مطبوعات ایران از دوره قاجار تا انقلاب اسلامی به روایت هادی خانیکی
***
در تعاریف آکادمیک رویکرد انتقادی همواره جزء جداییناپذیر رکن چهارم دموکراسی بوده است. اما به نظر میرسد این عنصر مهم در ابتدای ورود روزنامه به ایران قابل مشاهده نباشد. بهطور نمونه کاغذ اخبار میرزا صالح شیرازی، در واقع ابزاری برای تایید حکومت محمدشاه قاجار بوده است. آیا همین مساله موجب شد که سنگ بنای جراید در ایران از ابتدا کج گذاشته شود؟
درباره چگونگی شکلگیری مطبوعات در ایران دو نظریه رایج وجود دارد. نظریه غالبتر این است که پیدایش روزنامهنگاری در ایران تحت تاثیر روند روزنامهنگاری در غرب بوده است، این روند دارای سه مرحله است. نخست روزنامه نگاری «دولتی»، سپس روزنامهنگاری «آزاد» و در مرحله آخر روزنامهنگاری «تجاری». میرزا صالح شیرازی جزء دومین گروه ایرانیانی است که برای ادامه تحصیل به انگلستان رفتهاند و در آنجا مترجمی خوانده و با فنون چاپ آشنا شدهاست و در نهایت با این دستاوردها و تجارب علمی و عملی «کاغذ اخبار» را با اقتباس از «Newspapr» اروپایی به چاپ رساندهاست. در واقع تولد روزنامهنگاری در ایران متأثر از روزنامهنگاری دولتی است و این رویکرد بازتابنده فرهنگ استبدادی، در همان چند شماره اول «کاغذ اخبار» هم مشهود است. اما دراین میان به نظریه دوم کمتر پرداخته شده است.
نظریه دوم به چه روندی اشاره میکند؟
این نظریه مبتنی بر این امر است که اساس روزنامهنگاری فارسی در هند شکل گرفتهاست. بنابراین روزنامهنگاری در ایران را باید تحت تاثیر روند پیدایش روزنامه نگاری در هند مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. البته این روزنامهنگاری را همان طور که دکتر ناصرالدین پروین اشاره کرده است، نمیتوان مستقل از پیشرفتهای مدنی در غرب نیز دانست. اما منشأ نخستین این روزنامهنگاری تحول ساختارهای سنتی قدرت است. به عبارت دیگر، این روزنامهنگاری به جای آنکه امتداد روزنامه نگاری غربی باشد شکل تغییر یافته «اخبارنویسی درباری» است. بنابراین روزنامهنگاری فارسی هند شکل تحول یافته وقایع نگاری حکومتی است که در شمار بقیه مظاهر تمدن ایرانی به هند رفتهاست. این نظریه اشتراکهایی هم در زمینه تاخر فرهنگی نسبت به تقلید روزنامه نگاری ایران از روزنامه نگاری غربی با نظریه اول دارد. دکتر کاظم معتمدنژاد در تبیین نظریه اول بر این باور است که ایران به دلیل پسافتادگی فرهنگی و سیاسی، به جای آنکه تحت تأثیر دوره دوم روزنامهنگاری غربی، یعنی انتشار مطبوعات آزاد و انتقادی باشد، به مطبوعات دوره اول غرب، یعنی دولتی و استبدادی روی آورد و این مسیر را به صورت معیوب و ناقص طیکرد. منشا حکومتی و دولتی در تاسیس روزنامهنگاری در ایران این تفکر را شکل داد که گویا روزنامهنگاری همان «وقایع نویسی» و یا «اخبارنویسی» حکومتی است، چنانکه به تناسب اهمیت کانونهای قدرت، نوع و حوزههای خبر هم تعریف میشود و طبیعتا جایی برای انتقاد و نظارت بر حکومت که از ویژگیهایی مطبوعات مستقل و آزاد و به تعبیر دیگر رکن چهارم دموکراسی است، باقی نمیماند. در نهایت باید گفت که بر اساس هر دو نظریه، از بدو شکلگیری روزنامهنگاری در ایران، آنچه را میتوان موجب شکل نگرفتن مطبوعات به عنوان رکن چهارم دموکراسی دانست، داشتن منشا حکومتی در تأسیس مطبوعات و یا فهم و تعریف روزنامهنگاری به عنوان وقایعنویسی درباری است.
منشا حکومتی روزنامهها در مطالب خبری هم خیلی تاثیر داشته است؟ یعنی مطالب باید همواره به تایید ملوکانه میرسید؟
بله، این مسآله هم روی محتوا و هم روی شکل مطبوعات تأثیر داشتهاست. به عنوان مثال در روزنامه «ممالک محروسه ایران» میتوان دید که حوزههای خبری به ترتیب اهمیت بر پایه اخبار ملوکانه، اخبار دربار، اخبار دارالخلافه طهران و اخبار ممالک محروسه ایران تقسیمبندی شدهاست. به عبارت دیگر، ابتدا اخبار شاه و دربار و در نهایت اخبار کشور در اولویت قرار میگرفتند.
با وجود روزنامههای حکومتی، مطبوعات در چه زمانی توانستند بخشی از رسالت خود را به منصه ظهور برسانند؟
مطالعات تاریخی نشان میدهد که تغییر این روند با شکل گیری مفاهیم جدید مثل آزادی و عدالت و حاکمیت مردم در جنبش مشروطه تناسب دارد. هم شکلگیری «مطبوعات در تبعید» و هم مطبوعات ملی دوران مشروطه از ارکان مهم اثر بخشی مطبوعات در ایران بودهاند. همزادی و همسرنوشتی کانونهای مشروطهخواهی و مطبوعات به دایره تأثیرگذاری هر دو وسعت بیشتری دادهاست. در آستانه مشروطه حضور روزنامهنگاران در شکلگیری جنبشهای سیاسی و اجتماعی چشمگیر است. چنان که گفته شدهاست «از ۵۴ نفر عضو اولین انجمن سری که در تهران تشکیل شد، ۲۰ نفر روزنامه نگار و بقیه روحانی و بازرگان بودند» و «یکی از دستورهای مهم انجمنهای سری این بود که هر روز یا هر هفته اعضای انجمن در مرکز خود جمع شده روزنامههای ممنوعه داخل و خارج کشور را برای یکدیگر بخوانند و اوضاع و احوال مملکتی و فعالیتهای خود را مورد بحث و ارزیابی قرار دهند.» درهم آمیختگی و همکاری آزادیخواهان و روزنامهنگاران و یا به عبارت دیگر شکلگیری مطبوعات در حوزه مدنی زمینه مساعدی برای ایفای نقش انتقادی مطبوعات و شکوفایی و توسعه کمی و کیفی آنها در ایران به وجود آورد، اما متاسفانه این روند نتوانست با پیوستگی و استمرار همراه شود.
چرا؟ آیا این مسأله به یک دوره خاص اختصاص دارد؟
این ناپیوستگی در توسعه مطبوعات یا ایفای نقش انتقادی و نظارتی آنها یک مسأله تاریخی است که اختصاص به دوره خاص هم ندارد. من بر اساس مطالعهای تطبیقی که در دو دوره «توزیع قدرت سیاسی» و «تمرکز» آن، یعنی دورههای پیروزی مشروطیت و تجدد آمرانه رضا شاه، انجام دادم و تأثیر عوامل سیاسی و اجتماعی را بر توسعه کمی و کیفی مطبوعات بررسی کردم، به این نتیجه رسیدم که دو متغیر «قدرت سیاسی» و «جامعه مدنی»، متغیرهای مستقلی هستند که به چیستی و چگونگی مطبوعات شکل میدهند به این معنا که در ایران هرگاه قدرت سیاسی توزیع میشود و نهادهای مدنی شکل میگیرند، مطبوعات از توسعه یافتگی بیشتری برخوردار هستند و هرگاه قدرت سیاسی متمرکز و نهادهای مدنی تضعیف میشوند، مطبوعات از هر نظر در مدارهای توسعه نیافتگی قرار میگیرند.
شما تاکید کردید که وقتی قدرت سیاسی محدود میشود، زمینه برای رشد مطبوعات فراهم میشود.
نه اینکه قدرت محدود شود بلکه از طریق پارلمان، دولت پاسخگو و یا سایر نهادها توزیع شود.
یعنی قدرت، غیرمتمرکز شود؟
بله این قدرت میتواند به صورت دموکراتیک از طریق نهادهایی که حدود آنها تعریف شدهاست، توزیع شود. زمانی که این قدرت قانونمند شود، مطبوعات میتوانند فعالانه و مؤثر در عرصههای اجتماعی و سیاسی ظاهر شوند و نقش تعریف شده خود را به عنوان رکن چهارم دموکراسی ایفا کنند.
وضعیت مطبوعات در زمان احمدشاه به نوعی ثبات و آرامش به همراه پویایی رسید. این امر در حالی صورت گرفت که قدرت وی نسبت به پدر و پدربزرگش بسیار محدود شدهبود. میتوان این رشد مطبوعات را نتیجه کاهش قدرت احمدشاه دانست؟
میتوان دوره انقلاب مشروطه را یک دوره ۱۵ ساله در نظر گرفت. این دوران از زمان انقلاب مشروطه تا سال ۱۲۹۹ و کودتای سید ضیاء و رضاخان ادامه یافت. این دوره یک دست نیست: در ابتدا، شاهد بهار مطبوعات هستیم، اما مدتی بعد با به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه، مطبوعات دوره بسیار سختی را تجربه کردند. در زمان احمد شاه وضعیت مطبوعات نسبت به آن مقطع و دوره بعدی، یعنی دوران رضاخان بهتر است. اما این بهبود نسبی شاخصهای کمی و کیفی مطبوعات تنها ناشی از عدم تمرکز قدرت سیاسی یا به تعبیر شما بیقدرتی شخص شاه نیست، باید متغیر دیگر، یعنی وجود نهادهای مدنی مثل احزاب، انجمنها و نهادهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را نیز مد نظر قرار داد.
اگر شاخص کلی تبعیت مطبوعات از قدرت سیاسی را اصل قرار دهیم، از زمان چاپ کاغذ اخبار تا پیروزی انقلاب اسلامی، مطبوعات ما در چه دورههایی تبعیت دولت را محور فعالیت قرار داده و «متبوعات» شدند؟ یعنی در این مورد چه تقسیمبندیهای خاصی وجود دارد؟
به نظر من با همان دو متغیر قدرت سیاسی و جامعه مدنی در دوران پیش از مشروطیت، میتوان دو صورتبندی را در روند رشد و توسعه مطبوعات مشاهده کرد: دورهای که با اندیشه مداخله بیحد و مرز شاه، ممیزی حکومت در امر چاپ و نشر و تأسیس وزارت انطباعات مشخص میشود و دورهای دیگر که با اندیشه اصلاحات و دولت توسعهطلب، یعنی دوره کوتاه اصلاحات امیرکبیر و تأسیس روزنامه «وقایع اتفاقیه» قابل تفکیکاست. از زمان شکلگیری و پیروزی انقلاب مشروطیت تا شکلگیری و پیروزی انقلاباسلامی میتوان صورتهای دیگری از این دو دوره را در قالب چهار دوره مورد مطالعه قرار داد:
دوره اول که از انقلاب مشروطیت تا کودتای رضاخان در اسفند ۱۲۹۹، ادامه یافت. این مقطع زمانی را میتوان دوران توزیع قدرت سیاسی دانست.
دوره دوم، از کودتای رضاخان تا سقوط او در شهریور ۱۳۲۰ را پوشش میدهد. دوران رضاخان بدون شک دوران تمرکز قدرت و خودکامگی سیاسی به شمار میرود.
دوره سوم نیز دوران توزیع قدرت سیاسی است. این دوره از سقوط رضاشاه تا کودتا علیه دولت ملی دکترمصدق ادامه یافت.
دوره آخر نیز از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا اوجگیری انقلاباسلامی و زوال قدرت سیاسی شاه در نیمه دوم ۱۳۵۷ را تشکیل میدهد. این دوره نمونه کاملی ازدوران تمرکز و خودکامگی قدرت سیاسی است.
در همه این دورهها آنچه اهمیت دارد توجه به هر دو وجه «حکومت» و «جامعه» در اثربخشی به نقش انتقادی مطبوعات است. یعنی برخورداری نهاد دولت از اندیشه توسعه چنان که در دوران امیرکبیر، مشروطه و مصدق به منصه ظهور رسید و نیز وجود نهادها و شبکههای مدنی و اجتماعی موجب پیدایش مطبوعات انتقادی، دیدهبان، آگاهی بخش ومؤثر شدهاست.
اما رسالت مطبوعات، پیشرو بودن و آگاهی بخشیدن است تا بتوانند موتور محرکه جامعه باشند. اما به نظر میرسد که درمطبوعات ایران این روند معکوس بوده است؟
رسالت مطبوعات از نقشها و کارکردهای آنها به عنوان نهادهای دوران مدرن نشأت میگیرد. نمیتوان مطبوعات را در همان انگارهها و چارچوبهای سنتی مثل «وقایع نویسی حکومتی» در نظر گرفت و در عینحال از آنها انتظار رسالتهای دوران مدرن مثل پیشرو بودن و آگاهی بخشیدن داشت. آن اختلالی که در ایفای نقشهای نظارتی، انتقادی و حتی حرفهای در ایران برای مطبوعات رخ دادهاست، ناشی از اختلاط در همین فهم سنتی و انتظار مدرن است. نقش مولد مطبوعات در بالا بردن ظرفیت فراگیری جامعه و قدرت توسعه «حوزه عمومی» تعریف میشود. مطبوعات توسعه یافته محصول فرایندی هستند که در آن امکان گفتوگو و ایجاد و رشد فرهنگ نقاد سیاسی در سطوح مختلف جامعه و حکومت به وجود آمدهباشد. به این ترتیب تأسیس، رشد و توسعه مطبوعات انتقادی تابع موضوع کلیتر توسعه سیاسی و تبعیت از اهداف، قواعد و لوازم آن است. این الزام در دورههای طولانی از تاریخ معاصر ایران که با تمرکز قدرت سیاسی و فقد یا ضعف جامعه مدنی همراه بودهاست، متأسفانه رعایت نشده است.
بعد از کودتای سوم اسفند ماه مطبوعات ایران چه دورانی را تجربه کردند؟
با این کودتا، همان گونه که گفتم، دوره تمرکز قدرت سیاسی در ایران آغاز شد و جامعه مدنی رو به زوال گذاشت. مخبر السلطنه هدایت که خود چندین دوره ریاست دولت رضاشاه را به عهده داشت، روند تدریجی این تغییر را مستند به این نظریه شاه کرده است که «هر مملکتی رژیمی دارد، رژیم ما یک نفره است.» تحت تأثیر این دو عامل حد دخالت و نظارت بر مطبوعات گسترش یافت. بررسی اسناد تاریخی نشان میدهد که توقیف نشریات، اعمال شیوههای مختلف کنترل مطالب مندرج در آنها، پیدایش محیط رعب و وحشت و گسترش فرهنگ تملق و در نتیجه کاهش اقبال عمومی به مطبوعات از مهمترین مختصات مطبوعات این دوره بودهاند.
برای نمونه خوبست به بعضی از اسناد تاریخی منتشر نشده که من در همان مطالعه تطبیقی یعنی «قدرت، جامعه مدنی و مطبوعات» مورد بررسی قرار دادهام، اشاره کنم تا شیوههای خاموش کردن زبان انتقادی مطبوعات در آن دوره بهتر روشن شود. مدیر روزنامه گلشن در نامهای به رئیس الوزرای وقت نوشتهاست که: «خاطر مبارک را مستحضر میدارد که در کابینه اسبق که رأس آن آقای قوامالسلطنه قرار گرفتهبود، به واسطه اینکه جریده گلشن روش انتقاد از رئیس الوزرای وقت را اتخاذ و به هیچ وجه تغییر روش نداد و زمامدار آن روزی هم مجوز قانونی که بتوانند روزنامه گلشن را توقیف و از انتشارش جلوگیری نمایند در دست نداشتند به یک امری مبادرت ورزیدهاند که ابدا صورت قانونی نداشته و اداره جدید گلشن را هم دچار یک خسارت فوقالعاده سنگینی ساختهاست و آن این است که محرمانه به پستخانه امر کردهاند که روزنامه گلشن را که پس از الصاق تمبر برای ارسال به مقصد به پستخانه میدهند، تحویل بگیرند، اما به مقصد ارسال نداند.»
طبیعی است که به موازات شکلگیری محدودیتها و خفقانها، فضای بسته و نامطمئنی بر فعالیتهای مطبوعاتی حاکم میشود که یک سوی آن نگرانی و هراس از آینده و سوی دیگر آن رواج فرهنگ چاپلوسی و مجیزگویی است. در بخشی از نامهای که همسر مدیر روزنامه «اقدام»، به دنبال دستگیری او، در سال ۱۳۰۲ به سردار سپه نوشته آمدهاست: «در جنگ اتریش یک شاهزاده خانمی که شوهرش محکوم به قتل شده بود به ناپلئون کبیر پناه برد و او از کشتن شوهر مشارالیها درگذشت. حضرت اشرف از ناپلئون کبیر فرانسه برای ما سربازان و ایرانیها با عظمتتر هستید. مستدعیم قلب مهربان حضرت اشرف راضی نشود که کمینه عروس یک ماهه بدبخت بشوم...»
در چنین وضعیتی طبیعی است که مطبوعات دچار ضعف حرفهای، خبری و محتوایی شوند و رابطه میان آنان و خوانندگان ضعیف شود و به همان میزان تلاشهای مختلفی برای جلب «مشتری» به جای «مخاطب» شکل گیرد. اگر مطبوعات دوران مشروطیت میان مردم دست به دست میگردید و حتی در جمعهای متشکل نقد و بررسی میشد، در دوران استقرار قدرت خودکامه رضاشاه، مطبوعات مجبور بودند به ساز و کارهای دخالت دولت برای خرید اجباری آنها امور خود را بگذرانند و یا با تبلیغات جنجالی به سوی روزنامه نگاری زرد کشانیده شوند. این وضع تا سقوط استبداد رضاشاهی در شهریور ۱۳۲۰ ادامه داشت. از آن پس مطبوعات بیش از یک دهه تجربه جدیدی را در آزادی آغاز کردند.
شما به ویژگی مطبوعات در دهه بیست اشاره کردید که آزادی بیشتری در غیبت قدرت متمرکز داشتند اما در همین دوران هم مطبوعات بله قربانگو کم نبودند که حتی در برابر ملی شدن صنعت نفت مقاومت میکردند و نمونه آن در اسناد خانه سدان موجود است. در این شرایط چرا ما شاهد این رویداد بودیم؟
مطبوعات دهه بیست تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یک فرآیند از فقدان آزادی دوران رضاشاه تا تجربه آزادی دولت مصدق را پشت سرگذاشتند. بنابراین برای تحلیل وضع آنها باید در ابتدای دهه عامل سلبی یعنی کم قدرت شدن عنصر زور دولت را در نظر گرفت و در اواخر آن عامل ایجابی یعنی شکل گرفتن نهادهای مدنی، صنفی و سیاسی را. طبیعی است به میزانی که مشارکت و رقابت سیاسی و مطبوعاتی بر سازوکارهای اصلی خود یعنی وجود فرهنگ و ساختار دموکراتیک و قانونی مبتنی نباشد و جامعه مطبوعاتی و سیاسی نیز گفتگو و دموکراسی را در عمل و رفتار روزمره خود تمرین نکرده باشد انتقاد و فرهنگ انتقادی هم به وجود نمیآید. بیست سال حاکمیت استبداد دوران رضاشاه فرهنگ و زبان مطبوعات را آن چنان بسته بود که به گفته آل احمد دهه بیست را باید دوران «به زبان آمدن مطبوعات لال» نامید و طبیعی است که در چنین دورانی مرز میان نقد و دشنام مخدوش میشود.
پس از کودتای ۲۸ مرداد بسیاری از مطبوعات توقیف شده و برخی ازروزنامه نگاران شهید شدند. در این دوران ۲۵ ساله با وجود انحصار دولت و تلاش برای بله قربان گو کردن روزنامهها آیا باز هم روند آگاهی بخشی تداوم یافت؟
هیچ یک از این دورههای تاریخی از جمله دوره مورد اشاره شما یکدست نبودند. پس از کودتای ۲۸ مرداد تا پیروزی انقلاب اسلامی هم به رغم حاکمیت استبداد و تمایل رژیم شاهنشاهی به تحمیل هژمونی و سلطه خود که نهایتا در تأسیس حزب واحد رستاخیز و انحلال حتی احزاب دیگر «خودساخته» تجلی یافت، باز هم مطبوعاتی بودند که با انتخاب زبانی متفاوت (مثل طنز)، شیوه و نوع انتشاری متفاوت (مثل نشریات روشنفکری و گاهنامه) و یا حتی انتشار در سطوح محدود محلی، دانشگاهی و تخصصی تلاش داشتندبه رسالت انتقادی خود وفادار باشند.
نقطه اشتراک دورههای تاریخی در روند بررسی مطبوعات چیست؟
از همه این دورهها میتوان نتیجه گرفت که هروقت مداخله دولتها در مطبوعات تنها بر اساس خواست و فهم نهاد دولت انجام میگیرد مطبوعات وضعیت ناپایدار و غیر مؤثری پیدا میکنند. در این وضعیت، مطبوعات از استقلال حرفهای و صنفی و زبان و فرهنگ جذاب و انتقادی برخوردارنیستند و به طور طبیعی تابعی میشوند از نهاد حکومت و بیتقاوت نسبت به نهاد جامعه و به این ترتیب از ایفای نقش آکاهی بخشی و انتقادی خود دور میشوند.
تلاش حکومت برای بله قربانگو کردن مطبوعات برای چیست آیا فقط برای در دست گرفتن افکار عمومی است همچنانکه ناپلئون جملهای دارد که در آن آمده حکومت را میتوان با سر نیزه بدست آورد اما برای تداوم آن باید به افکار عمومی تکیه کرد؟ چنین تلاشی از این عامل نشات میگیرد یا اینکه عوامل دیگری هم دخالت دارند؟
به طور قطع عوامل دیگری هم وجود دارد. مسأله این است که نمیتوان صرفا با قدرت تبلیغات مقبولیت و مشروعیت را بدست آورد یا افزایش داد یا افکار عمومی را در اختیار گرفت. قدرتهای خودکامه تصور میکردند که با تسلط بر مطبوعات میتوانند آنهارا همانند ابزاری در اختیار گرفته و از آن بهره گیرند. اما تحولات تاریخی غیر از این را نشان میدهد. چنانکه در تاریخ ایران نیز به وضوح میتوان مشاهده کرد در دورههای تمرکز شدید قدرت هم اشکالی از اعتراض در جامعه به وجود میآید. به گونهای که در کنار رسانههای رسمی رسانههای غیررسمی جان میگیرند. نمود این مسأله را میتوان در انقلاب اسلامی دید که به تعبیر ارتباطی «انقلابی بزرگ با رسانههای کوچک رخ میدهد» و در برابر رادیو و تلویزیون ملی ایران که به لحاظ فنی از مجهزترین شبکههای جهان سوم بود رسانههای کوچکی مانند نوار کاست که پیام امام خمینی (ره) را منتقل میکرد، اعلامیهها، دیوارنوشتهها و محافل و مجالس مذهبی و سیاسی و فرهنگی توانستند پیروز شوند.
فقدان نهادهای مدنی همواره مورد اشاره قرار گرفته است. به نظر میرسد که جای خالی این نهادها در تاریخ مطبوعات ایران فشار را بر جراید ایرانی بیشتر کرده است.
فقدان یا ضعف نهادهای مدنی تاثیر خود را بر مطبوعات میگذارد. بنابراین مطبوعات مجبور میشوند به جای نهادهای مدنی، سندیکاها و احزاب نیز فعالیت کنند. در چنین شرایطی قدرت سیاسی نیز تلاش میکند با تسلط بر مطبوعات در واقع جامعه مدنی را به تسخیر خود درآورد و مطبوعات را به بازوی خود تبدیل کند. ناکارآمدی مطبوعات در تاریخ ایران از این مساله بسیار تأثیر پذیرفتهاست.
شما به این مساله اشاره کردید که دولت تلاش میکند که مطبوعات به بازوی دولت تبدیل شوند فکر نمیکنید که این رویکرد دولتها به ضد دولت تبدیل شود؟
در کوتاه مدت دولتها میتواند از مطبوعات به نفع خود بهره بگیرند، اما در درازمدت امکان پذیر نیست چون به هر حال میدان اصلی را حوزه عمومی و افکار عمومی تعیین میکنند و در این میدان تنوع، تکثر و رقابت بیش از جریان سازیهای یکسویه رسمی تأثیرگذار است.
آیا در دروران اخیر که امکان انسداد اجتماعی به دلیل گسترش ابزار ارتباطی تا حدود زیادی منتفی شدهاست، میتوان افکار عمومی را هدایت کرد یا اینکه بر این باور هسستید دیگر امکان ندارد که مطبوعات بله قربان گو شوند؟
امروز شکلگیری افکار عمومی بیش از هر چیز تحت تأثیرشبکههای اجتماعی است، یعنی ارتباطات عمودی جای خود را به ارتباطات افقی دادهاست و جریانهای خُرد قدرت در برابر جریانهای کلان تأثیرگذارتر شدهاند. لذا امکان کنترل تام و تمام ارتباطات به شدت تضعیف شدهاست. از این رو میتوان گفت افکار عمومی محصول شرایط و جریانهای آزاد گفتگویی هستند که اگر در سطوح رسمی هم امکان بروز و ظهور نداشتهباشند، در سطوح و لایههای زیرین جامعه و به صورت غیر رسمی شکل میگیرند. طبیعی است که در چنین فضایی عرصه بر مطبوعات غیر گفتگویی و غیرانتقادی و به تعبیر دیگر بله قربانگو تنگ میشود.
با توجه به سخنان شما میتوان اینگونه برآورد کرد که این احتمال نزدیک به صفر میشود؟
خیلی سخت است که بهتوان اینگونه با زبان ریاضی سخن گفت. اما باید همواره این مساله را مد نظر داشت که جامعه مرکب از سطوح رسمی و غیر رسمی میشود. سطح غیر رسمی را باید تأثیرگذارتر دانست.
نظر شما :