خاتمی کتابخانه ملی را متحول کرد
گفتوگوی «تاریخ ایرانی» با فیضالله عربسرخی
تاریخ ایرانی: نهم شهریور ۱۳۷۱، آیتالله هاشمی رفسنجانی، رئیسجمهور وقت، طی حکمی سید محمد خاتمی را به ریاست کتابخانه ملی برگزید؛ نهادی که تا پیش از آن زیرمجموعه وزارت علوم بود و توجه به آن برای مسئولان وقت محلی از اعراب نداشت. اما با ورود محمد خاتمی وضعیت به کلی تغییر کرد؛ کتابخانه ملی که چند سالی بود به نهادی مستقل تبدیل شده بود، در همه وجوه تحول یافت و شکلی نوین به خود گرفت. پس از ۲۵ سال، فیضالله عربسرخی، عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران و مدیرکل حراست وزارت ارشاد در دوران خاتمی که به همراه او از ارشاد به کتابخانه ملی آمد و معاونت پشتیبانی مالی این نهاد را بر عهده گرفت، در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» از تحولات کتابخانه ملی و فرصت مطالعاتی بهدستآمده برای خاتمی در این دوره سخن میگوید؛ فرصتی که به هر روی به گونهای غیرمستقیم بر شکلگیری دوم خرداد ۷۶ بیتاثیر نبود.
***
شما در دوره ریاست آقای خاتمی در کتابخانه ملی، معاون پشتیبانی مالی بودید؟
پستی که به من دادند، معاونت پشتیبانی مالی بود اما بیشتر به عنوان جانشین آقای خاتمی کار میکردم و همزمان مسئولیت اداری - مالی و پشتیبانی هم داشتم.
با ورود آقای خاتمی به کتابخانه ملی چه اقدامات مهمی در این نهاد فرهنگی انجام گرفت؟
در این دوره ۵ ساله کارهای بسیار مهمی اتفاق افتاد؛ یکی از مهمترین اتفاقها، ساختمان کتابخانه ملی بود که از قبل صحبتهایش بود. در این دوره بین ۵ گروه معماری، مسابقهای برگزار و طرح کتابخانه انتخاب شد، موافقت سازمان برنامه نیز اخذ شد و کلنگ مجموعه بر زمین خورد.
طرح زمین کتابخانه مربوط به چه دورهای بود؟
از پیش از انقلاب در مورد آن صحبت شده بود، البته نه لزوما این محل خاص، در محدوده تپههای عباسآباد؛ حتی طرح آن تهیه شده و اقداماتی هم در این زمینه صورت گرفته بود؛ البته من اسناد مربوط به آن را در وزارت ارشاد دیده بودم نه در کتابخانه ملی. در رژیم گذشته با عنوان کتابخانه پهلوی کارهایی شده بود و زمین کتابخانه ملی در محدوده تپههای عباسآباد در نظر گرفته شده بود، منتها با عنوان کتابخانه پهلوی؛ اما در اصل کتابخانه ملی بود.
ساختمان کتابخانه ملی در زمان ساخت، بزرگترین بنای تکبلوک کشور و حدود ۱۵۶ هزار متر بود. روی ابعاد کارکردی آن نیز مطالعه بسیار زیادی صورت گرفته بود. گروه مهندسین پیرراز که برنده این طرح شدند، گروهی بسیار معتبر و با نگاه ملی بودند، فکر میکنم دانشگاه کرمان را هم این گروه ساختند. جا دارد در اینجا یاد کنم از مهندس شریعتزاده که الان در قید حیات نیستند و آرزوی سلامتی کنم برای مهندس میرحیدر که در قید حیات هستند. پروژه بعدی این گروه ساختمان اجلاس سران بود.
اقدام بسیار مهم دیگر در این دوره، طرح فیپا یا فهرستنویسی پیش از انتشار بود؛ تا پیش از اجرای این طرح، ظرفیت فهرستنویسی کتابخانه ملی محدود بود؛ حدود ۲۰۰۰ عنوان کتاب در سال فهرستنویسی میشد و عملا بقیه کتابهایی که به کتابخانه میآمد به انبار انتقال داده میشد.
به انبار انتقال داده میشد که به مرور فهرستنویسی و وارد مخزن شود؟
خیر، عملا وارد نمیشد؛ ما بیش از ۲۰ هزار کتاب در انبار داشتیم که وارد مخزن نشده بود، اضافه ورودیها، سالها همینطور در انبار مانده بود. واقعیت این بود که تا پیش از ریاست آقای خاتمی، اعضای هیات علمی کتابخانه از شرایط رضایت چندانی نداشتند، به همین دلیل همکاری خوبی نداشتند؛ اما ورود آقای خاتمی، جلساتی که با این افراد برگزار شد و فرصتی که برای بیان دیدگاههای آنها پیدا شد به علاوه علاقه آنها نسبت به آقای خاتمی موجب شد که این افراد به طور جدی وارد کار شوند.
شاید این اقبال به دلیل این بود که آقای خاتمی از وزارت ارشاد به کتابخانه ملی رفته بود؟
از آقای خاتمی تصویری بسیار مثبت وجود داشت و آمدن ایشان به کتابخانه ملی از این جهت بسیار خوب بود. در میان اعضای هیات علمی نیز مرحوم پوراندخت (پوری) سلطانی و آقای کامران فانی نسبت به بقیه، نقش پررنگتری داشتند، البته خانم دکتر بهزادی، خانم تعاونی و آقای نیکنام از اعضای هیات علمی نیز نقشی موثر داشتند، منتها نقش آن دو به ویژه خانم سلطانی بسیار برجسته بود. به هر حال با قرار و مداری که با هم گذاشتیم بنا شد این افراد سقف کاری را که حدود مثلا ۱۸۰۰ تا ۲۰۰٠ کتاب در سال بود، افزایش دهند. از سوی دیگر نیز برای تامین منابع با سازمان برنامه گفتوگو کردیم تا بتوانیم به صورت پروژهای دانشجویان سطوح مختلف را در قالب یک قرارداد به کار بگیریم؛ این نیروها بنا بود ابتدا کار کتابهای انبار را یکسره کنند. گام بعدی این بود که هیچ کتابی پیش از فهرستنویسی منتشر نشود و این اتفاق افتاد؛ یعنی ارشاد کتاب را پیش از انتشار برای کتابخانه ملی بفرستد و فهرست در داخل کتاب چاپ شود. شما الان صفحه نخست کتاب را که باز میکنید کارت فیپا را میبینید در حالی که در کتابهای پیش از سال ۷٣ چنین چیزی وجود ندارد.
این اقدام موجب صرفهجویی بسیاری در هزینه کتابخانهها شد؛ چون حساب کنید پیشتر همه کتابخانههای کشور، وقتی کتابی را میخریدند عملا باید کارتش را تهیه میکردند یا باید فهرستنویس میگذاشتند که کتاب را فهرستنویسی کند و یا از کتابخانه ملی یا مسیر دیگری کارت را تهیه میکردند؛ اما با اجرای طرح فیپا وقتی کتاب وارد کتابخانهای میشود از همان صفحه عکس میگیرند یا از روی همان تایپ میکنند یا به ترتیبهای دیگری و در واقع دیگر مشکل فهرستنویسی مرتفع شده است.
از دیگر اقدامات مهم دوره ریاست آقای خاتمی، تحول اساسی در انتشارات کتابخانه ملی بود؛ مثل انتشار آثار خطی و روزنامههای چاپ سنگی که در این دوره آغاز شد. در این دوره یکی از چهرههای فرهنگی مسئول انتشارات کتابخانه ملی شد و حضور ایشان با پیشنهاد طرحهای جدی همراه شد. در حوزه نسخ خطی، ما علاوه بر اینکه کمیته تقویم و خرید نسخ خطی را فعال کردیم، یک برنامه زمانبندیشده برای تبدیل کل آثار خطی کتابخانه ملی به میکروفیلم ارائه دادیم که قابل عرضه به محققان و مصححان شود. این بخش به لحاظ منابع و تجهیزات کامل شد. ما در ساختمان جدیدی که در خیابان آفریقا گرفتیم (پیش از اینکه ساختمان اصلی کتابخانه ملی در عباسآباد ساخته شود) و دفتر آقای خاتمی هم آنجا بود یک بلوک ساختمان را کلا به کار میکروفیلم کردن و مرمت آثار خطی اختصاص دادیم.
در بخشهای فنی کتابخانه نیز کارهای بسیار ارزشمندی انجام گرفته بود که باید ویراستهای جدید آن منتشر میشد، مثل فهرست مستند موضوعی یا فهرست مستند مشاهیر؛ چون اینها ابزار کار کتابدارها در سطح کشور است. فهرستنویسها برای اینکه بتوانند از استانداردی واحد استفاده کنند، باید از فهرست موضوعی و فهرست مستند مشاهیر استفاده میکردند. با همتی که در انتشارات و بخش فنی بود همه اینها در این دوره تجدید چاپ شد و به نتیجه رسید. در حالی که قبلا در قالب کارتبرگه بود، به مجموعه کتابهایی تبدیل شد که دیگر به راحتی میتوانست در اختیار همه کتابخانهها قرار گرفته و قابل مراجعه باشد.
با توجه به سخنان شما میتوان گفت فضای کاری کتابخانه ملی در این دوران متحول شده است. چرا در دورههای پیش این اتفاق نمیافتاد؟
خب طرحهای پیشنهادی همیشه وجود داشت، منتها تا پیش از دوران ریاست آقای خاتمی، وضعیت منابع و بودجه کتابخانه ملی طوری نبود که حتی در صورت وجود طرحی بتوان آن را به اجرا درآورد.
شما چگونه توانستید سازمان برنامه را برای تامین منابع قانع کنید؟
ما موفق شدیم سازمان برنامه را قانع کنیم به اینکه به هر حال کتابخانه ملی تا حالا به نوعی تعطیل بوده است و باید کمک کنند که فعال شود. سازمان برنامه هم همراهی و همکاری کرد. یادم هست در آن زمان آقای روغنی زنجانی رئیس سازمان برنامه و آقای پاسوار مدیر فرهنگی این سازمان بودند؛ نامها را یادآوری میکنم چون به هر حال وقتی اتفاق خوبی میافتد بخشهای مختلفی در به ثمر رسیدن آن نقش دارند.
این موافقت نباید از کانال مجلس هم رد میشد؟
خب باید سازمان برنامه برای ورود آن به بودجه همکاری میکرد، از طرفی تقریبا شش ماه از سال گذشته بود که آقای خاتمی وارد کتابخانه ملی شدند و این تقریبا همزمان با فصل تنظیم بودجه سال بعد بود؛ بنابراین اگر ما در سال ۷۱ وضع بودجه خوبی نداشتیم، همراهیهای سازمان برنامه کمک میکرد بتوانیم برای انجام برخی اقدامات که آنها را شروع کردهایم، دستکم برای سال بعد بودجه دریافت کنیم.
یکی دیگر از کارهای بسیار مهمی که در دوره آقای خاتمی انجام شد گسترش مرکز آموزش بود؛ آموزش کتابداری که در کتابخانه ملی وجود داشت یک اتاق بود که اطراف آن کتاب چیده بودند، وسطش هم ده، پانزده صندلی گذاشته بودند و در این اتاق کلاس برگزار میکردند، ساختمان فجر نبش خیابان فلسطین و انقلاب. با تلاشی که در این دوره صورت گرفت، مقداری منابع تهیه کردیم و برای مرکز آموزش، ساختمانی کوچک واقع در خیابان بهار خریداری کردیم؛ شاید باورکردنی نباشد اما بخشی از این پول را با کمک برخی از دوستانمان، از بیرون از کتابخانه تهیه کردیم. آن زمان ۳۰ میلیون تومان، رقمی بسیار قابل توجه و وضع مالی کتابخانه بسیار بد بود، ۵۰ درصد این مبلغ را از منابع داخلی کتابخانه و ۵۰ درصدش را هم از سه دوست - نفری ۵ میلیون تومان - قرض گرفتیم.
از چه کسانی قرض گرفتید؟
بگذارید نام نبرم؛ اما آقای مرتضی حاجی واسطه این قرض گرفتن بود. ایشان دسترسیهایی داشت و از دو، سه کارخانهدار این پول را قرض گرفت، البته سال بعد پولشان را بازگرداندیم؛ بنابراین کتابخانه صاحب یک ساختمان با ۵،۶ کلاس شد. در این ساختمان دورههای کتابداری توسعه پیدا کرد. این دورهها برای کتابدارهای کتابخانههای مختلف کاربردی بود؛ اما با این حال ما از مرکز توسعه وزارت علوم مجوز پذیرش دانشجو گرفتیم و این مرکز در واقع به یک مرکز آموزش عالی تبدیل شد، دور اول دانشجوی فوقدیپلم و بعد لیسانس گرفتیم.
کتابخانه ملی در هنگام ورود آقای خاتمی چه تعداد پرسنل داشت؟
در آن زمان حدود ۲۰۰ پرسنل داشت که حدود ۱۲۰،١٣٠ نفر از این تعداد، قراردادی بودند و قراردادشان هم گروهی بود؛ بنابراین هیچ کدام مشمول بیمه نبودند، حدود ۷۰،۸۰ نفر هم کارمند رسمی بودند. یکی از تغییرات مهم کتابخانه ملی در این دوره، اصلاح ساختار نیروی انسانی بود؛ نخستین اقدام صورتگرفته این بود که از ابتدای سال ۷۲ کلیه پرسنل قراردادی کتابخانه ملی بیمه و به مرور رسمی شدند. زمانی که ما در مرکز آموزش، شروع کردیم به دانشجو گرفتن، اولویت را به کارکنان کتابخانه ملی دادیم. همه کسانی که از کتابخانه ملی در این دورهها شرکت میکردند، در پایان دوره با موافقت سازمان امور اداری و استخدامی تبدیل وضعیت پیدا میکردند؛ بنابراین قرارداد نیروی کتابخانه ملی اولا از گروهی به فردی تبدیل شد و در گام دوم به سمت رسمی شدن رفت، در پایان دوره گمان میکنم از این تعداد ۲۰۰ نفر، ۱۴۰ نفر رسمی و فقط ۶۰ نفر قراردادی بودند.
یعنی نیروهای ثابت کتابخانه ملی در این ۵ سال از ۲۰۰ نفر بیشتر نشدند؟
نه اگر هم اضافه شده بودند در قالب طرح بودند، مثل پروژه فهرستنویسی پیش از انتشار که ۶۰ نفر نیرو داشت، همه دانشجو و پیمانی بودند و به ازای هر کارتی که به بخش فنی میدادند، دستمزد میگرفتند؛ بنابراین ساختار نیروی انسانی در پایان این دوره، وضع بالنسبه قابل قبولی پیدا کرده بود.
یکی از انتقاداتی که امروز بیشتر از جانب پژوهشگران به کتابخانه میشود، موضوع سختگیری کتابخانه در ارائه و عرضه اسناد است؛ در حالی که کتابخانهها و مراکز اسناد دیگری مانند مجلس در ارائه اسناد کاملا دست و دلبازانه رفتار میکنند؛ اما کتابخانه ملی در این زمینه انگار خساست به خرج میدهد. در دوره ریاست آقای خاتمی بر کتابخانه ملی ارائه این اسناد به چه شکل انجام میشد؟ هرچند که میدانیم سازمان اسناد در سال ۸۱ با کتابخانه ملی ادغام شد، اما روی سخنم در مورد اسناد و نسخ خطی موجود در کتابخانه در آن دوره است.
من فکر میکنم اولین اشکالی که وجود دارد تصور مردم از کتابخانه ملی است؛ تصور عمومی این است که کتابخانه ملی هم مثل بقیه کتابخانههاست، در حالی که اصلا اینگونه نیست. کتابخانه ملی مرکز سیاستگذاری فنی حوزه کتاب و کتابداری است، مسائل فنی کتاب و کتابداری و نه محتوای کتاب. در حالی که مثلا کار کتابخانه مجلس تنها حفظ، نگهداری و عرضه است. شما وقتی میخواهید از یک کتاب استفاده کنید (به لحاظ فنی) باید معلوم باشد که چه موضوعاتی در آن مطرح است. اینکه به این کتاب موضوع یا موضوعاتی استاندارد داده شود که روی کارت بنشیند تا اگر کسی خواست در مورد آن موضوعات تحقیق کند بتواند این عناوین کتاب را پیدا کند، یکی از کارهای فنی کتابخانه ملی است؛ حالا چه نسخهای از این کتاب را به مراجعهکننده عرضه کند چه نکند.
بحث من سند است.
فرقی نمیکند؛ سند هم همینطور است. استانداردسازی کتاب و سند از وظایف کتابخانه ملی است؛ آن زمان مرکز اسناد ملی این کار را برای اسناد انجام میداد و کتابخانه ملی برای کتاب، حالا که ادغام شده کل آن در کتابخانه ملی انجام میگیرد.
ولی به هر حال کتابخانه ملی اسنادی دارد که مراکز دیگر ندارند.
این درست است. وقتی کتابخانه تحویل آقای خاتمی شد، در کنار مسائل و مشکلات دیگر، این مشکل هم وجود داشت؛ یعنی قرائتخانه کتابخانه ملی فضایی سی، چهل نفره بود، ساختمان سی تیر؛ بنابراین اصلا شرایط عرضه مناسبی در کتابخانه ملی وجود نداشت، در صورتی که الان این شرایط وجود دارد. البته مبنا در کتابخانه ملی عرضه عمومی نیست و این وظیفه دوم کتابخانه است. من واقعا الان نمیدانم کیفیت عرضه به چه ترتیبی است؛ اما آن زمان که ما بودیم خیلی جاها بهتر از کتابخانه ملی کار عرضه خدمات کتاب و اسناد و... را به مردم انجام میدادند. بخش اصلی برنامه ما راجع به وجوه فنی کار بود.
طراحی نرمافزار کتابداری، یکی از فعالیتهای مهم کتابخانه در این دوره بود. تا پیش از آن سیستم در کتابخانه ملی دستی بود. ما آن زمان برای طراحی نرمافزار کتابداری با گروهی به نام «پارس آذرخش» قراردادی را امضا کردیم، به این منظور که کل اطلاعات مربوط به کارتهای کتاب در آن وارد شود و کتابخانهها بتوانند آن را با مجموعه اطلاعاتش خریداری کنند. این نرمافزار طراحی و کار ورود اطلاعات آغاز شد، اگر اشتباه نکنم در حدود صد هزار کارتبرگه وارد شده بود و این کار ادامه داشت. عرضه نرمافزار نیز شروع شد؛ ما آن را با مجموعه اطلاعات داخلش به مبلغ ۵۰۰ هزار تومان (آخرین قیمت در سال ۷۶) به کتابخانهها ارائه میکردیم و همه کتابخانهها میتوانستند آن را خریداری و به طور مرتب به روز کنند؛ یعنی اطلاعات جدید واردشده را بگیرند و در بانک خود وارد کنند. این کار در جهت عرضه بود منتها باز هم عرضه فنی است؛ یعنی درست است که این کار در جهت عرضه خدمات، بر سیستم کتابخانه موثر و جایگزینی برای جستوجوی دستی است؛ اما به هر حال بحث فنی است و نه بحث یک سند یا یک کتاب. بحث مدل جستوجو، دستیابی و سرعتبخشی به این پروسه است.
بهبود وضعیت مخازن، از دیگر اقدامات ما در زمینه عرضه بود؛ مخازن ما در ساختمان سی تیر وضعیت بسیار بدی داشت، ما به سمت سیستمهای اندکی پیشرفتهتر و قفسههای جدید الکترونیک و نیمهالکترونیک و هیدرولیک رفتیم. اصلاح ساعات اداری نیز گامی بعدی در جهت بهبود وضعیت عرضه بود؛ ما زمانها را دو شیفت و زمان عرضه را تا ده شب باز کردیم. اقدام دیگر ما در بحث عرضه این بود که امکان دسترسی به اسناد محرمانه را بر اساس معرفینامه فراهم کردیم؛ اما این تحولات آن اندازه که در بخشهای فنی جدی و چشمگیر بود در بخشهای عرضه خدمات نبود.
حقوق آقای خاتمی در کتابخانه ملی چقدر بود؟
آقای خاتمی کارمند کتابخانه ملی نبودند؛ وزرا کارمند ریاستجمهوری بودند و ایشان چون پیش از آن وزیر بود کارمند ریاستجمهوری به شمار میرفت، بعد هم که به ریاست کتابخانه رسید، همزمان مشاور رئیسجمهور بود؛ رئیسجمهور حکم ریاستشان را ابلاغ کرده بودند و اصلا کتابخانه ملی زیر نظر ریاستجمهوری بود؛ بنابراین پرونده ایشان هیچوقت به کتابخانه ملی منتقل نشد که من بگویم چقدر حقوق میگرفتند؛ اما فکر میکنم حقوق خود من در سال ۷۱ که وارد کتابخانه شدم حدود ۱۲ هزار تومان و سال ۷۶ که از کتابخانه ملی بیرون آمدم ۵۰ هزار تومان بود.
چون حقوق ایشان را پرسیدید، خاطرهای از آقای خاتمی بگویم که فکر میکنم مشی ایشان را در مسائل مالی به خوبی نشان دهد. آقای خاتمی به عنوان رئیس کتابخانه ملی برای سخنرانی در چند دانشگاه در بیروت و دمشق دعوت شده بودند. فکر کنم سفرشان ۵ روزه بود. ما حق ماموریت ایشان را از کتابخانه پرداخت کردیم؛ ۵۰۰ دلار حق ماموریت شد، به ازای ۵ روز، روزی ۱۰۰ دلار که از بانک مرکزی گرفتیم و به ایشان پرداخت کردیم. وقتی آقای خاتمی از این سفر برگشت و خدمتشان رسیدم، به من گفتند: «من نمیدانم اصلا این سفرم برای کشور منفعت داشته یا نه. از این حق ماموریتی که به من دادید ۳۰۰ دلار خرج شده است؛ اما ۲۰۰ دلار مانده، این مبلغ را بگیرید و در کتابخانه خرج کنید.»
آقای خاتمی، شخصی با وسواسها و دقتهای اینگونه بود. من چون تمام ده سال ارشاد را هم با ایشان بودم، رفتارهای اینچنینی را دیده بودم و میدانم که اصلا مشی زندگیشان اینگونه بود و به شدت در مورد بیتالمال و امکانات دولتی و... وسواس داشت. باید بگویم وسواس نه دقت؛ دقت را خیلیها دارند.
در اجرای طرحهای کتابخانه ملی مانعی از ریاستجمهوری و یا نهادهای دیگر در این دوره ایجاد نمیشد؟
نه رابطه آقای خاتمی و مرحوم آقای هاشمی یک رابطه همراه با احترام و محبت بود؛ ضمن اینکه آقای خاتمی هم اساسا در طیف مسائلی که احیانا میتوانست محل بحث باشد، ورود نداشت؛ چون آقای هاشمی برای کتابخانه یک دستور کلی به مراجع مسئول داده بودند، دیگر بقیهاش پیگیریها و کارهای اداری بود که ما باید انجام میدادیم.
کتابخانه ملی تعریفش روشن بود؛ اما چون از وزارت علوم جدا شده بود هم مشکلات ساختاری داشت هم مشکل فضای کار و هم مشکل منابع؛ در همه زمینهها مشکل داشت و در حقیقت باید بگویم رئیس پیشین با اینکه خیلی تلاش کرده بود، زورش نرسیده بود. به خاطر دارم در نخستین جلسهای که در حضور آقای خاتمی خدمت آقای رجبی (رئیس پیشین کتابخانه ملی) بودیم، آقای رجبی خطاب به آقای خاتمی گفت: «به هر حال ما همه تلاشهایمان را کردیم نتیجهاش شده این. تصور من این است که اگر قرار باشد کتابخانه ملی به جایگاه واقعی خودش برسد باید کسی همسنگ و همشان شما در راس کتابخانه باشد.»
یعنی به این نتیجه رسیده بودند که ریاست کتابخانه بهتر است وزن سیاسی هم داشته باشد؟
هم وزن سیاسی و هم وزن اجرایی در حکومت داشته باشد؛ حرفش شنیده شود. درست هم بود؛ به هر حال آقای خاتمی به این ترتیب در ریاست کتابخانه مستقر شد. ما کارها را دنبال میکردیم، هر جا به مانعی برمیخوردیم از ایشان برای کمک به رفع مشکل کمک میگرفتیم.
پس با این حساب به نظر میرسد دیدگاه رئیس پیشین کتابخانه ملی درست بوده است؟
در دنیا اصلا سنتی وجود دارد که در راس موسسات فرهنگی اینچنینی و به جهت خط مشیدهی و بالا بردن وزن و اعتبار، یک چهره فرهنگی - سیاسی قرار میگیرد، طبیعتا نیروهای اجرایی هم کارهای اجراییاش را انجام میدهند؛ یعنی سمت و سوها را آن چهره تعیین میکند و طبیعتا او قرار نیست وارد امور فنی کتابخانه شود. بنابراین آقای خاتمی این وزن را به کتابخانه داده بود. وقتی در جایی نام کتابخانه ملی و آقای خاتمی را میبردیم، حرف ما بیشتر شنیده و بیشتر با ما همکاری میشد؛ یعنی آقای خاتمی هدایت کلی کتابخانه و ارتقای جایگاه آن را بر عهده داشت و هر جا لازم بود، در سمتگیریها و خط مشیگذاریها مداخله میکرد، کارهای اجرایی هم مدیران انجام میدادند.
آن زمان کتابخانه هیچ سمت و سویی به سیاست کشور میداد؟
بالاخره آقای خاتمی چهرهای تاثیرگذار بود؛ ایشان در دهه ۱۳۶۰ سرپرست موسسه کیهان و معاون فرهنگی - تبلیغاتی ستاد فرماندهی کل قوا بود. در دوره جنگ نیز در کنار وظایف دیگر، وزیر ارشاد و پیش از آن نماینده مجلس بود؛ بنابراین هم به لحاظ وضعیت شخصی و هم به لحاظ وضعیت خانوادگیشان، به عنوان چهرهای تاثیرگذار شناخته میشد، منتها کتابخانه ملی چنین جایگاهی نبود. در واقع همانطور که اشاره کردم کتابخانه ملی، برای حلوفصل مشکلاتش از حضور آقای خاتمی برخوردار میشد؛ بنابراین خود آقای خاتمی چهرهای تاثیرگذار بود و ربطی به کتابخانه ملی نداشت.
تاثیر کتابخانه ملی بر آقای خاتمی و تیمشان چه بود و آیا گفتمان اصلاحات از آنجا کلید خورد؟
صادقانه بگویم؛ هیچ. اصلا این بحثها ربطی به کتابخانه ملی نداشت. آقای خاتمی و تیمی از همکارانشان بحث و مطالعه داشتند، منتها هیچ کدام از اینها نه برآمده از ظرفیتها و نه جایگاه کتابخانه ملی بود.
یعنی ایشان برای گامهای بعدی در دنیای سیاست هیچ برنامهریزی در این مقطع نداشتند؟
آقای خاتمی همزمان با مدیریت کتابخانه ملی، برنامه تدریسی هم در دانشگاه داشتند و بعضی درسهایشان هم چاپ شده است. اینها در واقع نسبتی با حضور آقای خاتمی در کتابخانه ملی و جایگاه آن نداشت. از همکاران ایشان در وزارت ارشاد هم به جز من، آقای امینزاده و آقای موسوی لاری به عنوان مشاور اصلا کسی به کتابخانه نیامد، منتها حضور ما سه نفر در کتابخانه هم هیچ ربطی به روند حرکت ایشان در دوره بعد نداشت. وقتی وارد حوزه وظایف کتابخانه ملی میشوید، حتی وقتی به پژوهشهای آن نزدیک میشوید، هیچ کدام مطلقا از جنس مسائل سیاسی یا از جنس مسائلی که در این حوزهها دارای کاربرد باشد نیست.
به هر حال در آن دوره فرصت مطالعاتی برای ایشان ایجاد شد که میتوانست در روند فعالیتهای بعدی موثر باشد.
بله آقای خاتمی در کتابخانه ملی، فرصت مطالعهای پیدا کرد که هرگز در دوره وزارتش و یا پس از آن دست پیدا نکرد؛ اما این ربطی به کارهای کتابخانه ملی ندارد که مثلا بگوییم پیروزی سیاسی محمد خاتمی در خرداد ۷۶، نتیجه اقدامات انجام شده در کتابخانه بود؛ اما فرصت مطالعاتی داشت و طبیعتا هم برنامه مطالعاتیاش را به طور جدی آغاز کرد و همین مطالعات را مبنای تدریس خود قرار داد، بعد هم اینها را تنظیم و در قالب کتاب منتشر کرد. در واقع فراغت آقای خاتمی در این دوره به ایشان اجازه این کار را میداد؛ فرصتی که حتما در پستی دیگر ایجاد نمیشد.
میتوان گفت که طرح گفتوگوی تمدنها در این دوره فراغت شکل گرفت؟
آقای خاتمی یک روشنفکر دینی است و اساسا همین ملاحظات و بخشهایی از آن باعث استعفای ایشان از وزارت ارشاد شد. ایشان در واقع چارچوبهای فکری خود را با مطالعات گستردهتر در این دوره، عمق داده و عرضه کرده است، نهایتا گفتوگوی تمدنها به طور منطقی میتواند از دل همینها بیرون بیاید؛ اما اینکه بگویم، این گفتمان محصول فرایندی است که نقطه آغاز و پایانش این دوره بوده، لااقل من اطلاعی ندارم.
آقای خاتمی کتابخانه ملی را آخرین ایستگاه مدیریت اجرایی خود در سطح کلان میدانستند و یا برای فعالیتهای بعدی هم برنامهای داشتند؟
ایشان خیلی دنبال مسئولیتها و مناصب سیاسی نبود.
وقتی سال ۷۵ دانشجوها برای پیشنهاد کاندیداتوری ریاستجمهوری نزد ایشان آمدند، نظرشان چه بود؟
قبل از دانشجوها بسیاری از گروههای دیگر آمدند. ابتدا قرار بود آقای مهندس موسوی کاندیدا شوند که منصرف شدند. وقتی ایشان منصرف شد این پرسش مطرح بود که چه کسی میتواند گزینه احتمالی باشد؛ حتی آن زمانی که بحث کاندیداتوری آقای خاتمی مطرح شد، خیلی تصور نمیشد که این گزینه لزوما پیروز انتخابات خواهد بود. تصور این بود که به هر حال یک جریان سیاسی در جامعه وجود دارد و نیاز به معرفی چهره قابل قبولی دارد تا مثلا ۵-۴ میلیون هم رای بیاورد و معلوم شود یک وزن اجتماعی اینچنینی دارد.
نخست چه گروهی برای پیشنهاد ریاستجمهوری نزد آقای خاتمی آمدند؟
به نظرم میرسد قبل از اینکه هنوز کسی در این خصوص به سراغ آقای خاتمی آمده باشد، در مجمع روحانیون مبارز بحثی راجع به این موضوع شده بود. یک روز هم در جمع دوستان سازمان (مجاهدین انقلاب اسلامی ایران) این بحث مطرح شد و نهایتا قرار شد افرادی از جمع سازمان با آقای خاتمی گفتوگو و از ایشان درخواست کاندیداتوری در انتخابات کنند. من فردای آن روز وقتی آقای خاتمی را دیدم، عرض کردم جمعی از دوستان سازمان قرار است بیایند خدمتتان و با شما صحبت کنند. ایشان با لحنی توامان شوخی و جدی - شوخی در الفاظ و جدی در نظر و تصمیم – گفت: «خیلی بیخود میکنند دوستان که میخواهند بیایند.» آقای خاتمی اصلا نمیخواست وارد این عرصه شود. یکی، دو روز بعد دوستان آمدند و با آقای خاتمی صحبت کردند، ایشان هم کلی با آنها بداخلاقی کرد.
بعد دیگر این بحث آغاز شد و به طور مرتب گروهها و نیروهای مختلف، اشخاص و افراد میآمدند و با آقای خاتمی صحبت میکردند. طبعا این فشارها کمکم ایشان را نسبت به این پیشنهاد نرمتر کرد اما باز هم نه اینکه بپذیرد؛ اما دیگر عصبانی نمیشد. کمکم قانع شد که بالاخره ضرورتی است و همه افرادی که بر این کار اصرار میکنند و میروند و میآیند، هم خیرخواه ایشان و هم خیرخواه انقلاب و کشور هستند؛ بنابراین بالاخره به نقطهای رسید که گفتند «من باید با رهبری مشورت کنم، اگر ایشان نکته و مسئلهای در ارتباط با آمدن من نداشتند آن وقت نظرم را میگویم.»
نظر شما :