کارگرم من

روایتی از یک اعتراض موزیکال کارگری در دهه ۲۰
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷ | ۲۰:۰۸ کد : ۶۲۸۳ وقایع اتفاقیه
روایتی از یک اعتراض موزیکال کارگری در دهه ۲۰
کارگرم من
نسیم خلیلی

 

تاریخ ایرانی: تقریباً در همان سال‌هایی که جلال آل‌احمد، قصه «دره خزان‌زده» را درباره زیست رنج‌آلود کارگران معدن زیرآب در مجموعه داستان «از رنجی که می‌بریم» منتشر کرده بود، مرد جوانی با لباس کار و دست و صورتی روغنی و مملو از لکه‌های سیاه وارد پیش‌پرده یکی از سالن‌های تئاتر تهران شد در حالی که یکی، دو آچار بزرگ هم در دست داشت، درست به هیات کارگران تعمیرات لوکوموتیو که مدت‌ها بود در مضایقه و رنج بودند و کسی صدای خاموششان را نمی‌شنید؛ او ترانه‌ای را آواز کرد که فقط رنج کارگران راه‌آهن را بازگو نمی‌کرد بلکه با آن صورت سیاه‌اندود می‌توانست یادآور کارگران قصه آل‌احمد هم باشد که وقتی از کار دست می‌کشیدند، با قیافه‌هایی ناشناس و از گرد ذغال پوشیده که در میان آن‌ها فقط سفیدی چشم‌ها و اگر هم کسی حوصله داشت لبخندی بزند، زردی دندان‌ها دیده می‌شد با کولواره‌ای بر دوش که به سمت خانه‌های خود می‌رفتند.

 

هنرپیشه جوان که هم کارگر تعمیرکار راه‌آهن بود و هم در تماشاخانه نمایش اجرا می‌کرد و پیش‌پرده می‌خواند، مرتضی احمدی بود و آن روز تصمیم گرفته بود بدون کسب مجوز از مسئولان، ترانه معترضانه یکی از کارگران لوکوموتیورانی را بین پیش‌پرده دوم و سوم اجرا کند تا بدین‌وسیله صدای کارگران را آواز کرده باشد. آن شب کارگران دپوی راه‌آهن هم به تئاتر دعوت شده بودند و وقتی ترانه تمام شد، ایستاده دست می‌زدند و با پایکوبی فریاد می‌کشیدند که «بازم بخون» این استقبال ظاهراً از آن رو بود که زیست کارگران در این سال‌ها با رنجی افزون‌تر همراه شده بود؛ سال‌های پس از جنگ دوم جهانی که زندگی معیشتی اقشار مختلف و به ویژه کارگران و کارمندان در وضع بغرنجی قرار داشت. رامپور صدر نبوی در مقاله‌ای در این زمینه تحت عنوان «مسائل اجتماعی ایران در جنگ جهانی دوم» با اتکاء به آمارهای رسمی تصریح می‌دارد که: «تورم بسیاری از کارگران و کارمندان دون‌پایه را وارد مرحله فقر مطلق ساخت به طوری که شکایت و اعتراض توده کارگر و کارمند که چیزی جز نیروی انسانی خود به قیمت‌های ثابت برای فروش نداشتند اوج گرفت ولی دولت برای آن‌ها کاری نکرد چون خود نیز در گرداب تورم فزاینده دست‌وپا می‌زد.»

 

این رنج و استیصال اقتصادی دقیقاً همزمان با دوره‌ای بود که تعداد کارگران در جامعه ایران، روزبه‌روز در حال افزایش بود؛ احمد اشرف و علی بنوعزیزی در کتاب «طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران» تصریح می‌دارند که: «هرچند در اوایل دهه ۱۳۰۰ اغلب کارگران ایرانی هنوز در صنایع دستی و دیگر صنایع کوچک سنتی مشغول به کار بودند... و تنها چند صد تن در کارخانه‌های کوچک و جدیدی همچون کارخانه‌های اسلحه‌سازی، نساجی، چاپخانه و کارخانه برق کار می‌کردند... طی دهه‌های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ اندازه طبقه کارگر صنعتی همچنان افزایش یافت.»

 

در حالی که گزارش‌های تاریخی نشان می‌دهد این افزایش تعداد کارگران با بهبود کیفیت زندگی‌شان همراه و هماهنگ نبوده است و در عین حال به جهت برخی سوابق طغیانگرانه در میان کارگران در سال‌های پیشین، حکومت وقت همواره به کارگران به عنوان نیروهای بالقوه شورشی نگاه می‌کرد و در نتیجه هر صدای اعتراضی ولو برای تأمین مایحتاج ساده کارگران، تحرکات سیاسی و آشوبگرانه قلمداد می‌شد.

 

احمد اشرف و علی بنوعزیزی در کتاب پیش‌گفته، بر این واقعیت تاریخی تلخ نیز مهر تأیید زده و نوشته‌اند: «به رغم اندک بودن تعداد کارگران، طبقه کارگر در دهه ۱۳۰۰ در فعالیت‌های شدید و حتی رادیکال سیاسی و تشکیل اتحادیه‌های کارگری درگیر شد. بیشتر این فعالیت‌ها به تحریک تلاش‌های سازمان‌یافته حزب کمونیست ایران بود که به طور غیرمستقیم از حمایت اتحاد شوروی برخوردار بود.» و به این ترتیب است که در قصه «دره خزان‌زده» آل‌احمد (و البته قصه‌های مشابه دیگر) سخن از طنین ضربه تفنگ است در پاسخ به رنج کارگران و تبعید آن‌ها به کرمان و...

 

اما قصه کارگران تعمیرکار اداره راه‌آهن تهران قصه‌ای نرم‌تر و آهنگین‌تر است. آن‌ها به کمک همکار هنرمند خود تلاش می‌کنند صدای اعتراضشان را با ترانه‌ای در یک پیش‌پرده به گوش حکومت برسانند، آن هم در سال‌های سخت و پرمخاطره حضور اشغالگران در ایران پس از جنگ دوم جهانی. در سال‌های آغازین دهه ۲۰ و روزهای پرتلاطم پس از جنگ دوم جهانی، کارگران تعمیرکار راه‌آهن هر روز مشغول تعمیر و سرویس‌دهی به قطارهای باری غول‌پیکری بودند که در طول خطوط سراسری راه‌آهن، مهمات جنگی حمل می‌کردند؛ قطارهایی که آنقدر فرسوده شده بودند که مدام به تعمیرات و تعویض قطعات یدکی نیاز داشتند.

 

کارگران خسته و معترض خواسته‌های کوچکی داشتند: افزایش دستمزد، واگذاری سالی دو دست لباس کار و پرداخت اضافه‌کار و به نظر می‌رسید حکومت می‌کوشید صدای آرام آنان را نشنود پس یکی از آنان که نامش عباس تفکری بود، تصمیم گرفت این بار به شکلی متفاوت و شاید موثرتر از قبل نسبت به دشواری‌های معیشت کارگران اعتراض کند و در نتیجه با قریحه شاعری‌ای که در خود سراغ داشت، ترانه‌ای درباره رنج و خستگی کارگران نوشت و اسمش را گذاشت: «کارگرم من»، سپس آن ترانه را به همکار هنرمندش، مرتضی احمدی داد و از او خواست که به عنوان پیش‌پرده در تئاتر اجرایش کند؛ احمدی در ادامه نقل این خاطره می‌نویسد: «ترانه چنگی به دل نمی‌زد و ایرادهای زیادی داشت. اگر به همان وضع اجرا می‌شد، برای من مسلم بود که مورد توجه قرار نخواهد گرفت. آن را به آقای پرویز خطیبی دادم، گفت: مضمون بکری داره، میشه یه کاریش کرد، اما بو داره چون برای اولین بار یه همچین پیش‌پرده‌ای خونده میشه ممکنه سروصدای زیادی راه بندازه، میشه گفت تحریکی است بین کارگرا و ممکنه برای تو اسباب دردسر بشه. آنچه مسلمه اگه حرکتی خلاف نظر سازمان‌های امنیتی از طرف کارگرا مشاهده بشه گریبان تو را می‌گیرند خود دانی. ایرادهای شعر را برطرف کرد و به من داد... {و} برای من ارزنده‌تر از هر چیز این بود که اولین کسی باشم که با خواندن این پیش‌پرده محرومیت کارگران را تا آنجا که در متن شعر گنجانیده شده در سطح کشور مطرح کنم و فریادشان را به گوش کارفرمایان برسانم.»

 

و به این ترتیب است که در جوی از ارعاب و اندوه، کارگری از میان کارگران دیگر بالای سن می‌رود و با آچاری در دست و صورتی سیاه از روغن و رنج، این ترانه را می‌خواند: «من که بینی چنین در ذلت و زاری‌ام / از وجاهت به دور از ریخت و پر عاری‌ام/ گنهم این بود که صادق و کاری‌ام/ چون تو روز و شب همچون خر باری‌ام / گشته‌ام علیل و ذلیل / بس که عایدم هست قلیل / خون جیگرم من/ کارگرم من/ از سحر تا غروب چون مرده جون می‌کنم/ تا برم لقمه نانی برای زنم / بعد چندی که چاکر کارگر راه‌آهنم / این بود ریخت من این وضع پیراهنم/ این بود حال و احوال من / بدتر از بنده اطفال من / دربه‌درم من / کارگرم من/ هستی مملکت از هست کارگر است/ گردنش این جهان در دست کارگر است/گردش این جهان در دست کارگر است / به خدا عالمی سرمست کارگر است / پس چرا این چنین دل‌خسته کارگر است / ای خدا رسان یاوری / بهر ما تو غم پروری / آخ مضطربم من / کارگرم من / تا به کی ما کشیم زجر و فشار و عذاب / وضع ما تا به کی باید بماند خراب / کارگر رفت ز دست، دست توانا کجاست / کی به ما این چنین ظلم و تعدی رواست / بدبختیمون از چیست / تاب و توانم نیست / بی‌یاورم من / کارگرم من».

 

کارگر آوازه‌خوان پس از این اجرا با یک ابلاغ به اداره کل حسابداری منتقل شد تا لباس کار نمادین را از تن در بیاورد و پاسبانی هم جلبش کرد تا به اداره شهربانی برود و تعهدنامه کتبی بدهد که ترانه «کارگرم من» دیگر به روی صحنه نخواهد رفت اما در این میان کارگران به بخشی از خواسته‌های خود رسیده بودند چون حکومت وقت از اعتصاب و غائله‌آفرینی در آن مقطع حساس واهمه داشت و احتمالاً کوشش برای جلب رضایت این کارگران توصیه‌ای از سوی نیروهای اشغالگر مستقر در راه‌آهن هم بود، آن‌ها قطار مملو از مهمات جنگی‌شان را همواره در حال حرکت می‌خواستند.

کلید واژه ها: کارگر مرتضی احمدی


نظر شما :