پشتصحنه تئاتری که شاه دید: اینجا شکنجه بود
خاطرات عباس جوانمرد از شکلگیری تالار سنگلج
تاریخ ایرانی: «ساعت ۸:۲۰ بعدازظهر ۱۸ مهر ۱۳۴۴، همزمان با افتتاح جشنواره نمایشهای ایرانی، تالار ۲۵ شهریور با حضور شهبانو فرح پهلوی در جنوب شهر تهران افتتاح شد. تالار ۲۵ شهریور که در جنوب شهر ساخته شده، برای اجرای نمایش یکی از مناسبترین سالنهای پایتخت خواهد بود. نمایش «امیرارسلان» به کارگردانی علی نصیریان در سه پرده اجرا گردید که مورد توجه قرار گرفت.» این بخشی از گزارشی است که در صفحه ۱۵ روزنامه اطلاعات ۱۹ مهر ۱۳۴۴ منتشر شد؛ گزارشی کوتاه که خبر از افتتاح تالار سنگلج یا تالار ۲۵ شهریور میداد؛ تالاری ۵۲ ساله که آخرین یادگار محله قدیمی پایتخت در روزگار ماست. تالاری که فصلی تازه را در اجرای نمایشهای ایرانی به وجود آورد و توانست عصر طلایی تاریخ تئاتر ایران را در دهه چهل شمسی به وجود آورد؛ عصری که با نامهای بزرگی چون عباس جوانمرد، علی نصیریان، جعفر والی و نخستین کارهای بزرگانی چون بهرام بیضایی، دکتر غلامحسین ساعدی و بهمن فرسی در تالار سنگلج ثبت شده است.
یکی از کسانی که در شکلگیری تالار سنگلج نقش مهمی داشت عباس جوانمرد بود؛ سرپرست گروه هنر ملی و از پیشروهای تئاتر مدرن ایران. جوانمرد، داستان شکلگیری این سالن را در کتاب «دیدار با خویش» که شهریور ۹۶ منتشر شد در فصلی جداگانه روایت کرده است. او شکلگیری این تالار را به دلیل اختلاف میان وزارت فرهنگ و هنر و رادیو تلویزیون ملی ایران و اشکالات پیشآمده در ساخت تالار رودکی میداند.
عباس جوانمرد در شرح ماجرای ساخته شدن تالار سنگلج، تصویری از شرایط فرهنگی - هنری آن زمان ترسیم میکند و مینویسد: «از زمان راهاندازی برنامههای تلویزیونی، این حقیقت بعد از سالها تجربه برای مقام وزارت فرهنگ و هنر آشکار شده بود که شرط انجام هر کاری در عرصه نمایش، عدم دخالت اداره تئاتر در آن امر است، حتی مشورت و رایزنی با آن اداره میتوانست تخم تشتت و تذبذب و تفرقه را در میدان عمل بکارد و انجام کاری ضروری را ناکام یا دستکم بیرمق و نابهنگام سازد.»
جوانمرد میگوید: «روشن بود که تذبذب و بوروکراسی موجود در اداره تئاتر نمیتوانست پاسخگوی این سرعت عمل در اجرای هدفی جسورانه باشد، افتتاح تئاتر با یک جشنواره از نمایشهای ایرانی. به راستی کار جسورانه اما درستی بود که وزیر فرهنگ و هنر با اعتماد و اعتقاد به کار مستمر گروههای ششگانه مقرر داشت. او با توجه به تجربه تئاترهای تلویزیونی به رغم رسم جاری اداری، مسئولیت تدارک جشنواره را نه به اداره تئاتر بلکه به عهده کمیتهای مستقل و جدا از اداره تئاتر محول کرد که عبارت بودند از: منصور پورمند، زهرا خواجهنوری، مفخم و دکتر حسینعلی طباطبایی که تازه از پاریس برگشته بود.»
در آن زمان ریاست سازمان تلویزیون ملی ایران با رضا قطبی، جوانی تحصیلکرده بود. قطبی با کمک روشنفکران اهل کار و عمل آن روز و جمع کردن نخبگان فرهنگی و هنری نظیر فرخ غفاری، فریدون رهنما، مصطفی فرزانه، خجسته کیا و فریده گوهری توانسته بود با برنامهریزی خوب و تدارک به موقع، یک جریان فرهنگی و هنری در سطح کشور به راه بیندازد: «راهاندازی چنین جریانی خودبهخود با کار و مسئولیت وزارت فرهنگ و هنر اگر نه در تعارض، دستکم در رقابت قرار میگرفت و از آنجا که همکاران سازمان تلویزیون جوانتر، کارآمدتر و از امکانات و پشتیبانی بیشتری برخوردار بودند اگر مسئولان فرهنگ و هنر به ویژه شخص پهلبد به موقع نمیجنبیدند و با حرکت و جریانی تازه لاک فرسوده گذشته خود را نمیشکستند، طبعاً قافیه را باخته بودند.»
وزارت فرهنگ و هنر در آن زمان در حال ساخت تالار بزرگی برای اجرای موسیقی و اپرا در محله یوسفآباد نزدیک کالج البرز بود؛ تالاری که ساخت آن با مشکلاتی مواجه شد. به گفته جوانمرد، گشایش آبرومندانه تئاتر ملی برای کشوری به اصطلاح در حال رشد یک ضرورت بود: «دلیل دیگری نیز در کار بود که گشایش هرچه زودتر تالار ۲۵ شهریور را ضروری میساخت و آن شایعه حیفومیل و سوءاستفاده مالی ناشی از تبانی مقاطعهکار با معاونت وزارتخانه در جریان ساخت بنای وزارتخانه و تالار رودکی بود. رواج این شایعه که چندان دور از حقیقت نبود گویا با اشاره شاه موجبات تعطیلی کار ساختمان تالار رودکی را فراهم آورد. حتی مدتی در وزارتخانه، صحبت بر سر عزل معاونت و محاکمه او بر سر زبانها بود و آن معاونت محترم که از سالها پیش، از زمان کمکهای ترومن که شاخه فرهنگی آن در این وزارتخانه «سازمان سمعی بصری» بود، به مرور با زیرکی و بیپروایی تمام کارهای جاری وزارتخانه، به ویژه کارهای مالی و اداری و ساختمانی را به حیطه اقتدار خود درآورده بود. طبعاً بخش خرید وسایل و مواد لابراتوار نیز در همین حیطه میگنجید که خود حدیث مفصل و لاینحلی داشت.»
جوانمرد در حاشیه این روایت توضیح میدهد: «سازمان سمعی بصری سازمانی بود که از طرف اصل چهار ترومن در هنرهای زیبا درست شده بود و به وسیله مستشاران آمریکایی برای اجرای آموزش به شیوه سمعی بصری در مدارس و مراکز مربوطه در تهران و شهرستانها فعالیت میکرد.»
او دلیل دیگری را هم برای تسریع در امر افتتاح تئاتر و اجرای جشنواره تئاترهای ایرانی برشمرده و آن جاذبههای تلویزیون مثل شهرت و درآمد بیشتر و مهمتر از همه کار کردن با مدیران آگاه، جوان، کمعقده و کارآمد بود. مجموعه این جذابیتها باعث میشد هنرمندان اداره هنرهای زیبا به ویژه در بخش تئاتر و سینما و حتی موسیقی به آن سازمان جوان بروند و با خیالی آسودهتر و شرایطی بهتر از لحاظ مالی و حتی امنیت شغلی کار کنند.
زمین پشت پارک شهر
زمین در نظر گرفته شده برای ساخت این سالن تازه، بخش باقیمانده محله سنگلج در پشت پارک شهر بود. برخی منابع تاریخی میگویند این زمین متعلق به بانویی خیرخواه بوده که آن را برای احداث تئاتر در اختیار شهرداری قرار داده است؛ اما به گفته جوانمرد: «زمین حدوداً سیصد متری آن، قطعه زمین بیمصرفی از بازماندههای خانههای خریداریشده سنگلج توسط شهرداری برای احداث «پارک شهر» بود که به توصیه پهلبد، شهرداری آن را در اختیار هنرهای زیبا گذاشته بود.»
به زعم جوانمرد، شکلگیری این سالن نتیجه زیرکی یکی از معاونان وزارت فرهنگ و هنر بود که میخواست مشکلات به وجود آمده برای تالار رودکی را به نفع این وزارتخانه تمام کند. او این ماجرا را با زبانی طنزآمیز و شیرین روایت میکند: «با ظن قریب به یقین این ترفند ثمره ذهن تیزبین و فرصتطلب غلامحسین جباری بود که با آگاهی از علاقهمندی پهلبد به تئاتر، با زیرکی طرح باجگیری ساختمان تئاتر را تنظیم و با استادی تمام اجرا کرد.»
بر اساس خاطرات کارگردان نمایش «پهلوان اکبر میمیرد» روزی پهلبد، مهندس بابایان پیمانکار تالار رودکی را به حضور میطلبد و ضمن پرسوجو از وضعیت پیشرفت کار ساختمان تالار رودکی (با وانمود کردن اینکه از توقف آن اطلاعی ندارد) او را به تسریع در اتمام کار سفارش میکند: «مهندس بابایان که قبلاً توسط جباری برای این ملاقات توجیه و آماده شده بود، با سادگی و معصومیتی ساختگی به عرض میرساند که متاسفانه پرداخت اقساط قرارداد، دو، سه ماهی است که عقب افتاده است. مقام وزارت هم تعجبی توجیهشده میکند و به مهندس میگوید در این مورد دستور مقتضی را به جباری خواهد داد تا کار ساختمان معطل نماند و بلافاصله میپرسد: آقای جباری درباره آن زمین روبهروی پارک شهر با شما صحبت نکرده است؟ مهندس بابایان حسبالتوجیه میگوید: خیر و پهلبد میگوید: شما این زمین را ببینید و هرچه زودتر طرح یک تئاتر کوچک و جمعوجور سیصد، چهارصد نفره را تهیه کنید و برایم بیاورید. جناب مهندس توجیهشده با گفتن چشم قربان اتاق را ترک میکند، حال آنکه نمیداند ساختن تئاتر نقلی در سنگلج تلکه یا باجی در ازای حیفومیلی است که شرکت او در بنای ساختمان وزارتخانه و تالار رودکی کرده است. در آستانه در اتاق پهلبد، امجدی پیشخدمت مخصوص از بابایان میشنود که زیر لب چیزی درباره باعثوبانی کار یعنی جباری میگوید و او با اینکه از همه چیز و همه جا و همه کس خبر داشت، ندانست که آنچه بابایان بر زبان آورد نفرین بود یا دعای خیر!» نتیجه این بود که معاون کل با طناب «بنای تالار ۲۵ شهریور» خودش را نقدا از چاه اتهام حیفومیل کلان بالا کشید تا بعد چه پیش آید.
ساخت سالن در جریان بود که با ابلاغ شخصی مهرداد پهلبد به جوانمرد، او به عنوان ناظر هنری ساخت سالن شروع به کار کرد: «در گیرودار تمرینهای «غروب در دیاری غریب»، «قصه ماه پنهان»، «آلونک» و تهیه مقدمات سفر خوزستان و تدارک مقدمات سفر به پاریس بودیم که روزی از دفتر آقای وزیر پیغام رسید که احضار شدهام. با این تصور که احتمالاً موضوعی در ارتباط با سفر به نقاط نفتخیز و یا پاریس در میان است در اسرع وقت به حضور رسیدم. به محض ورود، سلام مرا پاسخ کوتاهی گفت و بیهیچ مقدمهای ادامه داد: جوانمرد همین امروز به ساختمان تئاتر در پارک شهر برو (آن موقع هنوز نامگذاری نشده بود) و دقیقاً آنجا را از لحاظ ساختمان و وسایل، مخصوصاً صحنه و پشت صحنه بررسی کن. قبلاً به مهندس جواهری تلفن کن که آنجا باشد تا توضیح کامل بدهد…»
آنطور که جوانمرد گفته، مهندس جواهری از طرفی مهندس ناظر شرکت پیمانکاری مهندس بابایان و از طرف دیگر مهندس مشاور هنرهای زیبا و مشاور و وردست ساختمانی مقام معاونت بود.
پهلبد بعد از ابلاغ این دستور به جوانمرد به او فرصت نداد تا توضیحی بدهد و برای اینکه چیزی نگوید با لحنی تقریباً تهدیدآمیز گفت: «هرچه آنجا کموکسر یا ایرادی داشته باشد، تقصیر توست!» یعنی که تمام. این یعنی جوانمرد با آن همه کار معوق و نگرانیهای سفرهایی که داشت و… باید به سر کار نظارت ساخت تالار سنگلج هم میرفت: «به هر روی با قرار مداری با مهندس جواهری، همان روز عصر به محل ساختمان رفتم. به قول اهل ساختوساز، سفتکاری تمام شده بود و مشغول زدن سقف سالن بودند. خوشبختانه صحنه و سالن ساختمان تئاتر نه به خاطر اطلاعات فنی ویژه نمایشی، [بلکه] به علت کمبود عرض زمین، به شکل بیضی درآمده بود که از لحاظ رعایت اصول معماری در امر صوت، اصلی مهم و تثبیتشده است.» اصلی که جوانمرد با انتقاد از سالنسازی در دوره پهلوی اول، آن را در ایران رعایتنشده میداند: «در تمام تالارهای ساختهشده در زمان رضاشاه در تهران و شهرستانها، در مدارس و شهرداریها و کانونهای پرورش افکار و در مراکز فرهنگی و آموزشی مثل دارالفنون، تالار فرهنگ و پس از آن در زمان محمدرضا شاه در مراکز نوبنیاد خانههای فرهنگ و تعداد پرشمار خانه جوانان حتی در یک مورد، این اصل در معماری آنها رعایت نشده و تماماً نه تنها مشکل دید صحنه بلکه مشکل مهمتر شنود دارند.» از این منظر، جوانمرد حتی تئاتر شهر را هم استاندارد نمیداند و میگوید صحنه مدور آن غیرحرفهای است و با هزار مشکل، نتوانستند مسئله آکوستیکش را حل کنند. این ایرادی است که به تالار رودکی هم گرفته و علت را در ندانمکاری میداند.
جوانمرد بعد از بررسی سالن درباره مشخصات آن مینویسد: «عمق صحنه حدود ۱۲ متر و ارتفاع آن هنوز مشخص نبود. من نقشه ارتفاع کافی و بلند را برای تعویض و بالا بردن لتهها و وسایل صحنه دقیقاً توضیح دادم و او یادداشت میکرد. دهانه صحنه به صورت فجیعی تنگ و بیقاعده و به کلی غیرکارشناسانه پیریزی و ساخته شده بود، به طوری که فقط بخش کوچکی از صحنه نمایش برای تماشاگران قابل رویت بود. این نکته را به مهندس ناظر و مشاور گوشزد کردم و ایشان ناگهان دست از یادداشت کردن کشید و با سادگی و صداقت گفت: متاسفانه کار از کار گذشته و میبینید که پیریزی تمام ستونها و دهانه سقف هم زده شده و هیچ کاری نمیشود کرد.» اما کارگردان تئاتر از این توضیح قانع نشد و او را به داخل سالن برد و از زوایای مختلف به او توضیح داد که چرا باید فکری برای صحنه انجام بدهند و حرفهایش را یادداشت کردند.
موضوع بعدی اتاق گریم، رختکنها و انبار لباس بود که در پشت صحنه قرار داشتند: «وسایل به علت کمبود فضا در جمعوجورترین فضای ممکن در نظر گرفته شده است. سراغ حمام و روشویی و توالت را که گرفتم دهان مهندس جواهری بازماند، چشمهایش را نمیدانم، چون او همیشه عینک ذرهبینی کلفتی به چشم میزد و نمیشد دید که پس از روشن شدن این نکته مشعشع به چه حالی دچار شده است.»
جوانمرد زمانی را به یاد آورد که همین شرکت مقاطعهکار داشت ساختمان قدیمی و دو طبقه هنرهای زیبا را با کمی دخل و تصرف در ابعاد زیرین، تبدیل به یک ساختمان سه طبقه میکرد و طبقه سوم را بدون دستشویی و توالت ساخته بود؛ موضوعی که تا مدتها اسباب شوخی کارمندان هنرهای زیبا بود تا اینکه مجبور شدند با لولهکشی، اتاقی را به دستشویی تبدیل کنند: «اما دستشویی و توالت در پشت صحنه تالار ۲۵ شهریور حدیث دیگری بود و در بعیدترین و مسخرهترین شکل ممکن که باید شنید اما با همه مضحک بودنش نباید خندید، باید صورت و سیرت و ادراک چاپلینیوار داشت و غم مضحک و دردناک خود را با معصومیت آشکار کرد.»
جوانمرد از مهندس پرسید: در این پشت صحنه که راه به هیچ جا ندارد اگر کسی به دستشویی احتیاج پیدا کرد باید کجا برود؟ و جوابی از سر استیصال شنید که از سرویسهای عمومی استفاده کند. اینجا بود که او ورقهای درآورد و طرح نخستین تالار نمایشی کشور را برای مهندس ناظرش کشید: «به او گفتم با این طرح شما، در پشت صحنه اگر کسی در هر زمان احتیاج به دستشویی داشته باشد، دو راه بیشتر ندارد: یکی اینکه از جلوی صحنه وارد سالن شود و بعد از گذشتن از کل سالن نمایش و انتظار به دستشویی عمومی برود و یا اینکه از در پشت صحنه به کوچه برود و پس از گذر از کوچه و خیابان حافظ به خیابان ضلع جنوبی پارک شهر برود و پس از آن وارد تئاتر شده و در صورتی که حاجتش قضا نشده باشد به سلامتی به توالت دسترسی پیدا کند!»
او همچنین این نکته را برای مهندس تصویرسازی کرد که ممکن است این اتفاق زمانی بیفتد که بازیگر با لباس و گریم مخصوص، ناگهان از کنار پرده وارد سالن شود و با عجله خود را به سالن انتظار برساند. دیدن امیرارسلان نامدار با آن البسه و بزک در سالن انتظار و دستشویی عمومی دیدنی است: «توضیح من به اینجا که رسید آقای مهندس دفتر دستک را از دست من گرفت و گفت به نظر من شاید بشود برای دستشویی و توالت کاری کرد اما برای دهانه صحنه متاسفانه کاری نمیشود کرد.»
جوانمرد بعد از سکوتی طولانی زیر لب میگوید آقای پهلبد گفته هر عیب و نقصی اگر پیدا شود مسئولش تویی: «طوری گفتم که خیال کرد منظور پهلبد خود او بوده است و خب پهلبد یک رئیس معمولی نبود، داماد شاه بود و شاه عمله اکرهای داشت که بعضی از آنها اسمشان نفس آدم را بند میآورد. از طرف دیگر این آقای مهندس مشاور، سبیلهای کتوکلفتی داشت و عینک تهاستکانی میزد و اغلب پیراهن سفید میپوشید. به علاوه از دوستان قدیمی جباری هم بود و این آقای جباری میگفتند که در معرض اتهامات گوناگونی است و در جوانی سرش بوی قورمهسبزی میداده و به توصیه مقامات امنیتی مدتی هم در اختیار کارگزینی بوده است.»
همه اینها کافی بود تا مهندس مورد نظر از این تهدید بترسد و بگوید که این ماجرا را حل خواهد کرد. پنج روز بعد از اینکه جوانمرد برای سرکشی رفت، دید که سقف ته راهرو را برداشته و دو ستون دو طرف صحنه را به عقب بردهاند. البته این کافی نبود؛ اما وضعیت دید صحنه را بهتر میکرد. اتاق گریمها هم کوچکتر شده و دو دستشویی و حمام زنانه در آنجا در حال ساخت بود.
در تدارک یک جشنواره ایرانی
تالار سنگلج هرچند بدون برنامهریزی، اما همزمان با نخستین جشنواره نمایشهای ایرانی افتتاح شد: «جنبوجوش چشمگیری در میان فعالان نمایش در جریان بود. بعد از سالها انتظار تالاری ویژه هنرهای نمایشی ساخته شده بود و قرار بود با جشنوارهای از نمایشهای ایرانی گشوده شود. ادارهکنندگان این جشنواره از روز نخست با جدا کردن کاسه خود از بوروکراسی اداری و تمایلات مضحک پیرسالاری، کار خویش را سامان داده و با بودجه تقریباً ناچیزی که در اختیار داشتند، برنامه تدارکاتی خود را پیش میبردند.»
به گفته جوانمرد هنوز مشکلاتی وجود داشت؛ اما نه با اِهِنوتُلُپ ریاستمابانه که با توضیح دوستانه و نوعی تعامل حل میشد و خود تجربهای ارزشمند بود: «پروژکتورها اگر به اندازه کافی نبود و یا قدیمی و از کار افتاده بود، دیمر اگر قدیمی و زنگزده و متعلق به دوره اپرای بیسرانجام بود، صحنه گرد، اگر با زور بازوی چهار کارگر قلچماق باید از جا حرکت داده میشد، محل تمرین اگر جیرهبندی بود، با فهم «ضرورت» با این همه مدارا میشد.»
گروه هنر ملی که زیر نظر جوانمرد اداره میشد با وجود زمان کم و برنامهریزیهای فشرده تمام تلاشش را برای تمرین دقیق انجام میداد: «گروه با توجه به تعداد هنرمندان در گروههای خود و اشتغال آنها در یک میدان گسترده جشنوارهای، برای نخستین بار برای تمام کاراکترها دوبلور گذاشت: نمایش پیشنهادی ما «پهلوان اکبر میمیرد» نوشته بهرام بیضایی بود که با توجه به فرم و محتوا و بیشتر از حیث زبان اجرایی و ریتم آن، کلام سنگین و آهنگین ویژهای را طلب میکرد. مطالعات قبلی در زمینه محیط و فضای زیستی پهلوانی در کسوت اکبر، خصلتهای پهلوانی او را به دوره طلایی پهلوانانی نظیر اکبر خراسانی و یزدی بزرگ و بیشتر پوریای ولی پیوند میزد. مردی اهل درد و عاشق وفا در دنیا و صفای آخرت که تمام نیک و بد جهان را در چشمه زلال شعور و شاعرانهاش تطهیر میکند. رسیدن به این مراحل نه تنها تمرین و ممارست بلکه نوعی شیفتگی و استحاله میطلبید. خوشبختانه بافت نوشتار بیضایی به طور حیرتانگیزی به کمک میآمد و نشان میداد که نویسنده با چه قریحه و فراستی آن را در طبع شاعرانه خود ریخته و پرورش داده است.»
جوانمرد، در خوانش این متن متوجه لحن کاملاً موزون آن شد و به این نتیجه رسید که برای رسیدن به لحن درست نمایشنامه، برای پرسوناژها دوبلور انتخاب کند. نقش کور را هم به جمشید لایق داد. او در ادامه از تعیین این نقشها هم گفته است، به طور مثال از حسین کسبیان و محمود دولتآبادی که باجناق هم بودند دعوت کرد. نقش مادر پهلوان را هم به پری امیرحمزه داد: «نقش مادر هم که معلوم بود، مادرتر از خانم چهرهآزاد نداشتیم. خانم پری امیرحمزه نیز که در اغلب برنامههای گروه، همیشه باری سنگین بر دوش میگرفت، در این برنامه، هم دوبلور خانم چهرهآزاد شد و هم دوبلور نقش دختر؛ چون خانم پرتوی که برای معالجه و احتمالاً جراحی گواتر خود به لندن رفته بود، هنوز مراجعت نکرده بود.» اما جوانمرد برای نقش پهلوان حیدر، بین عنایت بخشی و بهمن مفید تردید داشت: «هر دو برای این نقش شایسته بودند. معمولاً بیشتر اوقات آن دو با هم میگذشت؛ اما هیچگاه آنها را تا این اندازه به هم نزدیکتر ندیده بودم. یک چنین تفاهم و دادوستدی منتها در دو نقش که در نوشتار و عمل خودبهخود مکمل یکدیگر بودند، بین فنیزاده و خیاطباشی نیز حاکم بود.»
او نقش گزمهها را به فنیزاده و خیاطباشی داده بود تا با کمک همین همزبانی به یک نتیجه درست و دقیق برسند. نقش پهلوان اسد هم به فیروز بهجتمحمدی سپرده شده بود.
پهلوان اکبر در مقابل شاه
سالن سنگلج ۱۸ مهر ۱۳۴۴ با حضور فرح پهلوی و امیرعباس هویدا نخستوزیر، با اجرای نمایش «امیرارسلان» به کارگردانی علی نصیریان رسماً افتتاح شد. این نمایش که پرویز کاردان متن آن را نوشته بود، با بازی عزتالله انتظامی، علی نصیریان، فرزانه تاییدی، جعفر والی، فخری خوروش و مهین شهابی روی صحنه رفت. به نوشته روزنامه اطلاعات، در مراسم افتتاحیه دکتر مهدی فروغ رئیس هنرکده هنرهای دراماتیک درباره اهمیت تئاتر و ساخته شدن این سالن صحبت کرد.
نمایش «پهلوان اکبر» پنجمین نمایشی بود که در این جشنواره به روی صحنه رفت؛ اما بعد از پایان جشنواره همچنان بر روی صحنه باقی ماند. یک روز گروه که برای اجرا میرفت، متوجه تدابیر امنیتی شد: «از ساعت نهونیم تا سه بعدازظهر تئاتر ۲۵ شهریور از ضلع شمالی در خیابان جنوبی پارک شهر و ضلع جنوبی در کوچه پشت، در محاصره نیروهای امنیتی قرار گرفته بود و تمام رفتوآمدها کنترل میشد. به ما ابلاغ شده بود که بازیگران و کارکنان فنی باید قبل از ساعت دو بعدازظهر در تئاتر باشند و ما بودیم.» قرار بود کار بازبینی شود.
آن روز گروه که برای اجرای ساعت ۸ شب، از ساعت ۲ بعدازظهر به سالن آمده بود، دائم بازرسی میشد. این بازرسیها گروه را عصبی کرده بود؛ اما بیشتر از آن، جوانمرد دلنگران بود. او صبح همان روز با معاون وزارتخانه گفتوگویی کرده بود که فکر میکرد این بگیروببندها ناشی از آن باشد: «آن روز، صبح روز اجرا ساعت ۹ به نیت گرفتن دستور از مقام معاونت، برای تحویل گرفتن چند لامپ پروژکتور نو، به سازمان سمعی بصری رفتم. برای اطمینان خاطر، لامپهای کهنه و کارکرده باید عوض میشدند و فیالحال این موقعیت خوبی بود که این کار بدون بهانهجویی جناب جباری و بدون دردسر انجام گیرد.» در این زمان از او میخواهند برای دیدن معاون وزیر برود. جوانمرد متوجه شده بود که مشکل باید از ایراد ممیزیها در اجرا باشد. قرار بود جشنواره نمایشهای ایرانی، مطابق برنامه تنظیمشده با اجرای نمایشنامه امیرارسلان نوشته پرویز کاردان و کارگردانی علی نصیریان در حضور ملکه در تالار ۲۵ شهریور شروع شود. هر نمایش دو شب اجرا میشد. بر اساس برنامهریزی «پهلوان اکبر میمیرد» در برنامه پنجم قرار داشت. این نمایش در حضور فریدون رهنما، حمید رهنما و مهندس غیاثی اجرا شد. مهندس غیاثی در مجلس شام دربار درباره این نمایش صحبت میکند و شاه از پهلبد میخواهد تا برنامهای برای دیدن این نمایش ترتیب بدهد. جباری معاون وزیر فرهنگ، جوانمرد را خواسته بود تا بخشهایی از اجرا را سانسور و در مقابل شاه اجرا کند. جوانمرد اما سعی کرد از زیر بار ممیزی خارج شود: «چون میدانستم که از متن و اجرا چیزی نمیداند و خبر ندارد که تقریباً تمام فرازهای حذفشده متعلق به نقش خودم یعنی پهلوان اکبر است، گفتم آقای جباری بچهها تمرین کردهاند، این پیس به این قطوری را همانطور که هست حفظ کردهاند، مگر میشود حالا برای یک امشب این جاهای حذفشده را نگویند… تپق میزنند… از این گذشته اگر اعلیحضرت میخواهند ببینند، از کجا معلوم نمیخواهند همانهایی را ببینند که میگویید حذف کنید.» جمله آخر تیر خلاص بود و کارساز؛ اما دلشوره برای جوانمرد باقی ماند. او به این بهانه که کمیته جشنواره رسماً ابلاغ نکرده، نمایش را بدون سانسور به صحنه برده بود؛ چراکه دقیقاً بخش سانسورشده، مهمترین و جالبترین صحنه اجرا بود، جایی که پهلوان اکبر در عالم مستی میگوید: «اون طرف شاهنومه میخوندن، شاهنومه رو با صدای بلند میخوندن، این طرف نعل داغ میکنن، نعل رو برای تو داغ میکنن! تو فریاد نکشیدی! نه زیر اون داغ، نه زیر شلاق…»
او نمیتوانست این جملهها را: «اینجا شکنجه بود، خریدن آدم، فروختن، در قلعههای سرخ، زندان و دار بود، دریدن سینه، شکستن پای… پای شکسته از راه مانده بود…» حذف کند. در این خیالات جباری بعد از مشورت با وزیر گفت که پهلبد مجوز داده نمایش بدون سانسور به صحنه برود.
کارها زیر نظر نیروهای امنیتی در جریان بود. اجرا در ساعت ۸، بعد از رسیدن محمدرضا شاه شروع شد؛ اجرایی که در دو پرده اول تنها مشکلی که برایش پیش آمد صدای تغییر صحنه بود که صدای مشکوکی که در کف سالن ایجاد میکرد باعث ورود نیروهای امنیتی و توقف آن شد. هرچه جوانمرد توضیح داد، یک بار دیگر هم نمایش توقیف شد؛ اما این نمایش در نهایت اینگونه به گفته کارگردانش تمام شد: «اینجا پهلوان اکبر سیاه مست قدار را از پر شالش میکشد و با نعرهای از اعماق دل از انتهای صحنه به جلوی صحنه سمت تماشاچیها یورش میآورد. درست در همین لحظه است که صدای دست به اسلحه شدن دو محافظ صحنه بلند میشود و اگر آرتیست اکبر مطابق با میزانسن در لب پرتگاه صحنه نبود، یحتمل شلیک محافظان پایان محتوم دیگری بود برای پهلوان اکبر و او قبل از پایان نمایش میمرد و شاید بعدها در تاریخ اتفاقات صحنهای آن زمان، این جمله به ثبت میرسید: پهلوان اکبر در صحنه میمیرد.»
***
دیدار با خویش
عباس جوانمرد
نشر فرهنگ نو
چاپ اول، ۱۳۹۶
۴۴۸ صفحه
۵۰ هزار تومان
نظر شما :