۴۰ سال ۴۰ روز – سال ۶۷
چگونه فرانسویها ماشینآلات کارخانه انگلیسی تالبوت را به ایران فروختند؟
پابهپای فرانسویها از کاونتری تا جاده مخصوص
سروش خسروی-دبیر سرویس اقتصادی
همیشه پای فرانسویها در میان است؛ حتی در جایی که فکرش را هم نمیکنید. سدههای متمادی جهان غرب از نگاه ایرانیان یک نام داشت: «فرنگ». ایرانیان غرب را با همه جهان تمدنیاش در قامت فرانسه یا همان فرنگ میشناختند. در همه این دوران، در ذهن بسیاری از ایرانیان، فرانسه اغلب در برابر روس و انگلیس طمعکار، همراهتر و همدلتر بهنظر میآمد. چنان که مشهور است؛ سِر گور اوزلی، نخستین سفیر بریتانیا در ایران متن قرارداد گلستان را نوشت؛ قراردادی کاملا یکطرفه و به نفع روسیه. اما در آنسوی ماجرا، این ژنرال گاردان فرانسوی بود که سپاهیان تحت امر عباس میرزا را در نبرد با روسها مدرن کرد، اما شاید در عالم واقعیت تا این حد هم پرونده فرنگیها سفید و پاک نباشد؛ چنانکه فرانسویها در دهه60 و در اوج دوران جنگ تحمیلی از یکسو هواپیماهای جنگنده میراژ را به عراق فروختند، اما همزمان، کاسبی از سوی دیگر جبهه را هم فراموش نکردند.
در میانه دهه60 خورشیدی همزمان با پایان گرفتن و انقضای زمان قرارداد ایرانخودرو با تالبوت انگلیس، ورود قطعات پیکان به ایران متوقف شد و عملا تیراژ تولید این خودرو به صفر رسید. پیکان در دهه نخست انقلاب، کالایی استراتژیک بود و توقف تولید آن ضربهای حیثیتی در پشت جبهه به شمار میآمد. در اینجا بود که باز هم سوپرمنی به نام فرانسه به یاری صنعت ایران آمد.
دهه80 میلادی دوران تاچر بود و ریگان. این دو که تقریبا بهطور همزمان در بریتانیا و آمریکا در رأس قدرت قرار گرفته بودند تحتتأثیر آموزههای میلتون فریدمن، اقتصاددان شهیر آمریکایی، از سازوکارهای دولت رفاه فاصله گرفتند و لیبرالیستیترین سیاستهای اقتصادی را در دستور کار قرار دادند. در نتیجه همه صنایع دولتی بهتدریج به بخش خصوصی واگذار شد. صنعت خودروی بریتانیا از مهمترین صنایعی بود که از سیاستهای لیبرالی مارگارت تاچر تأثیر پذیرفت؛ کارخانههایی مثل روور، لندروور، لوتوس و در نهایت تالبوت که تا آن زمان در یک فضای گلخانهای فعالیت میکردند عملا با مشکلات جدی مواجه شدند. دولت بریتانیا در ادامه فرایند خصوصیسازی، سهام این شرکتها را بهخودروسازان بینالمللی واگذار کرد که در این میان پژوی فرانسه، مالک تالبوت شد. تالبوت در دهههای 60 و 70 میلادی 2مدل خودرو را بهنامهای «هیلمن هانتر» و «روتس ارو» تولید میکرد که بعدا در ایران هم محبوب و مشهور شدند. هیلمن با همین نام وارد بازار ایران شد اما برادران خیامی «روتس ارو» را به فارسی ترجمه کردند و نام پیکان را برای آن برگزیدند.
مونتاژ پیکان از اواخر دهه40 خورشیدی در ایران آغاز شد و با افزایش محبوبیت آن در میان طبقه متوسط شهری، تیراژ تولید آن در سالهای 57 و 58 به رکورد 120هزار دستگاه رسید، اما پس از انقلاب همزمان با جنگ تحمیلی و فشار تحریمهای آمریکا تیراژ تولید پیکان در نیمه نخست دهه60 به 10هزار دستگاه کاهش یافت. در میانه سالهای 64 تا 66 با سقوط قیمت نفت در بازارهای جهانی و تشدید فشارهای تحریم غرب علیه ایران صنایع دولتی شده داخلی در مضیقه قرار گرفتند، اما در این میان توقف تولید پیکان بهعنوان نماد صنعت، ضربه روحی بدی در پشت جبهه به شمار میآمد. در ادبیات آن دهه از فضای صنعت و کارخانهها بهعنوان جبهه تولید یاد میشد و در نتیجه متوقف شدن خط تولید پیکان نابخشودنی بود.
همین موضوع فضا را برای نقشآفرینی فرانسویها مهیا کرد. در آوریل1988 میلادی یعنی درست بعد از پایان تعطیلات نوروزی و در تاریخ 22فروردین67، شرکت پژو-تالبوت اعلام کرد کارخانه موجود خود را در کاونتری- شهری در شمال انگلیس- به ایران فروخته است. پژو-تالبوت در آن زمان بهعنوان شاخه انگلیسی شرکت پژوی فرانسه فعالیت میکرد. در ابتدا اعلام شد ماشینآلات فروخته شده، بخشی از کارخانه تولید قطعات پیکان است. این قرارداد تحتتأثیر جو آن روزها به شکلی محرمانه پیش رفت و حتی رقم معامله هیچگاه بهطور رسمی فاش نشد، اما گمانهزنی رسانههای بریتانیایی نشان میداد، فرانسویها ماشینآلات تولید گیربکس و دیفرانسیل پیکان را 8 میلیون دلار به ایران فروختهاند.
در تاریخ 22فروردین67 شرکت پژو-تالبوت اعلام کرد که کارخانه موجود خود را در کاونتری- شهری در شمال انگلیس- به ایران فروخته است
2دهه بعد مشابه این ماجرا بار دیگر در انگلیس تکرار شد و تعدادی از کارخانههای تولید خودرو به شرکتهایی از شرق آسیا، بهویژه چینیها فروخته شد. چینیها از نام و برند کارخانههای انگلیسی مثل شرکت ام.جی استفاده کردند اما شرایط سیاسی و اقتصادی ایران در دهه80 میلادی بهگونهای نبود که صرفه و صلاح اقتصادی مدنظر قرار گیرد؛ در نتیجه همه ماشینآلات صنعتی خریداری شده از شمال انگلیس باز و با کشتی به ایران منتقل شد. البته ایرانیها در این حوزه هم جانب احتیاط و بدبینی را رها نکردند زیرا طرف ایرانی شرط کرده بود قسط اول از پول معامله را وقتی میدهد که کارخانه در کشتی بارگیری شود و همینطور هم شد. البته مالکان تالبوت در ادامه حسن نیت خود را نشان دادند و تابستان همان سال، پس از پایان جنگ و برقراری آتش بس، ماشینآلات به سمت بندرهای ایران بارگیری شد و آنها در کنار کارخانه، قطعات لازم برای تولید 6هزار دستگاه پیکان را هم از ته انبارهای خود بیرون کشیدند و برای اثبات دوستی خود به ایران خودرو واگذار کردند.
شاید بتوان گفت مهمترین ماشینآلات فروخته شده به ایران دستگاههای تولید قطعات دیفرانسیل موسوم به کرانویل- پینیون بود. در خودروهای دیفرانسیل عقب مثل پیکان، قطعاتی که وظیفه انتقال گشتاور پیچشی را برعهده دارند عبارتند از پینیون و کرانویل. پینیون محوری است که توان ایجاد شده برای حرکت را به کرانویل منتقل میکند. به مجموعه کرانویل، پینیون و دندههای هرزگرد (دیشلی) که نیروی حاصل از موتور را تقسیم میکند، دیفرانسیل گفته میشود. انتقال مجموعه ماشینآلات تولید این قطعات از شمال انگلیس به جاده مخصوص کرج به شکلی ناخودآگاه باعث یک تغییر جالب توجه در سبک زندگی ایرانیها و بهویژه اهالی تهران در دهههای 70 و 80 خورشیدی شد. در دهه60 شرکتی بهنام خودروسازان ایران تولید نوعی مینیبوس را بهنام فیات برعهده داشت. خودروسازان ایران از سال1345 در جاده مخصوص کرج فعال بود. مینیبوسهای تولیدی این شرکت که در فرهنگ عامه به قوطی کبریت مشهور بودند، سقف کوتاهی داشتند و عملا وسیله چندان راحتی برای نقل و انتقال مسافر به شمار نمیآمدند اما سیستم ناکارآمد حملونقل عمومی در آن زمان موجب شده بود به ناچار مینیبوس فیات به یکی از مهمترین ابزارهای جابهجایی مسافر در تهران تبدیل شود. مدیران شرکت خودروسازان که خود از معایب مینیبوس تولیدیشان اطلاع داشتند بهتدریج تولید مینیبوس را متوقف و سولههای کارخانهشان را برای نصب دستگاه خریداری شده از تالبوت آماده کردند، خودروسازان در میانه دهه70 خورشیدی تولید مینیبوس را متوقف کرد و نامش به محورسازان تغییر یافت. فرانسویها در دهههای بعد تلاش کردند بار دیگر در نقش منجی صنعت ایران وارد عمل شوند؛ یکبار پس از جنگ تحمیلی با قرارداد تولید پژو در ایران و بار دیگر در دهه90 پس از برجام. اما اتفاقاتی که در 6ماه گذشته روی داد فعلا فرانسویها را نزد افکار عمومی ایرانیها، روی یک صندلی داغ نشانده؛ آنها نهتنها دست صنعت خودروی ایران را در پوست گردو گذاشتند بلکه از صنعت نفت پرسود ایران چشمپوشی کردند تا بازی را در زمین آمریکا دنبال کنند؛ البته زندگی ادامه دارد و باید نشست و پایان ماجرا را دید.
مینیبوسهای فیات در دهههای 60و 70 نقشی پررنگ در حمل و نقل عمومی تهران بر عهده داشتند
ارتباط فرانسوی
رقابت برای کسب عنوان خودروی ملی در ایران، چندان عریض و مفصل نیست و تنها چند شرکتکننده دارد. هرچند سمند، رسما این عنوان را از آن خود کرده است اما به سختی میتوان از خودروسازی در ایران صحبت کرد و عنوان ملی را به پیکان نداد. برای دههها، ایرانیها با این ماشین، نهتنها تردد که زندگی کردهاند. پیکان، با همه کاراییها و مدلها و داستانهایش، بخشی از سبک زندگی ایرانیان بوده است و چندین نسل از ایرانیان، با این ماشین ساده، سختجان، چندمنظوره، پرمصرف و بیتکلف خاطره دارند. چه بسیار ایرانیانی که با پیکانهای روبانزده راهی خانهبخت شدند و چه بسیار ایرانیها که با همین پیکان خرج خانوادههایشان را تأمین کردهاند. به سختی میتوان نمادی قومیتر از پیکان در سبک زندگی ایرانیان در دهههای 50، 60، 70 و حتی 80 پیدا کرد. روی کاغذ، همهچیز پیکان ایرانی است، به جز مالکیت معنوی و حقوقی آن. ایرانیترین خودروی تاریخ، روی کاغذ، انگلیسی است. بهعبارت دقیقتر، این خودرو، در اواخر عمرش ژنی فرانسوی پیدا کرد و پژو فرانسه مالک معنوی آن شد.
پژو البته آخرین مالک قانونی برند پیکان است که بارها دست بهدست شده است. خودرویی که ما با نام پیکان میشناسیم، یکی از زیرمدلهای محصولی محبوب در شرکت تالبوت انگلیس است که تولیدش در دهه 60میلادی شروع شد. شرکت تالبوت که سالهاست تعطیل شده و مالکیت حقوقیاش به پژو رسیده، سالها محصولی به نام «روتس ارو (ارو بهمعنی پیکان)» در مدلهای مختلف تولید میکرد که در بازارها و البته دورههای مختلف، با نامهای متفاوتی تولید میشد. از کرایسلر هانتر و داج هاسکی و هیلمن ارو گرفته تا سینگر گزال و سانبیم و. این ماشین، علاوه بر بازارهای اروپایی، در آفریقای جنوبی هم محبوبیت زیادی داشت و مدل هانتر آن در این کشور تولید میشد. روتس ارو، در نیوزیلند و استرالیا هم بازار پررونقی داشت.
ماشینی که ما با نام پیکان میشناسیم، برگرفته از مدل هیلمن هانتر (به معنای شکارچی) است؛ شناختهشدهترین و محبوبترین مدل تولیدشده روتس. وقتی که شرکت روتس برای همیشه تعطیل شد و پژوی فرانسه آن را خرید، راه انتقال خط تولید پیکان به ایران هم هموار شد. مدل قرارداد پژو و ایران خودرو، همچون مدلی بود که پژو در آفریقای جنوبی با تولیدکننده بومی آن بسته بود. همچون آفریقای جنوبی، در ایران هم این ماشین با موتورهای پژو تولید شد و نام پیکان پژویی از همین جا روی برخی از مدلهای این محصول گذاشته شد. ارتباط ایران با پژو، البته فراتر از پیکان است. دیگر محصولات شرکت پژو در ایران هم به بخشی از سبک زندگی ایرانیان در برشهای خاصی از تاریخ معاصر کشورمان تبدیل شدهاند. برخلاف مدل 404 که در بخشهای فرانسویزبان شمال آفریقا و خاورمیانه محبوبیت و رواج زیادی داشت، در ایران این مدل 504 بود که بهصورت گسترده مورد استفاده قرار میگرفت. همین مدل خاص، محبوبیت زیادی در میان قشر روحانیون کشورمان داشت و مردم آن را مدل محبوب روحانیون میخواندند. زمانی که مدل 405 وارد بازار شد، خیلی زود مورد توجه بخشی از جامعه قرار گرفت؛ آنهایی که از پیکان خسته شده بودند و هم توانایی مالی این را داشتند که ماشین رده بالاتر را بخرند. اما پژو، خیلی زود به جایگاه اصلی خود بازگشت؛ این خودروساز فرانسوی، عموما بهخودروساز طبقه متوسط شناخته میشود و بعدا که تنوع بازار در ایران زیاد شد، 405 و همینطور 206 بهخودروهای طبقه متوسط در ایران تبدیل شدند. پژو، در سالهای اخیر تحرک خود در بازار ایران را افزایش داده است اما تحریمهای ظالمانه آمریکا علیه ایران، بر همکاری این خودروساز با شریک اصلیاش در ایران، ایرانخودرو، تأثیر گذاشته است. اما راحتترین پیشبینی تاریخ صنعت خودروسازی ایران این است که پژو، به راحتی از بازار ایران چشمپوشی نخواهد کرد.
***
یادگاریهای اعتمادی
علی بختیاری،کیوریتور
«یادگاری»ها را پروانه اعتمادی در سال1367، کمی پس از پایان جنگ تحمیلی نقاشی کرد. در این دوران پروانه اعتمادی حدود یکدهه بود که بهکار با مدادرنگی روی کاغذ مشغول بود. الهام اولیه این دو اثر، شهادت پسر میوهفروش محلهشان بود. «با شنیدن خبر شهادت پسرک از پدرش، شوکه شدم. پرسیدم چیزی ازش براتون پس فرستادند؟ گفت لباساش. لباسها رو امانت گرفتم و این دو نقاشی رو از روشون ساختم». به مناسبت پایان جنگ در گالری سیحون نمایشگاهی از پیشکسوتان هنر برگزار شد و این دو نقاشی در آن نمایشگاه به نمایش در آمد. اثری که پرتره شهید را به تصویر کشیده در مجموعه موزه هنرهای معاصر تهران نگهداری میشود.
کتاب 67
تعداد عناوین: 3461
تیراژ کل: 20517355
متوسط تیراژ: 5995
تالیف: 2506
چاپ اول: 1714
متوسط قیمت: 1029 ریال
***
بازگشایی تئاتر نصر
مهرداد رهسپار، روزنامهنگار
پاییز سال۱۳۶۷ است که تماشاخانه تهران یا همان تئاتر نصر بار دیگر باز میشود. اما نه با نمایشنامههایی به سیاق نمایشهای دوران افتتاح در عصر پهلوی اول، و نه به شکل نمایشنامههای لالهزاری پیش از انقلاب بلکه با نمایش دفاعمقدس «صدا کن لیکو» نوشته مجید جعفری و کارگردانی عزتالله مهرآوران. معنای لیکو میان آبادانیها، آژیر شیفت کاری پالایشگاه نفت است. این نمایش همانطور که از نام آن بر میآید، داستان چند خانواده کارمند شرکت نفت را روایت میکند که پس از جنگ، آبادان را ترک کرده و در نقطهای امن خاطرات خود را مرور میکنند. علیرضا سمیعآذر، مسئول امور هنری جهاد دانشگاهی که متولی بازگشایی تئاتر است، در همان زمان طی گفتوگویی با مجله نمایش، در دفاع از اقدام خود برای بازگشایی تئاتر نصر میگوید: «انگیزهای که منتهی به راهاندازی تماشاخانه تهران یا به تعبیری نوگشایی آن شد به آن سالن محدود نمیشود. اقدام به فعالیت یک مرکز فرهنگی و هنری (و نه لزوما تئاتری) توسط بخش غیردولتی تحت نظارت و حمایت دستگاههای دولتی، امروز یک ضرورت است. البته من این ضرورت را درصورتی حائز اهمیت میدانم که آن مرکز توانایی عرضه کارهای هنری را داشته باشد. و مضافا، نظارت بخش دولتی در عمل به مثابه ترمزی برای کاهش استعداد تولید و یا عرضه هنری نباشد. درک 2ضرورت فرهنگی و اقتصادی از نظر من به راهاندازی سالن تئاتر نصر منجر شد. هماکنون در تهران کمتر از 7سالن تئاتر (فعال) داریم که این سالنها با حداکثر ظرفیت خود مجموعا کمتر از یکهزارم جمعیت تهران بزرگ را پاسخگو هستند. یک فرض حداقل داریم که در حدود یکسوم مجموع جمعیت از نظر سنی و شرایط دیگر، مخاطبان تئاتر را تشکیل میدهند. در این صورت برای هر ۳۰۰۰ نفر شهروندانی که میتوانند از زمره علاقهمندان به تئاتر باشند فقط یک صندلی جا داریم!؟ حالا اگر همین امروز ۷سالن دیگر که یکیاش هم میتواند تئاتر نصر باشد، افتتاح کنیم رقم یک صندلی برای ۳۰۰۰ شهروند را به 2صندلی تبدیل کردهایم. در گوشه و کنار من هم میشنوم که گهگاه به فساد حاکم بر این قبیل مکانها در زمان طاغوت اشاره میشود، و حتی بعضا کسانی!؟ فقط با نگاه به آنچه در گذشته روی میداده، بدون توجه به واقعیتهای امروز برای آن نسخه میپیچند. در اینجا چند نکته را میخواهم یادآوری کنم: اولا آنچه مهم است بستن یک مکان به اتهام ماسبق ناسالم آن نیست بلکه تبدیل آن به محیطی سازنده و سرشار از فضای اخلاقی و فرهنگی اهمیت دارد و حتی قابل تقدیر است. اگر فکر کنیم با قفلکردن مراکز فرهنگی-هنری نیازهای جامعه امروز را پاسخ گفتهایم، هم خودمان را گول زدهایم و هم امکان اشاعه همان برنامهها را بهصورتهای دیگر و احتمالا غیرقابل کنترل فراهم ساختهایم».
***
میم مثل ملودرام
سعید مروتی|منتقد و روزنامه نگار
«پرنده کوچک خوشبختی» دومین فیلم بلند پوران درخشنده، نمونه موفق و مثالزدنی ملودرام خانوادگی در دهه60 است؛ فیلمی پرفروش در گیشه از کارگردانی زن که تصویری تازه از ملودرام ایرانی بهنمایش میگذاشت. در آن سالها وقتی صحبت از ملودرام به میان میآمد الگوی مطلوب سینمایینویسان، فیلمهای داگلاس سیرک و قبله آمال منتقدان «نوشته برباد» و «تقلید زندگی» بود. هرچند واقعیت سینمای ایران ملودرامهایی از جنس «بگذار زندگی کنم» شاپور قریب بود که با درجه جیم هم از همه فیلمهای الف مورد حمایت مدیران سینمایی تماشاگر بیشتری مییافت و نظام درجهبندی ناعادلانه فیلمها را به چالش میکشید. ملودرامهایی که منتقدان آنها را «خالهزنکی» مینامیدند در نظامی مردسالارانه تصویری ارتجاعی اما قابل نمایش از زنها ارائه میکردند تا اینکه با ورود نسل تازهای از فیلمسازان، داستان کمی تغییر کرد. پوران درخشنده یکی از تازهنفسهای سینمای دهه60 بود که با سابقه مستندسازی در تلویزیون، به میدان آمد و با فیلم ساده و موثری چون «رابطه» منادی حال و هوایی متفاوت در ملودرامهای ایرانی شد. با محوریت مشکلات نوجوانی ناشنوا و به یمن حساسیتهای زنانه فیلمساز، فضایی باورپذیر در دل ملودرامی ایرانی خلق شد که حس و حساسیت مخاطبان را برمیانگیخت. با موفقیت نسبی رابطه که محصول تلویزیون بود، درخشنده گام بعدی را با اطمینانخاطر بیشتر در بخش خصوصی برداشت. پرنده کوچک خوشبختی در تداوم تجربه قبلی سازندهاش، مشکلات دختر نوجوانی را به تصویر میکشید که معلولیتش امکانی برای قوام یافتن مایههای ملودراماتیک اثر فراهم میکرد. پرنده کوچک خوشبختی برای تماشاگر دهه 60 لحظات نمایشی گرم و موثری داشت که با مهارت قابل قبول فیلمساز در تکنیک با اجرای حرفهای و سرزنده، مخاطبش را با رضایت از سینما به بیرون میفرستاد. از آنجا که منتقدان همچنان با الگوی فیلمهای داگلاس سیرک، ملودرام ایرانی را میسنجیدند، فیلم درخشنده اثری سطحی ارزیابی شد. نتیجه نقدهای منفی نوشتهشده بر پرنده کوچک خوشبختی را میشد در 2 ملودرام بعدی درخشنده مشاهده کرد.
در «عبور از غبار» و «زمان از دست رفته» میزان حساسیت زنانه مطلوب منتقدان، بالاتر رفته بود ولی از مایههای ملودرام برای جلوگیری از اتهام سطحیبودن کاسته شده بود. نتیجه کار هم شکست هر دو فیلم بود.
***
10سال پس از انقلاب، تغییراتی در شیوه زندگی مردم ایجاد میشود
محمدتقی حاجیموسی
معتادان توی قوطی انقلاب ما کلا با معتادجماعت حال نمیکرده و قوانین اولیه در برخورد با اعتیاد و معتاد و قاچاقچیان طوری وضع شده بود که نسلشان بر بیفتد لکن اینگونه بشر خیلی سختجان بوده و مسئولین هر کاری کردند نتوانستند آنها را ریشهکن کنند. برای مثال در دی67 قانون گذاشتند که هر کس بعد از 6ماه از این تاریخ ترک اعتیاد نکند، مجازات خواهد شد و اعتیاد، جرم است و قاچاقچیان هم در اسرع وقت به دیار باقالیها خواهند شتافت. منتهی چون معتادان و قاچاقچیان اهل مطالعه جراید و مطبوعات نبودند این قانون را متوجه نشدند و تا الان به اعمال پلید خود ادامه دادهاند. لذا نتیجه میگیریم که قبل از وضع این قوانین باید سرانه مطالعه مردم را بالا برد.
از اون بالا کاغذ میباره اینکه لوگوی برخی پیامرسانهای امروز شبیه موشک کاغذی است بیدلیل نیست و سابقهاش به 30سال قبل برمیگردد. آنموقع مسئولان کمی شیطنت داشتند و دوست داشتند مدام مردم را سورپرایز کنند. برای همین یک روز ملت دیدند از آسمان کاغذ میبارد و ابتدا فکر کردند متفقین دوباره به ایران حمله کردهاند و اینها پیام چرچیل و دوستانش است. بعدش ولی دیدند کاغذها، پرچم و نشان جمهوری اسلامی دارد و در آن صحبتهای امام درباره اعزام نیروها به جبهه نوشته شده است. همین باران کاغذی بعدا ایدهای شد برای برادران دورف و ابداع تلگرام.
سیبزمینیها کجا رفتند؟ در سال67 یکی از مشکلاتی که بعدا در دسته ابدی و ازلیها قرار گرفت، گرانی و کمبود پیاز و سیبزمینی بود و روزنامه کیهان تیتر زد چه بر سر پیاز و سیبزمینیها آمده که با توجه به بیرگبودن سیبزمینیها، طبیعی بود این سؤال را از پیازها میکرد و کاری به سیبزمینی نداشت. منتهی کیهان که معمولا پیشبینیهایش با پیشبینیهای نوستراداموس مو نمیزند آنموقع میدانسته که بعدا سیبزمینی چه کالای استراتژیکی خواهد شد و حتی در انتخابات میتواند اثرگذار باشد؛ چیزی که سیبزمینیها در خواب هم نمیدیدند. آن موقع ظاهرا کشت سیبزمینی و پیاز کاهش پیدا کرده بود و در بازار خبری از آنها نبود. ملت هم که بیخیال کتلت و شامی و کوکو نمیشدند برای همین نمیدانستند بدون سیبزمینی و پیاز چه کنند. این کمبود بعدا جبران شد ولی در مواقعی تکرار شد تا مردم فکر نکنند مسئولین بیخیال سیبزمینیها شدهاند.
امکانات زیاد هم بوده شاید شما فکر کنید دهه60 امکانات کم بوده و مردم همه سوءتغذیه داشتهاند و هیچ چاقی در ایران زندگی نمیکرده و هیچکس نان نداشته بخورد که این کاملا اشتباه است و اتفاقا همان موقع در میاندوآب خانوادهای بوده که سن 4بچهشان روی هم به 20سال نمیرسیده ولی وزنشان حدود 200کیلوگرم بوده و تازه این تا وقتی است که روزنامه این گزارش را نوشته است. خانواده خیریپور که از یک پدر و مادر کشاورز لاغر و 4 بچه هشتماهه تا 5/8ساله تشکیل شده بود توانسته بود لقب پرخورترین بچههای ایران را بهخود اختصاص دهد و ای کاش الان هم خبری از آنها داشتیم تا بدانیم توانستهاند رکوردها را جابهجا کنند یا نه. تازه این رکورد با نان و سیبزمینی بهدست آمده بود.
لولهکش خود باشید لولهکشی شغل بسیار شریفی است و در دنیا علاقهمندان خاص خودش را دارد و همین الان اگر شما بروید به یک سفارتخانهای و بگویید لولهکش حرفهای هستم در کسری از ثانیه شما را به خارج اعزام خواهند کرد و مغز و لوله شما را یک جا میربایند. با این تعاریف اما کاری نداریم و چیزی که مهم است روحیه کارکردن در اوایل انقلاب و پرهیز از لوسکردن مردم و جامعه بوده و دولت تلاش میکرده به مردم ماهیگیری یاد بدهد و برایشان قلاب بخرد. به همین دلیل سال67 که تازه در جنوب تهران گازکشی در حال انجام بوده، اداره گاز به جای اینکه این وظیفه را بهعهده بگیرد، تنها لوله و تجهیزات را به مردم میداده تا خودشان لوله را بکشند و وصل کنند به خط اصلی و اینطوری هم مردم یک کاری یاد میگرفتند، هم اوقات فراغتشان پر میشد و هم اینکه بعدا اگر مشکلی پیش میآمد نیازی نبود با 194و اداره گاز تماس بگیرند و مزاحمشان شوند. خودشان میدانستند کجا را ماستمالی کردهاند و درستش میکردند. این یعنی یک تیر و4،3نشان.
ماءالشعیر متولد شد سالهای قبل سالهای خوبی بود و هر چیزی نو بود و حتی شیرکاکائو میتوانسته مردم را شگفتزده کند. حالا اما شیکنوتلا هم کسی را سر حال نمیآورد و مردم افسرده شدهاند. در همین راستا، بهار 67، طهماسب مظاهری که بعدا رئیس بانک مرکزی هم شد از ماءالشعیر اسلامی در حضور نخستوزیر رونمایی کرد و گفت این عصاره مالت است و برای کلیهها هم خوب است و بدهیم مردم حالش را ببرند. لکن آن موقع این محصول طعم زهرمار میداد و هنوز به زیور لیمویی، آناناس و استوایی آراسته نشده بود. بههمین خاطر بیشتر بهعنوان دارو مورد استفاده قرار میگرفت. ارائه این محصول در شیشههای قهوهای بدرنگ یکی دیگر از دلایل تنفر ما از آن بود.
***
سکوت در دامنه البرز
موسیقی 67
سحر سخایی، نویسنده و آهنگساز
یکشنبه دوازدهم تیرماه است. آسمان صاف و هوا دمکرده و داغ است. نمیخواهم قصه بگویم. قصه، از تلخی حقایق این سال کم نخواهد کرد. هواپیما از زمین بلند میشود و هرگز به زمین نمینشیند. ۲۹۰ انسان کاملا بیگناه، در آسمان میمانند و تکههایی آهنی از هواپیمای پرواز ۶۵۵ به دل دریا فرو میرود. ۲۷ تیرماه همان سال است. وطن زخمی از جنگ، با رسیدن به قطعنامهای با شماره ۵۹۸ شاید از بستر برخیزد. برخواهدخاست.
۲۷ خرداد ۱۳۶۷ است. طبق عکسی تاریخی و معروف از یک برگه مجوز حملساز، کسی که نمیدانیم آقاست یا خانم، اجازه مییابد ساز خود را «جهت تمرین سرود و آهنگهای انقلابی» تا پایان سال، نگهداری کند. این مجوز، آینه تمامنمای حیات موسیقیدانان ماست؛ برای آنکه بدانیم گذشتهمان چگونه بود. برای آنکه از یاد نبریم. برای آنکه باور کنیم جهان برای آنها که تاریخشان را فراموش میکنند جای دهشتناکتری خواهد بود.
سال ۱۳۶۷ است. گروههای موسیقی شیدا و عارف به سرپرستی و آهنگسازی حسین علیزاده، آلبوم «رازونیاز» را منتشر میکنند. خواننده این آلبوم یکی از امیدهای تازه موسیقی کلاسیک ایرانی است؛ علیرضا افتخاری. در این آلبوم حافظ بشارت میدهد که سمن بویان غبار غم چو بنشینند، بنشانند.
در همین سال است که حسین علیزاده یکی از نخستین کنسرتهای موسیقی ایرانی پس از انقلاب را با داستانی پر آب چشم به صحنه میبرد.
۱۳۶۷ است و پرویز مشکاتیان در دامنه دماوند و نزدیک دریاچه لار نشسته است. میخواهد برای شعر دماوند ملکالشعرای بهار مقدمهای بنویسد. این مقدمه خود به قطعهای مستقل تبدیل میشود به نام چکاد؛ شاهکاری در موسیقیسازی و شاهکاری در کارنامه پرویز مشکاتیان. چکاد نخستین قطعه از آلبوم دستان با اجرای گروه عارف و صدای محمدرضا شجریان میشود. اوضاع روزگار روشن نیست اما زیبایی محض صدا و موسیقی مجابمان میکند که بشنویم و باور کنیم که صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن. دور فلک درنگ ندارد. شتاب کن.
شتاب میکنند که به قول براهنی شاعر آفتاب بیاید. شتاب میکنند که بیاید اما آفتاب دستکم به این زودی نخواهد آمد. وقایع این سال در این نقطه به پایان نمیرسد. سالی که متولدینش امروز 30سالهاند، پر از حادثه و موسیقی و درد و صلح و جنگ است. اما روح این سال هیچ کدام از اینها که نوشتهام نیست. نه دستان مشکاتیان روح زمانه است و نه رازونیاز علیزاده.
روح موسیقایی ۱۳۶۷، به احترام تمام آن ۲۹۰ مسافر بیگناه، به احترام تمام کشتگان جنگ و به احترام آنهای دیگری که در این سال رفتند، در یک سکوت حلول میکند؛ سکوتی که پر از موسیقی است؛ پر از بهت است. سکوتی که رنگی است؛ سکوتی که معنا دارد. سکوتی که اگر نبود نه دستان، دستان میشد و نه چکاد، چکاد. قصد ما یافتن آن وجه موسیقاییای است که بیش از همه بازتاب اتفاقات روزگار خود است. اگر این شرط اولمان باشد، بگذارید به احترام رفتنگان این سال- که بسیاریشان عاشقترین زندهها بودند- سکوتی گرد و طولانی بکاریم در این میزان موسیقی و پیشتر نرویم. روحِ سال۱۳۶۷، در یک سکوت کشدار، واقعیتر بهنظر میرسد تا در هر نغمه و صدایی.
سیمای 67
علی و آتقی،آینه عبرت
شین. عزیز منش، روزنامهنگار
محمود دینی و جواد گلپایگانی با بازی در سریال «آینهعبرت» که نخستین سری آن در نیمه دوم سال 67 از شبکه اول پخش شد، به شهرت فراوانی رسیدند. دینی که شایعاتی درباره فامیلبودنش با یکی از خوانندگان لسآنجلسی چاشنی شهرتش شده بود، با نقش علی حسابی در دل نوجوانان جا باز کرده بود. گلپایگانی هم پس از کلی شکست سینمایی که بهعنوان بازیگر و تهیهکننده در سینمای ایران تجربه کرده بود با بازی در نقش آتقی کف بازیگری معتادان را به نمایش گذاشت. سریال بهعنوان نمادی از دهه 60 در ذهنها باقی مانده است. ادامه این سریال در سریهای بعدی به اندازه سری اول آن موفق نبود. مردم، داستانها را فراموش میکنند اما چهرهها را بهخاطر میسپارند. علی و آتقی از دهه 60 برای ما باقی ماندهاند.
اسلاید 67
آخرین اعزام
عبدالرضا نعمتاللهی،روزنامه نگار
این تصویرِ یکی از آخرین اعزامهای رزمندگان به جبهههای جنوب است. جوانی با کفش کتانی و ساک دستی کوچکی در بازار شهر نشسته و نامه/ وصیت مینویسد.
***
نانآوری با کمودور و آتاری
تمرکز بخشیدن به حواس کنکوریها، تولید برق اضطراری بدون صدا و... از شغلهای نوظهوری بودند که در سال 67 توجه رسانهها را بهخود جلب کردند
مائده امینی
در دهه 60 گارد جامعه بستهتر بود و نسبت به پذیرش شغلهای جدید ایجادشده در جامعه مقاومت خاصی وجود داشت. آن زمان جراید وقت بارها و بارها در گزارشهای مختلف نسبت به ظهور مشاغلی که آنها را خلقالساعه مینامیدند، انتقاد میکردند و بر این باور بودند نرخ بالای بیکاری باعث شده نام هر کاری را شغل بگذارند.
خریداران نوار کاستهای دست دوم!
روزنامه کیهان در گزارشی مورخ تیرماه 67، نسبت به شیوع مشاغل نوظهور و خلقالساعه اعتراض کرده بود. این روزنامه در این تاریخ نوشته است: این روزها عده زیادی با «تلفن» کار میکنند. کار آنها در محدوده ساعت و زمان و روز نمیگنجد و مقررات کار آنها مندرآوردی است. شیوع این مشاغل نهتنها دردی از بیکاری کشور دوا نمیکند بلکه یک مشکل جدید به مسائل کشور اضافه میکند.
مشاغلی که آن زمان عجیب بهنظر میرسیده در نوع خود جالب هستند: «بستهبندی حبوبات»، «کار در منزل»، «خرید و فروش نوار کاست» و... . عدهای که مثل کارآفرینان امروز بهدنبال ایجاد شغل از هر راهی بودند، نوار کاستهای کهنه را از مردم بین 30تا 60تومان میخریدند و به این شکل، کسب و کار خوبی برای خود رقم زده بودند.
تولید برق در لحظه
تولید برق اضطراری بدون صدا یکی دیگر از مشاغل نوظهور وقت بود؛شغلی که به نیاز خیلی از افراد در آن سالها پاسخ میداد. بعضی از افراد خوشفکر جامعه تصمیم گرفته بودند چارهای برای قطعیهای پیدرپی برق در آن سالها پیدا کنند. آنها با شعار تولید برق اضطراری بدون صدا در مواقع ضروری به منزل یا محیط کار افراد رفته و برای آنها برق ضروری تهیه میکردند.
تمرکز بخشیدن به حواس کنکوریها
خلاقیت در جامعه جنگزده از بین نرفته بود. یکی از مشاغلی که روانشناسها برای خود دست و پا کرده بودند تمرکز بخشیدن به حواس کنکوریها بود. آنها با شعار اینکه شما را برای کنکور سراسری آماده میکنیم سعی در جذب محصلان داشتند و برای ارائه این خدمت جلسهای 400تا 600تومان از افراد دریافت میکردند؛ شغلی که جراید منتقد وقت آن را نوعی سوءاستفاده از شرایط جنگ بهشمار آورده بودند.
کامپیوترهای خانگی و شغلهای نوظهورشان
کامپیوتر مفهومی غریب برای ملت ایران بود. جنگ ایران و عراق در ماههای آخر خود بود که زمزمه واردشدن کامپیوترهای خانگی به راه افتاد و بعضی از افراد جامعه به آن دست پیدا کردند. این در حالی بود که تا پیش از این، تنها در ایران از کامپیوترهای بزرگ استفاده میشد؛ سیستمهایی که صرفا در اختیار نهادها ، ارگانها و... بود و در دسترس مردم عادی قرار نگرفته بود. ماکرو کامپیوترها که پا به بازار ایران گذاشتند، چند نفری پیشگام آموزش نحوه کار و بهکارگیری آنها شدند و همین پیشرفت زمینه شکلگیری مشاغل تازهای در ایران را فراهم ساخت.
اجاره وسایل بازی
آموزش کار با ماکروکامپیوترها که بعدها به اختصار به کامپیوتر تغییر نام دادند، یکی از روشهای درآمدزایی مردم شده بود. جراید همیشه منتقد وقت هم نسبت به این شغلها اعتراضی نداشتند و آن را نشان پیشرفت جامعه ایرانی میدانستند. تاسیس آموزشگاه و آموزش مهارت استفاده از کامپیوتر یکی از مهمترین مشاغلی بود که در آن سالها ظهور میکرد. در کنار مشاغل آموزشی، مشاغل خاص دیگری هم در این حوزه ایجاد شده بودند. یکی از این مشاغل، اجاره دادن و خرید و فروش نوارهای آتاری و کمودور بود. در آن زمان برای دست و پا کردن یک سیستم کامپیوتر خانگی باید 200هزار تومان کنار گذاشته میشد.
***
رویت ماهواره در خیابان جمهوری
زمزمههای استفاده از ماهواره در خانههای ایرانی نخستینبار در سال1367 شنیده شد
شبنم سیدمجیدی
اینکه دقیقا در چه سالی نخستین گیرندههای ماهواره و دیشهای بشقابی خیلی بزرگ ابتدایی وارد ایران شدند، مشخص نیست، اما عدهای میگویند استفاده مردم از ماهواره در سال1367 بر همه محرز شد. البته بررسی آرشیو روزنامهها نشان میدهد که تا سال1372 هنوز هیچیک از مقامات درباره این پدیده صحبتی نکردهاند.
محمدعلی ابطحی که در نیمه دوم دهه 60 در صداوسیما حضور داشت، در یادداشتی نوشته است: «آن زمان خیلی از مسئولان فرهنگی، مسئله ورود ماهواره را جنگ روانی میدانستند و درباره اینکه اگر به ایران بیاید چه خواهد شد صحبت میکردند، اما معمولا چشمهایشان را روی واقعیت میبستند». ابطحی در سال1367 به وزارت ارشاد رفت. آن زمان بود که در خیابان جمهوری و از بالای یک ساختمان بلند، برای نخستین بار دیشهای ماهواره را روی چند ساختمان دید.
در آن سالهای اواخر دهه 60 همچنان بحث اصلی بر سر ویدئو بود که ناگهان پدیدهای جدید به نام ماهواره سربرآورد. ویدئو خودش بلبشویی درست کرده بود. این وسیله که در دهه 60 تقریبا تبدیل به اپیدمی شده بود، پس از بیش از یک دهه بگیر و ببند، نشد که جلوی آن گرفته شود و درنهایت ویدئو آزاد شد. در ادامه، گیرندههای ماهواره آمدند و ویدئو دیگر اصلا در برابر آن همه شبکه متنوع خارجی حرفی برای گفتن نداشت. در سال1372 محمدعلی زم، عضو شورای نظارت صداوسیما بود. او گفته بود که فقط در تهران 20هزار دیش کار میکند. در همین سالها بود که ماهواره به سرعت شیوع یافت و کمکم درباره آسیبهای آن صحبت شد: «علل گرایش مردم به ماهواره»، «پیامدهای تماشای ماهواره برای خانواده ها»، «تأثیرماهواره بر هویت جوانان» و ... . صدها مقاله درباره آن نوشته شد، دهها همایش، پنل و کلاس آموزشی برگزار شد.
اواخر 1372وزیر وقت کشور در یکی از نخستین اظهارنظرهای مقامات درباره ماهواره گفت: «همه آنتنهای ماهوارهای ظرف مدت 2ماه جمعآوری و از نصب آنها جلوگیری خواهد شد». لایحه ممنوعیت استفاده از تجهیزات ماهوارهای نیز در سال1373 در مجلس شورای اسلامی به رأی گذاشته شد. البته این طرح مخالفان سرسختی در مجلس داشت، اما با این همه در آخر به تصویب رسید. همهچیز یکدفعه بههم ریخت. مردم در شمال و جنوب شهر به تکاپو افتادند. بعضیها خودشان دیشها را جمع میکردند و بعضی دیگر در گفتوگو با جراید آن زمان میگفتند چرا قبلا از ورود این گیرندهها جلوگیری نشد، اینها که یکشبه وارد بازار نشده است؟ هر چند وقت یکبار دیشهای ماهوارهها از پشتبامها جمع میشدند. اما همچنان هربار که شهر را از بالای یک بلندی نگاه میکردی، بشقابهای جورواجور خودنمایی میکردند. طرح ممنوعیت نتوانسته بود تأثیرگذار باشد.
مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی در سال1393، یعنی درست 20سال بعد از تصویب قانون ممنوعیت استفاده از تجهیزات ماهواره، گزارشی درباره وضعیت این طرح منتشر کرد. در بخشی از این گزارش به نداشتن کارایی و اثربخشی این قانون اشاره شده است؛ «در پیش نگرفتن یک رویکرد ثابت و مشخص، باعث شده که همه کارهای انجامگرفته در این حوزه به نتیجه مشخصی نرسد. از این روی، قانون منع استفاده از تجهیزات ماهوارهای به باور بسیاری از کارشناسان، کارایی و اثربخشی خود را از دست داده... .»
چنگیز پهلوان -پژوهشگر و نویسنده ایرانی- در سال1369 در شماره سوم ماهنامه کِلک نوشته بود: «به یاد آوریم در آغاز انقلاب 1357 بدگمانی شدیدی نسبت به سینما وجود داشت. این بدگمانی بهتدریج برطرف شد... . در آغاز انقلاب اسلامی بارها بر سر تلویزیون بحث و حدیث بوده است؛ با این حال از همان آغاز به سبب اهمیت کاربرد تبلیغاتی تلویزیون، حکومت خیلی آسان آن را پذیرفت و کوشید که برنامههای آن را اسلامی کند».
او در بخش دیگری از این مقاله که درباره ویدئو و اینکه مکانیسم کنترل و نظارت نمیتواند کارساز باشد، نوشته بود: «گروههایی که از قبول وسیلههای مدرن در زندگی سر باز میزدند، خود هنگام ضرورت پذیرای آنها میشوند و با گذشت زمان به آنها خو میگیرند». پهلوان نوشته بود: «در جهان کنونی تکنولوژی، بهخصوص تکنولوژی فرهنگی با شتاب شگفتانگیزی تغییر و تحول مییابد. ما نمیتوانیم هربار که با پدیده تازهای روبهرو میشویم سرگردان و آشفته به راهیابی برای مهار کردن آن پدیده بپردازیم. به فرض که موفق شویم، نقش ما نقش فعال و سازندهای در فرهنگ جهانی نخواهد بود. نقش ما در حد نقش ژاندارم فرهنگی تنزل خواهد یافت». او به درستی نوشته بود که «امروز ویدئو است، فردا ماهواره و پس از آنها...». پهلوان هنوز نمیدانست اما پس از آنها، یک روز ویدئو عادی شد و امروز دیگر حتی در خانهها کاربردی ندارد. یک روز کامپیوترها فراگیر شدند، سیدیها آمدند، اینترنت همهگیر شد، شبکههای اجتماعی همهجا رسوخ کردند و... . هر بار هم با هرکدام مخالفتهایی شد، اما واقعیت این است که هیچکدام مهار نشدند. گیرندههای ماهوارهای، دیگر میان همه رسانههای جورواجور اینترنتی، توجه زیادی جلب نمیکنند. امروز نوبت توییتر، تلگرام، اینستاگرام و... است. فردا را خدا میداند.
***
ظهور دوباره مدرسههای غیرانتفاعی
لایحه تاسیس مدارس خصوصی در سال 66 تصویب و در سال 67 اجرا شد
سمیرا رحیمی
سابقه مشارکت بخش خصوصی در ایجاد مدارس و کمک به آموزشوپرورش کودکان به پیش از انقلاب و به دوران تشکیل مدارس ملی بازمیگردد؛ مدارسی که پس از انقلاب و طبق مصوبه شورایعالی انقلاب فرهنگی منحل شدند اما با گذشت 10سال، مصوبه دیگری از شورایعالی انقلاب فرهنگی، مجوز تشکیل دوباره آنها را صادر کرد و در ادامه، لایحه تاسیس مدارس غیرانتفاعی در تاریخ 24 اسفندماه 1366 در مجلس به تصویب رسید. به این ترتیب سال تحصیلی 68-67 بهعنوان سال آغاز بهکار دوباره مدرسههای غیرانتفاعی شناخته میشود.
به گفته سیدکاظم اکرمی-وزیر آموزشوپرورش ایران در سالهای 1364 تا 1368- در آن زمان منظور از غیرانتفاعی، دریافت پول از خانوادهها در حد تأمین نیازهای مدرسه بود و اینکه حقوق معلمان مدرسه کمی بالاتر از حقوق معلمهای مدارس دولتی باشد تا آموزش بهتری ارائه دهند.
براساس این لایحه قرار بر این بود که مدیران این مدارس، براساس پیشنهاد مؤسس و همچنین حکم آموزش و پرورش منصوب شوند، منابع مالی مدارس از محل شهریه دریافتی از والدین، کمکهای دریافتی از والدین و مؤسسههای خیریه تأمین و میزان شهریه سالانه براساس سطح آموزشی و هزینههای سال پیشین به پیشنهاد مؤسس یا مؤسسان تعیین شود. همچنین در آن سال تعیین شد که هرسال حداقل 50درصد از کل ظرفیت پذیرش مدارس به مدارس غیرانتفاعی اختصاص یابد.
مجلس نیز در آن سال تعیین کرد مدارس غیرانتفاعی در ازای کمکهای دریافتی از دولت یا افراد و مؤسسات خیریه، دانشآموزانی که امکان پرداخت شهریه را ندارند ثبتنام کنند و خانوادههای شهدا، مفقودالاثرها و جانبازان در اولویت این ثبتنامها بودند. مسئولیت نظارت بر عملکرد این مدارس نیز به شورای نظارتی متشکل از وزیر آموزشوپرورش، فردی منتخب وزیر، فردی منتخب شورایعالی انقلاب فرهنگی، فردی به انتخاب شورایعالی آموزشوپرورش و فردی منتخب انجمن اولیا و مربیان سپرده شد.
علاوه بر این، بانکهای کشور بر اساس این لایحه موظف شدند طبق قانون عملیات بانکی «بدون ربا» 50درصد از نیازهای مالی مؤسس یا مؤسسان مدارس غیرانتفاعی را که فرهنگی یا از مستخدمین دیگر دستگاههای دولتی و یا وابسته به دولت باشند جهت تهیه فضای آموزشی و تجهیزات و امکانات بهصورت قرضالحسنه تأمین کنند.
در آن دوران هدف از موافقت با تشکیل چنین مدارسی جبران بخشی از کمبودهای نظام آموزشوپرورش در بخش کیفیت فضا و آموزش بود؛ روندی که مورد استقبال گروهی از خانوادهها، بهویژه قشر مرفه جامعه قرار گرفت زیرا از نظر آنها مدارس دولتی با کلاسهای درس قدیمی، نیمکتهای فرسوده و همچنین کادر آموزشی بیانگیزه، پاسخگوی خواستههای آموزشی نبودند. به این شکل مدارس غیرانتفاعی با اجازه و مصوبه مجلس شورای اسلامی با هدف کمک به نظام بزرگ و وسیع آموزشوپرورش ایجاد شدند.
***
یک استادیوم مشتاق ژاپن
سفر ایرانیها به سرزمین آفتاب تابان برای یافتن کار از سال 67 آغاز شد
لیلا شریف
سفر به ژاپن برای کار یکی از رویدادهای فراموشنشدنی در دهه 60 است. در این زمان ژاپن اجازه داد ایرانیها بدون گرفتن ویزا راهی سرزمین آفتاب تابان شوند اما سفر بدون ویزا به این کشور زمانی بهکار ایرانیها آمد که بهخاطر جنگ و شرایط اقتصادی، وضعیت بیکاری وخیم شده بود و به این شکل «جاپن» به بهشت بیکارهای ایرانی شهره شد. سال 67 نقطه شروع برای مهاجرت ایرانیها به ژاپن بود، خبر دهان به دهان چرخید که ژاپن پر از فرصتهای شغلی است و بهراحتی میتوان پول پارو کرد. نیروهای کار غیرحرفهای که در ایران با درآمد پایین زندگی میکردند به امید یافتن شغلی نان و آبدار راهی ژاپن شدند. کارگری نقطه مشترک مهاجرتها به ژاپن بود و جوانان بیکار جنوبشهر تلاش میکردند تا به هر طریقی شده بلیت ژاپن را بهدست بیاورند. جوانانی که ژاپن برایشان در سریال اوشین خلاصه میشد و حتی از زبان پیچیده ژاپنی سر در نمیآوردند، گزینه مهاجرت را انتخاب کردند و با ویزای سهماههای که در فرودگاه ناریتا به دستشان دادند، وارد دنیای ناشناختهها شدند.
مهاجرت با بلیت قرعه
وقتی تب مهاجرت بر تن همه جوانان مشتاق کار نشست، همه از ژاپن و رفتن حرف میزدند. ماجرا چنان داغ شد که حتی شرکت هواپیمایی ایرانایر دوبار عشاق مهاجرت را جمع کرد و از میان آنها دست به قرعهکشی زد. هتل شرایتون نخستین جایی بود که بهعنوان محل قرعهکشی بلیت ژاپن انتخاب شد، اما علاقه برای کار در کشور ژاپن آنقدر بالا گرفت که یکبار دیگر هم این قرعهکشی تکرار شد. ورزشگاه شهید شیرودی آن سال 40هزار نفر را در خود جای داد و از میانشان، آنهایی که بختشان برای سفر به ژاپن بلند بود، انتخاب و راهی ژاپن شدند.
در جستوجوی کار
پیدا کردن کار رده پایین در ژاپن برای ایرانیها در آن سالها چندان سخت نبود. دیگر در هر محله و خانوادهای چند نفر ژاپن رفته، پیدا میشد. راحتترین راه استفاده از تجربه فامیل و دوستانی بود که زودتر از بقیه مهاجرت کرده بودند. از این طریق علاقهمندان به مهاجرت میدانستند که باید سراغ کدام شهر و کدام کارخانه بروند. راه دیگر، اعتمادکردن به دلالان کار بود؛ وقتی ایرانیها پایشان به فرودگاه ژاپن میرسید، بهصورت خودکار بعضی از ایرانیها به سراغ آنها میآمدند و آنها را برای پیدا کردن شغل راهنمایی میکردند و در ازای این کمک مقداری از دستمزد این مهاجران جدید را از آن خود میکردند.
بسته شدن درهای ژاپن به روی ایرانیها
براساس آمار مرکز کنترل مهاجران ژاپن، تعداد ایرانیهایی که به ژاپن مهاجرت کردند، در سال 70 با رقم 42هزارنفر به بالاترین میزان مهاجرت ایرانیها به این کشور رسید اما پس از آن یکباره نمودار آماری روند نزولی را پیش گرفت و سقوط کرد تا جایی که در سال 71 تنها 15هزار ایرانی به ژاپن رسیدند و حتی در سال 72 این رقم به کمتر از 5هزار نفر رسید. البته ناگفته نماند که دلیل این ریزش علاقه ایرانیها برای کار در ژاپن به تصمیم آنها مربوط نبود بلکه کشور ژاپن در همان سال 71 تصمیم گرفت که توافقنامه لغو روادید با ایران را حذف کند و اینگونه درهای سرزمین آفتاب تابان به روی مهاجران ایرانی جستوجوکننده کار و پول بسته شد.
***
پرچم سهرنگ، چای دورنگ، رفیق یک رنگ
مسعود میر ، روزنامه نگار
قلم نی را باید تراشید، مرکب را مهیا کرد و تا پیش از آنکه رضا خوشنویس به دام تفنگچیان انتقام و مجازات روزگار بیفتد روی صفحه خام نوشت: هزاردستان.
این آغاز یک سریال نیست که آغاز یک اتفاق است در بزرگ شدن قواره آن چیزی که محتوای تلویزیونی نام میگیرد. حرف از سریالی است که علی حاتمی ساخت و موهایش را برای ساختهشدنش به برف مشقت سفید کرد. حاتمی هزار دستان را دنیای آغشته به تاریخ خودش ساخت، شهر را به سبک احوالات خودش آراست و مردمانش را به سیاق آنچه خودش علاقه داشت جان بخشید.
هزاردستان مولود عشق حاتمی بود به دیروزها، مولود مبارزه یکنفره او با سپاه ناملایمات و دردسرها، اما حاتمی بالاخره سریالش را ساخت؛سریالی که پیش از هرچیز دنیای سریالسازی در ایران را با زلزله تغییر بر مدار پیشرفت فرستاد؛ سریالی که در آن طراحی صحنه و لباس و اقتدار دوبله و هنر بازیگری زیر چشم کارگردان همه فن حریفی چون حاتمی جلوهای خیرهکننده یافت.
حاتمی یه داستان مافیایی را با احوالات طهران همزلف کرد تا یادمان بماند هزاردستان، نغمهخوان هنر و عشق و کلام بود و هست.
این عکس برای اولین بار در روزنامه همشهری منتشر میشود با سپاس از آقای عزیز ساعتی
***
کولی کنار آتش
میلاد حسینی
کنیزو ... مجموعه داستانی عجیب و خاص از منیرو روانیپور...؛ کتابی که نخستین بار سال 67 انتشارات نیلوفر منتشرش کرد و آخرین بار سال80 برای بار چهارم تجدید چاپ شد. 9داستان با نامهای کنیزو، شب بلند، آبیها، طاووسهای زرد، دریا در تاکستانها، مانا مانای مهربان، پرشنگ، مشنگ و جمعه خاکستری کتاب 145صفحهای منیرو روانیپور را میسازد. روانیپور این کتاب را در 34سالگی منتشر کرد و نتیجهاش شد کتابی ماندگار در خاطره داستاننویسی فارسی. باز هم فضای داستانها در جنوب ایران میگذشت و خصوصیات انسانی جنوبیها بود که قصههای منیرو در کنیزو را میساخت. این نخستین کتاب نویسنده بود و بخت هم با او یار بود و هم بهره مهارتش در داستاننویسی را برد که کتاب اولش مقبول نظرها افتاد؛ اویی که 15سال بعد از کنیزو برنده جایزه گلشیری شد، در بیشتر نوشتههایش مفاهیمی چون زن و رابطهاش با اجتماع و محیط پیرامون را زیر ذرهبین میبرد.
کنیزو با تصویری غافلگیرکننده مخاطب را وارد فضای داستانی میکند... زنی افتاده در جوی کنار خیابان؛ قصه دختری است به نام مریم که با خانوادهاش به شهری بندری کوچ کردهاند و مریم کنیزوی افتاده در کف خیابان را میشناخته. کنیزو، زنی زیبا بود که گذر زمان او را به زنی خیابانی و نگونبخت بدل کرده. اگرچه محور روایت مریم است و در ظاهر اوست که افسار قصه را حرکت میدهد، اما همهچیز حول کنیزو میچرخد که او شخصیتی قابل احترام و ترحم برانگیز برای مریم بوده و مریم بر مزارش حاضر میشود و دعای آمرزیدهشدن او را میکند. کشمکش داستان دستوپنچه نرمکردن مریم با مفهوم گناه در تن زنیاست رنجکشیده و اویی که مرور میکند باید خودش را جدا سازد و مسئله مرگ را هضم کند.
در قصه شب بلند هم دوباره مرگ حضوری بر سر داستان دارد و گلپر که با چشمهایی به رنگ زمرد و گیسوانی طلایی وصف میشود، به سمت شر جهان داستانی کشیده میشود و مادرش او را به فروشنده دورهگرد میدهد. یکی از تکههای ماندنی کنیزو تصویر مرد دورهگرد است با خالکوبی اژدها به روی سینه و یقه باز پیراهنش.
به مجموعه داستان کنیزو که فکر میکنم چه چیز یادم میآید؟ شاید فضا و حالات مردان ماهیگیر در قصه آبیها یکی از آنها باشد که تا حدی تکههایی از «پیرمرد و دریا» را هم بهخاطر میآورد. اما در مجموع فضاها و قصهها و سرنوشتهایی که نویسنده ساخته از جنس روایاتی است که میل به خواندنش همیشه هست. میشود دوباره کتاب را دست گرفت و جهان داستانیاش را تجربه کرد؛ قصههایی که بیشاز هر چیز درباره وضعیت آدمها در دنیای اطراف است و این امری مهم که ذات داستان را در خود دارد. برای همین نویسندهاش با نخستین کتاب توانست نامی بیابد و بگذارد در فضای داستاننویسی ایران.
***
روز شمار انقلاب، سال 1367
سال قطعنامه
مجید مهرابی دلجو، دبیر گروه سیاسی
فروردین: بعد از عملیات والفجر 10، عملیات بیتالمقدس4 به پیشرویهای رزمندههای ایران در جبهه شدت بخشید. حمله شیمیایی عراق به حلبچه با اعتراض جهانی همراه شده است. کشور در تدارک برگزاری انتخابات مجلس سوم است. اختلاف سلایقی بین اعضای جامعه روحانیت مبارز در امور اقتصادی، سیاسی و مدیریتی شکل گرفته بود که نهایتا این اختلافها منجر به جداشدن جمعی از روحانیون چپگرا از روحانیت مبارز و تشکیل مجمع روحانیون مبارز شد. سرآغاز این جدایی حذف محمود دعایی و فخرالدین حجازی از فهرست انتخاباتی جامعه روحانیت مبارز بود. روحانیون چپگرا در نامهای به امام با ایشان درباره این انشعاب مشورت کردند. چهرههایی مثل سیدمحمود دعایی، سیدسراجالدین موسوی، مهدی کروبی، موسوی خوئینیها، سیدحمید روحانی، موسوی لاری، محمدرضا توسلی، مجید انصاری، سیدمحمد خاتمی، سیدعلیاکبر محتشمی، سیدمحمد هاشمی، هادی غفاری، صادق خلخالی و رسول منتجبنیا از امضاکنندگان این نامه بودند.
1600نامزد انتخاباتی برای ورود به مجلس سوم در سراسر کشور به رقابت پرداختند. 20فروردین انتخابات برگزار شد و نامزدهای مجمع روحانیون مبارز بیشتر کرسیهای مجلس را فتح کردند. بهدنبال از سرگیری بمباران شهرها از سوی عراق، ستاد تبلیغات جنگ هشدار داد لانههای شرارت در عراق را به ویرانه تبدیل میکنیم. در مراسمی با حضور رئیسجمهور، نخستین بالگرد ساخت ایران بر فراز تهران به پرواز درآمد. آمریکا با حمله به سکوهای نفتی ایران، سلمان، نصر و مبارک در خلیجفارس، به پشتیبانی مستقیم از عراق روی آورد. ناوچه موشکانداز جوشن که مسئولیت حمایت از این سکوهای نفتی را بر عهده داشت در درگیری با ناو مهاجم آمریکایی غرق شد. با حمایت آمریکا، عراق فاو را پس گرفت.
اردیبهشت: دولت عربستان سعودی بهخاطر اتفاقات سال قبل و ماجرای جمعه خونین با اعلام قطع رابطه با ایران از ورود حجاج ایرانی جلوگیری کرد. آمریکا در خلیجفارس وارد درگیری مستقیم با ایران شده است. مرحله دوم انتخابات مجلس سوم 23اردیبهشت همزمان با روز قدس برگزار شد.
خرداد: مجلس سوم با پیام امامخمینی(ره) آغاز بهکار کرد. بهدنبال درگیریهای جبهه شلمچه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از نیروهای بسیجی دعوت کرد تا با حضور در این جبهه از یگانهای رزمی کشور پشتیبانی کنند. دادستان انقلاب تهران با صدور اطلاعیهای از فرمانده کمیته انقلاب خواست با کسانی که با استفاده از لباسها، نشانهها و علامات مشخصه گروههای ضداسلام و یا با تولید و وارد کردن و فروش آنها موجب جریحهدار شدن عفت عمومی میشوند برخورد شود. پیرو درخواست آیتالله خامنهای از امام، ایشان حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی را بهعنوان جانشین فرمانده کل قوا منصوب کردند. آیتالله منتظری در یک سخنرانی پیشنهاد تحول اساسی در نیروهای مسلح را مطرح کرد و گفت که ما میدانیم ناهماهنگی در نیروهای مسلح علاوه بر مخارج هنگفت برای ملت و دولت بازده خیلی زیادی ندارد. وی بر ادغام سازمانهای مشابه و فرماندهی واحد در نیروهای مسلح و تشکیل ستاد فرماندهی کل تأکید کرد. عملیات بیتالمقدس7 با تهاجم وسیع ایران در جبهه شلمچه انجام شد. بیانیههای دعوت مردم به حضور در جبههها در این ایام شدت گرفته است. نخستوزیر کرهشمالی و وزیر خارجه رومانی همزمان در تهران حضور پیدا کرده و با همتایان خود مذاکراتی را انجام دادند.
تیر: شاید تلخترین تیرماه تاریخ انقلاب را بتوان در سال67 پیدا کرد. پرواز655 بندرعباس به دوبی با شلیک 2فروند موشک از ناو وینسنس آمریکا به خلیجفارس سقوط کرد. تمامی 290مسافر این پرواز ازجمله 57کودک 2تا 12ساله و 8کودک زیر 2سال به شهادت رسیدند. ناخدا ویلیام راجرز فرمانده ناو جنگی آمریکا مدال شجاعت گرفت. 2هفته بعد آیتالله خامنهای رئیسجمهور تصمیم ایران برای پذیرش قطعنامه598 (قطعنامه پایان جنگ) را در نامهای به خاویر پرز دکوئیار اعلام کرد. این قطعنامه در واقع یک سال قبلتر تیرماه سال1366آماده شده بود اما ایران بهدلیل برخی ضعفها و نقایص قطعنامه598 حاضر به پذیرش آن نشده بود. حمله آمریکا به هواپیمای مسافربری، بمباران شیمیایی برخی مناطق و قتل عام صدها هزار نفر از سوی عراق از یکسو و گزارشهایی که فرماندهان جنگ از وضعیت جبههها به امام دادند از سوی دیگر، ایران را در موقعیت پذیرش قطعنامه قرار داد. 27تیرماه حجتالاسلام هاشمیرفسنجانی جانشین فرمانده کل قوا در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرد که ایران قطعنامه598 شورای امنیت را پذیرفته است. امام با صدور پیامی درباره پذیرش این قطعنامه اعلام کردند: «و اما در مورد قبول قطعنامه که حقیقتا مسئله بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصا برای من بود، این است که من تا چند روز قبل معتقد به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن میدیدم، ولی به واسطه حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلا خودداری میکنم، و به امید خداوند در آینده روشن خواهد شد و با توجه به نظر تمامی کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور، که من به تعهد و دلسوزی و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتشبس موافقت نمودم». در بخش دیگری از این پیام آمده بود:« قبول این مسئله برای من از زهر کشندهتر است، ولی راضی به رضای خدایم و برای رضایت او این جرعه را نوشیدم. و نکتهای که تذکر آن لازم است این است که در قبول این قطعنامه فقط مسئولین کشور ایران به اتکای خود تصمیم گرفتهاند. و کسی و کشوری در این امر مداخله نداشته است». شورای امنیت سازمان ملل در جلسه شماره 2750قطعنامه 598 را به اتفاق آرا تصویب کرد. رژیم عراق با بیاعتنایی به قطعنامه آتشبس حملاتی را به شهرهای مرزی ایران آغاز کرد.
مرداد: منافقین که در پادگان اشرف لانه کرده بودند در آخرین روزهای جنگ به داخل ایران لشکرکشی کردند. نام این عملیات را فروغ جاویدان گذاشته بودند و بهدنبال فتح تهران در عرض 48ساعت بودند. مسعود رجوی سرکرده منافقین در عراق طی یک سخنرانی گفته بود:«کاری که ما میخواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت میتواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند». عملیات مرصاد که ایران علیه گروهک تروریستی منافقین انجام داد آخرین عملیات جنگ 8ساله است. هاشمیرفسنجانی جانشین فرمانده کلقوا دستور قلع و قمع منافقین را میدهد؛ «اگرخوب پیش برود، ضربه غیرقابل جبرانی به آنها وارد خواهد آمد». منافقین با عملیات مرصاد زمینگیر میشوند. هاشمی رفسنجانی مینویسد: «تدارک منافقین خیلی وسیع بوده و ضربه وارده بر آنها خیلی عمیق است. ۱۲۰ تانک زرهی دجله، ۶۰ نفربر و ۶۰۰ خودروی دیگر، حدود ۵۰۰۰ پیکارجو و همین تعداد پشتیبانی و تدارکچی و طرح رسیدن به تهران، خیلی احمقانه و سادهلوحانه و 70درصد انهدام».
شهریور: نخستین دور مذاکرات هیأت ایرانی با هیأت عراقی درباره نحوه اجرای قطعنامه598 تحت نظارت خاویر پرز دکوئیار دبیرکل سازمان ملل در ژنو برگزار شد. وزیر خارجه ایران علیاکبر ولایتی سرپرستی این هیأت را برعهده داشت و طارق عزیز وزیر خارجه عراق در آن سوی میز نشسته بود. مجلس طرحی را با قید یک فوریت درباره ادغام وزارتخانه دفاع و سپاه و تشکیل یک وزارتخانه را بررسی کرد. میرحسین موسوی که تیرماه از مجلس رأی اعتماد گرفته بود استعفای خود را تقدیم رئیسجمهور کرد. او در دلایل استعفای خود شرایط مجلس و احتمال رأی نیاوردن بین 5تا 8وزیر کابینهاش را ذکر کرده بود. آیتالله خامنهای با استعفای نخستوزیر موافقت نکرد، اما در نامهای به این استعفا واکنش نشان داده و خطاب به میرحسین موسوی نوشت: «حق این بود که اگر تصمیم به این کار داشتید لااقل من یا مسئولین بالای نظام را در جریان میگذاشتید در زمانی که مردم حزبالله برای یاری اسلام، فرزندان خود را به قربانگاه میبرند چه وقت گله و استعفا است».
مهر و آبان: هاشمی رفسنجانی از دوران پس از قطعنامه به دوران «نه جنگ، نه صلح» یاد کرده و گفت آمادگی رزمی باید در این دوران حفظ شود. او از روحانیون خواست که به مسائل فقهی با توجه به رویدادهای جدید جامعه بپردازند. ادامه مذاکرات نحوه اجرای قطعنامه598 از ژنو به نیویورک منتقل شد. بررسی نخستین برنامه 5ساله توسعه کشور در مجلس آغاز شد. آیتالله موسوی اردبیلی رئیس دیوان عالی کشور در خطبههای نمازجمعه 29مهرماه اعلام کرد افرادی که به هر دلیل از ایران خارج شدهاند بهعنوان یک ایرانی حق دارند به کشور خود برگردند. حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس نیز همان روز بر بازگشت ایرانیان خارج از کشور تأکید کرد و گفت که سیاست جذب نیروهای خارج از کشور باید دنبال شود. پنجم آذر نخستین گروه از اسرای معلول و مجروح ایرانی وارد تهران شدند.
آذر و دی: امام در نامهای به رئیس سازمان صدا وسیما خواستار توبیخ و اخراج عوامل برنامهای با عنوان «الگوی زن مسلمان» شدند. در این برنامه که از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد فرد مصاحبهشونده الگوی زن ایرانی را «اوشین» شخصیت سریال ژاپنی «سالهای دور از خانه» معرفی میکند.
بهمن: حکم تاریخی امام درباره ارتداد سلمان رشدی نویسنده کتاب آیات شیطانی اعلام شد. امام خمینی در حکم خود اعلام کرد:«به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان میرسانم مؤلف کتاب «آیات شیطانی» که علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم و چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به اعدام هستند. از مسلمانان غیور میخواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود، شهید است انشاءالله.» در پی این حکم روابط ایران و اروپا بحرانی شد. انگلیس کلیه دیپلماتهای خود را از ایران فراخواند.
اسفند: ادوارد شواردنادزه فرستاده میخائیل گورباچف رهبر شوروی با امام خمینی(ره) دیدار کرد. او پاسخ گورباچف به نامه امام را به همراه خودش آورده بود. طرح قطع روابط ایران و انگلیس در مجلس تصویب شد.
***
598 از شورای امنیت تا بهشتزهرا
جواد نصرتی-خبرنگار
روزی که ایران رسما قطعنامه598 شورای امنیت سازمان ملل را پذیرفت، موجی از احساسات کاملا متفاوت سراسر کشور را فراگرفت. روایت یک رزمنده کشورمان در جبهههای جنگ تحمیلی از این روز، بهخوبی تناقض در این احساسات را نشان میدهد؛ «وقتی که قطعنامه اعلام شد، همینطور صدای تیر هوایی بود که شنیده میشد. بسیاری از همرزمان ما، با ناباوری خبری را که از بلندگوهای واحد تبلیغات پخش میشد، گوش داده و واکنشهای متفاوتی از خود نشان میدادند. برخی از خوشحالی تیر هوایی شلیک میکردند و کسانی هم بودند که همدیگر را در آغوش میگرفتند و از خوشحالی گریه میکردند. در کنار اینها، همسنگران دیگری هم بودند که بهدلیل دیگری گریه میکردند. از نظر آنها، ایران نباید چنین کاری میکرد و جنگ باید ادامه مییافت. آنها همچنان امیدوار بودند که ایران، عراق را شکست دهد و حتی آرمانهایی فراتر از این هم داشتند.»
در سطح جامعه، پذیرش قطعنامه، دلیلی برای شادی بیحساب مردم شده بود. اما در دل این شادیها، افرادی هم بودند که نهتنها از این اتفاق ناراحت شدند، که بهای سنگینی را هم برای آن پرداختند. برخلاف رزمندگان ازجانگذشته و بااخلاصی که بهخاطر آرمانهایشان از این اتفاق ناراحت بودند، افرادی که در خارج از جبههها از این اتفاق ناراحت شدند، بخشی از منفورترین اقشار جامعه بودند؛ سودجویانی که از شرایط جنگ و کمبود کالاها، برای پرکردن جیب خود استفاده میکردند و هرچه جنگ بیشتر طول میکشید، جیب آنها هم پرتر میشد. سقوط یکباره قیمت دلار از حدود 150تومان به 50تومان، ضربه سنگینی به این افراد زد. در سطح جامعه، احتمالا بهدلیل نفرت مردم زجرکشیده از این سودجویی ناجوانمردانه، شایعهای بهشدت محبوب شد که بعدا هم در تاریخ تکرار شد. براساس این شایعه، تعداد زیادی از افرادی که از آب گلآلود جنگ ماهی میگرفتند، با خبر شنیدن قبول قطعنامه از سوی ایران، از شدت شوک و ناراحتی بیارزششدن داراییها و اندوختههای دلاریشان، سکته کردند و قطعهای در بهشتزهرا(س) را با سرعت زیاد پر کردند. این قطعه خیالی، به نام همان قطعنامه، یعنی قطعه598 خوانده میشود. ماجرای قطعه598 بهشتزهرا، با گذشت زمان، با تحولات مربوط به قیمت ارز و سودجوییهای حاشیهای آن جلو آمده است و همین امسال که قیمت ارز بالا کشید و دوباره سقوط کرد، یکبار دیگر شایعات درباره سکته افرادی که به امید سودجویی ارز خریده بودند و با سقوط قیمت آن دچار ضرر بزرگی شدند، دست بهدست چرخید. برخلاف دهه60 که شایعات تنها دهان به دهان میچرخید، اینبار به لطف شبکههای مجازی، ماجرای قطعه598 گوشی به گوشی در شبکههای اجتماعی و اپلیکیشنهای پیامرسان دست بهدست میشد.
البته، همان فضای عجیب پذیرش قطعنامه، برای خیلیها حسابی نان کرد. اندک افرادی که از رانت اطلاعاتی مخصوصی برخوردار بودند، کوتاهزمانی قبل از اینکه قیمت دلار سقوط کند و شوک پذیرش قطعنامه به بازار وارد شود، داراییهای خود را بهاصطلاح تبدیل به پول کردند تا شامل سقوط ارزش نشوند. جالب است که یکی از این افراد، یکی از سرشناسترین بازیگران سینمای کشورمان است. این بازیگر بسیار محبوب، نه از مناسبات بازار چیزی میدانست و نه اصلا کاری به بازار و سودجویی داشت، اما مدتی پیش از قبول قطعنامه، با شخصی که از رانت اطلاعاتی بسیار ویژهای برخوردار بود، ملاقات میکند و به توصیه او، بخش زیادی از داراییهایش ازجمله ماشین رنو5 خود را به پول تبدیل میکند.
***
سال 67 زیر ذرهبین عکاسان
علیرضا سلیمانی ؛ قهرمان فوق سنگین جهان
نخستین یدک کش ساخت ایران با نام «یونس »
تجهیز ناوگان اتوبوسرانی تهران به هیوندا
افتتاح دانشکده الهیات دانشگاه تهران
سال پر کار مخملباف،کارگردان
انتخابات سومین دوره مجلس شورای اسلامی در نوزدهم فروردین 1367
مراسم یاد بود حمله ناجوانمردانه آمریکا به هواپیمای مسافربری ایران در خلیج فارس
گروه رجوی در عملیات مرصاد شکست سختی خورد.70 درصد از نیروها وتجهیزات نظامی این گروه، دراین عملیات از بین رفت!
زندگی شبانه در پناهگاههای شهر
بازگشت نخستین گروه اسرای مجروح ایرانی به کشور
سید مرتضی طباطبایی شهردار تهران
نظر شما :