۴۰ سال ۴۰ روز – سال ۶۵
روز شمار انقلاب، سال 1365
معامله کیک و تپانچه
محسن تولایی، خبرنگار
فروردین و اردیبهشت: ششمین سال جنگ همچنان با خواسته مقامات برای استقامت روبهروست. امام خمینی(ره) در دیدار نوروزی خود با مسئولان نظام میگویند: «امروز بر همه واجب است دفاع کنیم و جنگ را تا پیروزی ادامه بدهیم». اعزام هزاران نفری نیروهای مردمی بهدنبال این پیام امام خمینی(ره) تیتر روز بعد روزنامهها میشود. سپاه پاسداران 17فروردینماه فرم اعلام وضعیت نیروهای داوطلب مردمی جهت اعزام به جبهه و خدمات پشتیبانی جنگ در مطبوعات را منتشر میکند. در سربرگ این فرمها آمده است؛ «پیش بهسوی حرم حسینی.» مهران بمباران شیمیایی میشود و دوباره به اشغال عراق درمیآید. جنگ همچنان نیاز به نیروی داوطلب دارد. لشکر کارگرها و کارمندها نیز پس از دانشجویان و بهدنبال تبلیغات راهی جبههها میشوند.
خرداد: هیأتی آمریکایی متشکل از رابرت مک فارلین، الیور نورث، جورج کیو، هوارد تیچر و امیرام نیر و یک رابط سیا برای مذاکره و معامله تسلیحاتی بهطور مخفیانه وارد تهران میشوند. این مذاکرات از سوی ریگان تلاشی بود برای آزادی گروگانهایی که طی 7 حادثه از سال 1362تا 1364در بیروت به گروگان گرفته شده بودند. ریگان میدانست که یکی از دلایل پیروزیاش بر کارتر در انتخابات ریاستجمهوری، عجز جیمی کارتر در حل بحران گروگانگیری سفارت آمریکا در ایران بود. بنابراین کوشید نظر ایران را برای وساطت در آزادی گروگانهایش جلب کند. به این ترتیب واسطهها و دلالها در این میان وارد کار میشوند تا ارتباطی بین خرید سلاح از آمریکا و آزادی گروگانها در بیروت برقرار کنند. نخستین محموله موشک در واقع سال64 وارد ایران میشود اما ورود تیم مذاکراتی مک فارلین به ایران در سال65 رخ میدهد. محسن هاشمی در کتاب مک فارلین درباره ورود نخستین محموله موشکهای هاک به ایران به یادداشتهای پدرش اشاره کرده و مینویسد: «قبل از آفتاب آقازاده اطلاع داد نخستین هواپیمای حامل موشکهای هاک جدید در مهرآباد نشسته است. مدعی هستند برد موشکها 75هزار پاست. گفتم سریع امتحان کنید. شب، کنگرلو از اروپا تلفنی میخواست که ما در جهت آزادی گروگانهای آمریکایی اقدام کنیم. گفتم منتظر صحت ادعای آنها در مورد هاکهای جدید هستیم.» «دکتر روحانی قرار شد از موشکهای هاک که تازه رسیده و به ادعای نیروی هوایی برخلاف اظهارات فروشنده است، بازدید کند». نکته مهم این بود که هاکها با توجه به اینکه از اسرائیل بارگیری شده بودند مارک این رژیم را روی خود داشتند. در این زمان با توجه به این مسئله و حتی با وجود نیاز شدید ایران به این سلاحها، هاشمی رفسنجانی اجازه نمیدهد که این اقلام از فرودگاه ترخیص شوند و ماهها این موشکها در فرودگاه باقی میمانند تا اینکه عودت داده میشوند. تلاش جدیدی برای ارسال مستقیم سلاح به ایران انجام میشود. نمایندگان آمریکا به سرپرستی مک فارلین وارد ایران میشوند و به عنوان هدیه یک کیک به نشانه دوستی ، یک کلید طلایی به نشانه گشایش روابط، یک جلد انجیل و یک قبضه تپانچه به نشانه معامله تسلیحاتی با خود آوده بودند. هیأت آمریکایی بدون دستیابی به نتیجه مطلوب تهران را ترک میکنند اما تازه ماجرا از همین جا شروع میشود. مذاکره هیأت آمریکایی در تهران بهعنوان رسوایی «ایران کنترا» برای دولت ریگان تمام میشود. 8نماینده مجلس ایران خواستار احضار علیاکبر ولایتی وزیر خارجه و توضیح وی میشوند. امام در یک سخنرانی در 29آبان 65 این نمایندگان را مورد عتاب قرار میدهد که «این تذهبون»؟ ایشان میگویند این یک رسوایی بسیار مهمی است برای سران کشور آمریکا. در همینماه، مسعود رجوی سرکرده گروهک تروریستی منافقین پس از 3سال اقامت و سازماندهی فعالیتهای تروریستی منافقین در پاریس، از فرانسه اخراج و به همراه جمعی از اطرافیانش با اسکورت پلیس از یک فرودگاه نظامی به بغداد فرستاده میشود. این آغاز ربع قرن حضور آنان در قرارگاه اشرف است و عملا فعالیتهای آنان از اروپا به عراق منتقل میشود. این حضور مقدمهای برای ساماندهی عملیات موسوم به فروغ جاویدان در پایان جنگ و رویای فتح 3روزه تهران بود.
تیر: پس از عملیاتهای والفجر که تا زمستان سال64 منجر به تصرف فاو عراق شد، سلسله عملیاتهای کربلا از مهران در ایلام تا شلمچه در جنوب خوزستان آغاز میشود. هدف، بازپسگیری بخشهای دیگری از تصرفات دشمن و گرفتن بخشهایی از خاک دشمن با هدف مجابکردن آنان به پایان جنگ است. مهران در جریان عملیات کربلای یک آزاد میشود.
مرداد و شهریور: عراق حملات هوایی علیه شهرها را از سر میگیرد. ایران هم پالایشگاه الدوره بغداد را به موشک میبندد. حملات موشکی ایران به شهرهای عراق از سال63 و با مجوزهای مشروط امام خمینی(ره) مبنی بر آسیبندیدن مردم عادی در عراق آغاز شده بود. منافقین یک دستگاه خودروی ژیان بمبگذاری شده در میدان فردوسی را منفجر میکنند. حمله کور آنان باعث شهادت 15شهروند میشود. وزارت اطلاعات هم 57نفر از جاسوسان آمریکایی، انگلیسی، عراقی و مزدوران عراقی را در سراسر کشور دستگیر میکند.
مهر: سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با استعفای حسین راستی کاشانی، نماینده امام در این سازمان منحل میشود. انحلال سازمان البته به پیشنهاد اعضا و با موافقت امام خمینی(ره) صورت گرفت. خرمشهر که در سال61 آزاد شد جمعیت ایران 36میلیون نفر بود؛ نتایج نخستین سرشماری کشور در سال65 این جمعیت را 50میلیون نفر اعلام میکند. قطعنامه 588 سازمان ملل بدون اشاره بهنام کشور متجاوز خواستار توقف فوری جنگ و حل صلحآمیز اختلافها میشود.
آبان: هاشمی رفسنجانی ماجرای مکفارلین را افشا میکند. مذاکرات با اجازه امام خمینی(ره) انجام شد و حجتالاسلام احمد خمینی و آیتالله هاشمی رفسنجانی نیز از آن اطلاع داشتند. دیدار در سطح 2نفر از معاونان وزارت امور خارجه و در هتل هیلتون(استقلال) انجام میشود. امام تأکید دارند که دیدار در ردههای بالا انجام نشود.
آذر: اعترافات تلویزیونی سیدمهدی هاشمی برادر داماد آیتالله منتظری پخش میشود و صحبت از باند مسلح او برای ترور، آدمربایی و عملیات جاسوسی در چند شهر به میان میآید. سیدمهدی هاشمی، مهر یک سال بعد به حکم دادگاه ویژه روحانیت اعدام میشود.
دی: عملیات کربلای4شکست سنگینی میخورد. تلویزیون عراق فیلم شهدای پرتعداد ایرانی را در کرانه جزایر امالرصاص و دهانه شمالی خلیجفارس که نیروهای عراقی بالای سر آنها حاضرند پخش میکند. پیکرجمعی از شهدای غواص و دستبسته این عملیات، سال 94 به کشور بازمیگردد. ایرانیها همان دیماه بهجبران، مقدمات عملیات کربلای5 را میچینند. عملیات کربلای5 در نوزدهم دیماه شروع میشود. تعداد زیادی از نیروهای ایرانی شهید میشوند و تلفات و زخمیهای عراق نیز به چنددههزار نفر میرسد. بخشهایی از شلمچه آزاد میشود و مناطقی از جنوب عراق نیز به تصرف ایران درمیآید. در عملیات کربلای6 نیز نفتشهر پس از 6سال اشغال، آزاد میشود.
بهمن: علیاکبر ولایتی، وزیر امور خارجه در سفر بیسابقه هیأت بلندپایه جمهوری اسلامی ایران به شوروی با ادوارد شواردنادزه همتای خود در این کشور دیدار میکند. سفر ولایتی میتواند تأثیر بسزایی در قطع کمکهای نظامی شوروی به عراق و سیاست موازنه بین شرق و غرب ایفا کند.
اسفند: غلامحسین کرباسچی، استاندار اصفهان تصاویر خانههای تخریبشده در اثر حملات هوایی دشمن را به خبرنگاران نشان میدهد. تمام توان پدافندی کشور برای ساختن پناهگاهها در مراکز استانها تجهیز میشود .
***
سئول بارانزده!
داستانهای شبهسوررئال فوتبال ایران در دهه 60 نانوشته خواهد ماند...
ابراهیم افشار ، خبرنگار
1- داستانهای تودرتوی ورزش ایران در نخستین سالهای بعد از انقلاب آنچنان جذاب و تخیلانگیز و شبهسوررئال بهنظر میرسد که گاه آدمی گمان میکند آنها را لای رؤیاها و رمانها خوانده است. چه نخستین روزهای داغ اسفند1357 که نام تنی چند از ستارههای فوتبال ، وزنهبرداری و کشتی ایران در لیست همکاران ساواک منتشر شد و آنها همگی دویدند به آغوش آقایطالقانی که از او نامهای مبتنی بر تکذیب قضایا بگیرند و خلاص شوند(الحق که آقا هم کم نگذاشت برایشان). یا داستان مصادره باشگاه تاج بهدست تفنگچیان پروفسور میرزایی رزمیکار که آخرش با دخالت نیروهای مسلح کمیته پایان یافت. و صدالبته تغییر نام باشگاههای سرخابی نیز لبریز از قصه و داستانکهای داغ سیاسی است که باید روزی از آنها پردهبرداری شود. یا داستان جام شهید اسپندی که نخستین تورنمنت داخلی پایتخت بود و تماشاگران مسلح، آن را به تعطیلی کشاندند و آخ نگفتند. به تمامی اینها اضافه کن صعود تیم ملی فوتبال به المپیک 1980 مسکو و تحریم این مسابقات بهدست دولت که آه از نهاد ستارههای مستضعف ورزش درآورد؛ یا قصههای دیگری از این سالهای پرالتهاب که فقط در نقلهای مادربزرگها قابلباور است. لابد سوم شدن تیم ملی در جام ملتهای آسیا در سال 1980 هم یادتان هست که مصادف با آغاز بمباران شهرهای ما توسط عراق شد و چنان به غمخواری و استرس توپچیهای مضطربما منجر شد که جام را از فرط دلشوره گذاشتند کف دست کویت میزبان و برگشتند ایران تا از سلامتی خانوادههایشان باخبر شوند. البته در آن سالها، نوشتن بخشهای ناشنیدهای از زندگی قهرمانانی چون پروین و حجازی هم خواندن دارد. مخصوصا ناصر که بهعنوان رئیس تربیتبدنی شهر بابل برگزیده میشود تا جام تختی را برگزار کند و نیز محرومیتش از پیوستن به تیمهای تاپ اروپایی. آن روزها فدراسیون انقلابی فوتبال ایران به همه ستارهها اعلام کرده بود که حق حضور در تیمهای خارجی را ندارند و چنین بود که دعوتنامه تیمهای نانت فرانسه و منچستریونایتد برای ناصر، به خنسی خورد. بگذارید این شماره را با اشارهای به بازیهای آسیایی سئول (1986) تمام کنیم و قصههای گفتهنشده ورزش، بماند برای کرسیهای زمستانی بعدی.
2- بازیهای آسیایی سئول 1986 برای ما با 6 طلا تمام شد؛ بازیهایی که از 29شهریور تا 14مهر 1365 با قدرتنمایی 27کشور در 25رشته ورزشی آغاز شده بود اگرچه تنها 6گردنآویز زرین برای ما به ارمغان داشت اما حُسن اساسیاش در این بود که با همین ششتا هم در سکوی چهارم جدول نهایی بازیهای آسیایی جاخوش کردیم؛ پشت سر 3 غول چشم بادامی (چین با 94طلا، کره با 93طلا و ژاپن با 58طلا). در سئول، 5 طلای گوششکستههای کشتی و یک طلای ناب از علیآقا زنگیآبادی، چنان کیفورمان کرد که به محض بازگشت کاروان، همه در بوقها دمیدند که آب اگر دستتان است زمین بگذارید و قهرمانان بازیهای آسیایی را از خدمت نظاموظیفه معاف کنید. البته در مجموع مدالها، 6نقره و 10برنز نیز دشت کرده بودیم که جمع مدالهایمان را 22تایی میکرد. با این همه، اما ارج و قرب آن 6 مرد طلایی از جمع کاروان 94نفری ایران، زمانی قابل درک بود که میفهمیدی کاروان عراق- که آنروزها با تهاجم به سرزمینمان، نفرتانگیز مینمود- در سئول بدون طلا مانده و تنها 5نقره و 5برنز دشت کرده است.
بازیهایآسیایی سئول، آنچنان اهمیتی برای جامعه و دولت داشت که مقامات تلویزیون قول دادند هر روز از ساعت 4بعداز ظهر، حدود 45دقیقه گزارش نه چندان زنده(!) از سئول به سمع و نظر بینندگان تلویزیونی برسانند و مخاطبان را سیراب کنند؛ هر روز فقط 45دقیقه! این در حالی بود که بازیها معمولا از ساعت 11و نیم نیمهشب به وقت تهران برگزار میشد که دیگر همه پلکها سنگین مینمود. با وجود این اما گلهمندترین مردم، آنهایی بودند که در قحطی پخش مستقیم، نتوانسته بودند فوتبال حساس ایران- کرهجنوبی را ببینند و در نهایت هیجان، 120دقیقه تمام تلفنهای روزنامههای اطلاعات و کیهان در تهران را به اشغال خود درآورده بودند تا یک خبر تک خطی بگیرند و ببینند که ایران در ضربات پنالتیها قافیه را باخته یا از تاج و تختش محافظت کرده است؟
در تمام آن 2هفته داغ سئول، تمام آن 5هزار ورزشکار آسیایی که سر از سئول درآورده بودند پرچمدار کاروان ایران رضا سوختهسرایی و رفیق شفیقاش علیرضا سلیمانی را با انگشت نشان میدادند؛ 2سنگینوزن طلایی که با طنازی تمام در دهکده بازیها آتش میسوزاندند و آخ نمیگفتند.
آن روزها شهر 10 میلیون نفری سئول، از شهرهای تازه توسعهیافته جهان به شمار میرفت و مسئولین برگزاری بازیها التماس میکردند که هیچکس ته سیگارهایش را در خیابانها خاموش نکند اما دودیهای ایرانی نهتنها به این چیزها توجه نداشتند بلکه با آموختن تنها واژه ژاپنی«سایونارا»، دائم به قصد مزهپرانی و خداحافظی، سر به سر میزبانان میگذاشتند و کم نمیآوردند. در کاروان ایران، چشمها در کنار کشتی، به تیم ملی فوتبال هم بود که با رهبری پرویزخان دهداری مدعی نخست قهرمانی بود. از قضا نخستین بازیمان که دوشنبه 31شهریور 1365با ژاپن بود پیشاپیش دلپیچه شیرینی با خود آورده بود که بعداز پیروزی با 2گل چنگیز و ناصرمحمدخانی، از بین رفت. این دیالوگ پراشتها از پرویز دهداری هنوز در یادم مانده است که به خبرنگاران کیهان ورزشی گفته بود:« باید با 5یا 6گل ژاپن را مغلوب میکردیم». ستاره بلامنازع آن بازی اما ناصر محمدخانی بود که بهدلیل آسیبدیدگی، حتی نتوانست نیمه اول را به اتمام برساند. این در حالی بود که ستارههایی چون درخشان، پنجعلی و پیوس روی نیمکت نشسته بودند و جیک نمیزدند. در بازی دوم که بنگلادش را با 4 گل درهم کوبیدیم البته پیوس هم به میدان آمد. آنگاه درحالیکه چینیها در پایان روز پنجم بازیها، 32طلا گرفته بودند ما نیز طلای نوبرانهمان را بهدست زنگیآبادی گرفتیم که نفر اول 30کیلومتر دورامتیازی آسیا شده بود. روز شنبه 5مهرماه درحالیکه همه کارشناسان فوتبال فارسی اعلام میکردند که ما کویت را به راحتی آبخوردن خواهیم برد و حریف اصلیمان تنها و تنها کرهجنوبی میزبان است، با یک گل چپاندرقیچی تسلیم کویتیها شدیم و همین کافی بود تا سگرمههای دهداری از بیدقتی بچهها توی هم برود. درحالیکه روزنامهها فریاد میزدند که فقدان یک تمامکننده، پدر تیم ما را درآورده است، ایران در بازی بعدی 6گل در دروازه نپال کاشت اما در مصاف با کره میزبان، در ضیافت پنالتیها باخت و از صعود به نیمهنهایی باز ماند. بازی با کره درحالیکه تا دقیقه 120، یک-یک بود با هدر رفتن پنالتی ناصر، بلیت برگشت به خانه را در دست بازیکنان ما گذاشت؛ مایی که از عهده کره دهنفره هم برنیامده بودیم و قلب دهداری تَرکخوردهتر شده بود. با این حال، اندونزی بیادعا با پیروزی 4-3بر امارات، به نیمهنهایی صعود کرده بود! بالاخره کرهجنوبی در فینال با 2 گل از سد عربستان گذشت و گردنآویز طلا را توی مشتش گرفت. حالا دیگر ستارههای علاف فوتبال ما میبایست از فرط بیکاری به تماشا و تشویق کشتیگیران هموطن میرفتند تا ترکان و عسگری محمدیان و سلیمانی طلایی را روی پلک چشمشان بگذارند. چرا که تیم ملی کشتی را مثل آب خوردن، قهرمان آسیا کرده بودند. سئول بارانزده با ما در حالی بدرود گفت که هنوز ستارههای ما از لفظ خداحافظی ژاپنیها استفاده میکردند و خطاب به میزبانان، میگفتیم سایونارا عزیزم سایونارا!
***
دست اول مثل تاناکورا
درباره سریالی که رهبران انقلاب اسلامی هم تماشایش میکردند
مسعود میر؛ روزنامه نگار
حرف از نیمه دهه60 است؛ ایام خاکستری جنگ و خانه به دوشی اهالی جنوب غربی کشور، فشار اقتصادی هم آنچنان بر گرده مردم سوار است که کسی تاب تحمل لبخند را هم ندارد. در این وانفسای روزگار تلخ بود که یک سریال تلویزیونی شد همزاد مردم. مهمان شنبهشبها از سرزمین آفتاب میآمد و زندگیاش آنقدر طوفانی بود که در ایران لااقل برای یک ساعت جماعت پای تلویزیون غصههای خودشان را فراموش میکردند و پای روضه زندگی زنی مینشستند که مصیبت برایش از زمین و آسمان میبارید.
ایرانیها برای «سالهای دور از خانه» با نام «اوشین» شناسنامه گرفتند و محصول شبکه تلویزیونی NHK را با عشق در کانون خانوادههایشان بزرگ کردند. اوشین روایت کودکی، جوانی، میانسالی و البته سالمندی زنی بود که نامش در خاطره جمعی بسیاری از ایرانیان پاک نخواهد شد. خانم تاناکورا الگوی صبوری بود و مبارزه و گویی تماشاگران سریال همانطور که اوشین سالخورده خاطرات روزهای دورش را مرور میکرد روزگار سخت خودشان را به یاد میآوردند. «ریوزو» و «اجین» دیگر کاراکترهای مرد یک سریال نبودند که نمادی از مردهای آن روزها بودند که یکی در نقش همسر، زیر بار فشارهای زندگی قید دنیا را زد و دیگری نماد مردهای مهربان و زحمتکشی بود که موی سپیدش تجربه برف سنگین روزگار بر سرش را تداعی میکرد. اوشین حاکم مطلق قلوب ایرانیان بود و آنقدر دامنه محبوبیتش زیاد شد که شایعاتی درباره سانسور سریال در محافل مختلف شنیده میشد؛ شایعاتی که بعدها از سوی دوبلورهای درجه یک این سریال تکذیب شد. موضوع آن گفتوگوی رادیویی با یک زن تهرانی درباره الگوی زندگی که منجر به توبیخ جمعی از مدیران رادیو و رئیس وقت رادیو و تلویزیون شد هم بیتردید نشانی از همین اهمیت اوشین در زندگی آن روزهای ایرانیان داشت.
شاید برای اینکه بتوان ابعاد دیگر این فراگیری در زندگی ایرانیان دهه60 را روشن کرد بد نباشد که به یکی از نقلقولهای رهبری در مهرماه سال 1370در دیدار با اعضای مجمع نویسندگان مسلمان رجوع کرد. آیتاللهخامنهای در این دیدار گفته بودند: «ژاپنیها برمیدارند از زندگی معمولی و شخصی یک نفر، یک موضوع برای فیلم درست میکنند، که مطابق با واقع است. اصلاً علت جاذبه فیلمهای ژاپنی هم این است. البته هنرپیشههای خوبی دارند، اما علت جاذبه این است که درست مطابق با واقع است. این سریال «سالهای دور از خانه» ای که نشان میدادند، که همه را جذب کرد، حتی امام را - حاج احمد آقا میگفت که امام مرتب این سریال را نگاه میکردند - علتش چیست؟ چون زندگیای که آن شخص در فیلم دارد، و آن کاری که او دارد میکند، درست مطابق با واقع است؛ یعنی همانی است که واقعیت دارد. اصلا هنرمند این است، باید واقعیت را عکسبرگردان کند و به آدم نشان بدهد حتی آن مقداری که آدم نمیبیند، برجسته کند، واقعیت را با همه ریزهکاریهایش جلا بدهد و جلوی چشم آدم بگذارد.»
سالها از پخش سالهای دور از خانه میگذرد ولی هنوز اوشین برای مردم ایران یک کاراکتر خاص و محبوب است. هنوز فروشگاههای تاناکورا در ایران لباس دست دوم میفروشند و هنوز هم روزگار سخت است.
اقبال «سالهای دور از خانه» باعث عرضه کالاهایی بهنام قهرمان این مجموعه تلویزیونی در بازار ایران شد
***
پوستری که به شهرستان نرفت
علی بختیاری؛ کیوریتور
«تیغ و ابریشم» با جرح و تعدیل زیاد در سال1365به نمایش درآمد. پوستر این فیلم اما از منظر طراحی جایگاه ویژهای دارد. آیدین آغداشلو این پوستر را بر پایه نقاشی طراحی کرد و این نخستین پوستری بود که او برای کیمیایی ساخت. تکنیک درخشان آغداشلو و استفاده از فن همیشگی برهم نهی خطوط وحشی و اکسپرسیو روی زمینه پر ساختوساز در این پوستر مشهود است. طبق روال تاریخی پوسترهای هنری، این پوستر به مذاق پخشکنندهها خوش نمیآید و همزمان پوستری با سبک رایج سینمای دهه60 نیز برای این فیلم طراحی میشود و گویا پوستر آغداشلو هرگز به اکرانهای شهرستانها ارسال نشده.
دانشجـویـان بـه صـحنه میآیـند
مهرداد رهسپار؛ روزنامهنگار
دفتر امورهنری واحد فوق برنامه بخش فرهنگی جهاد دانشگاهی در آبان 1365 دومین جشنواره تئاتر دانشجویان کشور را برگزار کرد. 25گروه برای شرکت در جشنواره اعلام آمادگی کردند که از این میان 9گروه انتخاب شدند. کمیته ارزشیابی دومین جشنواره برای انتخاب آثار را مجید جعفری، فرامرز حقشناس و مهدیرضا بدلی تشکیل میدادند. نمایش «هالو نباش ژنرال» نوشته و کارگردانی مجید جعفری یکی از این 9نمایش بود! سابقه برگزاری نخستین جشنواره سراسری تئاتر دانشجویان کشور به سال 1364 میرسد. اما آن جشنواره صرفا نام «دانشجویان» بر خود داشت درحالیکه عملا چنین نبود. اما از آنجا که جهاد دانشگاهی آن را برگزار میکرد، نخستین جشنواره برآمده از نهادی دانشگاهی محسوب میشد. در آن دوره 10گروه اعلام آمادگی کردند که 7گروه پذیرفته شد. بنابراین میتوان دومین دوره جشنواره تئاتر دانشجویان کشور را جزو چند استثنای نخستین جشنواره تئاتر دانشجویی پس از انقلاب دانست. با این حال این جشنواره هنوز قوام امروزی خود را نداشت، محمد چرمشیر منتقد ثابت بولتن جشنواره که نمایش«ماه بالا میآید» او به کارگردانی قاسم زارع در جشنواره اجرا میشد، در انتقاد از جشنواره در همان بولتن سال 65 مینویسد: «از قراین چنین برمیآید که هیچ؛ چرا که در طول دو جشنواره و از حدود بیست اجرا هیچکدام محصول هیچیک از این مراکز آموزشی هنر نیست». او از نظام آموزشی ضعیف تئاتر انتقاد میکند. نکته دیگر این جشنواره حضور روجیه عساف از لبنان و صافی ناز کاظم از مصر برای سخنرانی است، این نخستین قدم برای بینالمللی کردن جشنواره تئاتر دانشجویی بود.
***
کوپن بنزین در تکرار تاریخ
در روز پنجشنبه دهم مهر 65، روزنامه اطلاعات به نقل از غلامرضا آقازاده وزیر نفت خبر توزیع کوپن بنزین را منتشر کرد
سروش خسروی، دبیر گروه اقتصاد و بورس
کارل مارکس، در کتاب مشهورش «هجدهم برومر لویی بناپارت» به نقل از هگل - فیلسوف آلمانی- مینویسد: «همه رویدادها در تاریخ 2بار رخ میدهند» اما او فراموش میکند اضافه کند در ایران تاریخ گویی بارها تکرار میشود؛ بیهیچ کم و کاستی و دقیقا مشابه قبل؛ کپی برابر اصل.
داستان فراز و نشیب نرخهای کلیدی در اقتصاد ایران، نظیر قیمت ارز و نفت و نوع تصمیمگیری مسئولان دولتی در دهههای مختلف پس از انقلاب گواه این مدعاست. مارکس میگفت تاریخ خودش را تکرار میکند؛ «نخست بهصورت تراژدی و بار دوم بهصورت کمدی.» اما در ایران، اغلب این روی تراژیک تاریخ است که برای زندگان در آن عصر رخ مینماید ولی در بازخوانی تاریخ عموماً چیزی جز کمدی عاید تاریخ نگار و خواننده تاریخ نمیشود.
در سالهای اخیر چندبار پس از نزول قیمت جهانی نفت و کاهش قدرت مالی دولت در پرداخت یارانه سوخت، سهمیهبندی بنزین تجربه شده است. آخرین بار امسال دولت پس از آغاز دور تازه تحریمهای آمریکا که موجب کاهش حجم صادرات نفت شد و همچنین در پی آغاز روند کاهش قیمت جهانی نفت، توزیع بنزین برمبنای کارت سوخت را در دستور کار خود قرار داد. جالب است بدانید این تجربه تاریخی برای نخستینبار در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال65 مشاهده شد، اما برای روشنترشدن تصویر تکراری تاریخ به کمی عقبتر باز میگردیم.
در سال1361 که ایران بهآرامی و با آزادسازی خرمشهر دست بالا را در میدان جنگ تحمیلی پیدا میکرد قیمت نفت افزایش یافت؛ همین موضوع اوضاع اقتصاد و درآمدهای ارزی ایران را بهبود بخشید و دولت توانست اوضاع اقتصاد را پس از یک دوره آشوب داخلی و همچنین مصادره گسترده کارخانههای تولیدی به نفع خود و بنیادهای انقلابی سامان دهد. بازار با تکیه بر دلارهای نفتی تا حد امکان از کالاهای مصرفی پر شد تا روحیه مردم در پشت جبهه هم تقویت شود. چرخ کارخانههای دولتیشده هم با مواد خام وارداتی به چرخش درآمد تا مدیران عمدتا جوان انقلابی حاضر بر صندلی اداره شرکتهای بزرگ، خودی نشان دهند.
اما پس از آنکه ایران بر اصول خود پافشاری کرد، جهان غرب و عرب، ابتدا عراق را برای حمله به مراکز اقتصادی ایران، بهویژه پایانهها و سکوهای نفتی تجهیز کردند به طوری که در سال 65 پایانه نفتی جزیره سیری مورد حمله هواپیماهای عراقی قرار گرفت. در ادامه، جنگ نفتکشها، مسیر انتقال نفت ایران را هدف قرار داد. نتیجه روشن بود؛ کاهش صادرات و درآمد نفتی ایران.
با کاهش صادرات نفت و افزایش هزینههای جنگ، اقتصاد ایران وضعی نابسامان پیدا کرد. در محدوده سالهای 61 تا 63 قیمت جهانی نفت در محدوده 30تا 40دلار نوسان میکرد، اما همزمان با جنگ نفتکشها، هواداران عراق در اوپک، آتش جنگ قیمتها را هم در بازار نفت روشن کردند.پس از اجلاس هفتادوششم، اوپک در آذرماه سال64 سقف تولید اعضا را از 16میلیون بشکه به 18میلیون بشکه در روز افزایش داد و درنتیجه قیمت نفت به سرعت کاهش یافت.
در دی ماه 64 وضع قیمتها در بازار جهانی نفت آنچنان ناامیدکننده بود که روزنامه اطلاعات در بالای خبری که از مصوبات هیأت دولت به چاپ رساند، تیتر زد: «دولت به کاهش صادرات نفت ایران به نصف، رأی مثبت داد». در هفتههای بعد در طول ماههای دی و بهمن همان سال، روزنامهها پر از اظهارنظر مقامات ارشد اعم از رئیسجمهور، نخستوزیر و رئیس مجلس و حتی امامان جمعه است که هریک بهنوعی اقدامهای اعضای اوپک و کشورهای غربی مصرفکننده نفت را برای به زانو درآوردن اقتصاد ایران محکوم میکردند. سرانجام قیمت نفت در تیرماه سال65 به رقمی هولناک رسید و هر بشکه نفت کمتر از 10دلار معامله شد. برآوردهای اوپک، نشان میدهد درآمد حاصل از فروش نفت ایران از دی 64 تا تیر 65 کمتر از 3میلیارد دلار بوده که نسبت به دوره مشابه در سال 63 نصف شده بود. کاهش صادرات و درآمدهای نفتی موجب شد ایران برای خرید تسلیحات در فشار جدی قرار گیرد. خاطرات منتشرشده مسئولان وقت نشان میدهد تداوم این روند، سرانجام در تابستان سال 67موجبات پذیرش قطعنامه 598 را فراهم آورد.
در تابستان گرم سال1365، پس از سقوط قیمت نفت به محدودهای تاریخی، یعنی کمتر از 10دلار برای هر بشکه، دولت آخرین کالای استراتژیکی را که از دایره سیستم کوپنی آن روزها خارج مانده بود، کوپنی کرد. کوپنهای بنزین چاپ و توزیع شد تا شاید میزان یارانه توزیعشده در شبکه سوخت تحت کنترل بیشتری درآید.
در روز پنجشنبه دهم مهر 1365، روزنامه اطلاعات در صفحه 2 به نقل از غلامرضا آقازاده -وزیر وقت نفت- خبر برقراری سیستم توزیع کوپن بنزین را منتشر کرد. آقازاده در این کنفرانس مطبوعاتی تأکید کرد طرح کوپنیشدن بنزین از چندماه قبل در دولت به بحث گذاشته شده و هدف از آن تأمین یک ذخیره سوختی استراتژیک بوده است. اطلاعات به نقل از او نوشت: «با توجه به اینکه ما در جنگ هستیم و باید ذخیرهای مطمئن در اختیار داشته باشیم یک برنامه توزیع موقت بنزین درنظر گرفته شده است».
وزارت نفت پیش از برگزاری این کنفرانس خبری، تدارک توزیع کوپن بنزین را دیده بود، بهطوری که بلافاصله از فردای همان روز بهمدت 15روز دَرِ همه شعب بانکهای ملی، ملت و صادرات تا ساعت 8شب برای توزیع کوپن بنزین باز ماند. بانک ملی مسئول توزیع کوپن بنزین خودروهای شخصی شد و بانک ملت کوپن وانتبارها را توزیع کرد. تاکسیها هم کوپن خود را از بانک سپه دریافت کردند. طبق این طرح دارندگان همه خودروها با توجه به مدل خودروی خود کوپن بنزین دریافت کردند. در این طرح، توزیع بنزین به نرخ آزاد درنظر گرفته نشده بود و فروش بنزین به ارائه کوپن موکول شد.
غلامرضا آقازاده در مصاحبه مطبوعاتی خود تأکید کرده بود این طرح موقتی است. برای همین میزان لیتر قابل تحویل با هر قطعه کوپن روی برگه آن درج نشده بود. در آن زمان دولت برای رفاه حال دارندگان خودروهای پرمصرف ماهانه حداقل 60لیتر سهمیه بنزین درنظر گرفت و خودروهای کممصرف هم صاحب 40لیتر سهمیه ماهانه شدند. وزیر وقت نفت در عین حال شایعه افزایش نرخ بنزین را رد کرد و گفت طرح کوپنیکردن بنزین صرفا با هدف کنترل مصرف، اجرایی شده است. نکته جالب توجه آنکه نرخ بنزین در طول دهه 60 با شیب ملایمی افزایش یافت. به گواه اطلاعات تاریخی، برای نخستینبار در سالهای پس از انقلاب، در تاریخ 30مهر سال 59 دولت موقت قیمت هر لیتر بنزین معمولی را به 30ریال و قیمت هر لیتر بنزین سوپر را به 40ریال افزایش داد. در پایان دهه60 ، یعنی در سال 69 غلامرضا آقازاده که هنوز بر صندلی وزارت نفت تکیه زده بود پایان دوره توزیع بنزین کوپنی را اعلام کرد و در عین حال از آزادسازی عرضه و قیمت بنزین خبرداد و تاکید کرد: «بهدنبال تصویب شورای اقتصاد، عرضه بنزین آزاد با قیمت 50ریال آغاز خواهد شد». نکته جالب توجه آنکه پس از آزادسازی عرضه و قیمت بنزین، نرخ بنزین سوپر ۱۰ ریال کاهش یافت و به لیتری ۷۰ ریال رسید.
آمارهایی که غلامرضا آقازاده در سال 69 و در یک مصاحبه مطبوعاتی ارائه داده هم جالب است. او در آن زمان گفت: «هماکنون از مجموع بنزین مصرفی کشور ۶۷ درصد بهصورت آزاد و با قیمت ۶۰ریال عرضه میشود و فقط ۳۳ درصد آن بهصورت کوپنی و با قیمت ۳۰ریالی بوده، درحالیکه تنها بخش کمی از مصرفکنندگان بنزین کوپنی مردم هستند و بیشتر مصرفکنندگان را سازمانهای دولتی و تاکسیها تشکیل میدهند». پیش از این غلامرضا آقازاده در تاریخ دهم مهرماه 65، یعنی 4سال قبل از پایان دوره کوپن بنزین، گفته بود: «در طول دوره هفتساله پس از انقلاب با وجود آنکه جمعیت فقط 10درصد افزایش یافته میزان مصرف فراوردههای نفتی 58درصد بالاتر رفته است».
روی دیگر تکرار تاریخ و حتی تکرار معضلات در ایران را در جملهای که غلامرضا آقازاده در کنفرانس خبری دهم مهر 65 بیان کرده میتوان دید. چیزی که او میگوید به قدری تازه است که همین حالا هم میتواند در آستانه دور تازه توزیع بنزین با کارت سوخت بر پیشانی هر طرح تحقیقاتی یا مقاله روزنامهای جای بگیرد. او در جمع خبرنگاران تأکید میکند: «روند افزایش مصرف فراوردههای نفتی در ایران برکنار از پیامدهای نامطلوب اقتصادی، تأثیرات ویرانگری بر مناسبات فرهنگی و اجتماعی برجای گذاشته است». این جمله و همه آنچه گفته شد نشان میدهد ما هنوز در حال دور زدن جاده تاریخ هستیم و حداکثر در دور تازهای از تکرار تاریخ ایستادهایم.
***
فرارهای «8» برای3 گل
برای داربی سال 65 همه تلاشها صورت گرفت تا تماشاگر زیادی راهی استادیوم نشود
سعید مروتی
بعد از ازدحام عجیب و غریب تماشاگران برای تماشای داربی معروف سال 62، همه تلاشها از سوی مسئولان وقت فدراسیون فوتبال صورت گرفت که در حد مقدور و ممکن تیمهای پرسپولیس و استقلال با هم بازی نکنند. سال 65 وقتی پرسپولیس بدون شکست و با تنها 2 مساوی (یک - یک مقابل پاس و صفر - صفر برابر بانک ملی) صدرنشین گروهش شد و استقلال در گروه دیگر بعد از شاهین دوم شد، دیگر راهی برای فرار از داربی وجود نداشت. به صورت ضربدری تیمهای اول و دوم هر گروه دیدار نیمهنهایی را برگزار میکردند؛شاهین با پاس در شیرودی و پرسپولیس و استقلال در آزادی. حالا که چارهای جز برگزاری داربی وجود نداشت چگونه میشد کاری کرد که تماشاگر کمتری به استادیوم بیاید؟
اولین راهکار این بود که جای جمعه، روزی وسط هفته به عنوان تاریخ برگزاری داربی انتخاب شود و به این ترتیب سهشنبه 25 خرداد 65 به عنوان روز برگزاری داربی پایتخت برگزیده شد. انتخاب ساعت 15 هم به عنوان ساعت برگزاری مسابقه، قدمی دیگر برای کم کردن تعداد تماشاگران بود. شاید هم قرار بود با توجه به تجربه داربی قبلی، بازی در ساعتی برگزار شود که نیازی به استفاده از نورافکنهای استادیوم وجود نداشته باشد.سومین قدم، اقدام به پخش مسابقه از تلویزیون با یک نیمه تأخیر بود. این اولین داربی بعد از انقلاب بود که تلویزیون آن را با تأخیری 45دقیقهای پوشش میداد و قبلا بازیها یا ساعات پایانی شب روی آنتن میرفتند یا با یک روز تأخیر. به همین دلیل پخش تلویزیونی با فاصله یک نیمه میتوانست خیلیها را پای تلویزیون نگهدارد. همه این تمهیدات چنان جواب داد که داربی سال 65 با حضور تنها 60هزار تماشاگر برگزار شد. جمعیتی نصف تماشاگران داربی قبلی که نتیجه به بار نشستن تلاشها برای ترغیب مردم به ماندن در خانه یا محل کار، به جای حضور در استادیوم بود. در حالی که در داربی قبلی شاهرخ بیانی برای استقلال و غلامرضا فتحآبادی در نوک حمله پرسپولیس توپ زده بودند، این بار رنگ پیراهن این دو بازیکن عوض شده بود. سال 65 با آمدن فرشاد پیوس، فتحآبادی جایی میان سرخپوشان نیافته و به استقلال پیوسته بود. انتقال مهم اما، آمدن شاهرخ بیانی از استقلال به پرسپولیس بود؛ انتقالی که اهمیتش در دهه 60 کمتر از انتقال جنجالی هاشمینسب در دهه 70 نبود ولی آن زمان حاشیه چندانی بهپا نکرد. شاهرخ بیانی با پیراهن شماره 10 پرسپولیس (که فصل قبل بر تن فتحآبادی بود) یک سال در میانه میدان سرخپوشان آقایی کرد و کنار حمید درخشان، ضیاء عربشاهی و البته علی پروین و محمد مایلیکهن یکی از ارکان خط هافبک رؤیایی پرسپولیس 65 بود؛ تیمی که به هیچ حریفی رحم نمیکرد و تساویاش مقابل پاس و بانک ملی حادثهای عجیب قلمداد میشد، با رفتن بهروز سلطانی به آلمان، تنها یک دروازهبان داشت و وحید قلیچ در کل بازیهای فصل سنگربان پرسپولیس بود. با حضور اطمینانبخش محمد پنجعلی در قلب خط دفاع و کنارش مرتضی فنونیزاده، محمدحسن انصاریفرد، ابراهیم کیانطهماسبی و کاظم سیدعلیخانی، قلیچ کار دشواری برای حراست از دروازه پرسپولیس نداشت. در خط آتش هم ناصر محمدخانی مثل همیشه درخشان بود و فرشاد پیوس تازه وارد در همان فصل اول حضورش در پرسپولیس به لقب «فرشاد آقای گل» رسید. این بهترین و پرستارهترین پرسپولیس دهه 60 بود.
نگاهی به بازیکنان آبیپوش در این سال نشان میدهد استقلال هم در آن سال به اندازه پرسپولیس پرستاره بود؛ ناصر حجازی، شاهین بیانی، سعید مراغهچیان، حمید فرزامنیا، اصغر حاجیلو، مجید نامجومطلق، بهتاش فریبا، جعفر مختاریفر، رضا احدی، غلامرضا فتحآبادی، پرویز مظلومی و بیژن طاهری و عبدالعلی چنگیز. چند روز قبل از برگزاری مسابقه، بهروز سلطانی با یک تلفن علی پروین، از آلمان بازگشت و با یکی دو جلسه تمرین روی نیمکت نشست. حضور در ترکیب ثابت حق قلیچ بود که در کل فصل از دروازه پرسپولیس حراست کرده بود. حکم به بازگشت سلطانی و حضور اطمینانبخشاش روی نیمکت نشان از میزان اهمیت و حساسیت داربی برای علی پروین - سرمربی، کاپیتان و همهکاره پرسپولیس- بود. پروین ترجیح داد خودش در بازی نباشد و مایلیکهن با بازوبند کاپیتانی جلوتر از بقیه چهرههای نامدار پرسپولیس وارد زمین شد. استقلال هم بدون مصدوم و محروم و با همه ستارههایش به میدان آمد. میشد گفت با یکی دو اختلاف، استقلال ترکیب پرستارهتری نسبت به پرسپولیس داشت و آنچه برد قاطع سرخپوشان را رقم زد و بازی را درآورد نابغهای به نام ناصر محمدخانی بود. مرد شماره 8 پرسپولیس هر گاه اراده کرد و از هر جای زمین که تصمیم گرفت و به حرکت درآمد، نظم تیمی استقلال را به هم ریخت با فرارهایش 3 گل برای پرسپولیس به ارمغان آورد. برای نسلی که خاطرهای از بازیهای محمدخانی ندارد باید گفت ناصر، سرعت خداداد عزیزی و تکنیک علی کریمی را به صورت توأمان داشت و با سرعت بالا و قدرت حمل توپ شگفتانگیز، در حال گریز به سمت دروازه دریبل میزد. در یکی از یکطرفهترین بازیهای تاریخ داربی که تنها موقعیت استقلال با شوت از راه دور شاهین بیاتی به دست آمد بازی تا دقیقه 60، 3 بر صفر به سود پرسپولیس بود. نیمه اول فرار و پیشروی محمدخانی به داخل هجده قدم با خطای مراغهچیان یک پنالتی برای پرسپولیس به همراه آورد. پروین قبل از بازی گفته بود؛ «اگر پنالتی شد شاهرخ بزند». و شاهرخ با خونسردی پنالتی را مقابل حجازی نامدار گل کرد.
چند دقیقه بعد وقتی فتحآبادی و قلیچ برای یک توپ بلند به آسمان پریدند، شماره 10 آبیها جای توپ، صورت دروازهبان پرسپولیس را زد. فک قلیچ آسیب دید و با آمبولانس از ورزشگاه مستقیم به بیمارستان رفت و کسی جایش آمد که همه پرسپولیسیها معتقد بودند باید همچنان شماره یک تیم ملی را در اختیار داشته باشد. دوراندیشی پروین باعث شده بود حالا جای دروازهبان تیم جوانان، بهروز سلطانی جای قلیچ مصدوم را بگیرد. با سطانی حالا خیال پرسپولیسیها راحت بود و آن جلو در روزی که پیوس برخلاف همیشه بیآزار به نظر میرسید، ناصر محمدخانی یک تنه آبیها را به استیصال میرساند. ضمن اینکه مثلث شاهرخ بیانی، حمید درخشان و ضیاء عربشاهی، هافبکهای نامی استقلال را از کار انداخته بود. در بدترین بازی عمر بهتاش فریبا، کاری از مختاریفر و احدی هم برنمیآمد و نامجومطلق جوان، نیز در اولین داربی زندگیاش محو بازی شده بود. در نیمه دوم و در فاصله دقایق 50 تا 60، محمدخانی 2 بار دیگر فرار کرد، بار اول به شاهرخ بیانی آدرس دروازه استقلال را نشان داد و بار دوم خودش در حالی که مدافعان استقلال رویش خطا کرده بودند در حال سقوط بر زمین، سومین گل پرسپولیس را به ثمر رساند. بعد از گل سوم، پرسپولیس عقب نشست و در زمینخودی به حفظ توپ پرداخت. آمدن عباس کارگر به جای فرشاد پیوس نشان داد پروین دیگر گل نمیخواهد و دقایقی بعد رحیم یوسفی به زمین آمد و اولین بازیاش برای پرسپولیس را انجام داد. بعدها از این داربی به عنوان یکی از مهمترین افتخارات پرسپولیس نام برده شد؛ پرسپولیسیهایی که روز 25 خرداد 65 تنها 40 هزار نفرشان در استادیوم آزادی حاضر بودند. این 40 هزار نفری که مقابل 20 هزار استقلالی مغموم شاهد درخشش تیم محبوبشان بودند، احتمالا هرگز خاطره ستاره تابناکشان ناصر محمدخانی را فراموش نکردهاند. پرسپولیس چند روز بعد در مسابقه فینال، شاهین را هم با گل ایستگاهی محمدخانی شکست داد. شنبه وقتی کیهانورزشی درآمد کنار پوستر ناصر محمدخانی این تیتر فراموش نشدنی به چشم میخورد؛ «فرارهای «8» برای 3 گل».
***
محصول مکتب بیضایی
سعید مروتی؛ منتقد و روزنامه نگار
«مادیان» فیلم محبوب منتقدان در دهه60، با همه ارزشهایش، بیش از استحقاقی که داشت تحسین شد. نقدهای بسیار ستایشآمیزی که چه بعد از نمایش فیلم در جشنواره چهارم فجر (بهمن64) و چه در زمان اکران (آذر و دی65) نوشته شد امروز کمی اغراقآمیز بهنظر میرسند. برای درک ذوقزدگی منتقدان، باید فضای حاکم بر سینمای ایران در آن سالها را درنظر گرفت تا متوجه تفاوت معنادار مادیان از فیلمهای آن دوران شد. مهمترین نقطه تمایز، تصویری است که مادیان از زن ارائه میدهد و هم قصه مظلومیت زن ایرانی را بیان میکند و هم بر کنشمندی و اقتداری زنانه تاکید دارد که مشابهش در فیلمهای بیضایی قابل مشاهده بود که پس از پیروزی انقلاب تا زمان اکران مادیان، هیچ کدام از فیلمهایش اکران عمومی نشده بود. علی ژکان ـ نویسنده و کارگردان مادیان ـ برخاسته از مکتب بیضایی بود و بخشی از تیم استاد، پشت و جلوی دوربین، حضوری موثر داشتند. فیلم بهشدت وامدار بازی سوسن تسلیمی است و در واقع مادیان بیشتر فیلم رضوانه (تسلیمی) است تا دختر نوجوانش گلبوته که به علت فقر ناچار است تن به ازدواج با مردی میانسال بدهد.
در روزگاری که هنوز تکلیف حضور زن در سینما خیلی مشخص نبود و زنها در حاشیه ماجرا قرار داشتند و ورودشان با سینی چای به کادر، میزانسن ثابت فیلمهای بسیاری بود، مادیان فصل دیگری بود. فیلم، قصه سادهاش را روان تعریف میکرد و با تکسکانسهای درخشان در یادها میماند؛ مثل فصل درگیری رضوانه و برادرش رحمت (حسین محجوب) در گلولای و زیر باران که اجرای فوقالعادهای دارد و نگین جواهری فیلم مادیان است. با این همه پایان ضعیف فیلم که اغلب منتقدان در زمان اکران آن را تحمیلی دانستند، ضعف و میانمایگی در بخشی از فصلها (ظاهرا بیشتر حاصل جرحوتعدیلهای صورتگرفته بوده) و بدتر از همه کیفیت دوبله، اندام مادیان را رنجور کرده است. دوبلوری که به جای گلبوته در فیلم صحبت کرده هر جا زبان باز میکند سطح مادیان را از اثری رئالیستی به فانتزیای در حد کارتونهای نازل ژاپنی تنزل میدهد.
در گذر زمان، گرد فراموشی بر مادیان نشست ولی سال65 مادیان بهترین فیلم سال از نگاه منتقدان شد و 2سال بعد در نظرسنجی ماهنامه سینمایی فیلم هفتمین فیلم برتر تاریخ سینمای ایران لقب گرفت. پس از 3دهه، بازیهای سوسن تسلیمی و حسین محجوب، فیلمبرداری فیروز ملکزاده، موسیقی شریف لطفی و کارگردانی ژکان در 3-2 سکانس، همچنان قابل توجه بهنظر میرسد. ژکان که در اولین فیلم سینماییاش در قامت شاگرد خلف مکتب بیضایی ظاهر شده بود در گامهای بعدی همه را ناامید کرد.
***
نسلی که «خیلی » هستند
طبق سرشماری سال 1365 نرخ رشد جمعیت در دهه60 ایران بیش از2برابر دنیا بود
شبنم سیدمجیدی
دهه شصتیها؛ نسل نوستالژیهای خاص کودکی، نسل دفترمشقهای کوپنی، کارتونهای غمانگیز، شیفتهای صبح و عصر، بخارینفتی، کارتهای صدآفرین و هزارآفرین، تعلیمات مدنی، قلک و تیلهبازی، نسل هر نیمکت 3نفر، جریمههای نانوشته، نسل سالهای جنگ، نسل از دست دادن فرصتها و البته نسل انفجار جمعیت.
شاید اینطور بهنظر بیاید که در دوران سخت جنگ باید تعداد زاد و ولد کمتر شود، اما در ایران اینطور نبود. دهه 60 زاد و ولد در ایران 3تا 4درصد افزایش یافت و درست در میانه این دهه، یعنی سال 1365بود که بالاترین نرخ رشد جمعیت ایران ثبت شد. نتایج سرشماری این سال در کشور نشان میدهد که جمعیت ما به 48میلیون و 181هزار نفر رسید. در مقایسه با سرشماری سال 1355، حدود 14میلیون نفر به جمعیت ایران افزوده شد که نشان میدهد در طول یک دهه هر سال یک میلیون و 750هزار نفر به جمعیت ایران اضافه شده است. نرخ رشد جمعیت در ایران به 3.6درصد رسید. در همان سال نرخ رشد متوسط جمعیت در دنیا 1.67درصد بود که در مقایسه، نرخ رشد جمعیت ایران 2برابر بود.
در دهه 60، میانگین تعداد فرزندان والدین ۷فرزند بود. تفاوت را آنجا احساس میکنید که بدانید در سرشماری سال 1395میانگین تعداد فرزندان برای والدین 1/8درصد شد و نرخ رشد جمعیت نیز به 1/24درصد کاهش یافت. کمکم از همان سال 65 بود که خطر انفجار جمعیتی، دولت را وادار کرد سیاستهای کنترل جمعیت را در پیش بگیرد.
اما قبل از آن، چه شد که جمعیت دچار انفجار شد؟ کوپنیشدن ارزاق، دادن زمین به خانوادههای پراولاد و... بدون اینکه ریتمی برای افزایش جمعیت وجود داشته باشد، این اتفاق رخ دهد و تبعات آن تا امروز ادامه دارد.
مشکل شغل، ازدواج و در آخر سالخوردگی
نسلی که کودکیهایش در جنگ سخت، رکود اقتصادی و زیرساختهای آموزشی نامناسب گذشت، یک روز به دوران جوانی رسید. پشت درهای کنکور منتظر ماند و دانشگاهها مثل قارچ سربرآوردند تا شاید کلاسهای دانشگاهی بشود مایه عاقبتبهخیری نسل دهه60؛ اما اینطور نشد. امروز سالهاست که جمعیت جوان دهه شصتیها با مشکل بیکاری دستبهگریبان هستند و عملا حجم شغلی که برای آنها ایجاد شد جوابگو نبود. آمار نیز همین را میگوید. از سال 83 نرخ بیکاری در ایران سیر صعودی خود را آغاز کرد؛ یعنی درست همزمان با ورود نسل متولدین دهه 60 به بازار کار که برنامه همهجانبهای نبود تا از نیروی جوانی آنها استفاده درستی شود.
20میلیون و 371هزار نفر، جمعیت نسلی است که در سالهای 1360تا 1369به دنیا آمدند. تعداد زیادی از این جمعیت، ازدواج کرد، اما از آن طرف تعداد زیادی نیز به تجرد قطعی رسیدند. در کشور ما، بهطور فرهنگی زنان با مردان متولد دهه قبل از خود ازدواج میکنند، اما چون جمعیت مردان متولد دهه 50 بسیار کمتر از زنان متولد دهه 60 بود، برای گروهی از زنان مضیقه ازدواج بهوجود آمد و تعداد زیادی از آنها به تجرد قطعی رسیدند. از آن طرف این مشکل در مورد مردان دهه شصتی نیز صادق است. آنها با متولدان دهه بعدی خود ازدواج میکنند. همین است که آمار ازدواج دختران متولد دهه 70 زیاد است، اما همچنان بهدلیل آنکه جمعیت دختران متولد دهه70 از جمعیت پسران متولد دهه 60 بسیار کمتر است، خیلی از پسران متولد دهه 60 هم به تجرد قطعی رسیدهاند. همین جمعیت در سال 1425 وقتی به دوران پیری برسد، کشور را با معضل جمعیت سالخورده مواجه خواهد کرد؛ جمعیتی از سالمندانِ تنها و دچار شکاف بین نسلی که علاوه بر مشکلات کنونیشان با برخی تنگناهای شدیدتر مثل نبود امکانات کافی درمانی یا بیمههای حمایتی و خدمات نگهداری و... مواجه خواهند بود. بهنظر میرسد متولدین دهه شصتی نسلی هستند که همیشه با کمبود امکانات مواجه میشوند.
***
برای زندهماندن
سحر سخایی؛ نویسنده و آهنگساز
خاطرات روزانه آیتالله هاشمیرفسنجانی در روز یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۶۵ اینگونه به پایان میرسد:
گزارش عملیات فتح یک را دادند. شب سران قوا مهمان آقای خامنهای بودیم. موارد مذاکره بسیار زیاد بود: جنگ، مسئله آقای منتظری، تبادل گروگانها و سلاح و کمبود بودجه.
در گوشهای دیگر از شهر، پرویز مشکاتیان در حال اعمال آخرین تغییرات برای انتشار اثری بود که باز یکی از ماندگارترینهای او با محمدرضا شجریان شد. آلبوم «نوا مرکبخوانی» که آهنگسازیاش با پرویز مشکاتیان بود، اجرایش را گروه عارف برعهده داشت و شعرهایی عاشقانه آن را همراهی میکردند. یکی میگوید: غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟ دیگری میگوید ما گدایان خیل سلطانیم/ شهربند هوای جانانیم. معلوم است که همه سعی میکنند به اندازه خود روی سیاهی جنگ و اوضاع پیچیده دیگر رنگ بپاشند. معلوم است.
در گوشهای دیگر از این شهر یک مرد، تکوتنها نوارهای بهاصطلاح غیرمجاز اما بیخطر خارجی را در خانه تکثیر میکند و بهدست علاقهمندانش میرساند. اسم این مرد کامران است. او هم دارد به روش خود به زندگی رنگ میپاشد. او هم نمیخواهد همهچیز خاکستری بماند.
سریالی از تلویزیون پخش میشود. نام سریال بوعلی سیناست و موسیقی آن را فرهاد فخرالدینی ساخته است. موسیقی در بخشهایی که محبوب من است تعلیق و سفری است بین دو مایه آشنا به هم دیگر یعنی اصفهان و ماهور. بار اصلی قطعه و باقی قطعات مثل بسیاری دیگر از موسیقیهای این سالها برعهده ساز نی است. بهنظر میرسد شوق و اشک توامان در صدای نی، بهترین امکان برای اوست تا صدای زمانه شود. باید بتوان از غم به شادی دوید و اگر لازم شد در لحظه چکمه پوشید، پیشانی مادر را بوسید و رفت. نی بدویت و سادگی ظاهریای هم داشت که مورد علاقه حاکمیتی بود که هنوز تکلیف خود را با موسیقی بهدرستی نمیدانست. گرچه میتوان با حسرت تمام فعلهای جمله قبل را به مضارع استمراری هم تغییر داد.
مقدمه اثر نوا مرکبخوانی قطعهای است به نام طلوع. طلوع درست مثل انتخاب نامش از سوی مشکاتیان، سیری آرام و صعودی دارد. موسیقی آفتاب شده و آسمان گوشهای ماست. از یک فضای رام شده، وقتی به تابش خورشید میرسیم دیگر آن شنگی همیشه و به اندازه مشکاتیان احضار شده است و دارد ما را بیآنکه بفهمیم چطور یا از کی به حرکت وامیدارد...
برویم به سمت مرزهای غربی. شب یلداست و مردم شهر کرمانشاه دارند آماده میشوند؛آماده که مرخصی کوتاهی از جنگ بگیرند و آجیل مشکلگشا بجوند. هنوز میشود آجیل خرید. با مرخصیشان موافقت نمیشود و در عصر همان روز که شبش قرار است بلندترین شب سال باشد هواپیماهای بسیاری شهر را بمباران میکنند. آن شب یلدا میشود اما نه به حکم ستاره؛ فاجعهای روی زمین آن شب را تبدیل به بلندترین میکند.
صدای غالب ساز نی در دادن جواب آوازها یک ویژگی است. ساز محمد موسوی همراه تحریرهای بدون شعر شجریان در آغاز آوازش وارد میشود و تا آخر همراه او میماند.
به این زمانه بنگرید: دلاورانی در خطوط مقدم، رسوایی در کاخ سفید،بمباران شدن شهرهای جنوبی و مرزی در ایران،کپی نوار در خانههای تاریک، ایستهای شبانه بازرسی، نوا مرکبخوانی، مسئله گروگانها، مسئله منتظری، مسئله جنگ، مسائلی برای زنده ماندن.
زندگی زیر آتش
عبدالرضا نعمتاللهی؛روزنامه نگار
اینجا دیوار خانهای در یکی از محلههای جنوبی تهران است. کنار نقاشیِ یک پرچم سبز رنگ، نوشته «میتوانیم با پرچم الله اکبر در برابر ابرقدرتها بایستیم.» آن بالا، کنار کاریکاتوری از کارتر نوشتهاند «کارترِ خوک!» این سمت، روی پالان الاغی نوشتهاند «USA». پائینِ پای الاغ کسی نوشته «رجوی». سمت راستِ رجوی نوشتهاند «به بنیصدر رای دهید» و بالای بنیصدر شخص دیگری نوشته «مرگ بر...» . وسط این دیوار، حفرهای ایجاد شده و شاخههای سبز و گلهای سرخ خوش رنگی توی بکگراند خانه پیداست. بهمن 65 است و زندگی زیر موشک باران جریان دارد.
***
مهر و ماه غبارآلود
میلاد حسینی؛ روزنامهنگار
و مهدی اخوانثالث در میانه دهه60... شاعری که در مشهد متولد شد و بر بسیاری از اخلاف خود اثرگذار بود. او لحن شعر کهن فارسی را با فرم نیمایی نو ترکیب و ماحصلی شاهکار خلق کرد. هوشنگ گلشیری او را رندی از تبار خیام میخواند، با زبانی میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. او هم از نسل شاعرانی بود که جنگ جهانی دوم و اشغال ایران را دیدهبودند و هم در روزگار کودتای مرداد 32 با شعر پیوند خورد و پساز آن شعر ماندنی «زمستان» را نوشت و هم روزگار سخت پهلوی دوم و فضای محدودشده بر روشنفکران و نویسندگان را درک کرد و هم روزهای انقلاب و پساز آن را ماند و زیست و جهانی تازه را لمس کرد.
این عکس تصویری است از تولد مهدی اخوانثالث در خانه علیاصغر خبرهزاده (کسی که دههها پیش دکتر ژیواگو و ژانکریستف و بیگانه را به فارسی ترجمه کرده بود) کنار دکتر رضا براهنی. پشت سر م. امید هم علی دهباشی، سردبیر و مؤسس مجله بخارا، دیده میشود. اخوان با سیگاری میان انگشتان دست راست که توسط دست چپ نگهداشته شده،کمی قوز کرده با شانههای درهم شده و لبخندی که گویی بنا بر خنده نبوده و اما چیزی او را حقیقتا به لبخندی کمرنگ وا داشته. با موهایی آشفته و رسیده به شانهها که تصویری همیشگی است از شاعر زمستان و آخر شاهنامه که در یاد داریم. دیگران در عکس احمد وثوقاحمدی و ملک ابراهیمی هستند که شانه بر دوش اخوان انداختهاند در جشن تولدی که روی میز جلد برآمده کتابی و احتمالا کمی میوه دیده میشود. شاعری خسته و رنجور اما با لبخندی امیدوارانه.
مهدی اخوانثالث شیفته نامها و نشانههای بومی و ملی بود و اثرات این را بهطوری مبرهن در شعرهایش میتوان یافت. حتی در نامگذاری فرزندانش هم چنین نشانههایی دیده میشود. علی که نام پدرش بود و دیگران: لاله، لولی، تَنَسگُل، توس و زردشت و مزدک.
به مهدی اخوانثالث که فکر میکنم چه چیزی یادم میآید؟ تمام شعرهایش که لای صفحات جلدهای سیاه با عکسی از جوانی تا میانسالی و پیری او، خوانده بودم و هر شب کنار تختم بود و دوباره و دوباره شعرهایش را مرور کنم. او شاعری است که بیشاز حواشی با متن ، شعرها و اثرگذاریاش در یادها مانده و این اتفاقی خجسته است برای کسی که تمام عمر نوشتن و ادبیات دغدغهاش بود.
تعداد عناوین: 4045
تیراژ کل: 35,250,621
متوسط تیراژ: 6,689
تالیف: 2,851
چاپ اول: 2,335
متوسط قیمت: 658 ریال
***
سال 65 با تغییرات در سبک تغذیه مردم همراه بود
محمدتقی حاجیموسی
آغاز قارچخوری حل مشکلات همیشه هم سخت نیست و گاهی میتوان با پیداکردن یک گزینه مناسب، کوهی از مشکلات را از سر را برداشت اما (یک بنده خدایی میگفت همه جملات قبل از «اما» بیارزش است) این بستگی به کیفیت راهحل دارد. در دهه 60 کشور با کمبود گوشت سفید و قرمز روبهرو بود و قیمتها مدام بالا میرفت و کوپن جوابگو نبود. نیاز مردم به مصرف مواد پروتئینی بیشتر شده بود و عدد جمعیت مثل موشک در حال اوج گرفتن بود. به همین دلیل مسئولان تصمیم گرفتند از قارچ رونمایی کنند. خوردنی سفیدرنگی که تا آن موقع اصلا جدی گرفته نمیشد و کسی چیزی دربارهاش نمیدانست. روزنامهها از محاسن قارچ و میزان پروتئین و آسانی کشت و البته قابلیت جایگزینی با گوشت نوشتند اما نمیدانستند که مردم نمیتوانند با قارچ، آبگوشت و قرمهسبزی و کباب و... درست کنند. لذا در همه این سالها قارچ همچنان یک خوردنی افزودنی و حاشیهای است و نتوانسته گوشت را از صدر به زیر بکشد. لذا پروژه قارچ علیه گوشت شکست خورد ولی مردم فهمیدند قارچ را هم میشود خورد و حالا یکی باید قیمت قارچ را کنترل میکرد.
بستنی رنگی نخورید تقابل سنت و مدرنیته همواره دیدنی بوده و چالشهای زیبایی را ایجاد کرده است. نمونهاش برخورد با بستنییخی (آلاسکا)، بستنی میوهای و ایتالیایی بود که علیه بستنی سنتی و فالوده شورش کرده بودند و بچهها، دیگر سراغ کیم و قیفی و لیوانی نمیرفتند و بعد از مدرسه همه دنبال آلاسکا بودند. وزارت بهداشت هم اعلام کرد این بستنیها حاوی رنگهای شیمیایی است و دل و روده ملت را به فنا میدهد و نباید مصرف شود. منتهی مردم ما چون خیلی حرف گوشکن نبودند کاری به اطلاعیهها نداشتند و کارخودشان را میکردند. البته در این ممنوعیت خانوادهها هم نقش پررنگی داشتند و فکر میکردند توی این بستنیها مواد کشنده وجود دارد که بعدا وقتی خودشان خوردند و خوششان آمد موضوع حل شد.
کمک داریم چه کمکی ایجاد تسهیلات و خدمات رفاهی یکی از شعارهای هزار سالهای است که همواره درباره بازنشستهها وجود داشته و هر رئیسی آمده گفته میخواهم به فکر بازنشستگان باشم و مشکلاتشان را حل کنم و یک کاری کنم که بازنشستهها بهجای نشستن توی پارک و شمردن گنجشکها و بحث درباره علل سقوط مصدق، مدام در مسافرت و استخر و کوه و سواحل نیلگون خلیجفارس باشند. سال 65 هم رئیس سازمان بازنشستگی کشور همین چیزها را گفته و حتی اشاره کرده که میخواهیم پول پیش مسکن اجارهای بازنشستهها را هم بدهیم و اصلا رفاهی میآوریم که همه هنگ کنند. ولی الان بعد از این همه سال، اوج خدمات رفاهی برای بازنشستهها این است که کارت مترو و اتوبوس دارند و توی مترو و اتوبوس صندلی به نامشان است که همیشه خدا دو تا جوان رویش نشستهاند و با موبایل بازی میکنند. درباره دیگر خدمات و تسهیلات نیازی به گفتن و نوشتن نیست.
کودک هم آدم است اکنون زمانه کودکسالاری است ولی در سالهای گذشته کودک تا سن 25سالگی جزو آدمیزاد بهحساب نمیآمد و همواره دهانش بوی شیر میداد و معمولا بدترین امکانات برای کودکان بود و حتی در مهمانیها کسی آنها را بهحساب نمیآورد و بچهها مجبور بودند با والدین خود غذا بخورند. رفتهرفته اما این فرهنگ تغییر کرد و مثلا در سال 65 و در روز جهانی کودک، گزارشی کار شد با این تیتر که «کودک به بازی، تفریح و سرگرمی سازنده نیاز دارد» که این قید سازنده بودن خیلی مهم بود وگرنه بازی که کار باطلی بهحساب میآمد. در این گزارش البته نظرات کودکان هم گرفته شده که انصافا از کارشناسان امروزی غنای فکری بیشتری داشتهاند. یک کودک 12ساله در گفتوگو با خبرنگار گفته: «کودکان کشورهای دنیا باید با هم دوست باشند. برای هم نامه و عکس بفرستند و با هم رفتوآمد داشته باشند (پیشبینی شکلگیری شبکههای اجتماعی در آینده)». این کودک در ادامه افزوده که «ایجاد مراکزی که کودکان بتوانند گرد هم بیایند و کارهای جمعی و اجتماعی را بیاموزند، نخستین گام در جهت شکستن حصار تنهایی کودکان است» که انصافا این جمله آخر را حتی نیچه و فروید و هگل هم تا آخر عمر نفهمیدند و خود ما وقتی به سن این کودک 12ساله بودیم اوج دغدغهمان این بود که چرا وقتی در یخچال را باز میکنیم چراغش روشن میشود و کاش ما از این کودکان در جمعمان داشتیم و اینگونه در حصار تنهایی خویش ترک نمیخوردیم.
همیشه پای یک دلال در میان است یکی دیگر از مشکلات ازلی و ابدی کشور ناتوانی کنترل قیمت میوه در ادوار مختلف است و حتی گزارش شده یکبار زمان خشایارشاه، موز گران شد و همین از علل سقوط هخامنشیان بهحساب میآید چون اسکندر با خودش 2کامیون موز از یونان آورده بوده و ایرانیها هم موز دوست داشتهاند. القصه اینکه سال 65 یعنی 32سال پیش هیچکس نمیدانسته چرا قیمت میوه بالا میرود و همه از وجود دلالها میگفتهاند و اینکه کشاورز و مصرفکننده دارند ضرر میکنند و حالا هم که ماجرا ادامه دارد و کسی نمیداند چه کند.
***
بیمارستان بود ولی کم بود
مائده امینی
بعد از انقلاب و بهخصوص در دوران جنگ، بیمارستانهای دولتی بهعلت کثرت مراجعین و کمبود امکانات غیرقابل استفاده بودهاند و تامین هزینههای بیمارستانهای خصوصی در توان پرداخت آحاد مردم نبوده است. «پسرم ضربه مغزی شده است، گفتند تا زمانی که 60هزار تومان بهحساب بیمارستان نریزید نمیتوانید او را بستری کنید. با هزار بدبختی 30هزارتومان قرض کردیم تا راضی شوند یک شب از او مراقبت کنند تا بقیه پول را جور کنیم»، «مادرم را بهخاطر رماتیسم آوردم اینجا. گفتند آمپولهایش هم گران است و هم کمیاب. اگر خودت میروی پیدا کنی اینجا بستری میکنیم»، «از 4صبح در نوبتیم که پزشک را ببینیم الان 6 عصر است.» و...
سال65 بود و مردم با این جملهها وضعیت بیمارستانهای کشور را روایت میکردند. روایتهایی که از آن سالها باقیمانده حکایت از آن میکند که در دوران جنگ استفاده از بیمارستانهای دولتی بهعلت کثرت مراجعین و کمبود امکانات دشوار بود و تامین هزینههای بیمارستانهای خصوصی در توان پرداخت آحاد مردم نبوده است. بررسیهای آمارهای بهجا مانده از سال65 گویای این است که هزینه یک شب خوابیدن در بیمارستان خصوصی در آن سالها بین 4 تا 6هزار تومان بوده است و این در حالی است که حداقل دستمزد در آن سالها تنها 2هزار و 160تومان بوده؛ حقوق 3ماه یک کارگر ساده.
کمبود بیمارستان دولتی
بیمارستانهای دولتی در آن سالها کمبودهای زیادی داشتند. برخی از بیماران در آن سالها به روزنامهها گفتند بین 6ماه تا یک سال برای دریافت خدمات درمانی در نوبت بودهاند! روزنامه اطلاعات مورخ مهرماه سال65 اعلام کرده که جمع کل تاسیسات درمانی تهران تا سال63، یعنی 2سال پیش از ایام تهیه مجموعه گزارشهای آن رسانه درباره کمبود بیمارستانها و خدمات درمانی، یکصد و 50واحد با 24هزار و 21تخت اعلام شده که از این تعداد، 61واحد با 11هزار و 167تخت تحت پوشش وزارت بهداری، 49واحد با 4هزار و 384تخت متعلق به بخش خصوصی، 18واحد با 5هزار و 102تخت، تحت پوشش جامعه دانشگاهی و 22واحد با 3هزار و 336تخت زیرنظر مراکز خیریه بوده است. مقایسه این آمار با جمعیت وقت کشور گویای این است که به ازای هر واحد، تنها 183تخت بیمارستانی زیرنظر بهداری وجود داشته که در شرایط جنگ تعداد بسیار کمی است.
خرجتراشی بیمارستانهای خصوصی
«بیمارستانهای خصوصی خرجتراشی میکنند؛» این ادعایی است که خیلی از شهروندان در آن سالها کردهاند. مردم در آن سالها گفتهاند که خیلی وقتها بعضی بیمارستان بیهوده اصرار به نگهداشتن مریضشان در بیمارستان کرده یا از داروهای کمیاب گران آنها که تهیه کردهاند، استفاده کرده است. سوء استفاده از کمبود بیمارستان دولتی و مراکز خیریه یکی از دلایلی است که احتمالا شرایط را برای واحدهای خصوصی تسهیل میکرده است. البته شرایط کشور جنگزده هم بهگونهای بود که تهیه کردن وسایل بیمارستانی و دارو و... برای بیمارستانهای خصوصی راحت نبوده است.
وضعیت بیمه مردم در آن سالها چگونه بوده است؟
مردم در آن سالها از وضعیت بیمهشان هم راضی نبودهاند. بررسی اسناد وقت نشان میدهد که بیمهها به بهانههای مختلف از پرداخت کامل هزینههای درمانی سر باز میزدند و در بعضی اوقات تنها به پرداخت 10درصد مبلغ پرداختی اکتفا میکردند. بیمارستانهای مختلف، بهویژه واحدهای غیردولتی، بدون آنکه همراه بیمار، مبلغ را پرداخت نکند حاضر به بستری شخص نمیشدند و همه اینها دست بهدست هم داده بود که آدمهای دهه 60 از مریض شدن هراس دوچندان داشته باشند. مطابق آمار منتشر شده در آن سالها، تا پایان شهریور64، از کل بیمارستانهای تهران، تنها 34واحد درمانی با بیمه خدمات درمانی همکاری داشتهاند و تعداد دفترچههای بیمه صادره تا آن تاریخ تنها 45هزار و 130دفترچه بوده است.
***
قصه دنبالهدار بنهای کاغذی
مریم سمائی
برمیگردیم به 32سال پیش؛ سال65. زمانی که کشور در بحبوحه جنگ است و عملیاتهای بزرگی انجام شده است. دولت در کنار اداره جنگ به فکر کاهش بار هزینههای اقشار کمبضاعت جامعه است. یکی از تدابیرش در این زمینه رساندن کمکهای غیرنقدی در قالب ارائه بن به کارمندان بود.
در آن زمان هر اداره موظف بود که با بستن قراردادهایی با فروشگاههای بزرگ زنجیرهای به کارمندان خود این امکان را بدهند که در ازای ارائه بن، کالاهای مورد نیازشان را خریداری کنند تا قسمتی از نیازهایشان برآورده شود اما آنچه در این میان مشکلساز شده بود، نبود کالاهای ضروری ازجمله گوشت و برنج و... در فروشگاههای طرف قرارداد بود. اغلب کارمندان گلایه میکردند که با بنهای اهدایی تنها میتوانند کالاهای غیرضروری را خریداری کنند که البته این کالاها هم با مبلغ بالاتری نسبت به سایر فروشگاهها به فروش میرسید.
یکی از کارمندان آن دوره در این زمینه گفته: «بابت 6ماه دوم سالجاری 1800تومان بن دریافت کردم و میخواستم با این مبلغ بن برنج خریداری کنم اما فروشگاهی که طرف قرارداد اداره ماست برنج ندارد و من مجبور شدم به خرید سس و کنسرو و کمپوت بسنده کنم. چندینبار دیگر هم به فروشگاه رفتم اما هر بار وسیلهای غیرضروری خریدم چون برنج نیست. ما مجبوریم یا کالای غیرضروری بخریم یا بن را در ازای کسر مبلغی به دلال بفروشیم درحالیکه اداره میتواند بهجای دادن بن، خواربار به کارمندانش بدهد».
عمده مشکلات بنها در آن زمان، محدودیت کالاهای اساسی و نیز گرانی اجناس نسبت به اجناس مشابه در خارج از فروشگاه بود. بهعنوان مثال عدس در این فروشگاهها کیلویی 580ریال بوده درحالیکه همین عدس در خواربارفروشی 540تومان به فروش میرفته و در بازار حتی این رقم به 480تومان هم میرسیده است.
از سوی دیگر ارزش اسمی بن با ارزش ریالی آن برابری نداشت و دلالان از این نابرابری سوءاستفاده میکردند. آنها اغلب بن را با 10یا 20درصد زیر قیمت از کارمند خریداری میکردند با وجود این باز هم بیشتر کارمندان ترجیح میدادند که بهجای خرید اجناس درجه دو که نقش مهمی در رفع نیازهایشان بازی نمیکرد بنهایشان را به دلالان بفروشند و پول نقد دریافت کنند.
یکی از پیشنهادهایی که در آن زمان برای کاهش مشکلات بن ارائه شده بود، صدور کارتهای اعتباری بود. در آن سالها بعضی از فروشگاههای بزرگ در کشورهای پیشرفته بهمنظور ارائه تسهیلات به مشتریان خود اقدام به صدور کارت اعتباری کرده بودند که در سال 65 این موضوع در کشور مطرح شد و مطالعات مقدماتی آن در حال انجام بود.
کارشناسان معتقد بودند که صدور کارتهای اعتباری میتواند مشکلات بنهای کارمندی را رفع کند به این صورت که افراد میتوانند به هر فروشگاهی بروند و با ارائه کارت محصولات مورد نیاز خود را خریداری کنند و از حقوقشان آن مبلغ کسر شود. طبق این طرح افراد میتوانند با ارائه کارت بدون پرداخت هیچگونه مبلغی خرید کنند حتی اگر پول هم نداشته باشند میتوانند خریدشان را انجام دهند و در هنگام واریز حقوق مبلغ خریداریشده از حقوقشان کم شود.
32سال پیش مطالعات مقدماتی برای صدور کارت اعتباری بهجای بن در حال انجام بود اما با گذشت سهدهه هنوز هم شاهد حضور بنهای کاغذی در دست کارمندان و کارگران هستیم و قصه فروش بن به دلالان همچنان ادامه دارد.
***
سال 65 از دریچه
* آیت الله خامنهای رئیس جمهور وقت به همراه کاسترو
* حضور آیت الله خامنهای رئیسجمهور وقت در کنار کشاورزان
* ستاد فرماندهی عملیات کربلای 5
* عملیات کربلای 5
* دیده شدن بشقاب پرنده در آسمان تهران
* حضور آیت الله خامنهای ، رئیس جمهور در اجلاس سران جنبش عدم تعهد
* سیل تجریش
* عملیات کربلای 4
* آخرین وداع رزمندگان در عملیات کربلای 5
* پل بعثت؛ شاهکار مهندسی رزمی 8 سال دفاع مقدس
* اسرای عراقی
* سردار سلیمانی پیش از عملیات کربلای 5
* حسن جوهرچی در دوران دبیرستان
* تیم ملی ایران
* محمدرضا گلزار در کنار فیروز کریمی
نظر شما :