امیرانتظام: پس از ۳۶ سال فرزندانم را دیدم/ گمان میکنند آزاد شدهام/ در مرخصی استعلاجی به سر میبرم
متن پیام امیرانتظام در اختیار «تاریخ ایرانی» قرار گرفته که با حذف بخشهایی منتشر میشود:
***
دشتها آلودهست
در لجنزار، گل لاله نخواهد رویید
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه دلها را
علف هرزه کین پوشانده است
هیچ کس فکر نکرد
که در آبادی ویرانشده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشتهاند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست
(زندهیاد حمید مصدق)
بنام حامی حق،
یاران، یاوران، همفکران و هموطنان عزیزم،
و همه عزیزانی که دغدغه فردای ایران و ایرانی را دارید،
سلام من، این خدمتگزار کوچک وطن را، از راه دور اما برخاسته از دلی که پیش تکتک شماست، بپذیرید..
از اینکه دعوت بعمل آوردید تا در این فرصت مغتنم که همانا بزرگداشت آموزگار و استاد فرهیختهمان دکتر محمد مصدق، من هم بهگونهای در کنار شما عزیزان قرار گیرم، صمیمانه سپاسگزارم.
پیشاپیش و بدون اغراق اعتراف میکنم اگر مراسمی غیر از بزرگداشت مصدق بزرگ بود، از ارسال پیام عذرخواهی میکردم، چراکه در حال حاضر و با توجه به رویدادهای لحظهای که در داخل و خارج از کشور، شاهدیم که هر یک تلختر و نگرانکنندهتر از دیگری میباشد، تلاطمی ناخوشایند تمامی دل و ذهنم را فرا گرفته است.
گو اینکه پزشکان معالجم قویاً توصیه کردهاند که جهت جلوگیری از تشدید بیماریها، در معرض اخبار تهییجکننده اعصاب و ناراحتکننده قرار نگیرم؛ اما تا این لحظه که برایم مقدور نبوده و نتوانستهام چشمان خود را ببندم و در عالم بیخبری به سر برم. بنابراین به رغم ضعف شدید جسمانی و روحیهای به مراتب آسیبپذیرتر از گذشته، درصدد برآمدم تا به تعهد دیرینهام، در این وقت و زمان، عمل کرده و دقایقی مصدع اوقات شما عزیزان شوم.
بدیهی است وقتی نام دکتر مصدق، و نیز نام مهندس بازرگان، به میان میآید چنان شعور و حالی در دلم پدید میآید که با توانی که از شرایط فعلی جسمی من بعید است، قادر به انجام امور میگردم.
صمیمانه آرزو میکنم شما عزیزان بتوانید سالیان سال چنین فرصت ارزشمندی را میسر نموده و با زنده نگه داشتن نام و یاد و خاطره دکتر مصدق، بذر عشق به راه و مکتب این بزرگمرد را در دل جوانان نسلهای آینده کاشته و بارور نمایید تا خدمات قابل ستایش ایشان به ایران در راستای سربلندی ایران و ایرانی هرگز از اذهان زدوده نشود.
شناساندن چهره واقعی این مرد بزرگ تاریخساز را به دور از هرگونه تعصب بلکه بطور واقعبینانه و همانطور که بوده است، رسالتی است انکارناپذیر و بر دوش همه ما، که به صداقت او ایمان داریم و خدمات ارزندهاش به وطن را ارج می نهیم، وطندوستیاش را باور داریم و به کاریزمای شخصیتش با تمام نقاط قوت و ضعف پی بردهایم.
برخی از عزیزانی که به دیدن ما به منزل میآیند، بخصوص جوانان، از من و همسرم میپرسند که چگونه است که در جای جای کلبه ما عکسی از دکتر مصدق دیده میشود؟! پاسخ روشن است: علاقه ما به ایشان را نباید به بتپرستی و فردپرستی تعبیر کرد، بلکه مصدق برای ما یک مکتب فکری است که نیازی به پیروی کورکورانه ندارد. دوستداران و هواداران این مکتب فقط بوی عشق، وفا و یکرنگی، اعتماد و شجاعت اخلاقی را از آن استشمام میکنند. برای هواداران این مکتب، نام مصدق منشا اکسیژنی است که در آن تنفس میکنند، مصدق خودِ عشق است، عشق به وطن و هموطن از هر قوم و نژاد و مذهب، عشق به پرچم سه رنگ با نشان شیر و خورشید است، که همه اقوام ایرانی برای برافراشته ماندن آن از جان و مال خود میگذرند و در ادامه توضیح میدهم که برای من، عباس امیرانتظام که از سالهای نوجوانی شیفته طریقت مصدق شدم، شنیدن دو نام همواره انگیزهبخش حیات بوده و چه بسا در برهههایی دشوار از گذر زمان بر صندلی چرخدارنشینی را کاملاً برای لحظاتی از ذهنم پاک مینماید. این دو نام، «ایران» و «مصدق» هستند. برای سربلندی اولی تا آخرین نفس و به هر طریق ممکن تلاش میکنم و از دومی انرژی و انگیزه جهت تداوم تلاشهایم کسب مینمایم و تا هستم این دو نام «دوئت» حیاتبخش من باقی خواهند ماند.
چه در دوران طولانی حضور فیزیکی در زندانهای کشور، و چه در حال حاضر که در مرخصی استعلاجی به سر میبرم و هر بار دوران درمان را با ارائه گواهی پزشکان معالج از سوی مقامات امنیتی و دادگاه تمدید میکنم، بارها و بارها به وجوه مشترک شخصیتی بین خود و بزرگ آموزگارم، دکتر مصدق، اندیشیدهام.
دستیابی به مشترکاتی، که صد البته موجب افتخار من است، موجب خشنودی و آرامشم گردیدهاند، بخصوص در این سالهای اخیر که مورد کملطفی و کممهری آن دسته از عزیزان و نهادهایی قرار گرفتم که بیشترین انتظار شاید از آنها میرفت. البته من و همسرم، این تیم دو نفره ما، آموختهایم که نبایستی اجازه به رشد توقعات و انتظارات داد، زیرا من آنچه کردهام، و ما آنچه میکنیم، حسب وظیفه ملی و در راه وطن کرده و میکنیم و هیچ منتی بر کسی نبوده و هیچ دینی به گردن کسی نخواهد بود.
برآورده نشدن انتظارات، آدمی را رنج میدهد و مسیری که ما در زندگی انتخاب کردهایم در عین حلوت و شیرینی، سراسر درد است و رنج، پس دیگر گنجایشی برای رنج بیشتر در دل نخواهد ماند. اما با واقعیتهای تلخ میتوان بیطرفانه مواجه شد و آنها را به تدریج پذیرفت. اگر قصه زندگی دکتر مصدق و بخصوص دوره آخر آن را مرور کنیم، درسهای آموزندهای در پیشه کردن صبوری به ما میآموزد: چگونگی تحمل تبعید و ادامه زندگیای بس ساده در منزلگاهش در روستای احمدآباد به رغم تمام امکانات بالقوه که میتوانست زندگی مرفه و دلپذیری را برای ایشان رقم زند.
چقدر در فصل آخر کتاب زندگی این رادمرد، از ایشان یاد کردند، چه تعدادی برای دیدنش شتافتند و چه گروهها و احزابی که برای اثبات حقانیتش تلاش کردند، چه نهاد و سازمانهای بینالمللی برای وطندوستی و توفیقش در ملی کردن صنعت نفت، جوایز بینالمللی داده و هوراها کشیدند؛ البته به جز استثنائاتی همچون قضات دادگاه لاهه؟ پاسخ این سؤالت بیش و کم برای همه کسانی که با حماسه مصدق آشنایی دارند، روشن است. برای قدرتهای خارجی و صاحبان زر و زور، تولد یک قهرمان وطندوست، فارغ از وطنی که به آن تعلق دارد، یک خط قرمز است، مگر مستعد معامله باشد. این استعداد هم از قبل محک زده میشود و اگر سوسویی رؤیت نشود، یک وطندوست محکوم به نابودی است و باید سرش را زیر آب کرد؛ مخصوصاً اگر سیاستمدار نباشد و صداقتمداری را پیشه کند. اما امید آنجا چشمک میزند که میبینیم به رغم سرکوب و عدم حمایت داخلی و خارجی، تاریخ در زمان خودش قضاوت کرده و روشن شدن حقیقت در مورد مبارزان ملی دیر و زود خواهد داشت، اما سوخت و سوزش خوشبختانه میسر نخواهد گردید. احترام نسلهای جدید به نام و یاد دکتر مصدق و بسیاری از قهرمانان ملی کشورمان شاهد این مدعاست.
صد البته بنده هرگز اجازه مقایسه با این بزرگان تاریخ را به خود نمیدهم، اما متواضعانه و بهعنوان درد دل با عزیزانم، بایستی اذعان نمایم که در حق من هم، که شاید قدیمیترین و طولانیمدتترین و مقاومترین زندانی سیاسی کشورمان در دوران معاصر بوده باشم که هرگز در برابر ظلم سر فرود نیاوردم، هم کملطفیها و بیمهریها و بیتفاوتیهای بسیاری شد که متأسفانه از سوی آنانی مشاهده گردید که بیشترین حمایت از جمیع جهات از جانبشان انتظار میرفت. نیز از سوی نهادها و سازمانهای حقوق بشری مورد بیتوجهی کامل قرار گرفتهام که ظاهراً وظیفه دارند پروندهای را که عهدهدار رسیدگی به آن شدهاند از ابتدا تا انتها دنبال کرده و به آن رسیدگی نمایند. من پس از فوت وکلای ازخودگذشتهام آقایان سفری، بهمنش و خیاطزاده که در دوران حساس و خطرآفرین نیمه دوم دهه هفتاد تا زمان فوتشان با همسرم بیوقفه در راستای اثبات بیگناهی و اعاده دادرسی من کوشیده و از هیچ تلاشی، در زمانی که نزدیک شدن به امیرانتظام فیالنفسه خطرناک بود، فروگذاری ننمودند، در تداوم رسیدگی به پروندهام که در قفسههای دادگاه انقلاب روز به روز قطورتر و خاک گرفته شده است، تنها بوده و فقط همسرم پیگیر قضایا بوده است. چنانکه پس از ۳۶ سال اجازه خروج مشروط یافته و موفق به دیدار فرزندانم شدم. در حال حاضر هیچ یک از آنهایی که میتوانند چه در درون و چه در برون مرز، پیگیر سرنوشت این پرونده قطور و خاک گرفته در قفسههای دادگاه انقلاب به لحاظ قانونی باشند، هیچ اقدامی نکرده و انگار نه انگار که چنین پروندهای باز مانده است. صد البته که نه من، و نه همسرم، هم در این باب دیگر از کسی تقاضا و توقعی نخواهیم داشت. در عین حالی که صورت مسأله همچنان باقیست: سی و نه سال محکومیت به کجا خواهد انجامید؟ شاید هم برخی گمان کنند که من آزاد شدهام، زیرا دوران درمان و مداوای بیماریها را در منزل میگذرانم.
روزی مرحوم مهندس بازرگان پیام مقامات امنیتی و قضائی وقت را مبنی بر آزادی بدون قید و شرط بنده را پیرو بیش از دو دهه زندانی بودن در بیمارستان، به من دادند. خدمت ایشان عرض کردم که من تا اثبات بیگناهی و اعاده دادرسی و تجدید محاکمه به مبارزه ادامه خواهم داد، [...] حال چه کسی پاسخگوی چنین حجمی از خسارات جانی، روحی و مالی خواهد بود؟!
من میمانم و با سربلندی و قانونمندانه آزادیام را به دست خواهم آورد. از آن روز دههها گذشته و شاید هدف این بوده باشد که خاطره این قدیمیترین زندانی سیاسی به فراموشی سپرده شود. اما بدانید که من هنوز زندهام و علیرغم ابتلا به بیماریهای عدیده، هرگز امید دیدن روزی که لبخند توأم با آرامش را بر چهره غمزده هموطنانم نبینم و بتوانم درو نمایم آنچه را که با مشقت طی سالها کاشتهام را از دست نخواهم داد.
در اینجاست که از توان و اقتدار روحی دکتر محمد مصدق الهام گرفته و تجدید قوا مینمایم تا بتوانم به پیمودن راه دشوار آزادی ادامه دهم. عشق توأم با افتخار وی به ایران و ایرانی بودن تا این حد بود که حتی هنگام بیماری و وخامت حال برای چند صباح بیشتر زیستن حاضر به پذیرش اطبای خارجی نگردید، تا میزان خلوص علقه را به این آب و خاک بار دیگر به رخ روزگار بکشاند.
چه تعدادی از انسانها توانستند در آن زمان به عظمت این خصوصیات در وجود دکتر مصدق پی برده، آنها را درک کرده و تقدیر و تجلیل در خور را به عمل آورند؟ صد البته که بعدها طبع والای این رادمرد به درستی و آنگونه که شایسته وی بود، پاسخ لازم را از قضاوت تاریخ گرفت. نباید فراموش کنیم که صاحبان بزرگ قدرت و صدرنشینان سفره جهانی اقتصاد که روزی امپریالیست و کولونیالیست بوده و امروزه کدخدایان دهکده جهانی هستند، حضور قهرمانان ملی غیروابسته را تاب نمیآورند. بخصوص اگر مبارز ملیخواه و صداقتمدار بوده و از سیاستمداری بهرهای نبرده باشد! در منطقیترین حالت حاکمان با درایت آنانی هستند که سهم کدخدایان را در نظر گرفته و در حفظ یک موازنه مطلوب قدرتمداری با پرداخت سهم آنها بیشترین منافع را نیز از آن ملت خود مینمایند.
[...]
بنابراین بنده فرصت را غنیمت دانسته تا دو تقاضا را خدمت عزیزان مطرح نمایم:
اول اینکه اخیرا در شبکههای خبری سخن از برگزاری کنگرهها و تشکیل جلساتی در باب موضوع ملیتهای ایرانی شنیده میشود که این خود دغدغهای دیگر برای من رقم زده است. علت این نگرانی نیز عدم درک کامل من از عبارت «ملیتهای ایرانی» است. من همواره بر این باور بوده و هستم که کشور کهنسال و پهناور ایران، با تاریخی پرافتخار، از یک ملت واحد تشکیل یافته و این ملت بزرگ نیز متشکل از اقوام مختلف با فرهنگها و مذاهب متفاوت میباشد. این واریته و تنوع در قومیتها در واقع خود توانسته به منحصر بودن و جذابیت این ملت شناخته شده در جهان افزایش قابل تأملی بدهد. این اقوام اصیل جملگی ریشه تاریخی در این آب و خاک داشته و هر یک تاریخچه منحصربهفردی را داراست. اما این اقوام همگی زیر یک پرچم سه رنگ وطن منسجم و متحد شده و همواره آماده خدمت و ایثار در راه وطن خود بوده و به منظور حفظ و حراست از تمامیت ارضی، حیثیت تاریخی و استقلال آن، از بذل هیچ کوششی دریغ نمینمایند. آنها بارها این یکپارچگی دلها و تپش قلبهایشان برای سربلندی وطن را به دنیا نشان دادهاند.
مگر جهان همین اخیرا شاهد وقوع حوادث قابل توجهی در شهر کازرون نبود که نشان داد چگونه مردم این شهر در برابر پیشنهاد طرح تقسیم و جداسازی این شهر جانانه ایستادگی و مقاومت کردند؟ یادآور میشود کازرون شهر کوچکی در استان فارس است که شاید بسیاری از هموطنان آنجا را ندیده باشند و اطلاعات کافی در مورد موقعیت جغرافیایی و شرایط آن نداشته باشند! بنابراین طرح مباحثی از این دست در شرایط کنونی موجب ایجاد تشنج بیشتر و تفرق افکار در ملت گردیده و تنها باعث خشنودی آنانی خواهد بود که متأسفانه سودا و رؤیای تبدیل ایران به ایرانستان در سر دارند.
در وضعیت کنونی که جامعه با خطر فروپاشی و اقتصاد کشور در آستانه سقوط است، پرهیز از جریحهدار کردن بیشتر احساسات وطندوستانه عموم مردم و جلوگیری از بروز تنش و ایجاد شکاف و پیچیدگیها بیشتر در ذهن مشوش جامعهای که پیکره آن تماما بیمار است، مسلماً اقدامی قابل تحسین و هوشمندانه خواهد بود. البته این فقط پیشنهادی در قالب تقاضا از سوی بنده است و بس.
و نهایتاً با ارائه دومین تقاضایم سخن به پایان برده و بیش از این مصدع اوقات شما همفکران و همدلان گرامیام نخواهم گردید. و آن اینکه؛ یکایک شما عزیزانی که در خارج از وطن بوده و در هر منصب و موقعیتی که قرار دارید، بدون شک نگران روزها و ماههای آتی کشور که شاید آبستن حوادثی باشد، هستید، میتوانید به دلیل برخورداری از حاشیه مستحکمتر امنیتی و فراغت و آرامش نسبی بیشتر از فرصتهای پیش رو استفاده مؤثرتری کرده و از طریق مطالعه، تشکیل اتاقهای فکر، پیگیری و تحلیل تنگاتنگ اخبار مربوط به ایران، خواندن مابین خطوط این اخبار و خلاصه نتیجهگیری از تحلیلهایتان به راهحلهای عملی برای برونرفت از هزارتو و تنگناهای فعلی که بطور همهجانبه سایه نگرانکننده خود را بر سر جامعهمان گسترده، دست یابید.
[...]
به یاد شعر ایرج میرزا میافتم که در آن روزگاران به درستی چنین گفت:
گویند که انگلیس با روس
کرده است عهدی تازه امسال
کاندر پُلتیک هم در ایران
زین پس نکند هیچ اهمال
افسوس که کافیان این ملک
بنشسته و فارغند از این حال
کز صلح میان گربه و موش
بر باد رود دکان بقال
من نیز منتظر میمانم، فارغ از هرگونه حس انتقامجویی و کینهورزی، صبوری پیشه خواهم کرد تا شاید آنها که به ناروا در حقم ظلم کردهاند، سرانجام به خود آیند و اگر بخت یارم باشد، خداوند به من فرصت میدهد که ناظرشان باشم.
با آرزوی سلامتی و توفیق برای همه شما عزیزان،
عباس امیرانتظام،
تهران،
ششم تیرماه ۱۳۹۷، برابر با ۲۷ جولی ۲۰۱۸
نظر شما :