بازسازی فرهنگی کشور؛ مقالهای منتشرنشده از بازرگان
تجدیدنظری شجاعانه در دینداری و اسلامشناسی ما لازم است
***
بازسازی فرهنگی کشور
برای بازسازی و سازندگی مادی و معنوی ایران در حال و آینده
«إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد (۱۳) / ۱۱) (... همانا که خداوند وضع و حال قوم و ملتی را تغییر نمیدهد مگر آنکه خودشان را تغییر دهند...)
در قطعنامه دهمین کنگره نهضت آزادی ایران، تا آنجا که صحبت از بازسازی و سازندگی بهعمل آمده بود وعده داده بودیم که به خواست خدا اعلامیهٔ جداگانه یا نشریهای دربارهٔ بازسازی فرهنگی کشور - یا انقلاب فرهنگی واقعی - تهیه و تقدیم هموطنان گرامی بنمائیم. اینک خوشوقتیم که به هدایت و توفیق الهی و به امید نقد و عنایت افکار عمومی اوراق حاضر را در معرض آگاهی ملت عزیز بگذاریم.
ضرورت بازنگری و بازسازی فرهنگی
سازندگی کشور یا نوسازی، تنها یک مسئله یا برنامهٔ اقتصادی - عمرانیِ مادی و بیروح نیست و نمیتواند منحصر به ایجاد تأسیسات ساختمانی و فنی در جهت تسهیلات رفاهی یا توسعههای تولیدی در زمینههای کشاورزی و صنایع و علوم و غیره باشد. اگر پابهپا و بلکه پیشاپیش این حرکت، یک عمل فرهنگی یا ساختاری اصلاحی و تحول اساسی صورت نگیرد که افراد تغییر و تکامل پیدا کنند و انسانها ساخته و عوض شوند بازسازی و سازندگی یا نوسازی صحیح مملکت، هرگز انجام نخواهد گرفت و به منظور و مقصد بزرگ که خواستهٔ دولت و ملت و ضرورت زمان است، نخواهیم رسید. آزادی و استقلال و حکومت اسلامی و نه شرقی نه غربی نیز که مترقی و عامل عدالت و سعادت باشد نیز هرگز تأمین نخواهد گشت.
انسانها یا مردم ایران هستند که باید بخواهند و بدانند و بتوانند که جامعه و جمعشان پایدار و استوار گردد و خودشان پویای رضای حق و خدمتگزار سلامت و سعادت ملت ایران (و محرومان و مردم جهان) باشند.
از طرف دیگر اگر ملت و مردم (و دولتشان) همان باشند که بودند، قهراً کارشان و حال و وضعشان بهتر از آنچه بود و هست نخواهد شد که: «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد (۱۳) / ۱۱)
* * *
ملت ایران در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ پیروز گردید و استبداد شاهنشاهی کهن را در یک حملهٔ جانانه از مرز و بوم کشور بیرون انداخت اما به استبداد درونیِ عمومی و سنتی دست نزد و بیرونش نینداخت. روش و روحیهٔ قدیمی و فرهنگ استبدادی با ریشههای ۲۵۰۰ ساله همچنان در افکار و آداب و اعمال فردی و اجتماعی و در دولت و ملتمان یا در کردار و گفتار و پندارها سایه و سلطنت دارد و مظهر برونی آن نظام حکومتی قاهری است که با تغییر لباس و اسم، بازگشت شدیدتر به گذشته کرده است.
طبیعی است که تا چنین باشیم و برای زندگی و زمان دیگر و برای برنامه و روشهای دیگر ساخته نشویم و از درون عوض نگردیم، علیرغم همهٔ انتظارات و تبلیغات «همان آش است و همان کاسه». بازسازیها و سازندگیها و برنامههای بلند و بالا، از عالم حرف و ادعا، و از خرج و گرفتاریها تجاوز نخواهد کرد.
چنین انقلاب بنیادی یا انقلاب و بازسازی فرهنگیِ واقعی، نه در بهمن ۱۳۵۷ صورت گرفت و نه در بعد از آن. و اگر قبل از آن صورت گرفته بود، انقلاب و نظاممان غیر از آن میبود که حالا داریم.
آثار و چهرههای یادگار استبداد
رسوبات دورریختنی ۲۵۰۰ سال استبداد که رخنه در جسم و جان ما و در کلیهٔ شئون ملی و دولتی (و دینی) ما کرده، چیزی نیست که پوشیده و ناشناخته باشد. ولی فراموش میشود یا نادیده و بیاهمیت گرفته میشود.
در اصل یک پدیده و یک واقعیت بیش نیست ولی چهرههای گوناگون و حالات متعدد دارد. ذیلاً به چند تای آنها اشاره نموده، مختصر توضیحی میدهیم:
۱- استعفای از خود و خودی، و رو آوردن به شخصپرستی و بیگانهپرستی؛
۲- خودخواهی استکباری و استضعافپروری یا دشمنی با آزادی و حقوق انسانی و با حاکمیت ملی؛
۳- بدبینی، تکروی و محرومیت از مزایای کار دستهجمعی؛
۴- پیروی از شعارِ «زود و زور»؛
۵- نارسائی در وظیفهشناسی و انضباط و در وجدان کار؛
۶- نابینی و نادانی
۷- دوری از عمل و از تقوا
۱- استعفای از خود و خودی، و رو آوردن به شخصپرستی و بیگانهپرستی
سرآغاز و سرچشمهٔ استبداد که سر از شخصپرستی و شرک به خدا در میآورد، نشناختن قدر و ارزش یا حقوق و آزادی خود و همنوعان میباشد، و نتیجهٔ آن نیاز بردن به پیش بزرگان میشود و به جای بندگی خدا و به کار انداختن خود، به بندگی کردن دیگران دچار میگردد.
ملتها با پنداشتن و پذیرفتن اینکه شخصاً فاقد لیاقت و کفایت بوده، صلاحیت و حق و امکان ادارهٔ خود را ندارند و باید کسان ویژهای نگاهدار و عهدهدار و زمامدار آنها باشند و رهبر افکار و اعمالشان بشوند، به دست خود طوق اسارت شاهان و بزرگان را به گردن میبندند و به این ترتیب شخصیت انسانی و سرمایههای خدادادی و سرنوشت متعالی را از دست داده، پیوسته زبون و زیردست میمانند. یگانه کارشان تمیکن و تملق و تعظیم طاغوتها (یا کاریسماها) و نوکری کردن آنها میگردد. در چنین جوامع چون اتکاء به نفس یا خودکفایی و خودگردانی از بین میرود، شکوفائی و زایندگی بروز و رشد نکرده امکان سازندگی و بازسازی در حد نیازهای فردی و خصوصی خفیف خواهد بود مگر ابتکارات و هنرهایی که طاغوت به خاطر شئون و شهوات خود وادارشان سازد.
بالعکس، با خداشناسی و بندگی کردن خدا که همراه با آورنده و آزاد شناختن انسان و خدمت به خلق بوده از شرک یا احتیاج و عبادت طاغوتها خودداری به عمل آید آرمانها و استعدادها شکوفا میگردد و افراد متکی به خود و متشکل شده برای
خودکفایی و خودگردانی و سیر تکاملی گردش به خلاقیت و اصلاح پیدا مینمایند.
* * *
چهرهٔ دیگر استعفای از خود و استبدادزدگی بیگانهپرستی است که جنبهٔ مثبت آن مزدوری و دریوزگی بیگانگان بوده، خیانت به مُلک و ملت محسوب میشود و جنبهٔ منفی آن (که در هر پرستش و بندگی وجود دارد)، بیگانهپرستی بوده که به صورت مقصر شناختن دیگران و دشمن شدن با آنان جلوه مینماید.
جوامع استبدادزده و بیشخصیت شده مصداق کاملاً مخالف کلام علی (ع) هستند که فرموده است: «دَائِکَ مِنْکَ وَ دَوَائِکَ فِیک» (درد تو از خودت و درمانت [نیز] در خودت میباشد.)
مردم بیشخصیت ولی مغرور و راحتطلب چون نمیخواهند خود را مقصر و مسئول بدبختیها بدانند، با اعتقاد یا احساس ناتوانی و عجز خود در رفع بدیها، ناچار به جستجوی علل و عواملی میروند که تقصیر را به گردن آنها بیندازند و بگویند تا آنها هستند هیچ کاری فایده ندارد. در هر جا و در چیز دست بیگانگانِ ابرقدرت یا استعمار را سراغ میدهند و از دولت و ملت سلب مسئولیت و اثر مینمایند.
نتیجه بیگانهپرستی و بیگانهزدگی یا خود را به دامن و به دست و پای آنها انداختن میشود یا دشمنی و بدگوئی پیشه گرفتن. دشمنی و بدگویی بیگانگان نیز به نوبه خود یا حالت یأس و بیکارگی را پیدا میکند و یا در کسانی که روح انقلابی و عصیان دارند به صورت شعارهای مرگخواهی و ویرانگری و تجزیه و تحلیلهای ظاهراً علمی و اثبات خیانتکاری آنان، بدون آنکه خواسته باشند به خویشتن خویش برگشته موفقیتهای آنان را نتیجه غفلت و خطا و بیکارگی خودمان بدانند و معتقد باشند که میتوانیم مانند مردم و ملتهای دیگر دنیا با اصلاح و اتحاد خودمان و با فداکاری و فعالیت، نقشههای آنان را نقش بر آب ساخته، نه تنها از دستشان نجات یابیم بلکه مسلط و حاکم بر آنها نیز بشویم.
استعفای از شخصیت و مسئولیت وقتی از استبدادزدگی و بیگانهپرستی خارج یا خلاص شد تازه به رهبرپرستی و رهبرزدگی (کاریسماتیک) پناه میبرد و تقلید و تبعیت از آنان را راه نجات و درمان دردها مینماید و چشم به درِ خانه بزرگان دوخته انتظار دارد بزرگی یا زرنگی جلو بیفتد و گلهٔ مردم را به چراگاه یا به کشتارگاه هدایت نماید.
بر درِ ارباب بیمروت دنیا / چند نشینی که خواجه کِی به در آید
۲- استکبار و استضعاف همراه با دشمنیِ آزادی و حقوق و حاکمیت ملی
در طرف مقابل استعفای از خود و شخصپرستی که خطای مردم و ملتهاست، استکبار یک عده و استضعاف اکثریت میآید که کار مستبدها و دیکتاتورها و فرعونهاست.
در فرهنگ ۲۵۰۰ ساله ایرانی، افراد مختلف در هر مقام و موقعیتی که دارند در عین اینکه مستعفی از خود و مطیع و متملق بالاترها میشوند در برابر زیردستان و همکاران، مستبدهای متکبر هستند. بزرگانگاری خود و کوچکنگری و کوچک کردن زیردستان و همکاران، علاوه بر اینکه گناه و ظلم محسوب میشود، آفت عظیم اجتماع است و جلوی تولید و اصلاح را میگیرد و برنامههای بازسازی و سازندگی و هرگونه پیشرفت و پیشروی متوقف میگردد.
استکبار و استضعاف تنها در دستگاه حاکمیت و در رابطه دولت یا ملت نبوده، تعمیم به همهٔ کانونها و کارها دارد. از خانواده و مدرسه گرفته تا دکان و کارخانه و از آنجا تا ادارات و وزارتخانه. روش مدیریت، تحکم و تمرکز و تحاشی میشود، و ضعف همکاری و بازدهی.
چنین عادت یا اعتقاد و معاملهٔ غلام و چارپا کردن با انسانها، در حقیقت ارزش ندادن و آزاد نشناختن مردم و ملت است و مخالفت با آزادی و با حقوق و حاکمیت ملی.
بدیهی است که اگر بیماری استکبار و استضعاف در مقیاسهای کوچک و از عرف و عمل عناصر تشکیلدهندهٔ اجتماع برطرف نگردد و جایش را به آزادمنشی و به عدالت و انصاف ندهد در مقیاس بزرگترِ نظام حاکم بر کشور نیز مسئله حل نخواهد گشت.
۳- تکروی و بدبینی و محرومیت از کار دستهجمعی
از آثار شوم استبداد و تسلط بیگانگان بر ملتها، ایجاد روح بدبینی و انزواطلبی است که منجر به تکروی میشود و به خودداری از کارهای دستهجمعی و هرگونه عمل اجتماعی و همکاری با دیگران. میدانیم که در دنیای امروز تنها فعالیتهایی به صورت مشارکت و تیم که با تجمع سرمایهها و افکار و دستها صورت گیرد به موفقیت میرسد. در کشور ما عدم اعتماد و انضباط و احترام به سایرین امکان هرگونه همکاری درست و پایدار را از ما سلب کرده است. اما در کشورهای پیشرفته سوسیالیستی و سرمایه داری و توان و تولید بیسابقهای که در اقتصاد و صنعت و سیاست به دست آوردهاند، مرهون استعداد و استقبال آنان از مشارکتها و همکاریهای سالم و منظم میباشد.
ما نه تنها در رقابت و روابط با خارجیان محال است که موفق به دفع تسلط و توطئههای آنها و بینیازی خودمان و برتری بر آنان بشویم بلکه در داخله نیز تا دست از انحصارگریهای گروهی و شخصی و تکرویها برنداشته رو به تجمع و تشکیلات موضوعی و ملی نیاوریم، نخواهیم توانست هیچ کاری انجام دهیم.
۴- پیروی از شعار «زود و زور»
البته چنین نیست که پادشاهان ایران و نظامهای استبدادی جهانی کارهای عمرانی مهم انجام نداده و آثار چشمگیر با دوام به جا نگذاشته باشند. آنها با اسارت و استثمار مردم مستضعف شده نیروهای فوقالعادهای را به بیگاری گرفته برای قدرتنمایی و بهرهمندیهای شخصی کاخها و کارهای عظیم در مدتهای کوتاه عمر خود برپا میکردهاند.
بهاینترتیب در اقوام و ملتهای تحت فرمان و در نسلهای بعدی چنین تجربه و تصور رسوخ یافته است که تحقق خواستهها و برپا کردن کاخها و بناهای بزرگ و بهطورکلی پیروزی بر هر مانع و مشکل، میتواند با اتکاء به نیروهای بزرگ یا زور و با سهولت و سرعت یا زود میتواند انجامپذیر باشد. و چون خلاف آن را از ناحیه غیرپادشاهان و مستکبرین یا به دست مردم و مجامع خودشان نمیدیدند و میانشان همبستگی و همکاری وجود نداشته است، امید و احتمال هرگونه موفقیت و ایجاد در زمینههای عمومی اشتراکی و غیردولتی یا استبدادی را از دست داده بودند.
اگر در زبان و فرهنگ ما شعار «زود و زور»، رواج چنین گسترده دارد و نسبت به اقدامات مشترک ملی و برنامههای مدتدار، مردم مأیوس و بیاعتنا هستند علت مسئله همان فرهنگ استبدادیِ یادگار گذشته بسی طولانی میباشد.
۵- ضعف در وظیفه و انضباط و در وجدان کار
در مقایسه خودمان با ملتهای حاکم بر جهان، یکی از موارد برجسته، اختلاف بارزی است که در آنها نوعاً خصلت یا تربیت وظیفهشناسی و ذوق برای فعالیت و کار وجود دارد و این حالت از خصوصیات چند قرنی آنها و از رموز برتری و پیشروی و سازندگیشان میباشد. بالعکس، در میان ما حتی مسئولین و موظفین، نوعاً اهل سخنپروری بوده علاقه دارند از راه تبلیغات و تحریک مردم کارها را پیش ببرند. فشار فرهنگ ملی، به جای آنکه روی پندار و کردار باشد به طرف گفتار رفته است و ناراحت نمیشویم که ساعتها به سخنان بیهوده و تفننهای ادبی یا سیاسی بپردازیم و روزها و ماهها را بیکار و بیحاصل بگذرانیم! انضباط و تعهد در زندگی و در روابط با مردم و مملکت و همچنین داشتن وجدان کار، یا علاقه و اعتقاد به کار، چندان در رسوم و روحیات ما، مقام ندارد و برای وقت یا زمان که سرمایه پربهای انسان است، ارزش زیادی قائل نیستیم.
طبیعی است که نباید از چنین روحیه و فرهنگ دلشاد باشیم و آن را از معایب و بیماریهای خودمان ندانیم. بیماری مزمنی که سد راه سلامتی و توفیقمان در امنیت و استقلال میشود. یا تصور کنیم که تأثیر آن در پیشرفت کشورمان از جهات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و همچنین بازسازی و سازندگی بسیار جزئی میباشد. هیچ بعید نیست که این ویژگی سنتی نیز از رسوبات فرهنگ استبدادی باشد. اگر مستبدها و مستکبرها که طفیلیهای جوامع متمدن هستند به استضعاف و استثمار همنوعان خود نمیپردازند برای فرار از کار و زحمت است. علیرغم کلام سعدی که گفته است:
نابرده رنج گنج میسر نمیشود/ مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
میخواهند کار نکنند ولی مزد بگیرند و صاحب گنج شوند. و چون بنا به فرمایش نبوی «اَلْنَاسُ عَلَی دِینِ مُلُوکِهِمْ» همین نابزرگواران طفیلیخوار، الگوی ملتهای استبدادزده ناتوان شده و الهامدهندهٔ فرهنگ جوامع زیر فرمان بودهاند. در چنین جوامع کار کردن و خود را موظف به خدمت و مسئول خدا و خلق دانستن نه تنها فاقد ارزش و احترام گردیده بلکه نشانهٔ ضعف و زبونی محسوب شده آن را شغل بردگان و نوکران دانسته، اِبا از آن داشتهاند. اعیان و افاضل و علما نیز نیرو و افتخارشان در بیکارگی خود و در بارکشی از دیگران بوده است.
از طرف دیگر چون در جوامع استبدادزده کار کردن و مزد گرفتن غالباً به خاطر مستکبرین صاحب زور و زر و به سود کسانی است که غاصب بودنشان معلوم است، کمکاری و فرار از وظائف تحمیلی یک واکنش طبیعی و مشروع تلقی گردیده رفته رفته عادت ثانوی مردم میشود. ولی اگر برای خودشان بهصورت آزاد و با درستی و رضا تعهد خدمات و تبادل مزد و کار میکردند طبعاً خود را مسئول و موظف میدانستند و کار کردن و وظیفهشناسی عمل شرافتمندانه و الزامی محترمانه تلقی میشد.
بدیهی است که رضای خدا و رستگاری آخرت در اثر ایمان و عمل صالح و تقوا تأمین میگردد و در یک جامعه ایمانی که مردم از غیر خدا اطاعت نمیکنند و محترم و متعبد باشند، همکارها و اعمال اشخاص در جهت صلاح و خدمت و خیر انجام میگیرد و هم پاکی و درستی و تقوا حاکم میشود. کار کردن برای تأمین زندگی و خدمت به سایرین عبادت و ثواب محسوب میشود و عهد و امانتها وظیفه شرعی همگان میگردد.
۶- نابینی و نادانی
ویژگی دیگر حکومتهای استبدادی و فاشیستی و کار طاغوتها فرو بردن مردم زیردست در تاریکیهای بیخبری و جهالت و غفلت است و دشمنی ورزیدن با آگاهی و بیداری.
اگر به ناچار روی فشارهای روزگار تن به آگاهی و بیداری ملت بدهند و دانشپروری پیشه بگیرند، این نوع بیداری را نمیخواهند که در حقیقت بیهوشی و شستوشوی مغزی بوده چشم و گوش و زبانها به سوی آنها و به نام آنان سوق داده شود. آن آگاهی و اطلاعات را مجاز و ممکن میشمارند که در ارشاد و اطلاعات آنها از الکهای سانسور و انحصار و اختصاص رد شده و از روشنگریهای نامطلوب عاری باشد. و آن دانشهایی را رونق و رواج میدهند که محکمکنندهٔ پایههای حکومت و مکتب خودشان و سرکوبگر استقلال و آزادیها بشود.
اما کار خدا و خواست او که مکرر در قرآن ذکر شده است بیرون آوردن مؤمنین از تاریکیها به روشنائی است و به طوری که میدانیم دوران قبل از بعثت و ظهور اسلام، عصر جاهلیت خوانده شده است همانطور که اروپائیان هزار سال حاکمیت کلیسا را قرون وسطای تاریک نامیدهاند و قرن ۱۸ میلادی را که نویسندگان و انتقادگران و پژوهندگان آزاداندیش به وجود آمدند و ترقیات آغاز گردید عصر روشنایی (sage de lumiére) گفتهاند.
خداوند به ملت و مردمی مژده میدهد که گوشی شنوا برای شنیدن گفتارها و نظریات داشته بهترین آنها را انتخاب و پیروی نماید. جامعهای باشد که هم اطلاعات به فراوانی و راحتی به داخل آن رسیده مورد بررسی قرار گیرد و هم گزینش و پیروی از آنچه درست و مفید است بالامانع و اشکال باشد.
اما طاغوتها و حکومتهای استکباری سیاسی و دینی سعی دارند مستضعفین زیردست، کور و کر و برکنار از آنچه خودشان تزریق نمینمایند بوده، نه آگاهی به ارزش و حقوق انسانی داشته باشند و نه بتوانند انتخاب و اعتراض و اظهارنظری بنمایند. داستان آن بازرگان را که در برابر هدیه و وام کلان خود به انوشیروان خواسته بود به فرزندش اجازه دهند در مکتبخانهٔ دربار درس بخواند و مورد خشم و کیفر قرار گرفت، همه شنیدهاند.
بعد از اسلام و در اثر محیط تعلیم و تعقلی که به وجود آمده بود پادشاهان ایران مسابقه در گردآوری مردان ادب و دانش گذاردند اما تشویقها و صلههای سنگین برای شاعران و هنرمندان میرفت که فضل و دین و هنر خود را در مدیحهسرائی آنان و بالا بردن شوکت و قدرتشان صرف کنند یا سازندهٔ تزئینات کاخها و برازندهٔ مجالس بزمشان باشند و افزارهای جنگ و شکار و طرب درست کنند. دانشمندان آزاداندیش و عارفان و فقیهان وارسته یا زاهدان روگردان از تعظیم و تأیید آنان قرب و منزلتی نداشتند. اگر کتابخانه یا رصدخانه و حتی مسجد و امامزاده بنا میکردند غالباً برای شهرت یا ریا و اغوا بود تا برای خدمت و مملکت و عبادت خدا.
۷- دوری از عمل و از تقوا
برای بازسازی مملکت و احیای ملت، آن ادبیات و علوم و فلسفه و فنونی لازم است که لفاظی و نظری نبوده همراه با عمل و تقوا باشد و به ایرانی شخصیت انسانی و خداپرستی داده آنان را بینا و دانایِ اهل تحقیق و تتبع و صاحب تشخیص و تصمیم سازندهٔ مثبت و مؤثر نماید، نه مقلد و مرید یا اهل حرف و ادعا. افراد را در تأمین معاش، ماهر، صاحب هنر و متکی به نفس وا دارد و کشور را خودکفا و مجهز و مستقل و همتراز با سایرین و بلکه برتر از آنها بسازد. در غیر این صورت کُمِیت مملکت و نجات و نیکبختی ملت تا ابد لنگ خواهد بود. در عین حال در دنیای امروز سرنخ جریانها، دوای دردها و فرمانروای کارها علم است و عمل. با بیسوادی و بیکاری، روز به روز عقبتر و بدبختتر خواهیم بود.
بدیهی است که همراه تعلیم باید همانطور که گفتهاند تربیت و تقوا بیاید. امروزه دنیای متمدن پس از پیشرفتهای عظیم در علوم و فنون و تسخیر زمین نسبتاً معترف به عدم موفقیت در تأمین دنیا و نیل به سعادت گشته، متوجه شدهاند که نقش بزرگ آنها فراموش کردن ارزشهای معنوی و ساختن انسانهای بدون خدا و بدون تقوا است. بنابراین نباید رو آوردن به بینش و دانش، توأم با پشت کردن به اخلاق و ایمان باشد؛ بلکه بالعکس. ضمناً، آموزش و پرورش در عمل از هم جدا نیستند، تعلیم صحیح شخص را تربیت و توانائی و ترقی میدهد، و تربیت و تمرین نیز به آگاهی و سرمایههای ذاتی شخص میافزاید. به قول فردوسی:
توانا بود هر که دانا بود/ به دانش دل پیر برنا بود
وظیفه بازسازی فرهنگی با کیست؟
این «خواستن و دانستن و توانستن» یا ساختن انسانها و وظیفه بازسازی ایرانیان، کار کدام سازمان یا نهاد است؟
الف- نهادهای مسئول
بازسازی و سازندگی کشور در دو بخش انجام میگیرد:
۱) بخش فیزیکی و اقتصادی که جنبهٔ مالی و عملی دارد، در قلمروی وزارتخانههای مالی و فنی و عمرانی است.
۲) بخش فرهنگی و انسانی که جنبهٔ معنوی و تعلیم و تربیت دارد، با وزارتخانههای آموزش و پرورش، فرهنگ و آموزش عالی و همچنین با وزارت ارشاد و بهطور کلی با مطبوعات و تبلیغات ارتباط پیدا میکند.
ب) هدف تعلیمات
متأسفانه باید گفت که دستگاه آموزشی ما و دانشگاهها و وزارت ارشاد و تبلیغات رسمی چنان اهدافی را که در بالا برشمردیم اختیار نکردهاند. آنچه میکنند و میگویند کمّی و آماری بوده، ایجاد مؤسسات و افزایش تعداد یا توسعه را بیشتر در نظر میگیرند. اما اگر هدفی داشته باشند و اظهار میدارند تعلیم و تبلیغ اسلام و تربیت افراد مکتبی به سبک خودشان است.
آنچه در عمل دیده میشود این است که از هر سو دبیرستانی و دانشگاهی سبز میشود در حالی که نه معلم کافی و کارآزموده دارند و نه آزمایشگاههای مجهز و وسائل لازم. تازه این توسعه و تکثیرها در مقایسه با افزایش جمعیت کشور و احتیاجات روز افزون مملکت را باید تقلیل و کمبود به حساب آورد تا توسعه و تکثیر.
معلم و مربی، مسئلهٔ کم اهمیت سادهای نیست و کمترین صفت و آمادگی که باید معلم دارا باشد دانائی و شایستگی و ورزیدگی در رشته تعهدی است، همراه با علاقه و عشق به حرفهٔ معلمی و ایمان و تقوا در راه خدمتگزاری به میهن و مردم ایران. چه بساکه شایستگی و علاقهمندی معلم اثر بیشتری روی شاگردان داشته باشد تا درس و بیان او. بهکار گرفتن معلمین یا تعلیمات ناقص و ناجور که در شرایط نامتناسب و برای مقاصد غیرفرهنگی تربیت میشوند (مانند: دانشگاه تربیت مدرس و بعضی از مراکز تربیت معلم) نتیجهای غیر از انحراف از مقصود که اصلاحات اساسی فرهنگی است ندارد.
ج) اخلاق و عقاید
در زمینه تربیت یا پرورش و القاء عقاید و آداب، هدفی که عنوان یا اجرا میگردد بیشتر تعلیم و تلقین مکتب و سیاست حاکم است و چون همراه با تحمیل و تقلید و تحجر میباشد، بازده ضعیف و معکوس داشته، علاقه و ایمان نوباوگان و جوانان ما و ارزش آنان را کمتر یا زائل میسازد. تازه اگر سیستم خوب عمل کند، به جای آدمهای زندهٔ متفکر و زبدههای مبتکر، غلامهای قالبی همچون مجسمههای سنگی یا آدمکهای کامپیوتری تحویل جامعه داده میشود.
برای انسانسازی آنچه باید از مدیریت مدارس و از برنامهها حذف شود، تحمیل و تحجر است که برگردانی از اختناق و انحصارگری سیاسی است.
تربیت و تعلیم جوانان ما و ایجاد ایمان و رشد در آنها، همانطور که قرآن و سنت نشان دادهاند با اکراه و اجبار و با تحمیل و ترمز و حتی با تبلیغ و اصرار سازگاری ندارد. حاصل آن قشریگری و تشریفات است و آموزش علم طوطیوار.
این مطلب مخصوصاً در نظام جمهوری اسلامی که ادعا دارد اهداف و اعمالش در جهت اسلام و اطاعت از آن است باید یک دفعه برای همیشه بررسی و تعیین تکلیف شود که ابلاغ و تبلیغ دین و معتقدات مکتب چگونه باید باشد: آزادانه و اختیاری یا با اجبار و الزام یا با طریق منطقی و علمی؟...
د) علم و فکر
برای علم و فکر و برای دیده و دل خط و قالب تعیین کردن، هم خیانت به نسل و نژاد است و هم خیانت به علم و اخلاق و به عشق و ایمان. کنترل یا هدایت و اصلاح علم و فکر، فقط با خود علم و فکر و از طریق علم و فکر میتواند اجرا گردد نه با فرمان و فشار و انحصار و خدای نکرده با انکیزیسیون به سبک کلیسای قرون وسطی.
اگر به شخصیت انسان و به آزادی و اختیار او که به اقتضای مشیت الهی مقدر شده است بها داده نشود، و تشخیصها و تصمیمها از خارج دیکته شود، پرورش و پیشرفت تأمین نخواهد گشت.
این یک اشتباه بزرگ است که بعضی کاسههای داغتر از آش مکتبی در دستگاههای تربیتی تصور کردهاندکه در محیطهای آموزشی برای تمرین و تعلیم دین و جلوگیری از الحاد و التقاط و انحراف باید روش اختناق و انحصار اعمال گردد.
انحصار دادن تعلیم به معلمینِ سرسپرده و اختناق تفهیم و تحقیق یا حاکم کردن شاگردان بر استادان که به فرموده علی (ع) باید بندگان آنان باشند، به اسارت در آوردن و عقیم کردن علم و فکر است.
هر نسل و هر فرهنگی که خواسته، دانش و اندیشه را به دانستهها و پذیرفتههای خود محدود و مشروط سازد، درهای اصلاح و تکامل را به روی خود و به روی آیندگان بسته است.
قرآن برای علم و عقل اصالت یا استقلال و احترام قائل شده است. سوگند به قلم و به کتابت میخورد، علم و اخلاص را عامل برتری انسان بر فرشتگان و رهایی از بندهای شیطان میداند، عقل را سرمایه آدمی و وسیلهٔ هدایت شناخته، هر دوی آنها را شاهد برای اثبات خدا و حقانیت خود میگیرد.
شاگردان مدارس باید عزیز و محترم و آزاد در تشخیصهای خود بوده تبعیضهای گروهی و تفتیش عقاید و تحمیل افکار در محیط آموزش و پرورش و در دانشگاهها منسوخ و ممنوع گردد. به طریق اولی معلم نیز باید در هر مقام و مرتبت و با تخصصی که دارد عزیز و محترم شمرده شود و در طرز انتقال درسش خود و دارائیهای معنوی و حرفهایی که دارد در چارچوب وظائف و مقررات مصوب آزاد باشد.
در انتخاب معلم لازم است که به عوامل دانائی و توانائی و به شایستگی و پاکی بیشتر اهمیت داده شود تا به نظرات سیاسی و عقیدتی، البته نظریات و عقایدی که مخالف اصول مقبول و اهداف معقول نباشد.
تعلیم و تمرین دین و برنامههای ایمانی و اخلاقی، همانطور که رسالت و سیرت انبیاء بوده است، و به مصداق آیه شریفه: «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا. وَدَاعِیًا إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِیرًا.» (احزاب (۳۳) / ۴۵ و ۴۶) (ای پیغمبر ما تو را فرستاده و مأمور کردهایم تا شاهد و گواه و بشارتدهنده و بیمدهنده باشی. و دعوتکننده به سوی خدا و بر مبنای قانونمندی او و همچنین چراغی پرتو افکن.)
از طریق دلالت و گواه بودن، بشارت دادن، و بیم دادن، دعوت کردن صحیح به سوی خدا و چراغ پرتوافکن بودن انجام شود. یعنی با ارائه و ابلاغ و استدلال و با دعوت آزادانهٔ جلبکنندهٔ دلها و مانند چراغ پرتوافکنی که اشخاص را آگاه به راه و چاه و به مواضع و موجودات مینماید تا خودشان ببینند و آنچه میخواهند یا آنجا که میخواهند بروند، بشناسند. نه با زور و اجبار و اکراه، دعوت سازگاری دارد و نه چراغ و پرژکتور کسی را وادار به اتخاذ یک راه یا اجرای یک کار مینماید.
برنامه بازسازی فرهنگی و مسئولین اجرائیِ آن
برای استبدادزدائی یا احیاء آزادگی و آقائی در سایه خداپرستی که اساس بازسازی فرهنگی است، هم مدت و مدیریت لازم است، هم همت و همکاری میان دولت و قشرهای امت، و هم مخصوصاً اراده و حُسننیت. راه موفقیت نیز بیشتر در عقل و عمل است تا در حرف و نظر.
اینک ضمن بر شمردن مسئولین و مجریان بازسازی فرهنگی، به ارائه برنامهها و وظایف هر یک میپردازیم.
۱- دولت و حاکمیت
ضروریترین و مؤثرترین عملی که حاکمیت میتواند انجام دهد، از خود آغاز کردن و الگو دادن است. یعنی استبدادزدائی از حاکمیت، چه در افراد و مدیران و چه در سیستم کلی و در مدیریت. تکرویهای مزمن و ریشههای کهنه شاهپرستی، رهبرپرستی و بیگانهپرستی که چهرههای مختلف شرک یا بندگی غیرخداست، باعث ذلتپذیری و زبونی و ظلم میشود باید به دست این دستگاه انجام گردد. در مرحلهٔ اول حاکمیت است که باید پاکسازی گردیده، واقعاً مردمی و ملی شود.
تصادفاً و به لحاظ سیاسی و اجتماعی یک سرمشق عملی و الگوی حیّ و حاضر در پیش روی حاکمیت وجود دارد؛ میخائیل گورباچف. ابتکار قهرمانانه و اعتراف صادقانه او و بسیاری از رهبران و سران اروپای شرقی یا احزاب کمونیستی، امکان و ارزش این عمل را که در منطق دینی ما توبه نامیده میشود، نشان داده است. با این تفاوت که برای ما با داشتن ایدئولوژی اسلام و سنت سنیّه پیغمبر و پیشوایان، اصول قضیه روشن و مشخص است. آئین و طریقت ما نیز در قانون اساسی مصوب ۱۳۵۹ ترسیمکننده آزادیهای اعطائی خدا و حقوق و اماناتی که باید به ملت برگردانده شود تعیین شده است. کافی است که همان اصول و حدود و مواد را زنده و اجرا بنمایند. ولی مواد تازه یا به اصطلاح اصلاحی را که به نام بازنگری قانون اساسی و از غیر طریق قانونی و مردمی اضافه کردهاند و خودشان بهتر از هر کس میدانند که صرفاً به منظور استعلا و تحکیم قدرت یا اعاده استبداد بوده است، ملقی سازند.
۲- ارشاد و تبلیغات
در مورد دستگاههای ارشادی و تبلیغاتی و مطبوعاتی جمهوری اسلامی ایران، شعر پرمعنای حافظ شیراز که قبل از پیروزی انقلاب، در رابطه مابین شاه و خمینی میخواندیم و با اعتقاد و اشتیاق بر در و دیوار مینوشتیم، مصداق مجدد منعکس دارد:
منظر دل نیست جای صحبت اغیار/ دیو چو بیرون رود فرشته درآید
تا روح شرک و روش استبدادی رهبرپرستانه و اختناق از صحنهٔ ایران رخت نبندد محال است که بازسازی فرهنگی و انقلاب انسانسازی الهی از درِ دیگر تجلی نماید.
همینقدر که ملت، همراه با حق و حقیقت حاضر و حاکم گردد، گفتهها و نوشتهها و نمایشها به سوی ملتسازی و حق و حقیقت قوانین جریان خواهد یافت. باورها و پذیرشها رمق و رونق یافته، همکاری دردمندان صاحبدل و اهل ذوق و دانش صاحبنظر، بازده این دستگاه بزرگ را صد چندان خواهد کرد.
۳- ادارات و نهادها
در زمینه بازسازی فرهنگی، وزارتخانهها و ادارات دولتی و نهادها نیز در کنار مؤسسات فرهنگی و ارشادی کشور مسئول و مؤثر بوده میتوانند و باید با الگو دادن عملی و برداشتن سیاست و سدهای انحصارگری نقش عمدهای را ایفا نمایند.
در طی یازده ساله بعد از پیروزی انقلاب و به بهانه جلوگیری از ضد انقلاب یا خنثی ساختن توطئههای استکبار، روش و سیاستی در دستگاههای اجرائی و دولتی و انقلابی به اجرا درآمده است که میتوان نام آن را سیاست «منع و مشکلات» گذارد. قرار بر این شده است که راه به غیرمکتبیها، چون موافق و مورد اعتماد نیستند، در هیچ جا داده نشود. کار مراجعین و متقاضیان غیرخودی و غیرمطیع نیز حتیالمقدور راه انداخته نشود. علاوه بر این با افزایش مقررات و تشریفات، با پرسشهای احتیاطیِ بازجوئیمانند، با تفتیش عقاید و با دخالت دادن دوائر و نهادهای غیروارد، انواع تشریفات زائد و قیدوبندهای کُندکننده و بازدارنده را به وجود آوردهاند. تودهٔ ملت و مردم عادی که باید صاحب خانه و صاحب کار باشند و اکثریت را تشکیل میدهند در قبال اقلیت حاکم حالت بیگانه و مشکوکِ مردود را پیدا کردهاند که باید محروم یا ممنوع از خدمات باشند!
این اصل ساده و اولیه که وظیفه دولت و نظام تقویت و تسهیل امور ملت و تأمین سریع و سادهٔ نیازهای همگانی و رفع موانع و اشکالات است فراموش گردیده و کار ادارات و نهادها کارشکنی و ایجاد کندی و هزینهتراشی شده است. طبیعی است که چنین روحیه و رسم باید تعطیل گردد تا همدلی و همکاری جایگزین دولتسالاری و دوگانگی و خرابی شود. صِرفِ ایرانی بودن و محکوم و ممنوع نبودن از نظر قانونی، باید همهٔ درهای خدمت متقابله مابین حکومت و اشخاص حقیقی و حقوقی را چهارطاق باز کند.
البته معادلات سیاسی و حزبی تا حدود اکثریت و اقلیت مجلس برای تصویب قوانین تا تعیین وزیران و مقامات دست اول و همچنین خطمشی کلی و برنامههای عمرانی کشور امری است طبیعی و لازمهٔ دموکراسی یا حاکمیت ملی. ولی نه حقوقی که قانون اساسی و اصول دموکراسی برای اقلیتهای سیاسی و مذهبی و غیره محترم شناخته است باید زیرپا گذارده شود و نه در مراحل اجرائی و اداری تبعیض و تفاوت و طرد باید وجود داشته باشد.
چنین روابط و رفتارها در حکم خطا و خیانت بوده، تجاوز به ملت و مملکت محسوب میشود. متأسفانه هستند کسانی از متولیان و مکتبیان که طرز تفکر قبائل مهاجم قدیم را داشته خود را متصرفین مملکت میدانند و برای سایرین - اگرچه سواد اعظم کشور را تشکیل دهند - به دلیل اختلاف در سلیقه و عقیده، در منافع و مصالح یا عدم وابستگی و سرسپردگی به خودشان، حساب و حقی قائل نیستند. رسم مهاجمین غارتگر چنین بوده است که املاک و اموال و مشاغل و منافع را میان کسان و نزدیکان و نوکران تقسیمکرده، مردم بومی را که صاحبان اصلی آب و خاک بودند، به خانهها و اراضی و به کار و کسبشان راه نمیدادند.
۴- روش مدیریت
بازسازی فرهنگی در شئون دولتی و سیستم مدیریت میتواند با تبدیل تدریجی، روش تمرکز و آمریت را به روش تقسیم و مشورت یا مشارکت عناصر ذینفع و ذینظر عملی کند و توصیه قرآنی «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ» تحقق پیدا کند.
از لوازم استبداد و از عوامل سلب شخصیت و استقلال، در همه جا و همه وقت، در دست گرفتن قدرت و دستور دادنِ جزء و کل کارها است. ولی در روش شورائی و مردمی که مصوب آراء عمومی و مورد تأکید قانون اساسی (اصل هفتم) است چنین خواسته شده است که ملت ایران در مناطق و مشاغل مختلف و در مواضع مربوطه، برحسب شرایط و مقتضیات هر یک و در چارچوب خطمشیهای مشترک کلی، برخوردار از استقلال رأی و اداره کارهای محوله بوده وظایف و مسائل محلی و موضوعی را خودشان با آگاهی بیشتر، هزینه کمتر و بازده بیشتر انجام دهند و از مالکیت و حاکمیت و شخصیت فراتر لذت ببرند. دایره عمل شوراها تنها در تقسیمات کشوری استان و شهرستان و بخش، و در وظایف انتظامی و آموزشی نیست بلکه هر گروه و صنف و حتی دانشآموزان و دانشجویان نیز میتوانند با همکاریهای دستهجمعی عهدهدار خدمات اشتراکی و گروهی گردیده، در تدارک و تولید و توزیعِ نیازها سهیم گردند. بهاینترتیب، هم کار دولت سبک میشود و هم کارها پاکیزهتر و راحتتر انجام میگردد و هم ظرفیت همکاری بالا میرود.
۵- ابتکار آزاد
در زمینه امور اقتصادی و اکتساب، خوشبختانه امروزه ورشکستگی مکاتب طرفدار انحصارگری و مالکیت دولت یا اتائیسم و سرکوبگری بخش خصوصی و ابتکارات آزاد به تجربه و اثبات رسیده، احتیاج به استدلال و بر شمردن زیانهای آن ندارد. سعی یا سود حکومتهای استبدادی قدیم و نظامهای کمونیستی و فاشیستی جدید پیوسته به آن بوده است که برای تسلط و تفوق خود نیروهای آزاد ملی و مستقل را در مرحلهٔ اول به مزدبگیران منفرد که محتاج و مطیع باشند تبدیل نمایند، و در مرحلهٔ دوم، و در صورت متشکل بودن آنها، به حذف یا تضعیف آنان بپردازند.
منطق عرضه شده مکاتب فوق حمایت از مصرفکننده و جلوگیری از استثمار و سوءاستفادههای بخش خصوصی بوده است. این عمل البته خالی از ضرورت و واقعیت نیست ولی نه به صورت محکومیت عام و مطلق و در جهت نابودی اصل و بنیان فعالیتهای اقتصادی و تولیدی آزاد. وظیفه دولت باید این باشد که در جلوگیری از تجاوز و بیعدالتیها و در عدم اعتدالها نظارت و دخالت نماید و حُسن همکاری و تشکلهای ثمربخش را تأیید و راهنمایی نماید، به طوری که منفردها و متشکل نشدهها در جرگه مجتمعها وارد شوند و در صورت ضعف و اختلاف سطحها، پایمال و متلاشی نگردند.
سعی کلی و برنامه بازسازی فرهنگ اقتصادی باید هم در جهت توسعه و تقویت تعاونیهای مصرف و توزیع و تولید رفته، همکاریها و همبستگیها را تشویق و تقویت نماید و هم در جهت تأسیس و تسهیل کار شرکتهای تولیدی و خدماتی سالم و نیرومند برود و عنداللزوم گاهگاه با ورود دولت در صحنه تجارت و تولید و از طریق رقابت، اقدام به تعدیل قیمتها و تأمین نیازها بنماید.
استمداد از دینداری در بازسازی فرهنگی
در زمینه دینداری و مسلمانی ما، و در برخوردی که فقها و علمای ما و تعلیمات دینی مدارس ما با جامعهشناسی و مسائل اجتماعی داشتهاند نقائص و قصورهای زیادی وجود دارد که رفع و اصلاح آنها کمک شایان به بازسازی فرهنگی جامعهمان مینماید.
توضیح آنکه در برداشت ما از اسلام و قرآن و در آموزش و پرورش دینی سُنتی، همانطور که شهید آیتالله صدر با صراحت و شهامت خاص متذکر شده است، توجه فقها معمولاً معطوف به احکام فردی است. هم ضرورتها و جنبههای اجتماعی شریعت کمتر در نظر گرفته میشود و هم احکام را از دریچه نیازها و روابط فردی مورد بررسی قرار میدهند. معلمین و مبلغین دین نیز ایمان به خدا و اصول و احکام دین را غالباً با دید خطی «خدا و خلق» نگریسته، خواستهاند افراد مؤمن ساخته شوند که در حد اعلا، بندگان خوب خدا باشند. مفسرین قرآن نیز هدف آیات اعتقادی و اخلاقی را در جهت توحید در عبادت و رسیدن به افراد با تقوا و عامل به فرائض فردی تعقیب کردهاند. نه برای علما و فقها مسائل اجتماعی و ملی چندان مطرح بوده است و نه مفسرین و اهل کلام جلب رضا و اطاعت خدا را در چگونگی روابط و رفتار مؤمنین با یکدیگر و با مردم دنیا جستوجو کردهاند.
در انسانبینی قرآن، آنجا که بُعد ایمانی و ایمانگرائی مردم یا مؤمنسازی مطرح میشود، روی هم رفته دو چهره یا دو برنامه متفاوت به چشم میخورد. آنچه در سورهها و آیات کلی وفور و صراحت دارد بیشتر تربیت و تقویت افرادی است که باید حسابشان با خالق خود پاک و پالوده و سازنده شود. به بیان دیگر، عنایت عمده به سوی عناصر و مواد اولیه جوامع یعنی افراد یا اشخاص میرود. از سالهای دهم و یازدهم بعثت به آیات و تعبیراتی برمیخوریم و توصیه و تعلیماتی را میبینیم که فرد مؤمن را در راهیابی به سوی خدای خالق متوجه و متعهد در برابر سایرین یا غیرخود مینماید. این سایرین یا غیرخودها از فرزند و والدین آغاز گردیده، رفته رفته به نزدیکان و نیازمندان و به گردانندگان پرداخته شده، دامنهٔ آن به جامعه مؤمنین یا امت و بالاخره به کل جهان گسترش پیدا میکند. خدا با وضوح و صراحت میخواهد که عبادت او و اجرای تعلیمات بالاجتماع صورت گیرد و به صورت دستهجمعی، و با تشکل و توحید باشد. از سالهای اولیه هجرت به بعد مسلمانِ مؤمنِ مرضیِّ خدا کسی نیست که تنها خودش را ببیند و خدایش را بخواهد. ایمان و عبادت خدا یا مسلمانی، به قول سعدی ملازمه با خدمت به خلق پیدا میکند.
در سورهها و در گروه آیات سالهای اواخر مدینه، مانند شورا (۴۲)، حجرات (۴۹)، مجادله (۵۸)، نساء (۴) و مائده (۵)، یک سلسله تأکیدات و تعلیمات آمده است که غالباً از مقولهٔ روابط و حقوق اجتماعی بوده، آنها را مانند نماز و روزه و حج، جزء فرایض و ضروریات میشمارند. برادری، برابری، گذشت، احترام به حیثیت و حقوق اشخاص و همچنین احسان و انفاق، حُسن خلق، ایفای تعهد و پیمان و حتی حفاظت و ایثار حالت استحباب و توصیه را نداشته، لازمهٔ مسلمانی و بندگی خدا شناخته میشود. راهنماییها و راهگشائیها و شرایط و فرایضی که اگر در رفتار و روابط مردم وجود نداشته باشد نه خانواده قوام و دوام و صلاح پیدا میکند و نه همزیستی و همکاری ثمربخش در زندگی عملی میشود و نه رستگاری و ترقی امکانپذیر میگردد. بدبینی و بدخواهی و حتی خودبینی و خودخواهی با خداپرستی جور در نمیآید.
خلاصه آنکه مسلمان واقعی مورد سفارش و پذیرش قرآن کسی است که هم شخصاً و فرداً مخلص و پاک پرستنده خدا باشد و هم ایمان و اخلاق و عبادت، و کارهایش در هماهنگی و همکاری و خدمتگزاری به سایر بندگان انجام گیرد.
* * *
از طرف دیگر پیدایش و استواری استبداد و ضرورت و اقتدار آن ملازمه با تکزیستی مردم و عدم ارتباط و آمادگی افراد و جوامع برای همزیستی و همکاری و برای کارهای دستهجمعی دارد. و بالعکس، رهائی از استبداد داخلی و استیلای خارجی که توأم با تأمین و توفیق حکومتهای مردمیِ شورائی باشد، بدون فراهم شدن شرایط و لوازم مذکور در بالا قابل تحقق و تصور نمیتواند باشد.
بنابراین یک تجدیدنظر شجاعانه و کلی در دینداری و اسلامشناسی ما لازم است که حکومت و روحانیت و خود ملت در آن مسئول و مؤثرند. اگر چنین تجدیدنظر به عمل آید، هم ایمان و آخرتمان بهبود بزرگ پیدا خواهد کرد و هم بازسازی بنیادی و عملی در فرهنگ ضد استبدادی ما صورت گرفته، تحقق و تقویت نظام جمهوری اسلامی واقعی و توسعهٔ آن امکانپذیر خواهد گشت.
نقش خود مردم
اینک میپردازیم به نقش خود مردم و سهم ملت در بازسازی فرهنگی که مسلماً مهمتر و اساسیتر از نقش دولت میباشد. اگر آزادی و حاکمیت ملی به خاطر مردم ایران است طبعاً خود مردم و ملت باید در بازسازی فرهنگی و از بردن رسوبات نفسانی ۲۵۰۰ ساله، وظیفه و تأثیر بیشتری را بهعهده گیرند. مردم یا ملت باید بخواهند که خودشان را اجتماعی و آماده برای همزیستی و همکاری، به خاطر منافع مشترک همگانی بنمایند.
این کار در مرحلهٔ اول با توجه و تذکر و تعلیم انجام میگیرد و بیشتر مربوط به نویسندگان و ناشرین یا پژوهندگان و روشنفکران میشود که آموزگاران جامعه و مبلغین مرامنامههای ملی هستند، ضمن آنکه باید توأم با رو آوردن عمومی به خواندن و آموختن آن مطالب و معانی باشد.
در مرحله دوم که مهمتر از مرحله اول است عمل و تمرین و تن دادن از روی اعتقاد و علاقه. تصمیم و برنامه هر کس باید این باشد که کارهای انفرادی و اختصاصی گذشته را بالاتفاق و در اجتماع و مشارکت با سایرین انجام داده، دست از تکزیستی و تکروی و بهانهگیری بردارد. چارهای نیست جز آنکه علیرغم دردسرها و کندی پیشرفت، تن به همکاری و انضباطهای دستهجمعی بدهیم. کسب و کارمان، تفریح و ورزشمان، خدمات و خیراتمان، مسکن و مجتمعمان، مبارزه و مطالعهمان، و در رأس آنها نماز و عبادات و ارزشیابیمان، دستهجمعی صورت گیرد. و همانطور که خدا توصیه کرده است: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ» (آلعمران (۳) / ۱۰۳) (و به ریسمان خدا همگی چنگ بزنید و متفرق نباشید...)
کار دستهجمعی و مشارکتها علاوه بر نظم و اصول، احتیاج به اعتماد و اطمینان دارد. اعتماد و اطمینان نیز بدون ایمان و اخلاق و تقوا یا تصمیم به بازگشت به حق، تأمین نخواهد گشت. بکوشیم که لااقل در رابطه و رفتارها، در قول و قرارها و در عهد و امانتها، صداقت و مراقبت داشته باشیم.
تهران - اسفندماه ۱۳۶۸
نظر شما :