امیرانتظام به روایت همسر: حزب دونفره تشکیل دادیم/ پیشنهاد ماموران امنیتی را نپذیرفت
با مرگ عباس امیرانتظام دوران محکومیت او به جرم «توطئه برای انحلال مجلس خبرگان، مخالفت با نظام ولایتفقیه، تلاش برای ایجاد اختلاف بین فلسطینیان و لیبیاییها با ایران، فراری دادن سران رژیم سابق و ارائه اطلاعات سری به آمریکاییها» پایان یافت؛ محکومیت برای جرائمی که او هیچگاه زیر بار پذیرش آنها نرفت و همین منجر به تحمل ۳۸ سال و ۲۰۵ روز زندان برای او شد که البته با بروز و تشدید بیماریهایش، با موافقت دادگاه انقلاب در اوایل دهه هشتاد ادامه محکومیت خود را در منزل شخصی سپری کرد.
با آغاز این دوره «الهه میزانی» همسر امیرانتظام به عنوان تنها عضو باقی مانده از «حزب دونفره» این زوج، قطعا موثقترین منبع برای روایت خاطرات سالهای پایانی عمر سخنگوی دولت موقت و نقل احوالی است که بر این قدیمیترین زندانی سیاسی ۴۰ سال اخیر گذشته است.
او در روزهایی که مشغول فراهم کردن مقدمات برگزاری مراسم چهلمین روز درگذشت همسرش بود، با ایسنا به گفتوگو نشست و جزئیات کمتر گفتهشدهای از زندگی شخصی خود، آشناییاش با عباس امیرانتظام و سالهای همراهی با او را بیان کرد.
مشروح این گفتوگو به شرح زیر است:
الهه میزانی در معرفی خود میگوید: من ششم دیماه ۱۳۳۳ در تهران و در خانوادهای که از طرفی تاریخی و از طرفی آکادمیک بودند، متولد شدم. پدرم از نوادگان مظفرالدینشاه قاجار بود. پدربزرگ مادریام نیز تحصیلکرده سوئیس و در اوایل دوران سلطنت محمدرضا پهلوی وزیر راه بود. پدر و مادرم خیلی زود ازدواج کردند و برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتند و در همان زمان به دنیا آمدم. من به دلیل سختی در رفتوآمد والدینم به ایران، در تهران و در کنار مادربزرگها و پدربزرگهایم ماندم. با وجود اینکه پدر و مادرم در ایران نبودند، اما دوران کودکیام بسیار قشنگ و خوب بود. هنگامی که میخواستم وارد دوران دبستان شوم، پدر و مادرم به ایران بازگشتند و من این دوران را در اولین مدرسه آمریکایی به نام «بهار نو» که با نام «میس مری» معروف بود، پشت سر گذاشتم و دوران دبیرستان را نیز در اولین مدرسه بینالمللی در تهران به نام «مدرسه بینالمللی ایران زمین» گذراندم. از این مدرسه دو دیپلم آمریکایی و ایرانی گرفتم.
او درباره تحصیلات دانشگاهی خود نیز خاطرنشان میکند: با وجود اینکه از ۱۳ سالگی در محیطی ایرانی درس نخواندم، اما بیاندازه به مسائل سیاسی علاقهمند بودم. در دوران مدرسه زبان فارسی، به عنوان زبان سوم تدریس میشد و فقط روزی ۴۵ دقیقه فارسی میخواندم، اما به شدت به داستانهای ایرانی علاقه داشتم و کتابهای جلال آلاحمد و اشعار فریدون مشیری را میخواندم. در نتیجه در زمان انتخاب رشته میدانستم که میخواهم وارد رشته «سیاست» شوم و به همین دلیل نیز برای چندین دانشگاه معتبر دنیا درخواست پذیرش ارسال کردم و در نهایت در دانشکده علوم سیاسی و اقتصاد لندن که آن زمان سیاسیترین دانشگاه دنیا بود، پذیرش شدم؛ پس از آنکه لیسانس رشته «روابط بینالملل» و فوقلیسانس رشته «اقتصاد بینالملل» را از این دانشکده گرفتم؛ در این فکر بودم که با توجه به رشتههایی که خوانده بودم و زبانهایی که میدانستم، آیا میخواهم در اروپا بمانم و برای کار به یونیسف، یونسکو و سازمان ملل بروم یا اینکه دوست دارم به ایران بازگردم و در آنجا خدمت کنم؟
میزانی ادامه میدهد: پیش از آغاز ترم اول دکتری تصمیم گرفتم چند ماهی به ایران بازگردم و نوع کار در این حوزه را بشناسم. بازگشتم به ایران با جدی شدن تحولات در کشور و واقعه ۱۷ شهریور سال ۵۷ همزمان شد. به دلیل بیماری مادرم و همچنین تحولاتی که در کشور در حال وقوع بود، تصمیم گرفتم که بمانم. در نهایت بعد از اینکه برای چند جا درخواست کار داده بودم، در بانک توسعه کشاورزی مشغول به کار شدم. در سال ۵۷ و پس از انقلاب با پدر فرزندانم که او نیز مدرک دکتری از دانشگاه آکسفورد داشت، آشنا شدم. اما زندگی مشترکمان پیدا نکرد و در سال ۷۲ به صورت رسمی از یکدیگر جدا شدیم.
نخستین دیدار با امیرانتظام
او در ادامه به نحوه آشنایی خود با عباس امیرانتظام اشاره میکند و میگوید: پس از جدایی از پدر فرزندانم، تمام فکرم را روی کارهای تحقیقاتیام متمرکز کردم و به دلیل علاقهای که به ایران داشتم، در اکثر روستاها و اقصی نقاط ایران کارم را انجام میدادم. با وجود حساسیتهایی که یک زن مطلقه باید در جامعه به آن توجه کند، در ارتباطات خود با دیگران بسیار مراقب بودم. در این زمان پیشنهاداتی نیز برای ازدواج داشتم، اما اصلا تمایلی به ازدواج نداشتم. تا اینکه در آذرماه سال ۷۵ که آقای امیرانتظام به مرخصی آمدند و در منزل یکی از دوستان صمیمی خود (آقای میرهاشمی) که در همسایگی خالهام سکونت داشت، مهمان بود. در همان دوران دخترخالهام که به ایران آمده بود من را دعوت کرد که در مهمانی که با حضور همسایههایشان است، شرکت کنم. به اصرار خاله و دختر او در این مهمانی شرکت کردم و از همه جا بیخبر بودم که امیرانتظام هم در این مهمانی حضور دارد. در مهمانی امیرانتظام را به من معرفی کردند و من نیز خیلی متعجب بودم که او بیرون از زندان است. در آن مهمانی صحبتهایی درباره مسائل سیاسی مطرح شد و من نیز با وجود سن کمی که نسبت به امیرانتظام داشتم با او به گفتوگو درباره این مسائل پرداختم. بعد از شام امیرانتظام در کنار من نشست و گفت «در این ۱۹ سالی که در زندان بودم و در تمام سالهایی که اجازه خروج از کشور را نداشتم، مطالب زیادی برای نوشتن دارم، اما نیاز دارم افرادی که علاقهمند هستند، به من کمک کنند؛ چون هنوز نمیدانم که آیا قرار است باز هم من را برگردانند یا نه.»
۱۶ اسفند ۷۵؛ آغاز زندگی مشترک
همسر امیرانتظام ادامه میدهد: چند روز بعد که به منزل خالهام رفته بودم، آقای میرهاشمی هم آنجا بود و گفت «این عباس ما خیلی دلش میخواهد با شما صحبت کند و اجازه گرفته است که آیا میتواند با شما تماس بگیرد؟» گفتم «در چه مورد؟»، گفت «آن شب احساس کرد که شما نسبت به خانمهای همسن و سال خودتان از نظر آگاهی سیاسی متفاوت هستید»، من هم گفتم که اشکالی ندارد و در واقع ارتباط ما با هم از همین جا شروع شد و حدود سه ماه بعد در روز ۱۶ اسفند ۷۵ با یکدیگر ازدواج کردیم. از همان زمان که با هم عهد بستیم، او گفت «این راه آسانی نیست و ممکن است هر آن مجددا من را بگیرند». روزی که آقای میرهاشمی شنید ما میخواهیم زندگی مشترکمان را شروع کنیم گفت «دخترم مگر دیوانه شدهای؟ او را چند روز دیگر با این مصاحبهها اعدام میکنند»، من هم گفتم که اگر عهد بستم، تا آخرین لحظه میایستم و پا به پایش میروم؛ امروز نیز با وجود اینکه در حدود ۸۰ درصد زندگی مشترکمان او در زندان بود، خدا را شکر میکنم که تمام این ۲۲ سالی که در کنار هم بودیم، توانستم به عهدم وفا کنم.
ماجرای «اخراج» امیرانتظام از زندان
میزانی همچنین به ماجرای مرخصی امیرانتظام از زندان در سال ۷۵ اشاره و خاطرنشان میکند: پنجشنبه اول آذر ۷۵ عباس را برای مرخصی از زندان به منزل اقوام آوردند، اما صبح شنبه کسی به دنبال او نیامد؛ او تا یک ماه هر روز با ماموران امنیتی و زندان تماس میگیرد و درباره عدم حضور آنها میپرسد، اما آنها با بهانههایی نظیر «راننده به سفر رفته»، «راننده هنوز از سفر نیامده»، «ماشین بنزین ندارد» یا «ماشین خراب است» از پاسخ دادن به او سر باز میزنند و گویی که امیرانتظام را از زندان اخراج کردهاند. یکی از روزهای نوروز ۷۶ دو نفر از ماموران امنیتی خانه امنی که همسرم در آنجا بود، برای دیدن امیرانتظام به خانهمان آمده بودند؛ از آنجایی که مرام ما همواره این بوده که درِ خانهمان به روی همه باز باشد، از آنها پذیرایی کردیم. آنها که کادویی نیز به همراه داشتند، گفتند که از این وصلت خیلی خوشحال هستند و برای تبریک ازدواج آمدهاند. آنها همچنین خطاب به امیرانتظام گفتند «به هر حال چون شما فکر اقتصادی خوبی دارید و بازرگان خیلی خوبی بودهاید، میخواهیم امکاناتی در اختیار شما بگذاریم تا کارهایی اقتصادی به نفع ایران انجام دهید»؛ اما امیرانتظام به پیشنهاد آنها پاسخ منفی داد و گفت «تا آخر عمر و بهشتزهرا راه من همین است.» این دو نفر برای ما آرزوی خوشبختی کردند و رفتند اما بعدها به دلایل مختلفی مدام به محل کار من میآمدند و درباره موضوعات مختلف سؤالاتی میپرسیدند.
امیرانتظام سیاست را به من تزریق نکرد
او درباره اینکه آیا پیش از آشنایی با امیرانتظام، شناختی از او داشته نیز میگوید: برخی میگفتند که امیرانتظام تو را به سیاست کشانده، اما من به آنها میگفتم که مگر میشود سیاست را به کسی تزریق کرد؟ اگر قرار بود اینچنین باشد، امیرانتظام میتوانست با همسر اولش این کار را انجام دهد؛ رشته تحصیلی من سیاست بود و همیشه به این رشته علاقه داشتم، منتهی در کنار امیرانتظام این بالقوه بودن، بالفعل شد. همیشه روزنامه میخواندم و رویدادها را دنبال میکردم؛ از لحظهای که امیرانتظام از سوئد آمد و آن اتفاقها برایش افتاده، بدون اینکه هیچ جزئیاتی از زندگی او بدانم، حس کردم که او بیگناه است. بعد هم که به زندان رفت دیگر به غیر از دو اعلامیهای که در زندان نوشت و از طریق کوپیتورن و گالیندوپل (نمایندگان حقوق بشر سازمان ملل) منتشر شد، صدایی از او شنیده نشد و زمانی که در سال ۷۵ از زندان بیرون آمد، حتی خیلیها که فکر میکردند او اعدام شده، تعجب کردند. جالب است بدانید که در جریان ملاقات یکی از این نمایندگان حقوق بشر با امیرانتظام، در زمستان او را شبانه با یک وانت رو باز به قزلحصار بردند که به دلیل سرما گوش او سرما خورد، گوشش عفونت کرد و ناشنوا شد.
من خاطرات زنده امیرانتظام هستم
همسر امیرانتظام مدعی شد: در دورانی که در زندان بود برخی زندانبانها او را دوست داشتند؛ چراکه هم از او این شناخت را داشتند که بیگناه است و طعمه شده و هم از شجاعتش لذت میبردند؛ چون میدیدند وقتی لاجوردی وارد زندان میشود، بر خلاف سایرین که از او میترسیدند، امیرانتظام بدون توجه به موضوعی پتو را روی سرش میکشید و پشتش را میکرد. من هم از همان ابتدا احساس بیگناهی امیرانتظام را داشتم بدون اینکه از جزئیات گذشته او مثل اینکه از ۱۶ سالگی مصدقی و در نهضت مقاومت بوده و در وقایع ۱۶ آذر با اسم مستعار «دانش» نامه جبهه ملی نسبت به مقاومت برای نیکسون میبرد، اطلاعی داشته باشم؛ از ابتدا چنین ذهنیتی داشتم و چقدر هم درست بود. زمانی که ما زندگی مشترکی را با هم آغاز کردیم، من خاطرات زنده امیرانتظام شدم؛ او تمام خاطرات زندان به همراه جزئیات آن را برایم تعریف کرد و من در ذهن ثبت کردم؛ من از همان لحظه اول هم به تحلیلهای سیاسی او و هم به صداقتش ایمان آوردم؛ برای همین هم تمام راه را در کنار او بودم؛ چون به درستی، صداقت و نیت پاک او ایمان داشتم.
تشکیل حزب دو نفره با امیرانتظام
میزانی با بیان اینکه «از همان لحظه اول که عهد بستیم، حزبی دو نفره با یکدیگر تشکیل دادیم»، اظهار میکند: من و امیرانتظام این حزب دو نفره را تشکیل دادیم چون احزاب دیگر را میشناختیم؛ عدهای بنا به مصلحتاندیشیهای شخصی خودشان را از امیرانتظام دور میکردند و حتی میترسیدند جواب سلام او را بدهند، اما اندک اندک که امیرانتظام جوایز حقوق بشری را دریافت کرد، این افراد کنارش قرار میگرفتند. من به خوبی میفهمیدم که این نزدیکیها از قلب و دل نیست؛ به همین دلیل چهار، پنج نفر از وفاداران به امیرانتظام در کنار او حضور داشتیم؛ آقایان پولادی، صفری، مرحوم خیاط زاده، مرحوم بهمنش، مرحوم اردلان و مرحوم داریوش فروهر از افرادی بودند که برای امیرانتظام مردانگی بسیاری به خرج دادند. در ماجرای آقای لاجوردی که هیچ کسی وکالت امیرانتظام را نمیپذیرفت، این آقای فروهر بود که این کار را انجام داد. او در روز ۱۳ آبان ۷۷ در مصاحبهای جانانه از امیرانتظام دفاع کرد و گفت که جرم او جاسوسی نبود و امیرانتظام عمر و جانش را برای ایران و ملت ایران گذاشته است. اما دیگر عمر داریوش فروهر به دادگاه امیرانتظام قد نداد. دادگاه تا آذرماه تشکیل نشد و فروهر اول آذر به قتل رسید.
رأی به خاتمی، شکایت خانواده لاجوردی و پایان اخراج امیرانتظام از زندان
او همچنین درباره شکایت خانواده اسدالله لاجوردی (دادستان پیشین انقلاب تهران) خاطرنشان میکند: در انتخابات سال ۷۶ امیرانتظام به آقای خاتمی رأی داد و درست هم تحلیل کرد که او میتواند نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران باشد؛ باز شدن روزنامهها و ایجاد فضایی که دیگر هرگز تکرار نشد از ویژگیهای این دوران بود. اما پس از ترور لاجوردی در شهریور ۷۷ وقتی آقای خاتمی پیام تسلیت داد، امیرانتظام گفت که من از آقای خاتمی انتظار نداشتم و به همین خاطر هم در مصاحبهای با رادیو آمریکا تمام حرفهایش را زد؛ امیرانتظام این کار را کرد چون خیلی ناراحت شده بود و ما هم پس از آن دیگر رأی ندادیم چون انتظاری از کسی نداشتیم. به ۱۰ روز نکشید که با شکایت خانواده آقای لاجوردی از امیرانتظام به اتهام تهمت و افترا و نشر اکاذیب در دادسرای الهیه احضاریهای به منزل ما آمد؛ همان زمان امیرانتظام به من گفت «این شروع جدیدی در دوران محکومیت من است.»
همسر امیرانتظام ادامه میدهد: برای آنکه فرصت کافی جهت ارائه وثیقه نداشته باشیم و امیرانتظام به زندان برود، زمان جلسه دادگاه را ظهر روز پنجشنبه قرار دادند و در نهایت نیز امیرانتظام را به زندان بردند. چند روز بعد وقتی همراه با وثیقه مورد نظر به اوین رفتم، نگهبان به دادیار که داخل زندان بود زنگ زد و پس از چند دقیقه گوشی را گذاشت و با تمسخر به من گفت «خانم برو؛ برو ابد بیا این (امیرانتظام) آمده تحمل کیفر ابدی؛ کدام وثیقه؟» این لحظه برایم بسیار تلخ بود. خاطرم است بیرون هم خبرنگاران ایستاده بودند و خبرنگار روزنامه خرداد و فریبا داوودی مهاجر در میان آنها بودند. من هم برای آنها تعریف کردم که چه پاسخی به من دادند و روزنامه خرداد روی این موضوع کار کرد.
میزانی همچنین به جلسه دادگاه امیرانتظام اشاره و خاطرنشان میکند: جلسه بهمنماه با حضور شکات پرونده و قاضی و بدون حضور امیرانتظام تشکیل شد در حالی که ما هم به همراه وکلایمان آقایان صفری، خیاط زاده و بهمنش پشت در ایستاده بودیم. یادم است یک مرتبه فردی نزد ما آمد و گفت که چرا اینجا ایستادهاید؟ دادگاه تشکیل شده! در این زمان آقای خیاط زاده درِ دادگاه را باز کرد و گفت که این دادگاه یک سر سوزن مشروعیت ندارد! فردای آن روز نیز روزنامه کیهان از آقای محمد یزدی پرسیدند که چرا امیرانتظام در دادگاه حاضر نشد، ایشان نیز گفتند که امیرانتظام مجهولالمکان است. این در حالی است که امیرانتظام بعدها تعریف کرد که از ساعت ۶ صبح آن روز در اوین منتظر بوده تا او را به دادگاه بیاورند. این شروع دور دوم زندانهای امیرانتظام بود که بعد از مدتها تحمل حبس و بیماری، وقتی بیماری او تشدید یافت در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ به او اجازه آمدن به مرخصی دادند. نخستین مرتبهای که امیرانتظام به مرخصی آمد مربوط به بعد از دوران بازداشت من است؛ از سال ۷۸ که امیرانتظام تب شدید کرد و من تقاضا کردم که برای چند روز مرخصی بدهند تا برای معالجه بیرون بیاید، آنها نیز از من تعهد گرفتند و مراحل درمان او آغاز گردید. از آن به بعد در مقاطع مختلف جهت انجام مراحل درمانی پس ارائه مدارک پزشکی به پزشکی قانونی و تشکیل شورای پزشکی، امیرانتظام به مرخصی میآمد.
نگرانی از وضعیت سلامت امیرانتظام و موافقت با مرخصی درمانی او
او ادامه میدهد: کار ما همواره با دادگاه انقلاب بود اما در دوران آقای احمدینژاد در دادگاه انقلاب جلسهای با حضور تعدادی از مأموران وزارت اطلاعات تشکیل شد؛ گرچه از علت این اقدام اطلاعی ندارم، اما حدس میزنم که شاید چون امیرانتظام به چهرهای بینالمللی تبدیل شده بود و از سوی دیگر نیز موضوع پروندههای حقوق بشری علیه کشور مطرح بود، آنها میترسیدند که در زندان اتفاقی برای او بیفتد و به همین دلیل این جلسه را ترتیب داده بودند. در این جلسه آقایان از من خواستند که نامهای بنویسم و بیماریهای امیرانتظام را توضیح بدهم تا در صورت تائید پزشکی قانونی، امیرانتظام مستمرا دوران درمان را در منزل بگذراند. بدین ترتیب ابتدا با درخواست دو هفته شروع کردند و بعدا شد یک ماهه و در سالهای آخر نیز سالانه این دوران تمدید میشد.
خاطرهای از توهین کردن مقامات امنیتی و قضائی به یاد ندارم
همسر امیرانتظام با بیان اینکه «این اواخر برخوردهای مسئولان قضایی با ما محترمانه شده بود»، اظهار میکند: چه در دورانی که امیرانتظام در زندان بود و چه در دوران درمان او تلاش کردم مدبرانه و قانونمند رفتار کنم. زمانهایی که به دادگاه میرفتم هیچ گاه نه خودم را کوچک کردم و نه رفتار قلدرمابانهای از خود نشان دادم و به همین دلیل فکر میکنم در ارتباطاتی که با مقامات قضایی داشتم، اندک احترامی برای من قائل میشدند. من هیچ خاطرهای از مورد توهین قرار گرفتن از سوی مقامات امنیتی و قضائی به یاد ندارم.
تصمیمی که هیچگاه گرفته نشد
میزانی ادامه میدهد: آخرین باری که در آذرماه سال قبل برای تمدید دوران درمان نزد مسئول قضایی رفته بودم، به او گفتم «الان دیگر پرونده امیرانتظام برای اثبات بیگناهی را دیگر فراموش کنید؛ شما میخواهید بعد از ۳۸ سال این پرونده را به کجا ببرید؟ چرا نمیگذارید این پرونده بسته شود؟ از امیرانتظام هرگز نخواهید که تقاضای عفو کند چون او هرگز طلب عفو نخواهد کرد؛ بلکه بر اساس تمام قوانین موجود، فردی که ۸۶ ساله است و این همه بیماری دارد و سالهای زیادی را نیز مشغول گذراندن دوران محکومیت بوده، دیگر باید این پرونده را ببندید و وثیقه ما را بعد از ۱۷ سال آزاد کنید؛ دیدید که امیرانتظام به خارج از کشور رفت، اما نماند؛ اگر میخواست برود، همان زمان که برای گرفتن جایزه جهانی پاسپورت خود را گرفته بود و قصد داشت هم برای دریافت جایزه و هم دیدن فرزندانش به بلژیک برود، وقتی مقامات بلژیکی به ما اعلام کردند که ممکن است شما به کشور خود ممنوعالورود باشید، امیرانتظام نپذیرفت و نرفت؛ او دیگر ۸۶ سالش است و هرگز هم طلب عفو نکرده و نمیکند، اما از طرفی دیگر هم برای اثبات بیگناهی خود که سالها تلاش کرده بود، اصراری ندارد چون اصلا از نظر جسمانی دیگر توان این کار را ندارد؛ شما این پرونده را ببندید تا من خبر خوش آزادی را برای او ببرم.» اما آن مقام قضائی عذرخواهی کرد و گفت «ما نمیتوانیم و آقای اژهای باید در این باره تصمیم بگیرد» که این تصمیم نیز هیچ وقت گرفته نشد.
حکم حکومتی امام خمینی درباره امیرانتظام
او همچنین درباره احکام صادر شده علیه امیرانتظام از سوی دادگاه خاطرنشان میکند: حکم اول علیه امیرانتظام که سال ۵۹ صادر شد، حکم اعدام بود اما با صحبتی که آقای بازرگان با آقای خمینی کردند، ایشان به هر دلیلی حکم آقای محمدی گیلانی را شکستند و محکومیت امیرانتظام به حکم ابد غیرقابل تغییر، تبدیل شد. در دادگاهی هم که به دلیل شکایت خانواده آقای لاجوردی در شعبه ۶ دادگاه انقلاب برگزار شد، امیرانتظام برای نشر اکاذیب علیه لاجوردی محکوم به پرداخت ۳۰۰ هزار تومان جریمه شد و از آن پس نیز با اعلام اینکه ایشان اصلا آزاد نشده بود و حکم او تعلیقی بوده برای گذراندن ادامه دوران محکومیت قبلی به زندان منتقل شد و تا حدود سالهای ۸۳ و ۸۴ نیز در زندان بود.
امیرانتظام انتقامجوی سیاسی نبود
همسر امیرانتظام میگوید: امیرانتظام از خیلیها گِله داشت اما میگفت الان زمان مطرح کردن این گِلهها نیست. امیرانتظام بخشید اما از دلش زدوده نشد. امیرانتظام لباس حقوق بشر به تن داشت و یک انتقامجوی سیاسی نبود و به خاطر جوایز حقوق بشری که گرفته بود باید دیدگاه حقوق بشری به خود میگرفت. او میگفت «من بازجو و حاکم شرع را میبخشم؛ اما فراموش نمیکنم.» من میدانستم او از این سکوت اجباری رنج میبرد اما گذشت، بخشش، صبوری و خدمت به هر طریقی، درسهایی است که من از امیرانتظام گرفتم. روزگار بازی خودش را دارد؛ افراد زیادی از همفکران امیرانتظام فوت شدند، اما بزرگداشت او با وجود همه محدودیتها، باشکوه بود.
وضعیت معیشت خانواده امیرانتظام
میزانی در ادامه به وضعیت معیشت و درآمد خانواده امیرانتظام اشاره و خاطرنشان میکند: امیرانتظام ماهانه هیچ حقوقی از نهادی دریافت نمیکرد، اما از آنجایی که فکر اقتصادی خوب و سازندهای داشت، پیش از انقلاب چند سرمایهگذاری خوب انجام داده بود؛ یکی از این موارد خانهای ویلایی در فاز یک شهرک غرب بود که بعدها در دوران جنگ مصادره شد اما با تلاش بسیار توانستیم آن را پس بگیریم، فروش این ملک کمک بسیاری به ما کرد. از طرفی دیگر امیرانتظام در آن زمان یک قطعه زمین ۷۰۰ متری در سعادتآباد خریده بود که قصد فروش آن را داشت اما با پیشنهاد یکی از دوستان خوبمان بصورت مشارکتی این زمین را ساختیم که تبدیل به پشتوانه مالی خوبی برای ما شد. امیرانتظام آنقدر حلال و درست زندگی کرد که همان تتمهای هم که از دوران فعالیتش مانده بود، در دوران زندان برایش پشتوانه مالی شد.
امتناع از پذیرش کمکهای مالی داخلی و خارجی
او با بیان اینکه «در این سالها، پیشنهاداتی مبنی بر دریافت کمکهای مالی از سوی گروهها و شخصیتهایی در داخل و خارج از کشور داشتیم»، ادامه میدهد: وقتی امیرانتظام برای بار دوم به زندان رفت، هموطنان با مهر و محبت در داخل و خارج تماس میگرفتند و به ما پیشنهاد کمکهای مالی میدادند؛ به عنوان مثال یک نفر از تاکستان قزوین تماس گرفت و گفت که اگر شما چیزی احتیاج دارید ما میتوانیم برای شما تخممرغ و مرغ بفرستیم و من نیز از آنها تشکر کردم و گفتم که خودم شاغل هستم؛ آن زمان من شاغل بودم، اما سال ۸۶ با وجود پست بالایی که داشتم با ۲۵ سال خودم را بازنشسته کردم تا در کنار همسرم باشم. همچنین از آمریکا تلفنهای بسیاری با ما میشد و میگفتند ما ملیّون یا آزادیخواهان در شرق یا غرب آمریکا جلسهای داریم و تصمیم گرفتیم مبلغی برای شما جمع کنیم و این وظیفه ملی را انجام دهیم، اما به آنها میگفتم که ما اصلا احتیاجی به پول نداریم؛ اصلا من برای شخصیت خودم خجالت میکشیدم و حتی اگر یک درصد شیطان به جلدم میرفت و اگر در یکی از این پیشنهادات پولهای کثیف وجود داشت، فشارها به امیرانتظام افزایش مییافت. به لطف خدا در این سالها در کنار امیرانتظام به گونهای رفتار کردم که تا این لحظه در هیچ کجا نمیتوانید کاری خلاف و نسنجیده یا ناهنجاری اخلاقی پیدا کنید. من و امیرانتظام همواره تلاش کردیم که مدبرانه حرکت کنیم و با قانونمندی پیش برویم.
همسر امیرانتظام با اشاره به محل تامین هزینههای درمانی امیرانتظام در دوران درمان نیز خاطرنشان میکند: وقتی که با امیرانتظام ازدواج کردم، بیمه بانک کشاورزی بودم، اما او تحت پوشش هیچ بیمه درمانی نبود. او حتی حاضر نشد در دولت احمدینژاد یارانه بگیرد؛ در دورهای مجبور شدم بسیاری از وسایل منزل را با افتخار بفروشم و به لطف خدا مدتی بعد سرمایه امیرانتظام که پیشتر اشاره کردم زنده شد و به ما کمک کرد. در سال ۶۵ امیرانتظام خودش را بیمه خویشفرما کرد که اصلا فایدهای برای او نداشت. بعدها و در سن ۶۵ سالگی برای بیمه sos (شرکت کمکرسان ایران) اقدام کردیم، اما به دلیل کهولت سن آنها نپذیرفتند. وقتی امیرانتظام ۶۹ ساله بود شهردار منطقه شهرک غرب به همراه مدیران کل شرکت بیمه sos برای دیدن امیرانتظام به خانه ما آمدند و گفتند شما عمرتان را برای ایران گذاشتهاید و ما میخواهیم شما را بیمه کنیم. امیرانتظام گفت که ما قبلا اقدام کرده بودیم اما به دلیل سن قبول نکردند و آنها گفتند که ما شما را جزء گروهی قرار میدهیم که هزینههای دارویی و بیمارستانیتان بدون محدودیت پرداخت میشود و البته حق بیمه را هم از شما میگیریم؛ بنابراین در تمام سالهایی که درگیر بیماری امیرانتظام بودیم، از این بیمه استفاده کردیم.
دیدار با فرزندان بعد از ۳۶ سال
میزانی همچنین به دیدارهای امیرانتظام با فرزندانش بعد از ۳۶ سال اشاره و خاطرنشان میکند: در سال ۹۳ که امیرانتظام مبتلا به بیماریهای تنفسی سختی شد و به حالت نیمه کما درآمده بود، من برای اولین بار برای فراهم کردن زمینه دیدار عباس با فرزندانش اقدام کردم. ۴ ماه به دادگاه انقلاب و وزارت اطلاعات رفتوآمد داشتم و حتی تا ۴۰ دقیقه مانده به پرواز هم نمیدانستم که ممنوعالخروج هستیم یا نه؛ در نهایت مهرماه سال ۹۳ با اخذ مجوز از پزشک معالج، به دوبی رفتیم و امیرانتظام دیدار خاطرهانگیزی با فرزندانش (الهام، اردشیر و انوشیروان) انجام داد. مجدداً یک سال و نیم بعد نیز جهت دیدار با فرزندان به باکو رفتیم و قرار بود که برای سومین بار مرداد امسال در ترکیه با فرزندان دیدار کند، اما این دیدار انجام نشد.
او در پایان این گفتوگو گفت که قصد دارد در فرصتی مناسب، خاطراتش از امیرانتظام را در کتابی با عنوان «امیرانتظام به روایت همسرش» به نگارش درآورد.
منبع: ایسنا
نمایی از منزل امیرانتظام
نظر شما :