خود را ادامه داد.
علیاصغر مروارید در مشهد به دنیا آمد، به سال ١٣٠٤ هجری شمسی. پدرش شیخ علی فرزند شیخ علیاکبر مروارید بود و با آنکه زندگی سختی را در فقر سپری میکردند، اما خانوادهای روحانیپرور بودند و از چهرههای حوزه علمیه قم محسوب میشدند. علیاصغر مروارید هم پس از خواندن مقدمات و قسمتی از سطوح، در اوایل ورود مرحوم آیتالله بروجردی به قم مهاجرت کرد و سطوح را از مدرسین عالی قم آموخت. درس خارج فقه و اصول را هم نزد بروجردی، مرحوم محقق داماد و امام خمینی گذراند. پسرعمویش، آیتالله حاج میرزا حسنعلی مروارید، از علمای حوزه بود.
محمدتقی، برادر بزرگتر، در شرح زندگی خود به سوابق مبارزاتی و خانوادگی مرواریدها اشاره کرده است: «از مهمترین خاطراتم میتوانم به سخنرانی حضرت امام در مدرسه فیضیه اشاره کنم که خطاب به شاه فرمود: میدهم از مملکت بیرونت کنند! همچنین سفر به عتبات عالیات از بهترین خاطرههای آن دوران است؛ چون بدون هیچ تشریفاتی میتوانستیم به آنجا سفر کنیم. زمانی که امام در نجف مشرف بود، موفق شدم چندین ماه در درس ایشان شرکت کنم. گاهی به درس آیتالله حکیم، آیتالله خویی و آیتالله سبزواری میرفتم. گفتنی است از برادرم حاج شیخ علیاصغر مروارید که در صف اول مبارزان بود، در خصوص بعضی مسائل آگاهی میگرفتم و به سفارشات ایشان عمل میکردم و یک بار هم همراه ایشان به عتبات رفتم.»
در خاطرات شجونی و فروهر
شیخ جعفر شجونی درباره دوران زندان خود و همبند بودن با علیاصغر مروارید نوشته است: «... زندگی در زندان قصر را باید به دو مرحله تقسیم کرد: اوایل ما زندانیها در آنجا آقایی و ریاست میکردیم، دستور میدادیم برایمان غذا و میوه بیاورند. این وضعیت تقریبا تا سالهای ۴۵ یا ۴۶ ادامه داشت؛ اما بعدها که ساواک قوت گرفت، دیگر این حرفها قدغن شد. در دوره اول حتی ما با لباس خودمان در زندان بودیم. آیتالله طالقانی، من، محلاتی، مروارید، مقدسیان و اعتمادزاده که معمم بودیم، همه با لباس روحانیت در زندان میگشتیم، حتی گهگاه سخنرانی میکردیم و روضهخوانی داشتیم؛ اما بعدها که ساواک قوی و سختگیریها بیشتر شد، زندان که میرفتیم، لباس روحانیت را از ما میگرفتند و حتی مثلا وقتی بعد از دو سال از زندان بیرون میآمدیم، اثری از لباس نبود و دست آخر با همان پیراهن و شلوار به خانه میرفتیم.»
داریوش فروهر هم در آخرین مصاحبه خود با موسسه تنظیم و نشر آثار امام در سال ٧٧، اشارهای به همین زندانی شدنها داشته: «... اگر اشتباه نکنم، چهرههایی که الان یاد دارم، چون سلولها یک پنجرههای نردهدار بود، از پشت آن میشد بیرون را ببینی و اگر از بیرون داخل را نمیشد دید، از پشت که میدیدیم من و حاج آقا مصطفی، بعضی از روحانیون که در حیاط قدم میزدند، آنهایی را که من به یادم میآید، شاید حضرت آیتالله ربانی شیرازی بود که من نشناختم، حجتالاسلام مروارید، حجتالاسلام شجونی، بعد البته بیشتر از روحانیون را به زندان میبردند، این دیگر موقعی بود که حضرت امام را به تبعید برده بودند. بعد از ٤٥، یا ۴۶ روز، شاید ٥١ روز، شما بهتر میتوانید تاریخ آن را به دست بیاورید...»
روایت هاشمی رفسنجانی
مرحوم هاشمی رفسنجانی در مصاحبهای که به مناسبت سیامین سالگرد پیروزی انقلاب با روزنامه کیهان انجام داده، به فعالیتها در زمان تبعید امام از کشور و نقش علیاصغر مروارید هم اشاره میکند. در این مصاحبه به بخشی از اسناد ساواک که مربوط به توزیع نوارهای سخنرانی امام خمینی(ره) بوده اشاره شده و آمده است: «... سند دیگری داریم که از شهید بزرگوار، سعیدی، در این سند یاد میشود. سند مربوط به سال ٤٨ است. سید محمدرضا سعیدی، نوار سخنرانی خمینی را اخیرا به ایران آورده و به یکی از دوستان خود داده بود که روز دوشنبه مورخ ۱۳۴۸.۱۱.۲۷ در جلسه درس عربی که در منزل محمدعلی موحدی کرمانی تشکیل شده بود، مورد استفاده افراد حاضر در جلسه قرار گیرد؛ ولی چون وقت کافی نبود، قرار شد جلسهای برای استماع سخنان خمینی از نوار مذکور در منزل شیخ حسین کاشانی تشکیل شود، لذا از ساعت ١٣ الی ۱۶ روز چهارشنبه مورخ ۱۳۴۸.۱۱.۲۹ محمد امامی کاشانی، شیخ علیاصغر مروارید، شیخ جعفر جوادی شجونی، لاهوتی، نجمالدین اعتمادزاده و شیخ علیاکبر هاشمی رفسنجانی در منزل کاشانی اجتماع و نوار مذکور را استماع نمودند. شجونی در هنگام گوش دادن به نوار گاهی به قدری متاثر میشد که اشک در چشمانش حلقه میزد. ضمنا مروارید برای کپی نوار مذکور ضبط صوتی را با خود آورده بود، ولی چون سیم رابط نیاورده بود، نتوانست آن را ضبط نماید. یک حلقه کپی نوار مذکور و ٩ برگ مطالب از آن پیاده شده، به پیوست ایفاد میگردد. نظریه رهبر عملیات: اقدام مستقیم در این مورد باعث شناسایی منبع خواهد شد.»
هاشمی در سال ٧٨ درباره نقشی که مروارید در انقلاب داشت در برنامه «روایت انقلاب» اینگونه گفته بود: «البته تقسیمبندی کرده بودیم. جالب است. آقای بهشتی و آقای باهنر در بخشهای بنیانهای فرهنگی مبارزه فعالیت داشتند. من و... جبهه پرخاشگری را بر عهده گرفته بودیم... این بحث بین ما بود، آقای بهشتی به سازندگی نیروها و تشکیلات سخت معتقد بودند. میگفتند: قبل از پیروزی باید حزب، تشکیلات و برنامه حکومتی داشته باشیم. میگفتند: مبارزه بعد از این معنا دارد. ما میگفتیم: اگر میخواهیم صبر کنیم، فرصت میگذرد. باید در ضمن مبارزه کارهای فرهنگی داشته باشیم. به همین خاطر تقسیم شد. ما بیشتر به این میدان که علاقهمند بودیم، میپرداختیم. مخصوص ما چند نفر نبود. چون ما به هم نزدیک بودیم، تقسیم کار داشتیم. شهید مفتح بیشتر در دانشگاه کار میکردند. ایشان مثل شهید بهشتی جزو شخصیتهایی بود که پل بین حوزه و دانشگاه حساب میشدند. در جبهه پرخاش و تهاجم سیاسی، افراد زیادی مثل آقای مروارید بودند. جمعیت ما خیلی بیشتر بود. طلبههای جوانتر از ما هم بودند...»
مروارید به روایت خودش
عصرگاه عاشورای ١٣٤٢، مدرسه فیضیه قم، حجتالاسلام مروارید در کنار امام خمینی(ره) به هنگام سخنرانی، ١٣٤٢، حجتالاسلام مروارید در کنار روحانیون دستگیرشده پس از دستگیری امام خمینی(ره)، فروردین ١٣٤٣، قم، حجتالاسلام مروارید در کنار امام خمینی(ره) پس از آزادی ایشان از حبس و حصر، ١٣٥٧، نوفللوشاتو، حجتالاسلام مروارید در حاشیه یکی از گفتوشنودهای مطبوعاتی امام خمینی(ره). اینها همگی تصاویر شیخ علیاصغر است که پابهپای امام در ماجرای انقلاب حرکت کرده است. خودش در مصاحبهای کوتاه به تاریخ ١٥ بهمن ٩٥ گفته «... من وضع روحیام طوری بود که از همان اوان نوجوانی سر پرشوری داشتم... یادم هست وقتی خبر اعدام نواب را شنیدم، ناگهان احساس کردم دنیا برایم تمام شده و دیگر هیچ کسی را ندارم که بتوانم او را الگو قرار بدهم. در واقع، بذر روحیه انقلابی و مبارزاتی را مرحوم نواب در دل من پاشید. بعدها که با امام(ره) آشنا شدم، از روحیه انقلابی و شجاعتشان خیلی خوشم آمد و از همان سالهای ظهور و بروز رگههای انقلابی در نهضت ایشان، به اشکال مختلف در جریان مبارزه قرار گرفتم... قبل از سخنرانی امام(ره) در فیضیه من منبر رفتم. خیلیها میگفتند سخنرانی مروارید، امام را گرفتار کرد. بعد هم که آمدم تهران و خدا میداند چه خبر بود... مقدم در ساواک گفته بود عجب گرفتاری شدهایم! هر جا اسم خمینی را میشنویم، اسم مروارید هم پشت سرش هست. میدانست که خیلی به ایشان علاقه دارم. در همان ایام دستگیری به من وعده داده بود که خودم روز عید تو را به دیدن آقای خمینی میبرم. روز عید فطر، اول وقت بود که دیدم مولوی با لباس تمامرسمی و ماشین شیک کادیلاک مشکی آمد و مرا صدا زد. از آنجا میخواست برود دربار و در مراسم سلام شرکت کند. رفتم و سوار ماشین شدم، به اتفاق رفتیم به همان منزلی که امام در قیطریه تحت نظر بود. مرا به اتاق بسیار کوچکی بردند. سجاده امام باز بود و نماز عید فطر را خوانده بودند. امام(ره) به مولوی گفتند، «این چه وضعی است؟ چرا به مردم حمله کردید و وحشیگری راه انداختهاید؟»... آقای خمینی(ره) بسیار کمحرف بودند. آنجا از سکههای حضرت قائم به من دادند. مولوی من را از خانه آقا برد و سر چهارراه قصر پیاده کرد. از آنجا هم خودم رفتم زندان!»
بعد از انقلاب
علیاصغر مروارید بعد از پیروزی انقلاب، مسئولیت کمیته انقلاب اسلامی، شاخه دوم (ناحیه دوم) تهران واقع در خیابان زنجان را بر عهده گرفت. او اما با خط مشی حزب جمهوری اسلامی مخالف بود. هاشمی در مصاحبه سال ٨٢ درباره حضور نداشتن مروارید در حزب جمهوری اسلامی اینگونه گفته بود: «... فقط یک نکته وجود داشت و آن اینکه ما نمیخواستیم در شورای مرکزی که حدود ٣٠ نفر بودند، روحانیون زیاد باشند که حزب، حزب آخوندی تلقی شود. میخواستیم از همه گروهها، از دانشگاهیها، کارمندها، بازاریها، کارگرها و زنها باشند. به عنوان نمونه دو خانم را در شورای مرکزی پذیرفتیم. فضا محدود بود. دنبال این نمیرفتیم که از این سطح نیرو جذب کنیم. غیر از شهید مطهری، شهید مفتح و آقای مروارید و مرحوم لاهوتی هم نبودند. خیلی از همکاران مبارز مثل آقای ربانی املشی و دیگران هم نبودند. میشد همه اینها بیایند که بعدا بعضیها آمدند. ما اصراری نداشتیم که افراد روحانی در آنجا زیاد شوند.»
مروارید و بنیصدر
مروارید در جریان اختلاف بین بنیصدر و حزب جمهوری اسلامی، جانب بنیصدر را گرفت. بعد از تصویب طرح عدم کفایت، از مسئولیتهای سیاسی کناره گرفت. سالها بعد درباره ارتباطش با بنیصدر به «فارس» گفته بود: «در ماجرای بنیصدر ارتباط او به بنیاد ما، دردسرساز شد و من احساس کردم امام(ره) از این بابت از من مکدرند. در ملاقاتی که حدود یک سال قبل از رحلتشان با ایشان داشتم گفتند: شما برای من خاطرهانگیز هستید و از بابت حرفهایی هم که در مورد بنیصدر میگویید، کسی به من چیزی نگفته و کدورتی نیست. بعد هم دعایم کردند و عاقبتبخیری برایم طلبیدند که انشاءالله این دعا مستجاب شده باشد! در هر حال، ایشان حقا اهل مبارزه بودند و من این صفت را در ایشان بسیار دوست داشتم و به همین دلیل هم هرجا که لازم آمد، در کنارشان بودم و تلاش خود را کردم. خداوند به دیده قبول، بپذیرد.»
روایت برادر همسر مروارید
مروارید، طرفدار حضور روحانیون در قدرت نبود. اسلامی تربتی، برادر همسر مروارید، در این باره به «شرق» گفت: «من احساس کردم که نظر ایشان این است که امثال بنیصدر و بازرگان بر مصدر امور باشند، روحانیت اگر باشد و نتواند کار را به خوبی انجام دهد، به ضرر اسلام است و اگر هم این چهرهها کار خود را بهخوبی انجام دهند و مورد حمایت روحانیت هم باشند، این به نفع اسلام است.» اسلامی تربتی هم تایید میکند که بعد از طرح عدم کفایت بنیصدر، مروارید از سیاست کنار میکشد. به گفته تربتی، زندگی مرحوم مروارید پس از کنارهگیری از سیاست چنین بود: «مشغول جمعآوری و بازنویسی کتابهای فقهی قدیمی از زمان شیخ مفید تا هزار سال بعد از آن؛ یعنی شیخ رضا همدانی شد و آنها را بهواسطه دوستانی که در بیروت داشت، آنجا چاپ میکرد. کتابها عموما از طرف حوزه خریداری میشدند یا در نمایشگاه کتاب عرضه میشد که چون چاپ بیروت بود، قیمتها به دلار انتخاب میشد. دلیل انتخاب بیروت هم این بود که هم آنجا دوستانی داشتند و هم اینکه چاپ کتب عربی و صفحهآرایی آن در بیروت بهتر از ایران انجام میشد.» به گفته تربتی، مثلا هر آنچه را در باب زکات یا خمس وارد شده مروارید در کتاب جمعآوری کرده که در حوزه مورد استقبال قرار گرفته است. او حتی کتب فقهی اهل سنت را هم جمعآوری کرده و در یک نسخه به رئیس دانشگاه الازهر تقدیم کرد که رئیس آن گفته بود این کار را ما باید انجام میدادیم! تا سال ۶۳ بنیادی به نام «انقلاب اسلامی» در اختیار مروارید بود که طبق روایت هاشمی، با فشار دادستانی و کمیته انقلاب واگذار میشود. مروارید در دیدارش با هاشمی تقاضای بازپس گرفتن آن را داشته که ناموفق بوده است. بعد از آن دیگر ردپایی در خاطرهای ندارد تا لحظه فوت و تشییعش در حسینیه جماران که بهانهای میشود تا انقلابیهای قدیم دور هم جمع شوند.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :