دیکتاتور به روایت بازجو؛ تخلیه اطلاعاتی رئیسجمهور
ناگفتههای تحلیلگر سیا درباره بازجویی از صدام حسین
تاریخ ایرانی: «ناگهان در باز شد و من به نفسنفس افتادم. او آنجا بود، روی یک صندلی فلزی تاشو نشسته بود و دشداشه سفید و ژاکت بافتنی آبیرنگی به تن داشت. سالها ویدئو و عکسهای او را دیده بودم و پیش خودم گفتم: ای وای این صدام است!»
جان نیکسون، تحلیلگر سیا که بعدها مسئول بازجویی از صدام حسین، رئیسجمهور سابق عراق شد، در کتابی که با عنوان «بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیسجمهور» در آمریکا منتشر شده بعد از سالها از روند دستگیری و بازجوییهای صدام گفته است. او در شب ۱۵ دسامبر ۲۰۰۳ مامور ویژه بود تا مردی را که در مزرعهای نزدیک تکریت، زادگاه صدام دستگیر شده بود شناسایی و حرفهایش را راستیآزمایی کند. او با سالها مطالعه روی شخصیت و زندگی صدام، تنها آمریکاییای بود که میتوانست پیش از آزمایش دیانای تایید کند که آیا بالاخره هدف شماره یک با ارزش بالا را دستگیر کردهاند یا نه؟ بعد از آن نیز به عنوان بازجوی صدام به این نتیجه رسید که هم خودش و هم آمریکا درباره عراق و صدام اشتباه کردند و با نشانی اشتباهی که سیاستمداران کاخ سفید به آنها دادهاند، وارد جنگی شدند که هزاران عراقی را بدون هیچ گناهی به کام مرگ فرستاد و باعث بیثباتی در این کشور و منطقه خاورمیانه شد.
نیکسون در این خاطرات تصویری تقریبا بیطرفانه از یکی از مهمترین رهبران خاورمیانه به نمایش میگذارد که آغازگر جنگی بزرگ در مرزهای جنوبی ایران بود. صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ (۲۳ آذر ۱۳۸۲) در مزرعهای در تکریت دستگیر شد. این خبر چند ساعت بعد از پایان عملیات دستگیری او توسط آمریکاییها و از سوی جلال طالبانی، رئیس دورهای شورای حکومت انتقالی عراق، برای اولین بار توسط خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) اعلام شد. او تقریبا تنها و با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد.
بر اساس گزارشهایی که بعدها منتشر شد، مخفیگاهی که صدام در آن پنهان شده بود، در زیر یک باغچه کاذب قرار داشت که با جابهجا کردن آن، یک صفحه بزرگ فلزی نمودار میشد. پس از برداشتن این باغچه، گودال لولهای با ارتفاع ۷ متر بلندی که تا سطح زمین تعبیه شده بود و امکان تنفس صدام را ممکن میساخت، نمایان میشد.
نخستین کلمات صدام پس از دستگیری خطاب به نیروهای آمریکایی این بود: «من صدام، رئیسجمهور عراق و خواهان گفتوگو با شما هستم.» برایان رید، فرمانده نیروهای آمریکایی در عملیات دستگیری صدام هم به او پاسخ داد: «جورج بوش رئیسجمهور آمریکا سلام و خوشآمدگویی خود را به تو ارسال کرده است.»
روز بعد، ایندیپندنت در گزارشی نوشت: «اگرچه صدام بدون جنگ و بدون مقاومت دستگیر شد، اما گزارشهای اولیه حاکی از آن است که وی از زمان دستگیری و در بازجوییها همکاری زیادی نشان نمیدهد.»
نشریه تایمز نیز به نقل از یک مقام اطلاعاتی ناشناس نوشت: «صدام به سلولی در فرودگاه بغداد منتقل شده و مورد بازجویی قرار گرفته است. بر اساس نوار بازجویی، از وی پرسیده شده چه طور هستی؟ و او پاسخ داده: غمگینم چون مردم من در اسارت و بندگی هستند.»
اما گزارش جان نیکسون که مسئولیت شناسایی و بازجویی اولیه صدام را بر عهده داشت کمی با گزارشهای مطبوعاتی منتشرشده در آن روزها متفاوت است. او در خاطراتش نوشته است: «صدام با آنکه سرسختی از خود نشان میداد اما در کمال صداقت پاسخ داد و بخشی که خود مایل بود را بیپاسخ نگذاشت.»
فارغالتحصیل تاریخ؛ بازجوی اصلی صدام
جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سالهای زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقهاش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود. البته او در این کتاب تنها چند گریز کوتاه درباره ایران میزند و به جزئیات نمیپردازد. او نخستین کسی بود که در جلسات متعدد بازجویی از صدام شرکت و با او درباره اقداماتش در عراق و جامعه جهانی صحبت کرد. با اینکه این کتاب درباره بازجویی از صدام است اما شاید از آنجایی که نیکسون زمانی آن را به رشته تحریر درآورده که دیگر در سیا کار نمیکرد، شرحی بسیار کلی از جلسات بازجویی ارائه میدهد و بیشتر خاطراتش را در این رابطه بازگو میکند.
نیکسون با شرح این نکته که همه کارکنان سیا موظفاند برای انتشار خاطرات و مطالبشان آن را به بخش مرور انتشارات بدهند، در مورد این کتاب پس از دو بار بازبینی مینویسد: «متاسفانه انتشار دستنویس با تاخیری بسیار روبهرو شد و از سوی دیگر در کل کتاب شاهد خطوط سیاهی هستید که ویرایشهای اعمالشده از طرف سیا را نشان میدهد.» نیکسون در توضیح این ممیزی با عذرخواهی از مخاطبان به این نکته اشاره میکند که آنچه سانسور شده به هیچ وجه اسرار حکومتی را زیر سؤال نمیبرد.
دیکتاتوری کاتالیزور
نیکسون بعد از بازجوییهای مفصلی که از رهبر عراق داشت به این نتیجه رسید که آمریکاییها درباره او دچار یک بدفهمی یا اشتباه شدهاند. او البته در جایجای این کتاب از تصمیمهای مخرب و ویرانگر صدام انتقاد میکند اما معتقد است: «ظهور افراطیگری اسلامی در عراق اغلب ذیل عنوان داعش فاجعهای است که لزومی نداشت ایالات متحده با آن روبهرو شود، اگر با صدام حسینی پا به سن گذاشته و بدون قیدوبند کنار میآمد. نمیخواهم بگویم صدام مبرا از اتهامهایی بود که طی سالها علیه او مطرح شده بود. او دیکتاتوری بیرحم بود، بارها با تصمیمهایش منطقه را به آشوب و خونریزی کشاند. با وجود این با نگاهی به گذشته، به نظر میرسد که تصور ماندن صدام در قدرت در مقایسه با وقایع تلخ و تلاش بینتیجه زنان و مردان جوان نظامی و شجاع آمریکایی، تقریبا آسایش بیشتری به همراه داشت؛ حتی اگر نخواهیم به سه تریلیون دلار هزینه این جنگ اشاره کنیم و اینکه همچنان باید برای عراقی جدید هزینه ایجاد میکردیم.»
او چند ماه بعد از سقوط بغداد و فرار صدام به عنوان تحلیلگر سیا به عراق اعزام میشود و در زمان دستگیری صدام، چند ماهی از استقرار او در این کشور میگذشت: «در دسامبر ۲۰۰۳ و ژانویه ۲۰۰۴ من نخستین آمریکایی بودم که پس از دستگیری صدام حسین از سوی نیروهای ایالات متحده، برای مدتی طولانی از او بازجویی کردم. تحلیلگر ارشد گروه سیا بودم که پنج سال پیش از آن در حوزههای عراق و ایران کار کرده بودم. در آغاز روند بازجویی، حس میکردم که صدام را میشناسم؛ ولی در هفتههای بعد متوجه شدم که ایالات متحده در سطحی وسیع، هم درباره شخص او هم پیرامون نقشی که به عنوان دشمن قاطع جریانهای رادیکال در دنیای اسلام داشت، از جمله افراطیگری سنی دچار بدفهمی بوده است.»
به اعتقاد نیکسون هنگامی که نئوکانهای آمریکایی سعی داشتند تا صدام را به ماجرای یازده سپتامبر و القاعده ربط دهند، در حالی که صدام فکر میکرد به خاطر نگاه سکولارش و اینکه همیشه در جبهه جنگ با افراطیگری دینی قرار داشت میتواند به آمریکا نزدیکتر شود: «او بارها در جریان بازجوییاش عنوان کرد، نمیتوانست درک کند که چرا ایالات متحده چشم در چشم او نینداخته است. خود صدام سنی مذهب بود، حزب بعث او مبلغ ناسیونالیسم عربی و سوسیالیسم بود و او افراطیگری اسلامی را تهدیدی علیه بنیان قدرت خود میدید. صدام تصویر رهبری کاملا نترس را از خود به نمایش گذاشته بود، ولی در عین غافلگیریام به من گفت که نگران ظهور افراطیگری در کشورش بوده است. او میدانست چقدر مشکل خواهد بود که دستگاه عمدتا سنی، سرکوب خود را برای مبارزه با دشمنی به کار بگیرد که اصل انگیزشی آن بنیادگرایی سنی بود.»
او با نقلقولی از آماتزیا بارام، پژوهشگر یهودی، به این نتیجه میرسد که صدام همیشه از خطر یک الیت در حال رقابت، فارغ از همدلی مذهبی یا سکولار آنها آگاه و معتقد بود که تنها یک رهبر میتواند وجود داشته باشد.
نیکسون معتقد بود که ساقط کردن صدام خلأ قدرتی را به وجود آورد که در نتیجه آن اختلاف فرقهای به حمام خون فرقهای تبدیل شد: «برای مدتی، شیعیان در برابر قساوت سنیها به رهبری ابومصعب الزرقاوی، به جانب دیگر چرخیدند به امید اینکه قدرت را از طریق صندوقهای رای به دست گیرند.»
او با اشاره به بهار عربی تا به قدرت رسیدن گروه داعش، معتقد است صدام توانسته بود در منطقه تعادل به وجود بیاورد و اقدام دولت آمریکا برای حمله به عراق و سقوط صدام را اقدامی اشتباه میداند.
او صدام است
روز ۱۳ دسامبر ۲۰۰۳، هشت هفته از شایعهای که در منطقه سبز بغداد یا بخش حفاظتشده بینالمللی این شهر میپیچید، میگذشت. نیکسون به عنوان تحلیلگر سیا به بغداد اعزام شده بود و با توجه به مطالعات و شناختی که داشت به افسران سیا و واحدهای ویژه ارتش کمک میکرد تا افراد را برای دستگیری شناسایی کنند و با تخلیه اطلاعاتی آنها به هدف «شماره یک با ارزش بسیار بالا» یعنی صدام برسند. در حقیقت مهمترین ماموریت او کمک به یافتن و شناسایی صدام حسین بود که بعد از شکست و سقوط کامل بغداد متواری شد: «ایالات متحده از زمان جنگ اول خلیج (فارس) در سال ۱۹۹۱ از دسترسی به عراق محروم بود. در سال ۲۰۰۳ اعتقاد داشتم که آمریکا به دلایلی محکمهپسند به عراق حمله کرده است: برای یافتن و نابودی سلاحهای کشتارجمعی و آزادسازی این کشور از دست دیکتاتوری سفاک. به تهدیدهای سلاحهای جمعی واقف بودم. کارشناسان دولتی و محافل دانشگاهی که تجربیات بسیار بیشتری نسبت به من داشتند، متقاعد شده بودند که صدام یا سلاحهای کشتارجمعی دارد یا اینکه در تلاش برای به دست آوردن آنهاست، باوری که در هر گزارش ریز و درشت اطلاعاتی که من دیدم بر آن تاکید شده بود.»
توضیحاتی که او درباره این باور داده البته از سوی کارشناسان سیا غیرقابل انتشار تشخیص داده شده است. نیکسون ۱۳ دسامبر را با جلسه سلول همجوشی آغاز کرد که گروهی متشکل از تحلیلگران سیا و دستگاههای نظامی بود و در آن اطلاعات را با هم ردوبدل و اخبار طول شب را بررسی میکردند: «ده تا پانزده تحلیلگر به طور خاص روی گزارشهایی تمرکز میکردند که درباره ردیابی احتمالی صدام بود، اسم آن را چشمانداز لوئیس گذاشته بودیم و بحث میکردیم که کجاها ممکن است بتوان سرنخهای جدیدی پیدا کرد. ما همچنین پیشنهاد کرده بودیم که در عملیات بعدی چه کسانی دستگیر شوند تا بتوان رد صدام را گرفت.»
این کارشناسان روزهای زیادی همدیگر را در ساختمانی که هویت آن پنهان شده است، ملاقات کردند و با تحلیلگرانی از سنتکام (ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا) یک مرکز فرماندهی برای هدایت عملیات نظامی از جمله در خاورمیانه مستقر شده بود. اما آن روز تفاوت مهمی با روزهای دیگر داشت؛ چراکه به آنها گفته شده بود خبرهایی در راه است و سرنخهایی را به دست آوردند که نشان میدهد به زودی صدام را پیدا میکنند.
این سرنخ، دستگیری محمدابراهیم عمر الموصلی؛ سرتیم محافظان صدام هنگام فرار او بود. محمدابراهیم با آنکه در ابتدا منکر دانستن محل اختفای صدام شده بود اما خیلی زود به خاطر جایزه ۲۵ میلیون دلاری که برای پیدا کردن صدام تعیین شده بود، اعتراف کرد.
او ماموران واحدهای ویژه را به مزرعهای برد که صدام در سال ۱۹۵۹ بعد از تلاش برای ترور عبدالکریم قاسم، نخستوزیر، در آن مخفی شده بود؛ جایی که آخرین بار سرتیم محافظانش او را دیده بود و این نشان میداد که به صدام خیلی نزدیک شده بودند.
نیکسون در بخشی از خاطرات خود بر این نکته تاکید میکند که رسیدن به این نقطه آغاز رقابتی میان ارتش و آژانس اطلاعاتی آمریکا بود که کدام یک زودتر به هدف شماره یک برسند. از ابتدای جستوجو تحلیلگران سیا تاکید داشتند که باید محافظان صدام را پیدا کنند و افسران حفاظت اطلاعات ارتش همه تمرکزشان را بر دستگیری چهرههای شناخته شده نزدیک به صدام گذاشته بودند: «اما پس از آنکه معلوم شد هیچ یک از مقامهای ارشد صدام از محل اختفای او خبر ندارند، ارتش به سراغ محافظانش رفت. افسران عملیات ویژه افراد خیلی زبدهای بودند و صدام احتمالا بدون عملیات قهرمانانه آنها دستگیر نمیشد. آنها هر صبح در جلسه سلول همجوشی شرکت میکردند، مشتاق شنیدن نقطه نظرات ما بودند و اغلب ما را در جریان یورشی میگذاشتند که شب پیش انجام داده بودند؛ اما حالا حاضر نبودند درباره یورشهای پیش رو و اینکه چه کسانی در فهرست تعقیب هستند حرف بزنند.»
هفت ساعت بعد از اعترافات محافظ صدام، خبر به جایی که تحلیلگران سیا قرار داشتند رسید. این خبر حاکی از آن بود که نیروهای ویژه، عازم ماموریتی شدهاند که احتمالا هدفش دستگیری هدف شماره یک بسیار باارزش است. نیکسون میگوید که فکر نمیکرد تا روز شکرگزاری، صدام را دستگیر کنند؛ اما آن شب وقتی پشت کامپیوترش نشسته بود، رئیس کارکنان تحلیلگر سیا به او خبر داد که دفتر ریاست پایگاه، او را احضار کرده است. او در جلسهای با حضور بازی کرونگارد، مدیر اجرایی سیا، شرکت کرد. در این جلسه از او پرسیده شد که اگر قرار باشد صدام را قبل از هر آزمایشی شناسایی کنند، چطور میتوانند این کار را انجام دهند: «من گفتم که دنبال یک تتوی قبیلهای میگردم که نشان وابستگیاش به قبیله ابونصیر است. یکی از آنها پشت دست راستش بین انگشتهای میانی و سبابه بود؛ دیگری روی مچ دست راستش است. این نشانهها تنها یکسری نقاط خالمانند بودند، برخی از آنها در یک خط مستقیم و برخی از آنها هم به شکل مثلث بودند، چیزی شبیه هلال ماه.»
این تتوها برای شناسایی صدام نکته مهمی به شمار میرفت؛ اما او علامت مشخصه دیگری هم داشت: «اشاره کردم که صدام زخمی روی ران چپش دارد که ناشی از جراحتی است که در زمان تلاش برای ترور رئیسجمهور قاسم در سال ۱۹۵۹ برداشته است و اینکه لب پایینیاش به یک طرف کشیده میشود، شاید به خاطر عمری سیگار کشیدن باشد.»
جان نیکسون یکی از معدود تحلیلگران سیا بود که به خاطر سالها تحلیل و بررسی فیلمهایی که از صدام به جای مانده به اطلاعات ارزشمندی دست یافته بود. به نوشته او عدم ارتباط عراق با خارج از خود، بعد از سال ۱۹۹۱ و جنگ کویت، موجب شده بود که آنها اطلاعات کمی از داخل کشور و شخص صدام حسین داشته باشند: «ما همیشه به دنبال فیلمهای جدید از او و پیدا کردن نشانههایی بودیم که بیانگر بیماری احتمالیاش باشد. در سال ۱۹۹۹، ویدئویی از او دیدم که به وضوح نشان میداد خوب وزن کم کرده است. این مربوط به زمانی بود که هوگو چاوز، رئیسجمهوری ونزوئلا، از بغداد دیدار میکرد. همراه با پزشکان سیا به دقت ویدئوها و عکسهای تازه او را بررسی کردم و به این نتیجه رسیدیم که صدام مشخصا روی خط سلامتی است. برداشت ما درست بود ولی بحث ترک سیگار از سوی او درست نبود.»
مدیر اجرایی سیا بعد از توضیحات نیکسون هدف اصلی از این سؤالات را به او گفت: «میخواهیم مطمئن شویم که خود صدام است، نه یکی از چند بدل او.» نیکسون اما بر خلاف روسایش، ماجرای بدلهای صدام را افسانهای بیش نمیدانست. او بعدها صحتوسقم این ماجرا را از خود صدام پرسیده و پاسخ شنیده بود که یک صدام بیشتر وجود ندارد. در پایان این جلسه سرانجام به نیکسون گفتند که آماده باشد تا اگر صدام دستگیر شد او را برای شناسایی ببرند. از او خواسته شد تا فهرستی از سؤالها را آماده کند که تنها صدام میتواند به آنها پاسخ دهد. اینجا بود که او ماموریتی را گرفت که آینده شغلیاش را تغییر داد: «از تو میخواهیم که بروی بیرون و مطمئن شوی این کسی که نصفهشب گرفتند، صدام حسین است.» این جمله برای او که ۲۷ ساعت بیدار مانده بود و از خستگی روی پاهایش بند نمیشد، حکم آدرنالینی قوی داشت: «ناگهان آدمی شدم که قرار بود خبری را تایید کند که مثل راکت جهان را درخواهد نوردید. در چهل دقیقه بعد یا بیشتر روی کامپیوترم خم شدم تا پرسشهایی را برای دیکتاتوری که آمریکا را به جنگ کشانده بود، طرح کنم.»
آنها نیمهشب از منطقه حفاظتشده سبز بغداد به سمت فرودگاه در یکی از خطرناکترین جادههای جهان رانندگی کردند تا برای شناسایی مردی بروند که دستگیر شده بود. همراه نیکسون مردی لبنانی به اسم مستعار جرج برای ترجمه و مسئول دروغسنجی واحد آمده بود. البته مامور سیا توضیح میدهد هیچ وقت لازم نشد دستگاه دروغسنج به صدام وصل شود.
آنها سرانجام به مقر پیشین گارد ریاستجمهوری رسیدند که زندانی در آن نگهداری میشد: «داخل ساختمان غوغایی برپا بود و سربازها به هر سو میدویدند. چند سرباز تا بن دندان مسلح، کنار میزی ایستاده بودند. کارتهای شناسایی ما را نگاه کردند و خواستند که در اتاق مجاور منتظر بمانیم؛ اتاقی که در آن تلویزیونی بزرگ، یخچالی پر از نوشیدنیهای غیرالکلی و چند مبل بود. یک نفر که در حال تماشای دیویدی فیلم «خوب، بد، زشت» بود، آن را متوقف کرده و در نتیجه صحنهای از فیلم ثابت مانده بود.»
آنها چند ساعتی منتظر ماندند؛ چند ساعتی که بعدها مشخص شد عبد حمید محمود التکریتی، رئیس دفتر سابق رئیسجمهور، در حال شناسایی او بود و بعد از آن در حال اصلاح کردن صدام بودند: «سربازی با یک تشت وارد شد، از آن نوع که برای تراشیدن ریش استفاده میشود. یک نفر گفت که ارتش ریشهای دیکتاتور عراق را اصلاح کرده است. همین موقع یکی از افراد ما از اتاق خارج شد و سرباز حامل تشت را دنبال کرد. وقتی که برگشت یک کیف زیپدار به من نشان داد که داخل آن تهماندههای ریش بود. او مقداری از موهای صورت صدام را هدیه گرفته بود.»
آنها بعد از این، وارد اتاقی شدند که در آن صدام روی صندلی فلزی تاشویی نشسته بود. نیکسون به اندازه کافی شناخت از صدام داشت که در بدو ورود به اتاقی که او را نگهداری میکردند، متوجه شود فردی که دستگیر شده همان هدف شماره اول، با ارزش بسیار بالاست. با این همه باید او را کاملا چک و با سؤالهایی نظرش را تایید میکرد: «وارد اتاق شدیم و روبهرویش ایستادیم. اتاق پر از آدم شده بود. علاوه بر تیم چهارنفره ما (من، مترجممان جرج، بروس و چارلی از دیایسی) شش یا هفت ارتشی اونیفرمپوش نیز در اتاق حضور داشتند. از آنجایی که من مسئول راستیآزمایی این قضیه بودم که آیا واحدهای ویژه آمریکا خود صدام را دستگیر کردهاند، اول از همه صحبت کردم.»
نخستین سؤالی که از صدام پرسیده شد این بود که آخرین بار چه زمانی پسرانش را زنده دیده است: «صدام گوش داد و لبخندی غیرعادی در صورتش ظاهر شد و رو به من برگشت و گفت شما کی هستید؟»
نیکسون از تهاجمی بودن صدام جا خورد و خواست حرفی بزند که یکی از اعضای گروه به جای او به صدام گفت که آنها آنجا هستند که از او سؤال کنند نه اینکه پاسخ او را بدهند: «صدام پذیرفت و بازجویی را ادامه دادیم. در حینی که به سؤالها گوش میداد، خونسرد بود. توجهام به این جلب شد که چقدر سریع توانسته خودش را با محیط اطراف و موقعیت تازهاش به عنوان زندانی وفق بدهد. مثل کسی عمل میکرد که هر شنبه به آنجا میآید و این بخشی منظم از زندگی روزانهاش است.»
در خلال همین بازجویی بود که نیکسون مهمترین نشانه تایید هویت صدام را دید: «پشت دست راستش یک تتوی قبیلهای دارد، بین انگشتهای سبابه و میانی و تتوی دیگر زیر مچ دست راست بود. دهانش همانگونه که در عکسها و فیلمها دیده بودیم کج بود. صد درصد مطمئن شدیم که خود صدام حسین است.»
بازجویی از او چند ساعتی طول کشید. به نوشته نیکسون، صدام با صداقت به بسیاری از پرسشهایی که خودش مایل بود، پاسخ داد: «او چیزی درباره اینکه چطور از بغداد خارج شده یا چه کسی به او کمک کرده بود به زبان نیاورد. گفت که متوجه نمیشود چرا این سؤالها را از او میپرسم.»
صدام در میانه بازجویی از نیکسون میپرسد چرا درباره سیاست از او سؤال نمیکنند: «خیلی چیزها میتوانی از من یاد بگیری.» و نیکسون به او چنین پاسخ میدهد: «اول از همه باید یکسری سؤالهای مشخص بپرسم.»
رقابت میان ارتش و سیا در خلال این بازجویی نیز به چشم میخورد و در چند مورد به بگومگوهایی میان اعضای دو تیم منجر شد؛ جدالی که به نوشته نیکسون باعث لذت و تفریح صدام شده بود. صدام در بخشی از این بازجویی از رفتاری که زمان دستگیری با او شده گله کرد و اینجا بود که با نشان دادن جای جراحتش، زخم کهنه روی پایش هم دیده شد؛ همان زخمی که در زمان کشتن عبدالکریم قاسم برداشته بود و این یعنی تایید کامل اینکه نیروهای آمریکایی آدم اصلی را دستگیر کردهاند؛ او صدام واقعی بود.
او به سؤالی درباره سلاحهای کشتارجمعی کوتاه پاسخ داده بود که «شما من را پیدا کردید چرا نمیروید این سلاحها را پیدا کنید؟» بعد با انتقاد از سیاست بوش برای پیدا کردن سلاحها گفت: «آمریکاییها مشتی اراذل و اوباش نادان هستند که درکی از عراق ندارند و قصدشان نابودی کشور است، به بهانه اینکه این سلاحها وجود دارند. حال آنکه در واقعیت چنین چیزی صحت ندارد.»
نکتهای که صدام در نخستین بازجویی درباره سلاحهای جمعی گفت، شاید صادقانهترین چیزی بود که از دید نیکسون به زبان آورد؛ چراکه او در ادامه بازجوییهایش از صدام به این نتیجه رسید که حمله به عراق به بهانه همراهی القاعده آدرس غلطی بود که رهبران کشورش برای توجیه این حمله به مردم آمریکا دادند. هرچند این نتیجهگیری شاید تطهیر رفتار مردی باشد که در طول یک دهه، دو جنگ بزرگ را علیه همسایگانش آغاز کرد.
***
بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیسجمهور
جان نیکسون
ترجمه هوشنگ جیرانی
بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
چاپ اول، پاییز ۱۳۹۶
۲۴۴ صفحه
۲۳ هزار تومان
نظر شما :